دین صلح و جهل مقدس

واکاوی مبانی نظری افراط‌گرایی در گفت‌وگو با داوود فیرحی
twitter share facebook share ۱۳۹۶ مهر ۱۲ 1566
واکاوی مبانی نظری افراط‌گرایی در گفت‌وگو با داوود فیرحی

*«تروریسم اسلامی» عبارت استیو بنن، مشاور ترامپ، در ملاقات با پاپ است، پاپ با این اصطلاح مخالفت کرد و گفت ما افراط در اسلام، مسیحیت و یهودیت را داریم ولی تروریسم اسلامی، تروریسم مسیحی و یهودی درست نیست. به نظر شما اصلاً چیزی به نام تروریسم اسلامی داریم؟

بسم‌الله الرحمن الرحیم؛ وقتی ما به آخر یک واژه عبارت «ایسم» را اضافه می‌کنیم، منظور ما وجود یک مکتب جاافتاده است. به این معنا در اسلام تروریسم به‌معنای مکتبی که ترور را توجیه کند وجود ندارد؛ بنابراین اگرچه ما ترور داشته‌ایم، اما تروریسم نداشته‌ایم. ترور واقعیتی است که طی آن برخورد فیزیکی پیش می‌آید؛ و هزاران دلیل یا علت مثلاً علل روانی، اجتماعی یا سرکوب شخصیت یک گروه یا قوم یا رنجیدگی یک عده از مردم را می­تواند داشته باشد؛ بنابراین اگرچه ترور در جهان اسلام رخ‌ داده است، اما تروریسم به این معنا که مبنایی شرعی برای ترور وجود داشته باشد در اسلام نداریم. کسانی که امروز از ترور صحبت می‌کنند، از «تکفیر» یا «قتال» صحبت می‌کنند. ایده‌ای که نویسندگان غربی دارند و بر مبنای آن واژه تروریسم اسلامی را مطرح می‌کنند، مبتنی بر این است که اسلام یک دین نیست، بلکه ایدئولوژی شخصی عرب است و این ایدئولوژی از ابتدا در ذاتش خشونت نهفته بوده است. پاپ قبلی، بندیکت شانزدهم، در آلمان گفت دینی که از جنگ صحبت می‌کند، اصلاً دین نیست؛ بنابراین اسلام که از جنگ صحبت می‌کند اصلاً دین نیست. چنین نگاهی در پس‌زمینه فکر اروپایی وجود دارد و معتقدند که ذات اسلام همراه با خشونت است. وقتی افرادی مانند ترامپ یا اوانجلیست‌های امریکایی از تروریسم اسلامی صحبت می‌کنند، گویی از ماست ترش صحبت می‌کنند یعنی در ذات ماست، میل به ترشی وجود دارد؛ بنابراین اسلام‌شناسی آن‌ها نوعی اسلام‌شناسی شرق‌شناسانه یا اوریانتالیستی است.

*وقتی ما در جهان اسلام داعش، القاعده، بوکوحرام، طالبان و سپاه صحابه و امثالهم را می‌بینیم تا حدی مجبوریم قبول کنیم که تروریسم اسلامی وجود دارد.

ترور وجود دارد، ولی باید بدانیم که ابتدا ترور در بین احزاب چپ مانند خمرهای سرخ رخ داد.

*شاید پرسشم را بد پرسیدم، به نظر شما داعش یک گروه تروریستی نیست؟

چرا هست؛ اما گروه‌هایی که طرفدار ترور هستند غیر از تروریسم اسلامی است؛ یعنی اینکه بگویند ترور امری مشروع است و در ذات اسلام وجود دارد. در واقع وقتی ما گروه‌هایی مثل سپاه صحابه یا داعش را بررسی می‌کنیم دو نگاه به این گروه‌ها می‌توانیم داشته باشیم، یک نگاه اینکه بگوییم این‌ها محصول اسلام هستند و لذا صحبت از تروریسم اسلامی صحیح است. نگاه دیگر این است که بگوییم بیماری‌هایی درون جهان اسلام وجود دارد و این گروه‌ها و ترور بیماری جهان اسلام است. ترور در اکثر جاها رخ‌ داده است. مثلاً در انقلاب فرانسه در بین خود مسیحیان ترور رخ‌ داده است؛ بنابراین ترور فراتر از مذهب است و ما تروریسم سکولار هم داریم؛ بنابراین باید واقعیت ترور را از تروریسم تفکیک کنیم. در تاریخ ما ترورهایی بوده است، اما سؤال این است که آیا این ترورها توجیه دینی پیدا کرده است یا نه؟ ظاهر قضیه این است که کسی چنین توجیه و تأیید دینی را نکرده است.

