پیامبر اسلام میفرماید:«العلم نور والجهل ظلام؛ علم نور است و نادانی تاریکی و ظلمت.» و در حدیث نبوی دیگر میخوانیم: «العلم نورٌ يقذفه الله في قلب من يشاء؛ علم نوری است که خداوند در قلب هر کس که بخواهد قرار میدهد». دانش سلاح و دژی مستحکم در برابر خرافات و القائات اهل باطل است و ضمن اینکه انسان را در تحقق آرمان ها و آرزوهایش یاری می کند، این امکان را فراهم می آورد تا تشکل ها و مجموعه هایی از افراد دانا و روشنفکر در جامعه شکل گیرند. ایجاد چنین مجموعه هایی سبب می شود تا اندیشمندان و فرهیختگان با همکاری و همفکری یکدیگر گامهای بلندتری به سوی رشد و شکوفایی جامعه بردارند و در تصمیمات خود منافع همه را لحاظ کنند.
در جامعهای که عقل و دانش حکمرانی کرده و مردم ارزش را در کسب علم و خردورزی ببینند، امکان اینکه افرادی بدور از شایستگی، تنها با اتکا به روابط خویشاوندی یا بر اساس توافقات پشت پرده با اصحاب قدرت و بدون طی کردن مراحل لازم، به پست و مقامی برسند وجود ندارد. جامعه بسان جسم انسان عمل میکند، همچنانکه چشم، پاها، عضلات و اسکلت استخوانی بدون فرماندهی مغز، توان حرکت انسان را ندارند؛ جوامع انسانی نیز با کمک نیروی عقل و اندیشه به رشد، حرکت و بالندگی میرسد. هر اندازه که کمیت و کیفیت آموزش و دانشپژوهی بیشتر شود، به همان مقدار جامعه رو به سمت ترقی و پیشرفت گام برداشته و فضا برای استبداد و دیکتاتوری کاهش مییابد. در چنین جامعه ای حاکم مستبد خود را تحت مراقبت و نظارت دائم مردم می بیند و بر این باور است که مردم افکار او را میخوانند و از تصمیمات وی با خبرند، لذا این احساس باعث میشود که آرامش و آسایش از او سلب شده و همیشه در حرکات و تصمیمات خود بیمناک و محتاط عمل کند.
هنگامی که از آموزش و کسب دانش سخن میگوییم، تنها خواندن و نوشتن مدنظر نیست، بلکه هدف این است که دانشجویان، دانشپژوهان و دانشمندان، رهبران حقیقی جامعه گردند. اگر علم اندوزی را به سواد خواندن و نوشتن محدود کنیم، چه بسا حاکمان مستبد نیز با آغوش باز از آن استقبال کرده و به ریشه کن ساختن بی سوادی رو آورند؛ چنانکه شاهد بودیم در زمان حکومت صدام در عراق این اتفاق افتاد. اما مفهوم دانش و خردورزی بسی گسترده تر است و در همان عراق، گرچه مردم خواندن و نوشتن آموختند، اما در دام بیسوادی فرهنگی فرو افتادند. چرا که در آن کشور، آموزش محدود به افکار حزب بعث میشد و حق هیچگونه پژوهش و آشنایی با افکار و بینشهای دیگر وجود نداشت.
اما در کشورهای پیشرفته، هدف از آموزش بسیار گسترده بوده و اندیشمندان و پژوهشگران نقش پررنگی در رشد و اداره جامعه دارند. در آنجا پرچمدار هر تغییر و تحولی که در جامعه و ملت مشاهده میکنیم، دانشگاهها و مراکز علمی هستند؛ درست برعکس کشورهای عقب افتاده که تغییر و تحول از پادگانها و نهادهای اطلاعاتی و امنیتی شروع میشود. برای مثال میتوان به انقلاب دانشجویی فرانسه در سال 1968م اشاره کرد. هدف این انقلاب تغییر منش و تفکر سیاسی حاکم بر این کشور بود، چراکه این تفکر زندگی مردم را به شدت تحت تأثیر قرار داده بود. این انقلاب که بهعنوان «ضد استبداد» معروف شد، علیه طبقه حاکم که به فساد و سلب آزادی متهم بودند، صورت گرفت.
