twitter share facebook share ۱۳۹۸ شهریور ۳۰ 1473

اگر این اصل کلی را بپذیریم که علل و موجباتی که سبب ساز عقب ماندگی ایران شدند از درون جامعه ایران برخاسته اند، برای یافتن این علل مجبور هستیم که به خود جامعه ایران مراجعه کنیم. اما مشکل اینجاست که آثار مختلفی که پیرامون ایران، ویژگی ها و سیر تحولات تاریخی آن وجود دارند، تصویر واحدی از گذشته و حال جامعه ما بدست نمی دهند.

هدف از نوشتار پیش رو این است که ببینیم اصولا جامعه ایران چگونه جامعه ای بوده است؟ این چگونه بودن را کدامین علل سبب شده اند؟ و نهایتاً اینکه چگونه عوامل درونی جامعه ایران، شکل کلی مناسبات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آن را ترسیم کرده اند؟

ایران چگونه جایی است

شرایط اقلیمی حاکم بر فلات ایران تا حدود زیادی با نوع ساختار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی که در ایران به وجود آمدند، ارتباط مستقیم پیدا می کند. کمبود آب را می توان بنیادی ترین ویژگی شرایط محیطی ایران توصیف نمود؛ با متوسط ریزش باران بین 25 تا 30 سانتی متر در سال که کمتر از یک سوم میانگین دنیا است ایران را می توان جزء مناطق خشک جهان به حساب آورد. پراکندگی اجتماعات اسکان یافته، زندگی عشایری و صحراگردی و بالاخره تمرکز مطلق قدرت در دست حکومت، از جمله عوامل مهمی هستند که ارتباط مستقیم با شرایط اقلیمی ایران پیدا می کنند.

نخستین پیامد بلندمدت شرایط جغرافیایی ایران عبارت است از پراکندگی و دوربودن مناطق محل زندگی انسان ها از یکدیگر. به دلیل محدودیت آب، ایرانیان در هرکجا که امکان زندگی بوده ساکن شده اند و از آنجا که شمار چنین اماکنی به دلیل کمبود منابع آبی بسیار کم، پراکنده و به دور از یکدیگر بوده، بنابراین مناطق اسکان یافته در ایران نیز محدود، پراکنده و غالبا به دور از یکدیگر به وجود آمده اند. فواصل نسبتا زیاد بین مناطق مسکونی به نوبه خود باعث می شود که تماس بین مناطق مختلف بسیار کم باشد؛ در نتیجه بسیاری از مناطق مسکونی به حالت خودکفا، محصور و بدون ارتباطات گسترده ای با محیط بیرون از خود، بقا و دوام یافته اند.

عامل بعدی که به در حصار قرار گرفتن مناطق اسکان یافته کمک می نمود، محدودیت تولید بود. کمبود آب و زمین باعث می شد تا در مجموع در بسیاری از مناطق محل زندگی، تولید غالبا در حد برآوردن حداقل نیازهای اولیه انسان های همان محل باشد و چندان تولید مازاد بر مصرفی برای صدور به مناطق دیگر باقی نماند.

پیدایش زندگی صحرانشینی یا عشایری ویژگی بعدی است که از شرایط محیطی ایران سرچشمه می گیرد. کمبود آب و مرتع از یکسو و اختلاف نسبتا عمیق در دمای بین مناطق مختلف از سویی دیگر باعث گردید تا شماری از ساکنین فلات داخلی ایران به جای اسکان دایم در یک محل، همواره برای تأمین منابع غذایی خود و احشامشان از یک منطقه به منطقه دیگر حرکت نمایند. از آنجا که صحرانشینان علی الدوام در حال حرکت و تغییر جا هستند بنابراین سبک زندگی شان ضرورتا بسیار ساده و ابتدایی و در حداقل پیچیدگی اجتماعی است. نه تنها طبیعت زندگی عشایری ضرورت یک زندگی ساده و بی نیاز از نهادهای پیچیده شهری را ایجاب می کند، بلکه صحرانشینان همواره تهدیدی برای مناطق مسکونی به شمار می روند. واضح است که در صورت مواجهه با مشکلات طبیعی نخستین جایی که دسته های صحرانشین برای تهیه غذا و آذوقه بدانجا حمله ور می شوند مناطق مسکونی (شهرها و روستاها) هستند.