*گروه‌هایی مانند فداییان اسلام چنین توجیهی را نداشتند؟

پیش از آن‌ها هم گروه‌هایی مثل فداییان اسماعیلی بودند که خنجرهای معروف اسماعیلی داشتند، یعنی رگه‌های این بحث‌ها وجود داشته است، اما این کنش­ها همیشه به‌عنوان یک عارضه و بیماری تلقی شده است و فقهای ما از ترور صحبت نکرده‌اند. جالب است که ترور دو گونه است: یک نوع تروریسم انتحاری یا suicide Terrorism است. به این معنا که خود ترورکننده می‌داند که کشته می‌شود. روی این موضوع بحث‌های فقهی بسیاری شده است. اولین بار در جهان اسلام در سوریه و لبنان این قضیه در حمله به پایگاه‌های فرانسوی‌ها از طرف گروه‌هایی از فلسطینی‌ها اتفاق افتاد. ظاهراً این رویکرد را به شخصی به نام کفتارو، از مفتیان سوری، ارجاع می‌دهند. شاید سابقه قبلی هم داشته باشد ولی به هر حال ارجاع این رویکرد به کفتارو مشهور است. این جریان فکری چپ کم‌کم وارد دنیای اسلام شد و به‌تدریج بین شیعیان نیز تمایلی برای پذیرفتن آن به‌وجود آمد؛ بنابراین این یک مسئله و به‌خصوص تروریسم انتحاری یک امر وارداتی است. پس تفکیک واقعیت تاریخی ترور از دلیل شرعی ترور بسیار مهم است. من از مطالعاتم به این نتیجه رسیده‌ام که تروریسم بیشتر علت دارد تا دلیل؛ مانند علل اجتماعی، روانی، اقتصادی، بین‌المللی و تحقیرهای فرهنگی یا استبداد.

معروف است مرحوم آقای بازرگان به این مضمون در دادگاه نهضت آزادی گفته بود که ما آخرین گروهی هستیم که در چارچوب قانون فعالیت می‌کنیم و اگر دولت به روش استبدادی‌اش ادامه بدهد، امکان بروز گروه‌های مسلح هست. به تعبیر جامعه‌شناسانه ما باید تبیین علّی از این مسائل داشته باشیم؛ یعنی ببینیم گاه انسانی جوان در مجموعه چنین عللی ذله می‌شود و چون امکان حرکت قانونی ندارد، دست به ترور می‌زند.

*ویژگی‌های آنچه به تروریسم اسلامی تعبیر می‌شود چیست؟ البته من روی این اصطلاح اصرار ندارم، منظورم ویژگی‌های آن فکری است که منتهی به چنین روش‌هایی می‌شود.

