twitter share facebook share ۱۳۹۸ شهریور ۰۶ 2075

گونه سوم بخل در واقع در مرتبه نخست قرار دارد. به راستى چرا آدمى مال را دوست دارد نه نيكوكارى و پاداش را؟ اگر دو مورد نخست، منطقى موهوم داشته باشند گونه سوم هيچ منطقى ندارد.

اينك به دو پاسخ نخست مى پردازيم: آيا تهيدستى و توانگرى به دست ماست؟ هرگز، زيرا چه بسا مردمانى كه بخل ورزيدند ولى اين بخل آنها را بى نياز نكرد و به فقرى كُشنده گرفتار آمدند، و چه بسا مردمى كه بخشيدند ولى اين بخشش نه تنها آنها را به وضع وخيم ترى گرفتار نكرد بل به دارايى آنها بيفزود. شاعرى چنين سروده:

إذا جادت الدنيا عليك فجد بها *** على الناس طُراً قبل أن تتفلت

فلا الجود مفنيها إذا هي أقبلت *** و لا البخل مبقيها إذا هي ولّت

«اگر دنيا به تو بخشيد تو نيز پيش از زوال نعمت به همه ببخش، زيرا نه بخشش به هنگام رويكرد، نعمت را از ميان مى بَرد و نه بخل به هنگام رويگردانى، نعمت را باقى مى دارد».

از اين گذشته آيا شهرت، تنها با بى نيازى افزايش مى يابد؟ آيا نيك نامى و محبوبيت در ميان مردم از عوامل شهرت نيست؟

در اين معنا سه خصلت وجود دارد: اسراف، بخل، بخشش. دو خصلت اوّل مذموم است، زيرا هركه دست خود كاملاً گشاده بگيرد تا آنجا كه ديگر چيزى براى او باقى نمانَد تا توانش را برقرار كند و كژيهاى زندگى اش را راست گردانَد، شخصى منحرف شمرده مى شود كه مال خويش را تلف مى كند، چنانكه هركه دست خويش تنگ بگيرد و حتى به خيابان نشينان رحم نكند از موازين انسانى دور گشته است و دلى وارونه دارد. اسلام، خواهان عدالت و ميانه روى در همه چيز است. قرآن كريم مى فرمايد:

(وَ لاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ)[1]; «و دستت را به گردنت زنجير مكن و بسيار ]هم [گشاده دستى ننما».

(وَ الَّذِينَ إِذَآ أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كَانَ بَيْنَ ذَ لِكَ قَوَامًا)[2]; «و كسانى كه چون انفاق كنند نه اسراف مى كنند و نه تنگ مى گيرند و ميان اين دو ]روش [حدّ وسط را برمى گزينند».

اسلام از بخل نفرت مى ورزد: (وَ لاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَآ ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَيْرًا لَّهُم بَلْ هُوَ شَرٌّ لَّهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَـمَةِ)[3]; «و كسانى كه به آنچه خدا از فضل خود به آنان عطا كرده بخل مى ورزند هرگز تصوّر نكنند كه آن ]بخل[ برايشان خوب است بلكه برايشان بد است. به زودى آنچه بدان بخل ورزيده اند روز قيامت طوق گردنشان مى شود».

«لا يدخل الجنة بخيل و لا خبّ و لا خائن و لا سيّء الملكة[4]; هرگز فرد بخيل يا فريبكار يا خائن يا بد كردار به بهشت در نيايد».

امام باقر(عليه السلام) فرمود: «الموبقات ثلاث: شحّ مطاع و هوىً متّبع و إعجاب المرء بنفسه[5]; سه عامل نابود كننده وجود دارد: بخلى كه از آن فرمان برده شود و هوسى كه از آن پيروى شود و اين كه آدمى از خويش راضى گردد».

