سعيد حجاريان
مقالات و كتابهای مختلفی تاكنون درباره اخلاق جنگ و اخلاق صلح نوشته شده است و حتی مراكزی مانند مركز پژوهشهای صلح استكهلم به همين جهت تاسيس شدهاند. اما موضوعی كه من اینجا بدان ميپردازم، حالت ميانه جنگ و صلح يا به عبارتی صلح مسلح است. صلح مسلح در دو زمان حاكم ميشود، نخست زمانی كه طرفين منازعه به قدر كافی از يكديگر تلفات گرفته و انرژيشان را از دست دادهاند و برای تجهيز نيرو و امكانات و از سرگيری جنگ به صورت موقت و دوفاكتو اعلام صلح كردهاند. دوم زمانی كه طرفين منازعه روابط اقتصادی و سياسی خود را قطع كرده و به اصطلاح جنگ سرد را آغاز كردهاند و در آستانه جنگ واقعی قرار دارند.
طرفين منازعه ممكن است به دو كشور اطلاق شود، مانند وضعيت فعلی آذربايجان و ارمنستان كه با يكديگر جنگ كرده و فريز شدهاند يا ممكن است به دو طايفه اشاره داشته باشد، مانند درگيريی ميان طوايف. اما چرا اخلاقيات اين وضعيت برای من اهميت پيدا كرده است؟ اكنون ايران و بعضی كشورها در چنين وضعيتی قرار گرفتهاند. چنان كه مشاهده ميكنيم، روابط سياسی و اقتصادی ما با اسراييل، عربستان سعودی و امريكا به كلی قطع شده است و طرفين بهشدت هر چه تمامتر به تبليغات عليه يكديگر ميپردازند. ايران در مواجهه با اين گروه از كشورها در وضعيت ماقبل جنگ قرار دارد، اما در بعضی مناطق مانند سوريه به خصوص در منطقه جنوبی اين كشور وضعيت ما نه جنگ است و نه صلح. زيرا آتش جنگ فقط برای جابهجايی كشتهشدگان و احيانا تجديد قوا متوقف شده است.
پس از اين تاريخ بايد به بحث درباره وظيفه در اين وضعيت بپردازيم. وظيفه در اخلاق جنگ و صلح شفاف است، اما در اخلاق صلح مسلح بسيار بغرنج و پيچيده است. ميتوان گفت تا پيش از كنوانسيون ژنو در وضعيت جنگ، اخلاقيات دينی حاكم بود. بدين معنا كه بيشتر اديان بودند كه با توصيههايشان ملاكهای اخلاقی جنگ را تبيين ميكردند. به عنوان مثال در اسلام آيات و رواياتی وجود دارد مبنی بر اينكه در ايام جنگ نبايد درختان را قطع كرد، نبايد آبها را آلوده كرد، نبايد خرمنها را آتش زد و قس عليهذا. اما اكنون كنوانسيون ژنو آمد و حقوقی برای افراد غيرنظامي و اسرا قايل شد. آنگونه كه بر اساس آن ميتوان متخلفين را به علت عدم مراعات قوانين به دادگاه كيفری لاهه كشاند، مانند اقدامي كه پس از قتل عام بوسنی صورت گرفت.
در صلح مسلح شرايط متفاوت است و قانون خاصی حاكم نيست و طرفين نزاع بايد ببينند به چه حربهاي بايد متوسل شد. گمان دارم در اين وضعيت ديگر جمله «با دشمنان مدارا»ی حافظ كافي نيست، چرا كه مدارا امری فردي است و درچنين شرايط غير عادی بين كشورها، كاري از يك فرد ساخته نيست. امروز در يك نگاه جامع وضعيت ايران و عربستان سعودي بحرانی است، چرا كه ١- حوثيها با موشك به مناطق داخلی عربستان حمله ميكنند؛ ٢- در منازعه ميان قطر و عربستان ايران عملا جانب قطر را گرفته است؛ ٣- در منطقه الشرقيه بعد از اعدام شيخ نمر درگيري ميان پليس و ارتش و مردم شيعه بهشدت جريان دارد؛ ٤- دو سال پيش چند صد نفر از زائران ايرانی به علت بيكفايتی دولت عربستان به قتل رسيدند؛ ٥- هر روز و هر هفته خبر ميرسد كه عربستان قايقهای ماهيگيري ما را گرفته است يا بالعكس؛ ٦- گروههای خودسر سفارت عربستان را آتش زدند و كنسولگري اين كشور را اشغال كردند و ماجرا تا حدی كشدار شده است كه اكنون آنها را آل يهود ميخوانيم و شجره خبيثه ميناميم؛ ٧- عربستان با اسراييل هم پيمان شده و برای حمله به داخل ايران داعش را حمايت ميكند و از امريكا حدود ٤٥٠ ميليارد دلار اسلحه خريداری كرده است.