یکی از پیامدهای مهم شرایط اقلیمی ایران، تمرکز قدرت در دست حکومت بود؛ این تمرکز باعث شد تا امکان به وجود آمدن برخی از تحولات اجتماعی که لازمه پیشرفت و توسعه هستند، یا به طور کامل از بین برود یا عمیقا کاهش یابد. از جمله این تحولات پیدایش نهادهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مستقل از حکومت است. در ایران برخلاف جوامع غربی، هرگز مجال شکل گیری تشکیلات و سازمان های صنفی مستقل از حکومت به وجود نیامد؛ این پدیده که از آن به نام استبداد شرقی هم نام برده می شود در عمل بدین معنا بود که مشارکت مردم در امر هدایت جامعه، مدیریت و توسعه آن ناچیز بوده است. عدم شرکت مردم در اداره جامعه شان را می توان در ساده ترین شکلش به این صورت تعریف نمود که استعدادها و توانایی های فردی در ایران کمتر مجال برای عرض اندام و شکوفایی پیدا کردند؛ در عوض آنچه اعمال گردید، هر سیاستی و تصمیمی اعم از سیاسی و اجتماعی، فرهنگی یا اقتصادی، خرد و کلان، کوتاه مدت یا بلندمدت، در تجزبه و تحلیل نهایی مولود و معلول عقل حکومت بود.

در ایران از دیرباز و از زمان پیدایش اولین نطفه های اجتماعات اسکان یافته، آمریت و اقتدار حکومت وجود داشته است؛ شاید یک دلیل آن را بتوان به سرشت قبیله گرایی و صحرانشینی در ایران نسبت داد. از قرن یازدهم به این طرف تمامی حکومت هایی که در ایران تشکیل شدند مبنای قبیلگی داشتند؛ نحوه به قدرت رسیدنشان هم بدون استثنا خلاصه می شد در ضرب شمشیر و جنگ و قتال. طبیعی است که انان برای بقای خود و حفظ قدرت، چاره ای جز اعمال زور و قلع و قمع مخالفین خود نداشتند. مشکل دیگر آن بود که به تدریج برای این مدیریت و ریاست محملی ماوراء الطبیعی نیز پیدا شد و از زمان هخامنشیان، سلاطین و شاهان، پاسدار و حافظ دین و آیین جامعه شدند؛ مقام انان الهی بود و حکومت نیز ودیعه ای آسمانی به شمار می آمد که به شاهان واگذار شده بود. چنین شیوه نگرشی نسبت به حکومت تبعات اجتماعی مهمی را به بار آورد که از جمله مهمترین انها به رسمیت شناخته نشدن حقوق اجتماعی انسان ها بود. با اقتداری که حکومت پیدا کرد احترام به حقوق دیگران از حق تملک انان بر آب و زمین گرفته یا حق تشکیل اجتماعات صنفی، سیاسی، دینی، قومی، فرهنگی و... معنا و مفهوم جدی نمی توانست داشته باشد

تاثیر هجوم قبایل بر ساختار نهادهای اجتماعی ایران

جنگ ها و منازعات بی پایان در میان قبایل و طوایف مختلف از یکسو و بین آنان و اجتماعات اسکان یافته از سویی دیگر باعث شدند ایران در طول تاریخ خود در مقاطع مختلف با بی ثباتی زیادی روبرو باشد. این بی ثباتی بالاخص از قرن یازدهم میلادی به بعد که قبایل و صحرانشینان آسیای میانه (ترک ها، ترکمن ها، ازبک ها، تاتارها، تاجیک ها، مغول ها) نیز وارد ایران شدند ابعاد به مراتب گسترده تری یافت؛ به نحوی که از قرن یازدهم تا قرن بیستم تمامی حکومت هایی که در ایران به قدرت رسیدند مبنا و منشأ قبیلگی داشتند؛ یا از قبایل و دسته های مهاجم آسیای میانه بودند یا از اناتولی و یا وابسته به یکی از دهها قبیله و ظایفه داخلی خود ایران.

علی رغم شرایط نامناسب، اقوام و طوایف اولیه ای که در ایران ساکن بودند، توانسته بودند به پیشرفت های قابل توجهی دست یابند. کلید درک توفیق نسبی آنان علیرغم شرایط طبیعی نامساعد، در تلاش های انسانی خلاصه می شد. اما با هجوم قبایل و دسته های صحرانشین آسیای میانه به ایران، به تدریج موانعی اساسی بر سر راه پیشرفت و تلاش مردم به وجود آمد. نبردهای بی پایان میان قبایل صحرانشین که غالبا در کنار شهرها و مناطق آباد اتفاق می افتاد، صدمات جبران ناپذیری بر ساختار اقتصادی و اجتماعی مستقر در ایران وارد آورد؛ بیشترین لطمه نیز بر پیکر کشاورزی و شالوده اقتصادی متکی بر آن وارد شد. علاوه بر انهدام باغات، کشتزارها و مزارع، سیستم آبیاری پیشرفته ایران نیز که طی قرون متوالی با تلاش پیگیر اجتماعات اسکان یافته ایجاد شده بود در این حملات آسیب های سختی خورد. این سیستم بشرساخته، نیاز به مراقبت دایم انسان ها داشت؛ انسان هایی که بسیاری از آنها در نتیجه یورش ها از بین رفتند، و یا خود نیز به دسته های صحرانشین پیوستند.