فلسفه همه اين احاديث روشن است و نيازى به شرح و بسط ندارد و از اين رو تنها به نقل آنها مى پردازيم:

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) می فرماید: «إيّاكم و الشحّ فإنّما هلك من كان قبلكم بالشحّ أمرهم بالكذب فكذّبوا، و أمرهم بالظلم فظلموا و أمرهم بالقطيعة فقطعوا[6]; از بخل بر كنار باشيد كه پيشينيان شما به سبب بخل نابود شدند، پس بخل، آنها را به دروغ فرمان داد و آنها دروغ گفتند، پس به ستم فرمان داد و آنها ستم ورزيدند سپس به قطع خويشاوندى فرمان داد و آنها خويشاوندىِ خود گسستند».

زيرا مال از پايه هاى پيوند و ميانه روى است پس بخل، مايه گسستن و ستم ورزى است.

قتل في الجهاد رجل من أصحاب رسول الله(صلى الله عليه وآله)فبكته باكية و قالت: وا شهيداه، فقال النبي(صلى الله عليه وآله): ما يدريك أنّه شهيد؟ فلعلّه كان يتكلّم بما لا يعنيه، أو يبخل بما لا ينقصه[7]; مردى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) در جهاد كشته شد پس زنى براى او مى گريست و مى گفت: اى واى بر شهيدم. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «تو چه مى دانى كه او شهيد است، شايد در آنچه بدو مربوط نيست سخنى گفته باشد يا در مالى كه كاسته نمى شود بخل ورزيده است».

«إنّ الله يبغض البخيل في حياته، السخي عند وفاته[8]; خدا از كسى كه در زندگى بخل مى ورزد و در لحظات مرگ دست دهنده مى يابد متنفر است».

«الشحّ و الإيمان لا يجتمعان في قلب واحد[9]; بخل و ايمان در يك دل باهم گرد نمى آيند».

«خصلتان لا تجتمعان في مؤمن: البخل و سوء الخلق[10]; دو سرشت در يك مؤمن گرد نيايد: بخل و بد اخلاقى».

در حديثى آمده است: «إنّ الله تعالى وكّل ملكين يناديان في كلّ صباح: اللّهمّ اجعل لكلّ ممسك تلفاً و لكلّ منفق خلفاً[12]; همانا خداى متعال دو فرشته را گمارده است كه هر روز بامدادان، بانگ مى زنند: بار خدايا! مال هر بخيل را تباه كن و بر مال هر بخشنده بيفزاى».

گاهى بخل امرى اكتسابى است كه درمان آن آسان است و از هرس كردن درختى يا ريشه كنى آن سخت تر نيست. اما اگر طبيعت انسان باشد هر چند درمانى سخت دارد اما محال نيست و آدمى تنها بايد هرچه بيشتر بكوشد تا از بند اين صفت پليد رهايى يابد; صفتى كه بر هرچه بگذرد آن را نابود كرده، بر باد مى دهد.

به راستى جود و بخشش چه نيكو صفت و ويژگى است و چه زيبا خواسته اى است، آن سان كه شخص بخيل نيز مايل است خود را بدان متصف سازد. اين واژه نزد همگان گواراست و وجود آن جز بر والايى شخص نمى افزايد و آن كه بدان موصوف است جز جايگاهى عالى نمى يابد. اسلام اين ويژگى را تشويق مى كند. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:

«إنّ السخي قريب من الله، قريب من الناس، قريب من الجنّة، بعيد من النار[13]; شخص بخشنده به خدا و مردم و بهشت نزديك است و از آتش، دور».

امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «شابّ سخيّ مرهق في الذنوب أحبّ إلى الله من شيخ عابد بخيل[14]; جوان بخشنده فرو رفته در گناه نزد خدا محبوبتر است از پير عابد بخيل».

اين سخن شگفتى ندارد، زيرا بخل بيمارى سختى است; كسى كه گاهى بيمار است و زمانى بهبود مى يابد، اميد بهبودى او مى رود، اما كسى كه بيمارى مزمنى گريبان او را گرفت ديگر اميدى براى از ميان رفتن بيمارى او نيست.

