twitter share facebook share ۱۳۹۷ بهمن ۰۷ 1907

در بخش دوم و پایانی، بازگشت یهودیان به فلسطین و نحوه تشکیل کشور اسراییل را مورد بررسی قرار می دهیم.

بازگشت به فلسطین

پیشتر گفتیم که در قرن 19 در اروپا یهودی ستیزی شدیدی حاکم بود و از آنجا که در میانه فقر مردم و بحران اقتصادی حاکم بر اروپا، یهودیان در وضعیت خوبی به سر می بردند، سیاستمداران مشکلات اقتصادی را به آنان نسبت دادند و خشم و نفرت مردم را نسبت به یهودیان افزون کردند.

در کنار این امر، رشد احساسات ناسیونالیستی و قائل شدن نژادی پست برای یهودیان، موجب شد که برخی از یهودیان چاره را در مهاجرت ببینند. بیشتر مهاجرت یهودیان به آمریکا صورت گرفت و طی سه دهه، بیش از دو میلیون یهودی به آنجا مهاجرت کردند. با روی کار آمدن نازی ها در آلمان موج مهاجرت یهودیان دانشمند و برجسته به آمریکا قوت گرفت. از آنجا که این گروه، صاحب تخصص و سرمایه بودند، بر دیگر مهاجران برتری داشته و نفوذ و قدرت بسیاری یافتند و موفق شدند به سرعت در مراکز قدرت و نهادهای تصمیم گیر آمریکا حضور پیدا کنند؛ به نحوی که از نظر جمعیت، تنها 2 درصد از جمعیت 350 میلیونی آمریکا را تشکیل می دادند ولی بیش از 2 درصد مناصب و پست ها در اختیارشان بود.

با این وجود همه یهودیان حاضر به مهاجرت نبودند، چون علاوه بر اینکه اطمینانی از آینده خود در کشورهای دیگر نداشتند، چند نسل بود که در اروپا درحال کار و تجارت بودند؛ آشنایانی در آنجا داشتند و اعتباری برای خود دست و پا کرده بودند و ترک این دستاوردها برای آنان کار مشکلی بود. پس برخی از آنان به جای مهاجرت، راه بقا و اصلاح جامعه را برگزیدند و برخی نیز به فکر داشتن سرزمینی برای خود افتادند.

اما علی رغم جریان خرد گرایی و اومانیسم و روشنفکری و سکولاریسمی که مدتی بود در اروپا به راه افتاده بود، واقعه ای در سال 1895 در فرانسه روی داد که تیر پایان را بر امید و انتظارات یهودیان نسبت به بهبود اوضاع و احوالشان زد. در این سال کاپیتان درایفوس ارشدترین نظامی یهودی الاصل ارتش فرانسه -علی رغم سکولار بودن- به اتهام دادن اسرار نظامی ارتش فرانسه به آلمان بازداشت شد. او اتهام جاسوسی را انکار می کرد، اما درحالیکه در پرونده اش اما و اگرهای زیادی وجود داشت، محکوم شد. این محکومیت وضع یهودیان را تیره تر کرد و بر خشم و نفرت مردم نسبت به آنان افزود به گونه ای که شعار مرگ بر درایفوس به مرگ بر یهودی تبدیل شد. جالب آنکه درایفوس ده سال بعد تبرئه شد.

شش ماه بعد از محکومیت درایفوس، «تئودور هرتضل» که یک یهودی سکولار بود، ایده موطن یهود را بر روی کاغذ آورد.