با در نظر گرفتن اين فهرست آيا فردی ميتواند وسط معركه بايستد و به شكلي اخلاقی با گفتن جملاتي نظير «شما را به خدا دست نگه داريد»، «آستانه تحمل تان را بالا ببريد»، «تحريك نشويد»، طرفين را به مدارا دعوت كند؟ طبعا چنين فردی اگر همانجا كشته نشود، بايد مابقي عمر خود را به جرم جاسوسی در زندان بگذراند. در زمان صلح مسلح هم دولت و هم مردم به قدري خشمگين هستند كه اساسا هيچ فردی نميتواند به وظيفه اخلاقی خود عمل كند و به آنها بگويد كه جنگ چه آثار شومي در بر دارد و انتظار گوش شنوايی داشته باشد. پس وظيفه اخلاقي در اين مواقع چيست؟
يكم. بايد اين وظيفه را سرشكن كرد، به اين معنا كه از ظرفيتهايی هم چون كمپينها، عريضه نويسيها، استمداد از ريش سفيدان، هنرمندان و غيره بهره گرفت. در چنين شرايطي حتي ميتوان در جهت بالا بردن آستانه تحمل از طرف ديگر منازعه جذب نيرو كرد. بدين طريق كه در ميان سعوديها جستوجو كنيم، روشنفكران و وظيفه منداني را بيابيم كه در راستاي اهداف مشترك تعامل ميكنند.
دوم. بايد جنگ طلبان را افشا كرد، چرا كه معمولا جنگطلبان طرفين، شرافت خود را به جنگ گره ميزنند و بسياري اوقات آنها هستند كه سياسيون را به چاه جنگ فرو ميغلتانند. در واقع بايد نشان داد كه اين افراد سابقه خوبي در كارنامه نداشتهاند و نمونههاي جهاني را به مردم معرفي كرد كه چگونه جنگ طلبان كشورشان را به نابودي كشاندهاند.
سوم. بايد از فاز نظامي به فاز سياسي گذار كرد. معمولا ميگويند جنگ هنگامي آغاز ميشود كه سياست به پايان رسيده باشد. در وضعيت صلح مسلح بايد از هر تلاشي كه وضعيت را به سمت ديپلماسي و امر سياسي سوق ميدهد، استقبال كرد. في المثل در رابطه ايران و عربستان بايد از اعزام حجاج دفاع و از مصافحه ظريف و جبير تقدير به عمل آورد و حتي در صورت امكان به برقراري مراودات اقتصادي و فرهنگي ميان دول متخاصم كمك كرد. از دولت متخاصم به دولت كامله الوداد راه زيادي است كه بايد گام به گام طي شود و وظيفه اخلاقي حكم ميكند كه به خصوص در قبال همسايگان اين مسير را طي كرد، چرا كه بيگانگان به هر حال روزي از منطقه ميروند و ما ميمانيم و همسايگانمان.
چهارم. اين امكان وجود دارد كه حالت نه جنگ و نه صلح به بعضا جنگ و بعضا صلح بدل گردد، يعني جنگ منطقهاي شود، مانند وضعيتي كه ميان هند و پاكستان برقرار است. اين دو دولت در برابر يكديگر صف آرايي كردهاند، اما در بعضي نقاط مانند جاوه و كشمير منازعاتی برقرار است. در چنين شرايطي اطفاء جرقههايي كه ممكن است به حريق تبديل شوند، وظيفه اوليه هر انسان صلح طلبي است.