«قال الله تعالى: إنّ هذا دين ارتضيته لنفسي و لن يصلحه إلاّ السخاء و حسن الخلق، فأكرموه بهما ما استطعتم[15]; خداى متعال مى فرمايد: اين دينى است كه آن را براى خود برگزيده ام و جز بخشش و خوش اخلاقى چيزى ديگر آن را به سامان نمى رساند، پس با اين دو، اين دين را تا آنجا كه مى توانيد ارج نهيد».

«تجافوا عن ذنب السخي، فإنّ الله آخذ بيده كلّما عثر[16]; از گناه بخشنده در گذريد كه خداوند هرگاه بخشنده اى بلغزد دست او بگيرد».

در جامعه نيز چنين است و شخص بخشنده با بخشش خود بديهايش را مى پوشاند و در برابر، فرد بخيل با بخل خود زشتيهايش را آشكار مى كند.

«طعام الجواد دواء و طعام البخيل داء[17]; غذاى انسان بخشنده داروست و غذاى انسان بخيل، درد است».

زيرا نفس او در خوراك اثر مى گذارد و نفس انسان تأثير زيادى دارد، چنان كه در روانشناسى به اثبات رسيده است، بگذريم كه آثار محسوس نيز دارد.

«أفضل الأعمال الصبر و السماحة[18]; برترين اعمال، صبر و بخشش است».

«خلقان يحبّهما الله، السخاء و حسن الخلق[19]; دو سرشت است كه خدا دوست دارد: بخشش و خوشرفتارى».

«الرزق إلى مطعم الطعام أسرع من السكّين إلى ذروة البعير و إنّ الله تعالى يباهي بمطعم الطعام الملائكة[20]; رسيدن روزى به فرد اطعام كننده سريعتر از تأثير چاقو بر گلوى شتر است، و همانا خداى نزد فرشتگان خود به شخص اطعام كننده مى بالد».

«إنّ الله عبادا يخصّهم بالنعم لمنافع العباد، فمن بخل بتلك المنافع من العباد، نقلها الله عنه و حوّلها إلى غيره[21]; همانا خدا بندگانى دارد كه آن ها را به نعمت هاى خود ويژه گردانده تا به بندگان سود رسانند، پس هركه در رساندن اين نعمتها به بندگان بخل ورزد خدا آن نعمتها را از او مى ستاند و به ديگرى مى سپارد».

آيا آدمى بيش از اين همه فايده را خواهان است تا بخشنده باشد؟ بخشندگى به دين و دنياى او سود مى بخشد. قوانين اسلام و شريعتهاى آسمانى چه زيبا هستند، و آيا پاداشى بيش از اين متصور است؟

«إصنع المعروف إلى من هو أهله و إلى من ليس بأهله، فإن أصبحت أهله فقد أصبت أهله، و إنْ لم تصب أهله فأنت من أهله[22]; به افراد خوبى كنيد خواه او شايسته باشد يا ناشايست، پس اگر به شايسته رسيد كه رسيده و اگر به ناشايست رسيد شما خود، شايسته ايد».

اين حديث با همه كوتاهى، انسان را وا مى دارد تا بينديشد حديث مذكور چه اندازه به حقيقت نزديك است و اين كه چگونه راه را بر بخيلان و ترك كنندگان كار نيك مى بندد، كه دلايل مختلفى را برمى شمرند تا از رساندن يارى به بندگان خدا بگريزند.

«إنّ بدلاء أمّتي لم يدخلوا الجنّة بصلاة و لا صيام و لكن دخلوا بسخاء الأنفس و سلامة الصدور و النصح للمسلمين[23]; صالحان از امتم نه به سبب نماز يا روزه كه به سبب بخشندگى ذاتى و دل پاك و خيرخواهى براى مسلمانان به بهشت در مى آيند».

«إنّ الله عزّوجلّ جعل للمعروف وجوهاً من خلقه، حبّب إليهم المعروف و حبّب إليهم فعاله و وجّه طلاّب المعروف إليهم و يسّر عليهم إعطاءه كما ييسّر الغيث إلى البلدة الجدبة فيحييها و يحيي بها أهلها[24]; همانا خدا كسانى از آفريدگان (مردم) را براى انجام كار نيك در ميان خلقش نهاده است و كار نيكو را در نظر آنها محبوب گردانده است و محتاجان را سوى ايشان مى فرستد و انجام كار نيك را براى آنها آسان مى سازد چنانكه ريزش باران را به سرزمينى خشك مقدور مى گرداند كه موجب حيات آن سرزمين و مردمان آن مى شود».