پیشنهادم این است که سؤال را این‌گونه بازسازی کنیم که ترورهایی که در جهان اسلام پیدا شده از کجا پیدا شده است؟ داعشی‌ها چند کتاب نوشته‌اند که بسیار مهم است. یکی از این کتاب‌ها کتاب اداره التوحش، نوشته ابوبکر ناجی، است. کتاب دیگر کتاب فقه الدماء یا مسائلی در باب فقه اسلامی است که این کتاب نوشته ابوعبدالله مهاجر نوشته است. ظاهراً ابوبکر بغدادی هم بسیار تحت تأثیر این کتاب بوده است. چند کتاب دیگر هم تحت عنوان کتائب الاسلامیه؛ یعنی گردان‌های اسلامی نوشته شده است. این کتاب‌ها به‌خصوص کتاب اول یعنی اداره التوحش گفت‌وگوهای بین خود تروریست‌ها و محاجه‌هایی را که بین آن‌ها مطرح شده است بیان کرده است. خلاصه استدلال ابوبکر ناجی این است که یا استعمارگران در جهان اسلامی سلطه دارند یا مستبدانی که دروازه ورود استعمار به جهان اسلام هستند. همچنین در جهان اسلام دموکراسی شعاری بیش نیست. هیچ‌کسی اجازه نخواهد داد که مسلمانان ایده‌های خودشان را به‌صورت دموکراتیک اجرا کنند. در همین زمینه به مشکلات مصر اشاره می‌کند. نویسنده می‌گوید دموکراسی‌خواهان جهان اسلام آن‌قدر تلاش می‌کنند و سرکوب می‌شوند که سرانجام مأیوسانه پیر می‌شوند و ناامید از دنیا می‌روند؛ یعنی برای آن‌ها راهی وجود ندارد و راه دموکراسی کاملاً بسته است. در ادامه از سودان و حسن الترابی، الجزایر و علی بن حاج و مصر و محمد مرسی مثال می‌آورد. از سوریه و سرکوب حافظ اسد در دهه هشتاد، سرکوب‌های صدام و وضعیت یمن و اردن شاهد می‌آورد و می‌گوید شما چه زمانی در این راه پیروز شده‌اید؟ به ما نشان بدهید چه زمانی این راه به نتیجه رسیده است؟ ابوبکر ناجی می‌گوید ما با دو ضرورت روبه‌رو هستیم، اول اینکه ما چاره‌ای نداریم که تغییری در این جهان ایجاد کنیم. دوم اینکه راه‌های ما آن‌قدر بسته است که ما چاره‌ای جز خشونت نداریم. پس خشونت را از باب ضرورت تئوریزه می‌کند و برای آن دلیل شرعی نمی‌آورد و حتی اگر دلیل شرعی هم باشد دلیل شرعی ثانویه است. نویسنده می‌گوید اگر ما بخواهیم تغییری ایجاد کنیم، باید نظم موجود را بشکنیم، نظم موجود نیز جز با خشونت شکسته نمی‌شود. ابتدا ویرانی‌هایی تولید می‌شود تا نظم دیگری ایجاد شود؛ بنابراین چاره‌ای نیست که فاصله نظم موجود و نظم آینده را که دوران بی‌نظمی و به تعبیر آن‌ها توحش است را تحمل کنیم. دقیقاً توجیه آن‌ها شبیه توجیه مارکسیست‌ها از دیکتاتوری پرولتاریاست. مارکسیست‌ها می‌گفتند دیکتاتوری پرولتاریا دیکتاتوری موقتی است که راه را برای دموکراسی بازخواهد کرد. البته هیچ‌وقت این راه باز نشد و هفتادسال جهان کمونیستی در این مقدمه ماند و بعد هم منقرض شدند. مسیر استدلال ابوبکر ناجی همین است.

*جالب است که از این زاویه کمتر به داعش نگاه می‌شود.

چون ما داعش را از چشم‌انداز غربی می‌خوانیم. ما در خوانش تروریست‌های جهان اسلام دو نوع سوگیری داریم. سوگیری اول این است که ما از پیش می‌گوییم این افراد ابزار استعمارند و دست‌ساخته امریکا، انگلیس و اسرائیل هستند. وقتی چنین اعتقادی داشته باشید دیگر احتیاجی نیست که ماهیت آن را شناسایی کنید. چون با یک بدبینی ذاتی به «دیگری» یعنی اروپایی‌ها و امریکایی‌ها نگاه می‌کنیم و هر اتفاقی در جهان اسلام را دایی‌جان ناپلئونی تحلیل می‌کنیم و می‌گوییم اتفاقات جهان اسلام دستپخت غربی‌هاست. سوگیری دیگر هم در آکادمی‌ها جاری است که در این منظر اعتماد عجیبی به مفاهیم و چارچوب‌های غربی داریم؛ یعنی ما یا دچار بدبینی مفرط هستیم یا دچار خوش‌بینی مفرط. هر دوی این حالت به این منجر می‌شود که ما تحولات جهان اسلام را نتوانیم از درون بفهمیم. با اینکه در کنار واقعه هستیم اما می‌رویم و از دور این منظره را نگاه می‌کنیم. پس بودن فیزیکی ما در خاورمیانه به معنی فهم درست ما از قضایای خاورمیانه نیست.

