twitter share facebook share ۱۳۹۵ آبان ۰۸ 1118

پیشتر درباره سلوک اخلاقی در حرکت انقلابی امام حسین (ع) سخن گفتیم. اکنون درصدد واکاوی این نکته هستیم که در قیام اباعبدالله الحسین علیه السلام چه نکات اخلاقی دیده می شود و آیا حضرت در حرکت خود یک الگوی اخلاقی خاص را مورد توجه و اعتنا قرار داده بودند؟

از همان ابتدا در مدینه سخن از این بود که یزید بن معاویه شخصی است که صلاحیت برای حکومت ندارد لذا من با او بیعت نمی کنم. بعد هم در مدینه، مکه و سپس در کوفه، حضرت بارها همین را مطرح می کردند. استناد امام به کلام پیامبر اکرم(ص) که «من رأی سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله» با توجه به همین نکته است. یعنی در بین همه مسایلی که در جامعه آن روز وجود داشت، امام(ع) در مسأله شخص خلیفه، اینکه وی سلطان جائر است و ارزش های الهی را زیر پا گذاشته، به حقوق مردم تجاوز کرده، اموال عمومی را به تصرف درآورده است، توجه می کرد. این مسایل مهم و کلان مورد توجه امام (ع) بود و برای اصلاح این امور حرکت کرده بود، اما یک انسان اخلاقی در عین حال که اهداف بلند اجتماعی را دنبال می کند، غفلت از مسایل ریز اخلاقی هم در جریان امور اجتماعی پیدا نمی کند. هنر امام حسین (ع) این است که آن آرمان بلند اجتماعی و سیاسی از توجه حضرت به مسایل کوچک اخلاقی نمی کاهد.

اتفاقاً یکی از توصیه هایی که امیرالمومنین علی (ع) در عهدنامه حضرت به مالک اشتر دارد، این است که «مبادا مسایل کلی جامعه، تو را از مسایل کوچک غافل کند و بهانه ای پیدا کنی برای اینکه نسبت به مسایل کوچک بی اعتنایی بنمایی و عذر بیاوری که من درگیر مسایل کلی و بزرگ هستم پس توقعی برای رسیدگی به مسایل کوچک از من نداشته باشید». کلام حضرت اشاره به این نکته دارد که هر چند برای مسوولان اجرایی در سطح کلان جامعه، مسایل بزرگ بیشتر دیده می شود و اهتمام جدی تری نسبت به او وجود دارد، اما در نگاه شهروندان آنچه که زودتر و بیشتر دیده می شود و در زندگی آنها ملموس تر است، همان مسایل ریز و جزیی است.

اباعبدالله الحسین(ع) در کنار تلاش برای تحقق آرمان های کلی به مسایل ریز اخلاقی نیز توجه کامل دارد. طبری نقل می کند که وقتی امام(ع) در مسیر حرکت به کوفه قرار داشت، یکی از عوامل یزید بن معاویه از طرف یزید، مواردی از کالا و اموال را به طرف شام اعزام کرده بود. مأمورینی این اموال و کالاها را برای یزید می بردند. امام (ع) به این کاروان برخورد کردند؛ حضرت آن افراد را خواستند. روشن بود که کسی مانند یزید بن معاویه که صلاحیتی برای حکومت ندارد، نمی تواند اموال عمومی را در اختیار داشته باشد. حضرت آن اموال را از دست آنها گرفتند، اما به کسانی که مأمور حمل و نقل بودند و برای این کار اجیر شده بودند، فرمودند: «شما را مجبور نمی کنم که همراه ما باشید و بیایید و این اموال را به عراق برسانید؛ نه، می توانید بیایید و در این صورت کرایه خود را بگیرید و می توانید برگردید و کرایه خود را تا اینجا از ما دریافت کنید».

توجه نسبت به اینکه اگرچه این اموال، از اموال عمومی است لذا در اختیار امام قرار می گیرد، موجب این نمی شود که افرادی که در این زمینه با آنها همکاری کرده اند، مورد مؤاخذه حضرت قرار بگیرند یا حقوق آنها دیده نشود.