«يؤتى يوم القيامة برجل فيقال احتج، فيقول: يا ربّ خلقتني و هديتني فأوسعت عليَّ، فلم أزل أُوسع على خلقك و أيسّر عليهم لكي تنشر عليّ هذا اليوم رحمك و تيسّره، فيقول الربّ جلّ ثناؤه و تعالى ذكره: صدق عبدي اَدخلوه الجنّة[25]; روز رستخيز مردى را مى آورند و به او مى گويند تا از خود دفاع كند. او مى گويد: خدايا! تو مرا آفريدى و هدايت كردى و روزى من فراخ گردانيدى، من نيز در ميان خلق تو گشاده دستى كردم تا تو در اين روز بر من رحم كنى و اين روز را بر من آسان گردانى. خداى متعال مى فرمايد: بنده ام راست مى گويد او را به بهشت بريد».

«كلّ معروف صدقة و الدّال على الخير كفاعله و الله عزّوجل يحبّ إغاثة اللّهفان[26]; هر كار نيكى صدقه است و آن كه به كار خيرى راهنمايى كند همچون انجام دهنده آن است و خدا گرفتن دست غمديده را خوش مى دارد».

در حديثى آمده است: «گروهى از يمن خدمت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) رسيدند، در ميانشان مردى بود كه بيش از ديگران سخن مى گفت و افزونتر از ايشان با پيامبر(صلى الله عليه وآله) كشمكش مى كرد تا آنجا كه رگ خشم ميان دو چشم پيامبر(صلى الله عليه وآله) برجسته شد و رنگ چهره شان به كبودى گراييد و سر به زير انداخت. آنگاه جبرئيل بر حضرت نازل شد و عرض كرد: خدا بر تو سلام مى رساند و مى گويد: اين، مردى بخشنده است كه اطعام مى كند. در اين هنگام، پيامبر(صلى الله عليه وآله) آرام گرفت و سر بلند كرد و فرمود: اگر جبرئيل از سوى خدا مرا آگاه نمى كرد كه تو مردى بخشنده اى و اطعام مى كنى، هر آينه تو را چنان مى راندم كه عبرت ديگران گردى. آن مرد عرض كرد: آيا خداى تو سخاوت را دوست دارد؟ پيامبر فرمود: آرى. آن مرد عرض كرد: گواهى مى دهم كه خدايى جز اللّه نيست و تو فرستاده خدايى، سوگند به كسى كه تو را بحق برانگيخته، مال خود از كسى دريغ نورزيدم»[27].

اين حديث، حديث فوق را تقويت مى كند: «أوحى الله عزوجل إلى موسى أن لا تقتل السامري فإنّه سخيّ[28]; خداوند به موسى(عليه السلام) وحى كرد كه سامرى را نكش كه او بخشنده است».

حضرت مسيح(عليه السلام) فرمود: «استكثروا من الشيء الّذي لا تأكله النار، قالوا: و ما هو؟ قال: المعروف[29]; چيزى را فراوان طلب كنيد كه خوراك آتش نشود. عرض شد: آن كدام است؟ فرمود: كار نيك».

اميرالمؤمنين على(عليه السلام) مى فرمايد: «و من يبسط يده بالمعروف إذا وجده يخلف الله له ما أنفق في دنياه و يضاعف له في آخرته[30]; اگر كسى كار نيكى را يافت و در آن گشاده دستى كرد خداوند آنچه را او در دنيا انفاق كرده جبران مى كند و چند چندان آن را در آخرت بدو دهد».