مثال نزدیکتر، انقلاب ایران است که علیه نظام شاهنشاهی پهلوی انجام شد. اگرچه مردم مستضعف که از محرومیت و بیسوادی رنج می بردند و تأثیر فساد اخلاقی و مدیریتی رهبران را با گوشت و پوست خود احساس می نمودند، نقش پررنگی در پیروزی انقلاب داشتند؛ اما این قشر فرهنگی و با سواد و دانشگاهی بود که پرچمدار تغییر و تحول گردید. شاهد سخن آنکه اولین شرارهها و جرقههای انقلاب از دانشگاهها و حوزهها زده شد و به مرور به تظاهرات و اعتصابهای مردمی انجامید.
این تأثیر حضور علما و اندیشمندان در جامعه است. آنها منبع تغذیه فرهنگ و آگاهی بخش مردم هستند و از این رو برای نظام های سیاسی که به دنبال تک قطبی شدن و استبداد و تکروی می باشند، تهدیدی بزرگ محسوب می شوند.
در نظام های استبدادی و تک قطبی، حیطه سیاست مجال اغیار نیست و مهار کردن علما و اندیشمندان و جلوگیری از فعالیتهای علمی و نوآوری و تحقیقاتی آنها امری معمول است. در این کشورها، کنفرانسها و سمینارهایی با موضوعات مهم برگزار میشود ولی شرط برقراری و برپایی آنها این است که از حقیقت و واقع حال جامعه سخنی به میان نیامده و به دنبال تغییر و تحول در کشور یا اصلاح فساد مدیریتی و سیاسی نباشد.
سیاست محدود و مهار کردن علم و عالمان در کشورهای استبدادی شکلهای مختلفی به خود میگیرد؛ برای نمونه عدم بکارگیری فارغالتحصیلان دانشگاهها در مسیر رشد و اداره جامعه نوعی مهار کردن است. نویسنده مشهور مصری «مصطفی محمود» میگوید در مصر بیش از 1000 فارغ التحصیل مقطع دکتری وجود دارد که همگی بیکار میباشند. اهمیت ندادن به ساختمان مدارس و عدم تجهیز آن به امکانات رفاهی، آزمایشگاههای علمی مجهز و کتابهای مناسب، نوعی دیگر از سیاست ایجاد محدودیت بهشمار میآید. ساختمانهای قدیمی و وجود مدارس ساخته شده از کاه گل در روستاها، خدمات رفاهی ناکافی و جاده های نامناسب منتهی به مدارس که با ریزش باران حتی برای چارپایان نیز به سختی قابل استفاده می باشد، مثالهایی روشن برای ایجاد انواع محدودیت بر سر نقش آفرینی دانش و دانش اندوزان است.
این در حالی است که حکام مستبد و ظالم با آرامش و اطمینان به حکمرانی خود مشغولاند. آنها نه فقط در محدود کردن علما و اندیشمندان و سرگرم کردن دانش آموزان به تهیه کتاب و تجهیز مدارس و روشنایی و وسایل گرمایشی آن مهارت دارند، بلکه تمام روزنههای علمی را نیز بر دانش آموزان و دانشجویان بستهاند، تا آنان نتوانند در پروژههای عمرانی و تولید و توسعه کشور خود مشارکت کنند. آنان با تغییر واقعیت در دید ملت، به آنها این باور را تزریق میکنند که تغییر شرایط تلخ و نامطلوبی که در آن قرار دارند ارزش جنگیدن و از خودگذشتگی ندارد.
کوتاه سخن آنکه جهل و نادانی اسباب رشد ظلم و استبداد را فراهم ساخته، زمینه رشد دیکتاتورهاست و موجب نابودی آمال و اهداف انسانی می شود. پس باید با نشر فرهنگ، علم و آگاهی در بین مردم و ایجاد شناخت در زمینههایی چون: بهداشت، قانون، انتخابات، نظام سیاسی و غیره، زمینه ای را فراهم کنیم تا جامعه به رشد فکری و درک صحیح از امور پیرامون دست یافته و اسباب ظهور هرگونه دیکتاتوری از بین رود.
نظر شما