در پايان اين پرسش مطرح است كه وظيفه اخلاقي در شرايط جنگ عادلانه البته در معاني جديدش چيست؟ در اين شرايط استراتژي دفاع است. چنان كه شاهد بوديم در جنگ دوم جهاني بسياري از روشنفكران به امريكا كوچ كردند و در آن جا در خدمت متفقين قرار گرفتند، چرا كه وظيفهشان را دفع فاشيسم، جلوگيري از نابودي مردم آلمان و پيشرويهاي خونبار هيتلر به نقاط مختلف جهان تعريف كرده بودند. اين هجرت دستاوردهايي نظير مكتب فرانكفورت را در پي داشت كه بخش سختافزاري آن به سمت ساخت بمب رفتند و بخش نرمافزاري راه تفلسف را در پيش گرفتند. در فرانسه نيز برخي روشنفكران به نهضت مقاومت پيوستند و در دفاع از كشورشان جنگ كردند.
داود فيرحي
در سنت فكري و در ادبيات فقهي و حقوقي شيعه و اهل سنت كتابي به نام «ادبيات صلح» وجود دارد اما بحث صلح فقط درآنجا نيست بلكه در جاهاي ديگر نيز بحث ميشود. به طور مثال، در بحث جنگ و در عقود و قراردادها و... ميآيد، يعني فضاي بحث صلح زياد است. به همين دليل، من ابتدا راجع به آنچه در سنت مسلماني راجع به صلح وجود دارد، گزارش كوتاهي ارايه ميكنم و به چند پيشنهاد يا برداشت نيز اشاره مينمایم. در سنت مسلماني وقتي كه از صلح صحبت ميكنيم، گفته ميشود كه صلح از كلمات متقارن است يعني هميشه ضد خود يعني نزاع يا مناقشه يا جنگ را تداعي ميكند. يعني جزو كلمات متضاد است كه با ضد خود شناخته ميشود. وقتي از صلح ميگوييم يعني احتمالا جنگي هست يا انتظار وقوع جنگي ميرود. تفكر فقهي ما اين را پذيرفته كه صلح عبارت است از قراردادي براي رفع يا دفع نزاع. رفع نزاع جايي است كه نزاع اتفاق افتاده چه به صورت بينالمللي و چه به صورت اختلاف بين دو نفر. در واقع، اين نوع صلح را ميتوان به صلح ترميمي تعريف كرد كه هدف آن ترميم مناسبات به هم ريخته است. اين يك نوع صلح تعديلي يا عدالتي نيز هست يعني خسارتي را كه وارد شده جبران ميكند.
اما دومين نوع آن، صلح پيشگيرانه است؛ در واقع، هنوز دعوا يا جنگي رخ نداده اما مجموعه حال و هواي زندگي نشان ميدهد كه اتفاقي در حال رخ دادن است. صلح پيشگيرانه به دنبال ترميم نيست بلكه به دنبال دفع نزاع است يعني ميخواهد مانع آن چیزی شود كه در شرف وقوع است. اين هم در روابط بينالملل و هم در روابط خصوصي افراد وجود دارد. اين صلح مبارك، صلحي كم هزينهتر از صلح اول است. نشانههاي جنگ و نزاع را ردگيري ميكند و ميكوشد كه آنها را به شكلي دفع كند. اين دو نوع صلح در ادبيات شيعه و سني به طور دايم وجود دارد.
اما در ادبيات شيعي و كمي هم در فقه شافعي، از نوع ديگري از صلح به نام «صلح ابتدايي» نیز صحبت ميكنند يعني نه صلحي كه براي جبران نزاع است و نه براي جلوگيري از نزاع محتمل، بلكه صلحي است كه مستقلا شروع ميشود و قراردادها و نظم جديد توليد ميكند. در ادبيات شيعه به آن صلح ابتدايي گفته ميشود اما در بعضي از ادبياتها به آن صلح پيشتاز يا سازنده هم ميگويند كه در واقع، آيندهنگر است. راجع به اين نوع صلح بيشتر صحبت خواهم كرد اما پيش از آن به مبناي فلسفي دو نوع صلح قبلي اشاره خواهم كرد.