امام صادق(عليه السلام) به يكى از همنشينان خود فرمود: «ألا أُخبرك بشيء تَقْرَب به من الله و تقرب من الجنة و تُباعد من النار. فقال بلى، فقال: عليك بالسخاء. و قال(عليه السلام): خياركم سمحاؤكم و شراركم بخلاؤكم و من خالص الأيمان: البرّ بالاخوان و السَعْي في حوائجهم و إن البار بالإخوان لَيَحبه الرحمن و في ذلك مَرْغمَة للشيطان و تزحزح عن النيران و دخول الجنان[31]; آيا تو را از آنچه به خدا و بهشت نزديكت مى كند و از آتش دورت مى سازد آگاه نكنم؟ آن مرد عرض كرد: بفرماييد. حضرت(عليه السلام) فرمود: سخاوت در پيش گير. و فرمود: نيكان شما بخشندگان شما و بدان شما بخيلان شمايند و نيكوكارى به برادران و تلاش در بر آوردن نيازهاى ايشان نشان دهنده ايمان ناب است و خداى رحمان، نيكوكار به برادران را دوست دارد و اين، بينى شيطان را به خاك مى كشد و آدمى را از آتش دور مى سازد و به بهشت در مى آورد».

اما اسراف و زياده روى نشان دهنده حماقت است و موجب مى شود آدمى، خوار و پست گردد و آينده اش در هم ريزد. آن كه اسراف مى كند تا آنجا به اين كار مى پردازد كه دستش از هر مالى تهى مى شود و در اين هنگام ناگزير خواهد بود لقمه زندگى خود را از اين و آن طلب كند، و چه بسيار است خوارى چنين كارى، و از همين رو اسلام، اسراف در حدّ زياده روى و ولخرجى را نكوهش كرده است.

اسلام، خواهان انسانى ميانه رو است كه نه مال خود تباه سازد و نه خسَّت ورزد و در پرتو همين قاعده است كه هركه از سر نادانى اسراف كند محجور شمرده شده، جلوى او گرفته مى شود.

پول و دارايى موجب قوام انسان هاست و در پرتو آن آدمى مى تواند زندگى اين سراى و آن سراى خود را سامان دهد، و با مال است كه آدمى مى تواند خوراك و پوشاك و مسكن خويش را فراهم آورَد، پس چرا بايد آن را به تباهى كشد.

اين آيه به همين مفهوم اشاره دارد: (وَ لاُتْؤتُوا السُّفَهاءَ اَمْوالَكُمُ الَّتى جَعَلَ اللهُ لَكُمْ قِياماً)[32]; «و اموال خود را ـ كه خدا آن را وسيله قوام ]زندگى[ شما قرار داده ـ به سفيهان مدهيد».

*برگرفته از کتاب ارزش ها در نگاه اسلام؛ نوشته آیت الله سید محمد شیرازی


[1]. سوره اسراء، آيه 29.

[2]. سوره فرقان، آيه 67.

[3]. سوره آل عمران، آيه 180.

[4]. مجموعه ورام، ج 1، ص 171.

[5]. بحار الأنوار، ج 70، ص 302.

[6]. خصال، ج 1، ص 175.

[7]. همان.

[8]. بحار الأنوار، ج 74، ص 173.

[9]. همان.

[10]. اعلام الدين، ص 131.

[12]. ر.ك: تفسير قمى، ج 2، ص 204.

[13]. مجموعه ورام، ج 1، ص 171.

[14]. كافى، ج 4، ص 41.

[15]. مجموعه ورام، ج 1، ص 170.

[16]. همان، ص 171.

[17]. بحار الأنوار، ج 59، ص 291.

[18]. جامع السعادات، ج 2، ص 117.

[19]. ارشاد القلوب، ج 1، ص 137.

[20]. مجموعه ورام، ج 1، ص 171.

[21]. جامع السعادات، ج 2، ص 117.

[22]. جامع السعادات، ج 2، ص 88.

[23]. همان.

[24]. همان.

[25]. كافى، ج 4، ص 40.

[26]. همان، ص 27.

[27]. كافى، ج 4، ص 39.

[28]. همان، ج 4، ص 41.

[29]. مجموعه ورام، ج 2، ص 249.

[30]. كافى، ج 4، ص 43.

[31]. همان.

[32]. سوره نساء، آيه 5.

نظر شما