نمونه دیگر ماجرایی است که در روز تاسوعا اتفاق افتاد. شمر به خیمه ها نزدیک شد و چند مرتبه حضرت اباالفضل العباس و برادرانش را صدا کرد، برای اینکه امان نامه ای را که آورده در اختیار آنها قرار بدهد، اما حضرت اباالفضل حاضر به اینکه او را پاسخی بدهد، نبود. امام (ع) به برادر بزرگوارشان حضرت اباالفضل العباس فرمودند که «اجیبوه و ان کان فاسقا؛  اگرچه شمر که فرد فاسق و تبهکاری است، شما را صدا می زند، ولی پاسخ او را بدهید». فسق او مانع از پاسخگویی شما نباشد. نکته ای را که حضرت مطرح کردند این بود که «فانّه بعض اخوالکم؛ به هر حال این شخص نسبت خویشی و فامیلی از طرف مادر با شما دارد و به این دلیل نباید مورد بی اعتنایی کامل شما قرار بگیرد». صحنه، صحنه جنگ و درگیری است و سپاه خود را برای این جنگ آماده کرده اند، اما امام نمی گوید اقتضای انقلاب این است که هر گونه ارتباطی را با امثال شمر که در سپاه مقابل قرار دارند، باید قطع کنید. به عکس، در همان بحبوحه کربلا و درگیری ها هم اعتنا و توجهشان این است که مبادا آن پیوند خویشاوندی که وجود دارد و اقتضائاتی که این پیوند خانوادگی دارد، مورد بی اعتنایی و بی توجهی قرار بگیرد.

جاذبه اخلاقی نهضت حسینی

یکی از شگفتی‏ های این قیام آن است که امام حسین از یک سو هدف خود را به یک تحول بزرگ اجتماعی و سیاسی در مبارزه با دستگاه خلافت قرار داده است اما از سوی دیگر نظر و اهتمام حضرت به یک تحول اخلاقی در بین انسان‏ هاست

افراد مختلفی تحت تاثیر  همین گرایش اخلاقی قرار گرفتند، در ماجرای کربلا موفق به توبه شدند و از درون تغییری در آنها اتفاق افتاد. تعداد این افراد در مقایسه‏ با کل اصحاب  اباعبدالله الحسین، کم نیست. شاید در مجموع  بتوان حدس زد که  قریب  به یک پنجم اصحاب امام حسین  کسانی هستند که تحت تاثیر این تحول درونی قرار گرفته اند و تا مرحله ‏ی شهادت هم در کربلا حضرت را همراهی کرده اند. شخصیت ‏های بزرگی مثل هانی ابن عروه  که در کوفه همراه با مسلم بن عقیل به شهادت رسید، یکی از این شخصیت هاست. هانی یکی از شخصیت‏ های بزرگ در کوفه بود، اما در عین حال لغزش ها و کاستی هایی هم در سابقه‏ او وجود دارد، اما در اثر این حرکت حسینی همه‏ آن نقاط ضعف محو می‏ شود و او به یک شخصیت ممتاز در شهدای واقعه‏ قیام امام حسین تبدیل می‏ شود.

نمونه‏ ی دیگر از این تحولات، تغییری است که در زهیر بن قین اتفاق افتاد. او ابتدا از طرفداران خلیفه ‏ی سوم بود که بعد از قتل خلیفه، همچنان از او دفاع می‏ کرد. اتفاقاً در سال شصتم هجری به مکه آمده بود و در مسیر حج به حضرت برخورد کرد. امام حسین با او صحبت کردند، او همراهی حضرت را پذیرفت و مسیر زندگی او به طور کلی تغییر پیدا کرد. زهیری که در دوره ‏ای از زندگی خود به عنوان فردی عثمانی شناخته می‏ شد، در ادامه پس از این ملاقات به زهیر حسینی تبدیل شد و رتبه‏ ی بالایی در سپاه اصحاب اباعبدالله الحسین داشت و مراتبی عالی را طی کرد. سخنرانی‏ های عجیبی از زهیر بن قین در تاریخ ثبت شده است. در همان جایی که سپاه امام حسین به لشگریان حر ابن یزید ریاحی  رسیدند، زهیر بن قین با اصحاب حضرت صحبت و تاکید کرد که ما دست از یاری حسین ابن علی برنخواهیم داشت. در شب عاشورا که اباعبدالله الحسین اصحاب خود را آزاد گذاشتند برای این که برگردند، زهیر سخنان بلندی ایراد کرد و گفت که «به خدا قسم دوست داشتم در اینجا کشته شوم، سپس  زنده شوم، بار دیگر کشته شوم و هزار بار کشته شدن در راه تو را تجربه می‏ کردم در حالی که امروز بیش از یک جان  ندارم». 

بله! بسیار اتفاق می‏ افتد که در جنگ‏ ها افرادی از یک سپاه به سپاه دیگر ملحق می ‏شوند یا فرار می ‏کنند؛ ولی عجیب آن است که افرادی به سپاه امام حسین (ع) ملحق شوند در حالی که هیچ افق روشنی برای این سپاه کوچک در جهت دسترسی به پیروزی و موفقیت ظاهری وجود ندارد. افرادی مثل حر بن یزید ریاحی در شرایطی به سپاه امام حسین ملحق شدند که مطمئن بودند آمدن به سوی امام حسین برای آنها هزینه ‏ی بسیار سنگینی دارد و باید آماده‏ ی قتل و کشته شدن باشند.

