از دیدگاه آیت الله سید محمد شیرازی دو عامل اساسی است که مانع اثر گذاری مصلحان در جوامع اسلامی شده است: نخست گسست ملت از نخبگان جامعه و دوم رفتارهای ناپسند کسانی که نام مخالفان دیکتاتوری را یدک می کشند اما برای رسیدن به قدرت دست به هر کاری می زنند.
او نبود مصلحان را بهانه ظهور استبداد می دانست و می گفت: «در جامعهای که مصلحان بسیاری حضور دارند و نقش آفرینی می کنند، امکان ظهور طاغوتیان و مستبدان وجود ندارد». ظهور استبداد در هر کشوری زاییده اموری است که مهمترین آن فقدان یا سکوت افراد مصلح می باشد. منظور از مصلح کسی نیست که سخنرانی و موعظه میکند و نهی از منکر مینماید؛ بلکه منظور کسی است که بتواند در جامعه تغییر ایجاد کند، رو در روی فرد مستبد و طاغوت بایستد و از به قدرت رسیدن او جلوگیری نماید.
اصل کلی این است که هر چه تعداد مصلحان در جامعه کم شود تعداد مفسدان افزایش مییابد و مستکبران و طاغوتیان پدیدار می گردند. برای نمونه جمال عبدالناصر در مصری امکان ظهور و فعالیت یافت که پیش از او «ام کلثوم» و «نزیهة المهدی» شمع محافل و مجالس بودند. نزیهة المهدی کسی است که در فسق و فجور زبانزد بود و قبل از انقلابی که عبدالناصر را به قدرت رساند میزیست. هنگامی که یکی از روحانیون نامدار مصر به «فاروق» (پادشاه مصر) نامه نوشت سخن خود را اینگونه آغاز کرد که «من به سوی شریفترین و پاکترین نقطه زمین نامه مینویسم» حال آنکه پادشاه مصر در فسق و فجور غوطه ور بود و بر کوخ مظلومان کاخها ساخته بود و این نشان از کمبود مصلحین و فراوانی مفسدین در جامعه آن روز مصر داشت، در چنین بستری طبیعی است که مستبدی مفسد بر اریکه قدرت تکیه زند.
مصلحان وجدان ملت هستند
مصلحی که دغدغه اش تغییر شرایط از بد به بهتر است و می کوشد از تمام ابزارهای موجود برای رسیدن به مقصود نهایت استفاده را ببرد، تمام ویژگیهایی که میتواند او را رهبر و فرماندار یک ملت کند را داراست و اوست که میتواند ملت را به اهداف و آرزوهایشان برساند.
لازم نیست که فرد مصلح رهبر یک نهضت ملی و آزادیخواهی باشد بلکه گاه در چهره یک سخنران، ادیب، اندیشمند و نویسنده ظاهر می شود. افرادی هستند که قدرت برنامهریزی خوبی دارند، گروهی دیگر در قلم فرسایی یا سخنرانی و گروهی نیز در شعر توانا هستند؛ همه آنان می توانند در جایگاه مصلح بنشینند و جامعه را به سمت بهتر شدن هدایت کنند.