ویرانی و تخریب حاصله از ورود قبایل آسیای مرکزی به ایران، با هجوم مغول ها در نیمه اول قرن سیزدهم میلادی ابعاد گسترده و عمیقی یافت. هولناک ترین بُعد هجوم مغول ها عبارت بود از کشتار وسیع مردم به نحوی که بسیاری از شهرهای آباد و بزرگ ایران با خاک یکسان شدند یا بخش عمده ای از ساکنین خود را از دست دادند؛ به علاوه مغولان با انتقال هزاران صنعتگر ایرانی به دشت گبی صدمه دیگری بر پیکر اقتصاد ایران وارد ساختند. با رسیدن قبایل آسیای مرکزی به حکومت، سبک و الگوهای صحرانشینی و زندگی عشایری به نحوی گسترده و در قالب الیگارشی حاکم، بر تمامی حیات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ایران سایه افکن شد و طی این قریب به هشتصد سال ساختارهای متحول سیاسی و اجتماعی که متناسب با جوامع شهرنشین باشد فرصت چندانی برای رشد و جافتادن در این نیافت. بی ثباتی، هرج و مرج، قتل و غارت، تغییر مداوم پایتخت و تخریب های پی در پی که در نتیجه جنگ های عدیده داخلی به هنگام جابجایی قدرت از یک قبیله به قبیله دیگر رخ می داد، حاصلی به جز ایران عقب مانده و فلاکت زده نداشت.

خاموش شدن چراغ علم

از جمله تحولات مهمی که مستقیما در ارتباط با بحث عقب ماندگی ایران قرار می گیرد خاموش شدن چراغ علم در ایران است. خاموشی فعالیت های علمی در هر جامعه ای یکی از ملزومات اصلی عقب ماندن آن است. در ایران نیز چنین شد و به مدت چندین قرن فعالیت در وادی علوم جدید عملا از حرکت بازایستاد. در طی قرونی که غرب از خواب گران قرون وسطی سر بر می داشت و رنسانس به همراه انقلاب علمی تصور انسان غربی را از خود و جامعه اش دگرگون نموده و انقلاب صنعتی اسباب پیدایش جامعه نوین غربی را پایه گذاری می نمود، در ایران از چنین تحولاتی کمترین خبر و اثری نبود. اینکه ایران در مقطعی از تاریخ خود جلودار علم و دانش در دنیا بود چه شد که از قافله علم عقب افتاد، سوالی است که در نوشتاری مجزا به آن خواهیم پرداخت.

شرق و غرب؛ تماس یا تقابل

از دیدگاه رادیکالی که با فرهنگ چپ وارد حیات سیاسی ایران گردید، پدیده عقب ماندگی به شکل کلی در تقابلی تاریخی خلاصه می شود که از دیرباز مابین شرق و غرب بوده است؛ تضادی که در پرتو آن غرب همواره سعی داشته که شرق را در بند و عقب ماندگی نگه دارد. اما تصویری که در عالم واقع وجود دارد به مراتب از این مدل خیالی پیچیده تر و عمیق تر است؛ نه به این دلیل که حجم تخاصمات و جنگ بین غربی ها با یکدیگر و شرقی ها با یکدیگر به لحاظ کمیت اساسا قابل مقایسه با حجم تخاصمات میان شرق و غرب نیست، بلکه بیشتر به این دلیل که شرق و غرب در مجموع مستقل از یکدیگر تحول یافتند و زمانی که از قرن هفدهم به بعد این دو تمدن با یکدیگر مرتبط شدند، شرق قرن ها می شد که در حال درجا زدن بود درحالیکه غربیان از برخی جهات توانسته بودند به پیشرفت های سرنوشت سازی نایل شوند.