*اگرچه بسیاری از مشکلات خاورمیانه بر سر تعریف افراد از کفر و ایمان است. اخیراً آیت‌الله مصطفی محقق داماد گفته‌اند که ما دوقطبی مؤمن-کافر نداریم، نظر شما در این باره چیست؟

ایده آیت‌الله محقق داماد ایده درستی است به این معنا که دین با صلح گره خورده است و خشونت نشان‌دهنده جهلی است که به‌نوعی قداست گره‌ خورده است. اسم این جهل را هم گذاشته‌اند «جهل مقدس». جهل مقدس جهلی سلبی است، یعنی آدم میل پیدا نمی‌کند یاد بگیرد و به‌طور سیستماتیک باور می‌کند ندانستن بهتر است و به منابع دانش شک می‌کند. این اعتقاد برخلاف توصیه پیامبر است که فرمودند: «اطلبوا العلم ولو بالصین». مبنای این حدیث این است که دانش احترام و ارزش ذاتی دارد، اما نظریه‌هایی که مبتنی بر جهل مقدس هستند و متأسفانه امروز رونق دارند، دانش‌ها را به ارزش‌های تولیدکنندگان دانش گره می‌زنند و بنابراین به دانش‌ها بدبین‌اند. چون نظریات منفی‌گرا که در جهان اسلام پیدا شده است معتقدند که دانش‌ها ادامه ارزش‌هاست و چون ارزش‌ها متفاوت‌اند، دانش‌ها هم متفاوت‌اند؛ بنابراین دانش دیگران که بر ارزش دیگران مبتنی است، برای ما نمی‌تواند محل اعراب باشد. از همین‌ جاست که سخن از بومی‌کردن و اسلامیزه کردن علوم به‌خصوص در حوزه علوم انسانی می‌زنند. این بحث اتوماتیک به ما این امکان را می‌دهد که جهل را توجیه کنیم و از قبل بگوییم و تصمیم بگیریم که کدام کتاب ضاله است و کدام کتاب غیرضاله. همین‌ جاست که خواندن و ترجمه و نشر برخی کتاب­ها افراد را با این اتهام مواجه می‌کند که ابزار استعمار شده‌اند. درست است که این امر به خشونت هم ممکن است کشیده شود، اما این به دین ربطی ندارد؛ بنابراین تقسیم جهان به مؤمن و کافر تقسیمی از زاویه مذهب است؛ اما تقسیم جهان به افرادی که صلح‌طلب یا خشونت‌گرا هستند، واقعیتی بیرونی است. ممکن است که این دو امر به هم گره بخورد و ممکن است که به هم گره نخورد. جامعه مسلمانان به‌خصوص در حوزه تشیع در خصوص صلح اسلام را شرط نکرده است که فقط با مسلمان می‌شود صلح کرد. در اهل سنت هم این وجود دارد اما در شیعه به خاطر مفهوم غیبت بسیاری معتقدند که جنگ‌های ابتدایی و مسائلی از این دست مخصوص امام معصوم است. یکی دو نفر از فقها به سمت جواز این امور رفتند ولی تحت تأثیر جامعه جواز خود را برداشتند. به هر حال ایده آقای محقق داماد درست است و مدام باید مصادیق آن را پیدا کرد.

نکته دیگری که باید بگویم این است که کتاب فقه الدماء که اخیراً و احتمالاً در سال ۲۰۱۶ نوشته شده است، تلاش می‌کند محمل‌هایی برای تبیین ترور ایجاد کند اما این تبیین‌ها پسینی است؛ بنابراین توضیح نویسنده اداره التوحش این است که اگر یک نمونه موفق دموکراسی نشان دادید، آن‌وقت ما قبول می‌کنیم.

*ولی ما نمونه تونس را داریم.

اولاً، نمونه تونس بسیار جدید است. ثانیاً، هنوز اعتماد جهانی متفکران را جلب نکرده است. این گروه‌ها می‌گویند تونس یک استثناست. همچنین می‌گویند جوجه را آخر پاییز می‌شمارند. شما امور محققی چون مصر، الجزایر، سودان، عراق، یمن و لیبی را دیده‌اید. داعش چنین تبیینی دارد. تبیینی از جنس علّی؛ یعنی برای ترور علت‌هایی قائل است. ما باید به این توجه کنیم که چگونه از درون جریان چپ جهانی ترور وارد جریانات اسلامی می‌شود. جالب است بدانید اولین خاستگاه‌های آن در فلسطین بود؛ یعنی اندیشه تکفیر را آن‌ها بسط دادند. اولین جریانات تکفیری از حماس و جریان اخوانی فلسطین بروز پیدا کرد. سال 1958 اولین حزب تکفیری به نام حزب التحریر یا حزب آزادی تأسیس شد. پرچم‌های مشکی آن‌ها با کمی تغییر پس از 60 سال در پرچم داعش خودش را نشان داد.