در ایران پیرامون هرتضل اندیشه های نادرستی وجود دارد به گونه ای که وی بنیانگذار و مغز متفکر صهیونیزم و دشمن اسلام نشان داده می شود. اما پیشتر اشاره کردیم که فکر داشتن کشوری مستقل برای یهودیان، سالها در اندیشه بسیاری از آنان وجود داشت و این اندیشه با یهودی ستیزی اروپاییان تشدید شد؛ بنابراین هرتضل تنها این اندیشه را از قالب رؤیا به فکر عملی تبدیل کرد. کار او محصول طبیعی تمام تحولات بعد از انقلاب کبیر فرانسه در اروپا بود و پس از آن انجام شد که تمام راه حل های اصلاح و تغییر و مهاجرت برای یهودیان دیگر جواب نمی داد. بنابراین تمام شرایط اجتماعی وجود داشت و فقط عامل رهبری نیاز بود که هرتضل شرایط رهبر را داشت. هرتضل در کتابی که نوشت این مطلب را مطرح کرد که یهودیان نیز باید همچون سایر ملت ها برای خود موطنی داشته باشند که خود آن را اداره و آباد کنند، اما وی روی سرزمین خاصی تأکید نداشت. طرح هرتضل ابتدا بین یهودیان استقبال نشد، به ویژه مذهبی ها که معتقد به ظهور منجی و بازگشت به سرزمین موعود تحت لوای او بودند، به این طرح روی خوش نشان ندادند؛ اما هرتضل این سؤال را مطرح کرد که چرا باید منتظر منجی باشیم و خود این کار را نکنیم؟ این ایده هرتضل را می توان صهیونیزم نامید.

فلسطین یکی از جاهایی بود که می توانست منظور هرتضل را برآورده کند، چراکه قبل از طرح ایده وی، دو میلیون یهودی از انگلیس به آنجا مهاجرت کرده و زمین های زیادی را از اعراب و عثمانی ها خریده بودند. در آن مقطع یعنی اواخر قرن 19 فلسطین سرزمینی عقب مانده و فقیر بود. هرتضل به شاه عثمانی پیشنهاد داد اجازه مهاجرت یهودیان را به فلسطین بدهد و در عوض، آنان به دولت مالیات داده، با دانش و سرمایه خود آنجا را آباد می کنند؛ زیراکه توسعه اقتصادی فلسطین به نفع کل عثمانی بود؛ اما شاه عثمانی قبول نکرد. هرتضل از انگلیس خواست که واسطه شود و مقامات بریتانیا به جای فلسطین، اوگاندا را به عنوان یکی از مستعمرات خود به او پیشنهاد کردند.

سال 1903 پیشنهاد بریتانیا در خصوص اوگاندا، در گردهمایی موافقان موطن یهود (کنگره صهیونیزم) مطرح شد اما رأی نیاورد. با کنار گذاشتن اوگاندا، فلسطین به عنوان اولویت نخست در دستور کار قرار گرفت؛ زیرا که برای یهودیان چند امتیاز داشت: اول عقبه و جایگاه تاریخی آن برای یهودیان بود، دوم انکه مانع جدی برای اسکان یهودیان در آنجا وجود نداشت، زیرا دولت عثمانی رو به ضعف و زوال بود و هیچ مقامی از دولت در فلسطین زندگی نمی کرد؛ و سومین مزیت از نظر مسافت بود که یهودیان به راحتی می توانستند از طریق دریای مدیترانه خود را به فلسطین برسانند.

در آن مقطع در فلسطین که تحت لوای امپراتوری در حال زوال عثمانی بود، 500 هزار عرب و 50 هزار یهودی زندگی می کردند؛ همچنین فلسطین در زمره توسعه نیافته ترین بخش های عثمانی بود که مناطق وسیعی از آن را زمین های بایر و باتلاقی فرا گرفته بود؛ زمین های دایر و قابل کشت، متعلق به اربابان ترک و عرب بود که در بیروت و دمشق و استانبول ساکن بودند و رعایایشان در فلسطین بر روی این زمین ها کار می کردند؛ به عبارت دیگر بخش عمده ای از این 500 هزار عرب از رعایای فقیر بودند.

استراتژی صهیونیست ها خرید زمین از اعراب و اسکان مهاجران یهودی بود. به این ترتیب یهودیان مهاجر توانستند به سرعت چهره فلسطین را تغییر داده، توسعه بخشند و صدها هکتار مرداب و باتلاق را که مولد مالاریا بود خشک نموده، به زیر کشت برند.