کشورهای اسلامی در قرن بیستم تعداد زیادی از این ستارگان درخشان را به خود دیده اند. شخصیت های برجسته و مصلح قرن بیستم نیز همچون سایر مردم در جامعه عقب مانده آن روز زندگی می کردند و طعم عقبماندگی، سختیها و مشکلات، استبداد و دیگر رفتارهای غیرمتمدنانه را چشیده بودند؛ اما علی رغم این مشکلات توانستند کتاب های گرانبهایی از خود به یادگار گذارند و با طرح افکار، ایدهها و نظریات نو و تلاش های سیاسی و فرهنگی دیگر، زمینه تغییر و بهبودی را در جامعه فراهم نمایند. اما حقیقت جوامع اسلامی نشان می دهد که نقشه های استعمار و وجود دستگاه ها و ارگان هایی که تحت تأثیر و نفوذ بیگانه بودند سبب شد ملت های مسلمان به ایجاد تغییراتی اندک اکتفا نموده و همچنان اسیر مشکلات و سختی ها باقی بمانند. لذا می بینیم که کشورهای بسیاری هستند که از دیکتاتوری رهایی نیافته و هنوز پیرو اجانب و بنده حلقه به گوش آنها باقی ماندهاند. در این کشورها، آزادی و کرامت تنها در ایدهها و افکار مصلحان شنیده می شود و در بستر جامعه به ظهور نمی رسد. اما دلیل این ناکامی چیست؟
اینکه چرا کشورهای اسلامی نتوانستند از زیر یوغ استبداد و مشکلات خارج شوند دلایل بسیاری دارد که از آن میان می توان به دو دلیل اساسی اشاره کرد:
1. شکاف بین مصلحان و مردم
یکی از مهمترین اشکالهای استراتژی مصلحان این بوده که در حرکت تغییری خود تنها بودند و به یک جنبش فکری، فرهنگی یا مردمی تبدیل نمیشدند. تاریخ گویای این حقیقت است که اندیشمندان، نویسندگان و عالمان بسیاری در کشورهای اسلامی متوجه مشکلات بودند و از بیان آن ابایی نداشتند؛ آنان از شرایط حاکم بر جامعه گلایه داشتند و با صدای بلند اعتراض خود را نسبت به پیروی مردم از استعمارگران و بیگانگان بیان می کردند. اما تلاش آنها به نتیجه ای نمی رسید؛ همچون معلولی که می کوشد تا قدم های خود را به درستی بردارد اما موفق نمی شود.
به عبارت دیگر میان عموم مردم و مصلحین و اندیشمندان همبستگی وجود نداشت و این ناکامی محصول چنین شرایطی بود. بدین ترتیب درحالیکه راسای کشورهای اسلامی توسط ارگانهای اطلاعاتی و نظامی مستقر در لندن و واشنگتن یکی پس از دیگری به ریاست جمهوری، پادشاهی و فرماندهی نظامی منصوب میشدند و گروهی دیگر نیز از راه کودتای نظامی بر سر کار می آمدند؛ مردم به سادگی برای انها هورا می کشیدند و دست می زدند، عکسهایشان را در خانه و مغازه به دیوار می آویختند و نسبت به انزوای مصلحان و اندیشمندان بی تفاوت بودند.
بله، امروزه شاید برخی از کتابهای این بزرگان دست به دست بچرخد و مردم آن را مطالعه نموده و علاقه و اشتیاق نشان دهند، ولی این توجه و استقبال در حالی صورت می گیرد که یک یا دو نسل از ظهور این اندیشمندان و نویسندگان گذشته و هم اکنون آنان در قبرستانها آرمیدهاند. درحقیقت پیشرفتهای زیادی که امروزه در زمینههای سیاسی و فرهنگی حاصل گشته موجب شده است که جوانان در این نوع افکار چیزی بیابند که نسل های پیشین متوجه ارزش و اهمیت آن نبودند. جوانان با مطالعه این کتاب ها حیرتزده میشوند چراکه گذشته ملتها و احوال و شرایط زندگی آنها و همچنین حال و روز حکام و استعمارگران را بازگو میکند. نکته اینجاست که این آثار برای شرایط حاکم بر امروز جامعه کارآمد نیست هر چند که به نویسندگان این کتابها ایمان داشته و آنها را ستایش کنیم و از نوشته گرانبهای آنها تعریف نماییم؛ چراکه نسل امروز با شرایطی دست و پنجه نرم میکند که با شرایط پدران و پدربزرگان در اواسط قرن گذشته متفاوت است.
متأسفانه امروزه نقش اندیشمندان و مصلحان جامعه را کسانی ایفا می کنند که در عرصه سینما، ورزش، مد و غیره فعالیت دارند و اینان جایگزین متفکران و مشاهیر اصلاحطلبی که پیش از این برای ایجاد تغییرات مثبت در حوزه اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تلاش می کردند شده اند.