ذره ای کینه توزی در سلوک امام حسین با دشمنان دیده نمی شود

سلوک اخلاقی اباعبدالله الحسین(ع) در نهضت عاشورا چگونه بود؟ برای پاسخ به این سوال از یک سو باید رفتار حضرت را با دشمن و از سوی دیگر رفتار امام را با دوستان بررسی کرد؛ رفتار حضرت با دشمنان بر مبنای بزرگواری بود. به طور مثال وقتی که اولین سپاهیان عبیدالله بن زیاد یعنی همان گروه هزار نفره حر به حضرت رسیدند، در حالی که خسته و تشنه بودند و ذخیره آب آنها به پایان رسیده بود، امام(ع) به اصحاب خود فرمودند که همه سپاهیان حر را سیراب کنید. یکی از همین سپاهیان حر به نام «علی بن طعان محاربی» از بقیه لشکر خود باز مانده بود و در اثر ناتوانی مرکبش با تأخیر به بقیه همراهان خود رسید، بسیار خسته و ناراحت بود و در زمان گرمای ظهر به مقصد رسید. او بسیار تشنه بود، اما هر چه می کرد نمی توانست از لب مشک آب بنوشد. امام که شاهد این منظره بود، شخصاً جلو آمدند، لب مشک را با دست مبارک خود جمع کردند تا علی بن طعان به راحتی بتواند آب بنوشد. این رفتار بزرگوارانه اباعبدالله الحسین(ع) با دشمنان و مخالفان بود. ذره ای کینه توزی در اخلاق و سلوک حضرت دیده نمی شود، اما رفتار حضرت با دوستان؛ در اینجا اوج اخلاق را می توان تماشا کرد.

در بخش ها و مراحل مختلف، اباعبدالله الحسین رفتاری فوق العاده با دوستان و اصحاب خود نشان دادند. نکته اول این است که امام، زمینه بصیرت، آگاهی و اطلاعات کامل اصحاب خود را فراهم می کرد، چیزی را از آنها مخفی نمی کرد و اجازه می داد تا آنها با آگاهی کامل درباره خود و آینده خود تصمیم بگیرند و اگر بناست حضرت را همراهی کنند، از سر جهل، غفلت و عدم اطلاعات کافی نباشد. اولین گزارشی که از تغییر وضع کوفه به حضرت می رسید، در شرایطی بود که امام به سوی کوفه در حال حرکت بودند. دو نفر خدمت حضرت رسیدند. خدمت امام عرض کردند که ما خبر مهمی از کوفه داریم شما مایلید که این خبر را در جمع یارانتان مطرح کنیم یا به صورت خصوصی به عرض شما برسانیم. امام(ع) نگاهی به جمع اصحاب خود کردند و فرمودند که «من چیزی از اصحاب خود پنهان ندارم». آنها گزارش خود را مطرح کردند که آری! عبیدالله بن زیاد به کوفه آمده است، شهر در سلطه او قرار گرفته است، مردم را تهدید می کند، مسلم بن عقیل و هانی بن عروه دستگیر شده اند و آنها را به قتل رسانده اند. این خبر را در حالی مطرح کردند که اباعبدالله الحسین(ع) در جمع اصحاب خود بود و امام از آگاهی اصحاب خود استقبال می کرد.

نکته دومی که در اینجا می توان بدان اشاره کرد، این است که حضرت علاوه بر آگاهی، آزادی اصحاب خود را هم تأمین می کردند تا آنها بتوانند از سر اختیار و آزادی، همراهی حضرت را داشته باشند یا از حضرت و سپاه ایشان جدا شوند. هیچ گونه اجبار و اکراهی در میان نبود حتی حضرت به صراحت اعلام کردند تا کسی از سر شرم و حیا و رودروایسی هم همراه حضرت نماند و کاملاً آزادانه این مسیر را انتخاب کند. پس از قصه شهادت مسلم که خبر آن به حضرت رسید و بعد از یک خبر تأسف بار دیگر درباره شهادت عبدالله بن یقطر که او نیز پیک امام بود و در کوفه به شهادت رسید، وقتی حضرت این خبرها را دریافت و اطمینان پیدا کردند که اوضاع کوفه دگرگون شده است، اصحاب خود را جمع کردند و فرمودند که «وضع کوفه تغییر پیدا کرده است. اگر تاکنون فکر می کردید که می توانید در کوفه حضور پیدا کنید و مورد استقبال مردم کوفه قرار بگیرید، دیگر امروز چنین شرایطی نیست. اوضاع و احوال علیه ماست». همانجا حضرت فرمودند که «من أحب منکم الانصراف فلینصرف؛ هر کس که می خواهد برگردد، برگردد». این پیشنهاد در مقاطع دیگری هم اتفاق افتاد؛ شاید آخرین آن همان شب عاشورا بود که حضرت به اصحاب خود فرمودند دشمن با من سر جنگ و ستیز دارد، شما آزادید هم از طرف دشمن و هم از طرف من آزاد هستید، از تاریکی شب استفاده کنید و بروید، اما آن روز و آن شب همه ماندند و وفاداری خود را اثبات کردند.