از زمان تشکیل نخستین کنگره یهود تا جنگ جهانی اول در سال 1914 هفتاد هزار یهودی عمدتا از شرق اروپا موفق شدند به فلسطین مهاجرت کنند. با دو برابر شدن جمعیت یهودیان، عثمانی ها و اعراب کوشیدند جلوی مهاجرت بیشتر آنان را بگیرند اما به دلیل فساد دستگاه عثمانی و عدم مقاومت در برابر رشوه های کلان یهودیان موفق نشدند. یهودیان از ارشدترین تا دون پایه ترین مقامات ترک را خریده بودند؛ اعراب هم که کاره ای نبودند و قدرتی نداشتند. مالکین عرب که بیرون از فلسطین زندگی می کردند تنها دغدغه شان پولی بود که یهودیان بابت زمین ها می پرداختند. یهودیان مهاجر در قالب (کیبوتض) یا مزارع بزرگ تعاونی جامعه اشتراکی را تحقق بخشیدند و در کمتر از سه دهه با 43 تعاونی که دربرگیرنده قریب به 20 هزار یهودی می شد، توانستند نیمی از کل محصولات کشاورزی فلسطین را از آن خود کنند؛ به بیان دیگر 20 هزار یهودی به اندازه نیم میلیون فلسطینی تولید می کردند.

اقدام دیگر یهودیان تشویق و فشار بر دولت های اروپایی بود تا اسباب مهاجرت بیشتر آنان را فراهم کنند؛ به این ترتیب ما شاهد پنج موج مهاجرت در خصوص یهودیان هستیم: نخستین گروه کارگران ساده ای بودند که برای فرار از آزار و اذیت روسیه مهاجرت کردند؛ گروه دوم با تولد صهیونیزم مهاجرت نمودند؛ موج سوم پس از پایان جنگ جهانی اول و آغاز رکود اقتصادی بود؛ موج چهارم با به قدرت رسیدن نازی ها و موج پنجم نیز پس از پایان جنگ جهانی دوم و هولوکاست رخ داد.

ایجاد کشور مستقل یهود

دو عامل عمده تأثیر مستقیم و موثر در ایجاد کشور مستقل یهود در فلسطین داشت: نفوذ یهودیان در آمریکا و روی کار آمدن نازی ها در آلمان.

پس از زوال امپراتوری عثمانی از 1917 تا 1948 انگلیس بر فلسطین حاکمیت داشت. در این مدت یهودیان به اشکال مختلف از فشار سیاسی و بین المللی گرفته تا درگیری مسلحانه تلاش می کردند اسباب مهاجرت خود را فراهم کنند. اگر انگلیسی ها با این امر مخالفت می کردند، با برخورد و مقاومت مسلحانه یهودیان فلسطین روبرو می شدند و اگر تحت فشار لابی یهود کوتاه می آمدند، اسیر اعتراض و خشم اعراب می گشتند؛ ضمن اینکه افکار عمومی در انگلیس خواهان خروج نیروهای این کشور از فلسطین بود، چون این حضور نفعی برای لندن نداشت. فلسطین نه نفت و معادن داشت، نه موقعیت استراتژیک. اما با توجه به جایگاه انگلیس در عرصه بین المللی، این کشور نمی توانست یک شبه اعلام خروج کند و نیاز به برنامه ریزی و مشارکت سایر کشورها و توافق دو گروه متخاصم باهم بود؛ درحالیکه توافق بین اعراب و یهودیان با بن بست مواجه شده بود شروع جنگ جهانی دوم به این وضع پایان داد.

با آغاز جنگ، یهودیان اروپا زیر فشار تهدید و زندان قرار گرفتند. در طول جنگ یهودیان به گتوها فرستاده شدند و بسیاری از آنها در حین فرار یا بر اثر ضعف و بیماری جان خود را از دست دادند. در اخر نیز واقعه هولوکاست اتفاق افتاد و در پی آن 4 تا 6 میلیون یهودی کشته شدند.