اگر مدرسه ها نقش تربیتی خود را به خوبی ایفا می کردند و مجموعهای از مصلحان و متفکران و نویسندگان را تحویل جامعه می دادند دیگر یک فرمانده نظامی نمیتوانست قدرت را به دست گرفته و با زندگی مردم و مقدرات آنها بازی کند. این چیزی است که آیتالله سیدمحمد شیرازی در نهضت اصلاحی خود در اواسط قرن گذشته به دنبال آن بود. ایشان در مسیر اصلاح، بر رفع معضلات و مشکلات موجود و تغییر شرایط اصرار داشت؛ بهخصوص اینکه غریزه به تباهی کشیدن مردم در تمام انسان ها وجود دارد و یک حاکم قدرتمند به راحتی میتواند وجدان و حتی دین مردم را بخرد. در نتیجه اگر اقدام سریع و مؤثری صورت نگیرد فاسدان به سرعت رشد کرده و از گروه کوچک مصلحان و تحول خواهان پیشی میگیرند. در نهایت این گروه بزرگ میدان را به دست می گیرند و در چنین شرایطی است که یک دیکتاتور به قدرت رسیده و فساد و انحراف همه جامعه را در برمیگیرد. ازاینرو آیتالله شیرازی از تمام سخنرانان و نویسندگان و علما میخواست که آگاهی و فرهنگ مردم را بالا ببرند و در این زمینه جوانان را سفارش می کرد که جبهه اصلاح را در مقابل جبهه فساد تقویت کنند.
2. تغییر رفتار و نگرش مخالفان دیکتاتوری
با وجود همه مشکلات و مفاسدی که امت اسلام در نظام های مستبد گذشته شاهد بود، بعدها به این نتیجه رسید که فاجعهای که افراد مخالف حکومت ممکن است برای آنها ایجاد کنند کمتر از فجایع دیکتاتورها نیست.
شکنجه شدن توسط عمّال حاکمان خودکامه در زندان مایه افتخار است چراکه شجاعت و فداکاری فرد را در مقابل روشهای ناجوانمردانه ایادی ظلم نشان می دهد و خدمتی است به ارزشها و اصولی که او بدنبال تحقق آن است. اما تحمل آسیبها و مشکلات غیر منتظره ای که نتیجه فعالیت مخالفان حکومت استبدادی – به منظور دست یابی به قدرت یا ترک ارزش ها و اصولشان- است تلختر و سختتر می باشد.
آیتالله شیرازی در سخنان کوتاه ذکر شده در ابتدای این مقاله به ظهور حکامی چون جمال عبدالناصر در مصر اشاره می کند و صدام حسین و دیکتاتورهای عرب حاکم بر دیگر کشورهای اسلامی را مدنظر دارد. این افراد زمانی توانستند به ریاست و قدرت دست یابند که افرادی خود فروخته به عنوان خوش خدمتی و رسیدن به اهداف سیاسی و مالی، اهداف انقلاب و مردم خویش را به اینگونه دیکتاتورها فروختند. حال آنکه دفاع از حقیقت، مستلزم فداکاری و ایثارگری است. نمونه بارز این سخن، اندیشمند اسلامی شهید سیدحسن شیرازی است؛ کسی که در راهی پر خطر، قدم نهاد تا به وظیفه خود عمل کند و همیشه با خود چنین میگفت که: «نه از زندان میترسم و نه از اعدام هراسی دارم». حال اگر ده نفر همچون سیدحسن شیرازی در آن روزگار در عراق بودند آیا حزب بعث عراق میتوانست در نوک هرم قدرت باقی بماند؟
این امر اختصاص به امروز و این عصر ندارد بلکه اصلی ثابت و ماندگار است، اگر مصلحان در یک جامعه به کنار رفته و دیگر ظهور نکنند مفسدان میدان را به دست گرفته و فساد و انحراف را در جامعه رواج خواهند داد. اگر بر آزادی و دموکراسی نو ظهور در کشورهای خود بیم داریم باید که زمینه ظهور مصلحان را فراهم نموده و مطمئن شویم که آنها وظیفه و نقش خود را به خوبی ایفا می کنند و بر این راه ثابت قدم هستند. در غیر این صورت حق سرزنش و توبیخ مردم را نداریم که چرا گرفتار فتنههای سیاسی و فساد شدهاند.
messages.comments