سخن آخر امام با دشمن؛ اگر دین ندارید آزاد مرد باشید!

در بیانات امام حسین و در سبک رفتار حضرت در این نهضت، موضوع کرامت اخلاقی به وضوح تمام دیده می شود، تا جایی که برخی از بزرگان بر این باور هستند که اساساً محور شخصیت اباعبدالله و محور قیام امام حسین(ع) مساله کرامت نفس بوده است. همان کرامت نفس بود که حضرت را به امتناع در برابر دعوت به قبول بیعت وامی داشت و بزرگترین صحنه های زیبای صبر و مقاومت و پایداری را در کربلا رقم می زد.

کرامت آن است که انسان، نفس خود را از ذلت، حقارت، خواری و پستی بزرگتر ببیند و حاضر به تن دادن به خفت و خواری نباشد. در واقع کرامت در مقایسه با دیگران نیست بلکه در مقایسه با رذایل اخلاقی است؛ بخشی از کرامت نفس در یک فضیلت اخلاقی دیگر به نام حریت و آزادگی، خود را نشان می دهد. اینکه انسان به قبول بردگی تن ندهد. در فرمایشات امیرالمومنین(ع) هم تعبیر حریت و آزادی دیده می شود؛ گاه حضرت سراغ آزادگان را می گیرند و از این که در جامعه، چنین افرادی به نسبت، کم وجود دارند، شکایت و گلایه دارند. برای امیرالمومنین علی(ع) اهمیت دارد که انسان های آزاده ای در جامعه حضور داشته باشند که در موقعیت های حساس بتوانند در صحنه نقش آفرینی کنند.

با این مقدمه به سراغ کلام اباعبدالله الحسین(ع) در روز عاشورا می رویم. عصر عاشورا بود، امام(ع) در گودال قتلگاه قرار گرفته بود، دشمن نمی دانست که حضرت هنوز جان دارد یا کشته شده است، آنها تدبیری کردند و تصمیم گرفتند به خیمه های اباعبدالله الحسین نزدیک شوند و حمله کنند. امام وقتی متوجه این اقدام آنها شدند، در حالی که رمقی نداشتند، بر سر زانو ایستادند و تکیه بر شمشیر یا نیزه خود زدند و این سخن را به آنها گفتند. فرمودند که «یا شیعه آل سفیان إِن لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا أَحرارا فی دنیاکم؛ ای کسانی که در پیروی از دودمان بنی امیه قرار گرفته اید اگر دین ندارید و ترس و وحشتی از معاد و قیامت هم ندارید پس در دنیای خود آزادمرد باشید».

تأکید حضرت بر اینکه اگر حساب دین نیست، اما حساب حریت و آزادگی را در برخورد با دشمنان و مخالفان خود حفظ کنید. اینجا مخاطب، کسی است که فرض بر این است اعتقاد دینی ندارد یا التزام دینی به آن اعتقادات ندارد، او رفتار خود را براساس دستورات مکتب الهی تنظیم نمی کند چون اعتقاد ندارد یا اینکه آن اعتقاد، منشاء برای رفتار او نمی شود. خطاب امام به چنین افرادی است که انسان می تواند اخلاقی زندگی کند، براساس این که اصل حریت و اصل آزادمردی را در زندگی رعایت کند. براین اساس است که اخلاق می تواند در مراحلی از خود، مستقل از دین تلقی شود و ارزش های اخلاقی، استقلال خود را حفظ کنند. «إِن لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا أَحرارا فی دنیاکم». شاید این سخن از آخرین جملات اباعبدالله الحسین باشد. مخاطب این سخن، انسان های متدین و متشرع و با تقوا نیستند؛ همه کسانی هستند که پایبندی به ارزش های الهی و دینی را از دست داده اند.

*شفقنا/سروش محلاتی

 

نظر شما