برای درک بهتر مطلب به ناچار بایستی به نحوه ارتباط بین آن دو اشاره نماییم و ببینیم که آیا مسئله عقب ماندگی ایران اساسا ارتباطی با روابط میان شرق و غرب پیدا می کند؟ در ابتدا این سوال مطرح می شود که اصولا غرب چگونه جایی بوده و چه نوع رفتارها و ساختارهای اجتماعی در ان شکل گرفته است؟ اروپا از سه طرف در محاصره دریاهای آزاد است، به علاوه در داخل قاره نیز رودهای بزرگ و طولانی قابل حمل و نقل بار که در چهار فصل سال در جریان است ارتباط اروپاییان را با یکدیگر و دریا از هر حیث کامل می کند. همچنین آب و هوای معتدل و ریزش باران کافی باعث شده است که اروپا از استعدادهای طبیعی کشاورزی و دامپروری غنی برخوردار باشد. شرایط فوق باعث شدند تا اقوام مختلف اروپا از هیأت قبیلگی و صحرانشینی خارج شوند و به زندگی کشاورزی و در نتیجه اسکان دایم روی آورند. این اجتماعات به دلیل شرایط طبیعی قاره اروپا به فواصل کمی از یکدیگر تشکیل شدند و همین نزدیکی باعث افزایش حجم ارتباطات بین جوامع مختلف اروپایی اعم از ارتباطات تجاری و سیاسی یا اجتماعی و فرهنگی شد.

بُعد دیگر مجاورت اروپا با آب در تمایل زیاد به دریانوردی و درنتیجه تسلط بر دریا خلاصه می شود؛ فی الواقع جملگی قدرت های اروپایی از توان دریایی تجاری و نظامی قابل توجهی برخوردار بودند. سهولت ارتباط از یکسو و برخورداری از شرایط طبیعی مناسب که در موارد زیادی منجر به تولید مازاد بر مصرف می شد از سوی دیگر، دست به دست یکدیگر دادند و باعث شدند تا بسیاری از جوامع اروپایی به امر تجارت با جوامع دیگر بپردازند. اگرچه شرایط اقلیمی اروپا مطلوب بود اما تنوع آب و هوا، آفتاب، حرارت و خاک غنی مشرق زمین باعث گردید تا در شرق تنوع محصولات کشاورزی به مراتب بیشتر از اروپا باشد؛ در نتیجه غرب در ابتدا واردکننده محصولات شرقی اعم از کشاورزی یا به تعبیر امروزه تولیدی بود. غربی ها که در ابتدا کالای چندانی برای صدور به شرق نداشتند، برای تأمین کسری موازنه تجاری خود مجبور شدند به جستجو و استخراج فلزات گران بها بپردازند؛ همچنین سعی نمودند تا با تهیه و تولید کالاهای دیگر این کسری را موازنه کنند؛ عواملی که به نوبه خود سبب شدند تا غربیان برای کشف و دستیابی به منابع و امکانات جدید، بیشتر به دریا و دریانوردی روی اورند.

بالاخره انگیزه بعدی که اروپاییان را به رفتن به سرزمین های ناشناخته سوق داد اعتقاد به گسترش آیین مسیحیت و مبارزه با شرک و کفر بود. مجموعه این عوامل سبب شدند تا اروپاییان خیلی بیشتر از شرقیان روی به مکاشفه و سیاحت و دست اندازی به مناطق دیگر آورند. این روند بالاخص در پی تحولاتی همچون رنسانس، انقلاب علمی و نیاز فراینده به دستیابی به راهها و مسیرهای دریایی تازه، بسیار پررنگ تر شد.

در نیمه دوم قرن یازدهم، دسته های مختلف مسیحی عمدتا از غرب اروپا گرد هم امده و برای بازپسگیری سرزمین مقدس روانه خاورمیانه شدند؛ در این حرکت که در تاریخ به نام جنگ های صلیبی معروف گردید و سه قرن به طول انجامید، سرانجام مسلمین در انتهای قرن سیزدهم میلادی با پیروزی کامل بر صلیبیون، آنان را از کل خاورمیانه بیرون راندند و با تخریب بنادر مشرف بر دریای مدیترانه، امکان ورود مجدد آنان را مسدود ساختند. این تحول به همراه مشکلات دیگری که در مسیرهای دیگر تجارت میان شرق و غرب به وجود آمد، باعث گردید که اروپاییان به فکر یافتن مسیرهای دیگری برای ارتباط با شرق بیفتند. این نیاز بالاخص در مورد پرتغالی ها و اسپانیایی ها که در منتهی الیه دریای مدیترانه بودند و در نتیجه کالا برای انان گرانتر از دیگران تمام می شد محسوس تر بود. نتیجه همه اینها پیدایش عصر اکتشافات سرزمین های دیگر بود.