*من همیشه فکر می‌کردم جریانات تکفیری از جریان وهابی گرفته شده است.

نه. جریان‌های وهابی هستند؛ یعنی این‌طور نیست که نباشند ولی سازمان تشکیلاتی از اخوانی‌های رادیکال بودند. این‌طور توضیح می‌شود داد که جریانات تروریستی مثل داعش اخوانی المنهج و سلفی العقیده‌اند؛ یعنی سازمان و تشکیلاتشان را اخوان المسلمین گرفته‌اند چون در اخوان المسلمین تشکیلات خیلی قوی است و عقاید از سلفی‌ها گرفته شده است که عقیده‌شان خیلی محکم است؛ یعنی نوعی ازدواج بین دو تجربه پیچیده جهان اسلام رخ‌ داده است. از گره‌خوردن این عقیده و این تشکیلات گردان‌های مقاومت شکل می‌گیرد. به تعبیر امروزی چنین گردان‌هایی آتش به اختیارند؛ یعنی به تشخیص خودشان در شرایط مختلف عمل می‌کنند؛ بنابراین گردان­های داعش در هیچ کجا فرماندهی متمرکز ندارد. فقط کمی در موصل به دلایلی این تمرکز وجود داشت و عملیات‌های آنان متمرکز بود. اگر از اصطلاح شبکه‌ای استفاده کنم باید بگویم این گروه‌ها گلد کوئیستی نبودند و به یک رهبر واحد وصل نبودند. حتی ابوبکر بغدادی تابلویی از این امر بود.

*وقتی شما می‌فرمایید که آغاز این مسیر از گروه‌های فلسطینی است، مسئله را قابل درک می‌کند. چون آنجا هرکسی باید سنگش را بردارد و با غاصب مبارزه کند.

بله. آنچه فلسطینی‌ها موفق شدند انجام بدهند و درست بود ولی ممکن است بعضی نتایج آن غلط باشد این بود که مسئله اسرائیل و فلسطین را جهانی کردند؛ یعنی این مسئله را تا مقابله جهان اسلام و امپریالیسم گستردند و از درون این شبکه‌ها این گروه‌ها بروز پیدا کردند. اصل ایده غلط نبود. چون هر مبارزی کوشش می‌کند که حمایت جهانی کسب کند. ولی به هر حال نتایجی این‌چنینی هم از این روند به وجود آمد.

*پس می‌شود گفت اگر امروز ایده‌های تروریستی در بین مردم ما قدرت چندانی ندارد، علت ممکن است این باشد که ما مواجهه عریانی با استعمار مثل آن کشورها نداشتیم به این معنا که هر لحظه تحقیر بشویم.

بله بخشی از آن همین است. وقتی امریکا به عراق آمد و جریان مقتدی صدر قدرت گرفت، این جریان حضور بیگانه را حس می‌کرد. مسلمانان که زمانی فکر می‌کردند ارباب دنیا بودند، حالا همان‌جا چنان چال شده‌اند که نوعی پرخاش بین آن‌ها ایجاد کرده است و توجیهات بعدی پس از آن ایجاد می‌شود. می‌گویند سه چیز عامل رشد تروریسم در خاورمیانه است: اول استعماری است که به خاطر نفت در این کشورها انجام شد؛ دوم قدرت حکومت‌های سکولار مستبد در این کشورهاست؛ سومین عامل نیز دولت‌های ورشکسته و ناتوان‌اند. استعمار مردم را دچار تحقیر می‌کند. نظام سیاسی جاری در آن کشور سکولار و مستبد است؛ یعنی اقتدار و استبداد دارند و از نظر رفاه اجتماعی، بهداشت و اشتغال ورشکسته‌اند. جوامعی هستند که اگرچه استبداد دارند ولی حداقل از رفاه برخوردارند مثل چین؛ اما این دولت‌های مستبد که مراکز قدرت را تصرف کرده‌اند و کارایی هم ندارند، در نتیجه آلترناتیوی که تولید می‌کنند خشونتی با ایدئولوژی مذهبی است. چون در این کشورها سکولاریسم حاکم است.

*مجله چشم انداز

نظر شما