اما جنگ جهانی دوم به تعبیر بسیاری قابله به دنیا آمدن قدرتی جدید شد و این اقبال یهودیان بود که در فاصله نیم قرن تبدیل آمریکا به ابرقدرت جهان، سه میلیون یهودی به آنجا مهاجرت کردند و از نظر اجتماعی چنان جایگاهی یافتند که به اندازه 30 تا 50 میلیون نفر قدرت و نفوذ پیدا کردند و همه این قدرت و نفوذ را در حمایت از یهودیان و ایجاد کشور مستقل یهود در فلسطین به کار گرفتند.

سرانجام پس از جنگ جهانی دوم با رایزنی قدرت های بزرگ، سازمان ملل طرحی را تصویب کرد که به موجب آن فلسطین به دو کشور مستقل میان اعراب و یهودیان تقسیم می شد. با توجه به جمعیت 700 هزار نفری اعراب و 200 هزار نفری یهودیان قرار بر این شد که 60% از خاک فلسطین از آن اعراب و 30% از آن یهودیان باشد، تکلیف 10% هم نامشخص بود. بیت المقدس به پایتختی فلسطین و تل آویو به پایتختی اسراییل انتخاب شد. جالب آنکه انگلیس به این طرح رأی مخالف داد زیرا آن را غیر عملی می دانست.

درحالیکه اعراب رسما با این طرح مخالفت کردند، یهودیان در ظاهر آن را پذیرفتند اما در عمل به سرعت سرگرم مسلح شدن و فراهم آوردن تجهیزات نظامی  –بیشتر از کشور چکسلواکی- شدند چون می دانستند به محض خروج نیروهای انگلیس، با حمله اعراب مواجه خواهند شد. پیش بینی آنها درست از آب درآمد و با خروج نیروهای انگلیس، اعراب فلسطین با یاری واحدهایی از مصر و سوریه و اردن به یهودیان حمله کردند.

شمار نیروهای طرفین در این جنگ تقریبا برابر بود و هر کدام حدود 25 تا 30 هزار نیرو داشتند اما آنچه کفه ترازو را به نفع یهودیان سنگین می کرد، نظم و برنامه ریزی در کنار روحیه بالای آنان بود. این جنگ برای یهودیان حکم مرگ و زندگی را داشت و آنان می دانستند که در صورت شکست، شانس مجددی ندارند و باید آرزوی یک ملت-یک کشور را برای همیشه به گور برند، پس با عزمی راسخ پا به میدان نبرد گذاشتند و در نهایت پیروز شدند.

اما اعراب حکایت دیگری از شکست خود داشته، می گویند که یهودیان آنان را بیرون راندند و با قتل عام روستای دیر یاسین سبب شدند ساکنان عرب دیگر مناطق فلسطین، خانه های خود را ترک کنند. یهودیان ضمن پذیرش اصل ماجرای دیر یاسین آن را اتفاقی از پیش برنامه ریزی شده به قصد ایجاد ترس برای خروج اعراب از سایر مناطق فلسطین نمی دانند، بلکه معتقدند اعراب به دستور رهبران خود مناطقشان را ترک کردند تا با ایجاد یک بحران ساختگی (بحران آوارگان و پناهجویان) مانع از اجرای قطعنامه سازمان ملل شوند؛ بنابراین مسئولیت آوارگی اعراب بر عهده رهبرانشان است. صرف نظر از اینکه کدام عامل، تراژدی آوارگان فلسطین را رقم زد، در نتیجه این درگیری نظامی که با تولد اسراییل رقم خورد، از بیش از 700 هزار فلسطینی تنها حدود 20 هزار تن به عنوان شهروند اسراییل باقی ماندند و مابقی عملا در نقاط مختلف پراکنده شدند.

نظر شما