آنچه این تحول را امکانپذیر می ساخت، تجربه آشنایی اروپاییان و تسلط نسبی آنان بر دریا بود. افزون بر سابقه تاریخی، استفاده از قطب نما و اسطرلاب که از مسلمین فراگرفته بودند، به علاوه جاافتادن این باور که زمین کروی است (و درنتیجه بی انتها نیست) همگی باعث شدند تا دریانوردان اروپایی با اطمینان خاطر و قوت قلب بیشتری دل به دریاهای ناشناخته بزنند

به گفته پروفسور بارنز مورخ اثر معروف تاریخ تمدن غرب، این تحول، اقتصاد غرب را از یک اقتصاد محلی و منطقه ای که در حوزه مدیترانه متمرکز می شد به یک اقتصاد جهانی و بین المللی تبدیل کرد. در نظام بین المللی جدید دیگر فضای چندانی برای مملوک ها، اعراب، ونیزی ها، ترکان و دیگر قدرت های قرون وسطایی وجود نداشت. مراکز تجاری که تقریبا از شروع تاریخ مدون بشری در حوزه مدیترانه استقرار یافته و بیش از چند هزار سال مدیترانه را به صورت قلب تجارت و اقتصاد جهان درآورده بود، اکنون دیگر به تدریج رو به خاموشی می رفت. پیش نیاز زیربنایی و کلید ورود به نظام جدید نیروی دریایی بود؛ بنابراین از همان ابتدای عصر جدید، برای رقابت هایی که مرکز ثقلشان در خشکی بود امید زیادی وجود نداشت.

اما این همه مشکل نبود؛ بازیکنان جدید صحنه بین المللی که به تدریج از اواخر قرن پانزدهم در آب های مشرق زمین ظاهر می شدند با خود قوانین جدیدی نیز وارد میدان می کردند؛ قواعد و قوانینی که برای شرقیان در حوزه دریا کاملا ناشناس بود. درحالیکه بازیگران شرقی در طی قرون متمادی در آب های شرق براساس همزیستی و رعایت منافع متقابل به دادوستد پرداخته بودند، با بازیگرانی روبه رو شدند که اساس بازی شان بر روی رقابت، سلطه و از میدان به در کردن دیگران قرار داشت. در عصر جدیدی که از قرن شانزدهم به وجود آمده بود نیروی دریایی فقط کاربرد نظامی نداشت بلکه ستون فقرات ارتباطات، تجارت، صادرات، واردات، دستیابی به مناطق جدید، حمل و نقل و اطلاعات هم به شمار می آمد؛ بنابراین بدون برخورداری از قدرت دریایی هیچ شانسی در عرصه رقابت بین المللی وجود نداشت.

اما برخورداری از نیروی دریایی اگرچه شرط لازم ورود به صحنه بین المللی بود اما به هیچ روی شرط کافی برای موفقیت در این صحنه نبود؛ اسباب و عوامل دیگری نیز می بایستی در کشورها وجود می داشت تا انان بتوانند مقهور رقبای خود نشوند؛ چنین اسباب و عواملی نه تنها در میان قدرت های شرقی بالاخص ایرانیان که قرن ها می شد جامعه خود را از علوم و فعالیت های علمی محروم کرده بودند وجود نداشت بلکه این زمینه ها حتی در میان دو ابرقدرت بزرگ قرون پانزدهم و شانزدهم یعنی پرتغال و اسپانیا که دنیای ان روز را میان خود تقسیم کرده بودند نیز وجود نداشت؛ بنابراین ستاره اقبال این دو ابرقدرت نیز از اواخر قرن هفدهم به تدریج رو به افول گذاشت و تا پایان قرن هجدهم قرنی که از نیمه دوم ان انگلستان توانسته بود پذیرای انقلاب صنعتی شود، از امپراتوری های پرتغال و اسپانیا دیگر چندان صلابت و قدرتی به جای نمانده بود. به سخنی دیگر و برخلاف باور جا افتاده ما، بر قدرت های اروپایی که نتوانسته بودند به موقع در مسیر تغییر و تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی لازم گارم بردارند همان رفت که بر قدرت های مسلمان نظیر امپراتوری های صفوی و عثمانی.

در یک کلام شرق و غرب در مجموع مسیرهای جداگانه خود را پیمودند، یکی در مسیر پیشرفت و توسعه بود؛ پیشرفتی که بخشی از ان به سراغ تسلط بر منابع اقتصادی مناطق دیگر جهان از جمله شرقی ها رفت و دیگری در جهت عکس در مسیر انفعال، درجازدن و درون خود بودن حرکت نمود. سرانجام وقتی این دو مجموعه به تدریج از قرن هجدهم به یکدیگر رسیدند، نتیجه کار کاملا روشن بود: برتری و تسلط کامل یکی در مقابل ضعف و تسلیم دیگری.

*برگرفته از کتاب ما چگونه ما شدیم؛ نوشته دکتر صادق زیباکلام

نظر شما