طبق نظريههاي مسلمانان، ظاهرا فقها و انديشمندان مسلمان در حوزه صلح، بيشتر نزديك به مكتب واقعگرايي بودند و تصورشان بر اين بود كه خواستههاي انسانها زياد و يافتههاي آنها كم است. يعني هستي محكوم به ندرت است و خيلي نميتواند خواستهها و نيازهاي همگان را چه در حوزه باور، چه درحوزه عمل و چه در حوزه ماديات، برآورده كند. بنابراين، ظاهر قضيه اين است كه برداشت فقهاي سنتي ما اين بود كه منافع انسانها به هر حال باهم تلاقي خواهد كرد. ميتوان به جاي انسانها، گروهها، اقوام، ملتها، امتها و... را گذاشت، بالاخره هر يك از اينها منافع و تفسيرهايي دارند كه با يكديگر تضاد دارد و به هم خواهند خورد. به همين دليل، گفته ميشود درست است كه صلح، اشرفالعقود است اما از لحاظ رتبه، جزو فروعات است. يعني هركجا كه نزاع ميآيد صلح هم ميآيد. صلح، اصالت ندارد هرچند كه خوب و سيدالعقود است اما تابع روابط خصومتآميز واقعي رخ داده يا احتمالا در حال وقوع انسانهاست. اين پيش فرضي است كه به نظر ميرسد در دستگاههاي فقهي ما جا افتاده است. به همين دليل نيز وقتي از صلح پيشگيرانه صحبت ميكنند نهايت پيشرفت به حساب ميآيد. صلح پيشگيرانه از جنگ پيشگيرانه خيلي بهتر است و به همين دليل فقهاي سنتي ما معتقد بودند كه صلح ابتدايي بيمعناست چرا كه انتظار جنگ نيست جنگ هم رخ نداده بنابراين، صلح اصلا موضوع ندارد تا اينكه ما از صلح سازنده يا صلح ابتدايي يا صلح بدوي صحبت كنيم. بنابراين، چون موضوعيت ندارد و قابل تصور هم نيست پس باطل است. يعني صلح نوع سوم اصلا وجود ندارد.
امروز اكثر اهلسنت به استثناي برخي فقهاي شافعيه به چنين نظري معتقدند؛ يعني اعتقاد دارند كه صلح نوع سوم بيجهت است و قابل تصوير نيست. اما تقريبا از دوره قاجار به بعد، ايدهاي در بين شيعيان به وجود آمد كه البته نخستين بار در ادبيات مرحوم ميرزاي قمي صاحب «جامعالشتات» در زمان فتحعليشاه پيدا شده بود كه در ايران مناقشه بين ايران و روس جريان داشت و در داخل نيز مناقشات جدي بود. مرحوم ميرزاي قمي، صلح را به سه قسمت تقسيم كرد و گفت صلح ترميمي كه مابعد نزاع است. صلح پيشگيرانه، يعني جايي كه توقع نزاع وجود دارد و صلح ابتدايي كه انسان اساسا شروع به صلح ميكند تا آينده را آنگونه كه ميخواهد بسازد تا راه به جنگ كم و مسدود شود. اين صلح از اينجا مطرح شد و تاكنون در فقه شيعه رواج دارد.
امروز صلح ابتدايي يا سازنده يكي از تكنيكهاي فن مذاكره و ديپلماسي در حوزه سياست داخلي و خارجي است. بعضي حقوقدانان ما مثل مرحوم ناصر كاتوزيان مخالف صلح ابتدايي بود. ايشان معتقد بود صلح ابتدايي بقيه قراردادها را از بين ميبرد و نميتواند كار جديدي هم انجام دهد. اما صلح ابتدايي، اخيرا اهميت زيادي پيدا كرده است. بهطور مثال، گفته ميشود كه صلح ابتدايي، قراردادي است كه شرط پيشيني ندارد و شروط آن را طرفين قرارداد تعيين ميكنند. براي مثال در بيع، شرطها از قبل نهفته است و نميتوان در آن دست برد اما در صلح ابتدايي اين طور نيست و ميگويند كه دو شرط مهم دارد؛ يكي صرف رضايت طرفين است و دوم اين است كه اجمالا طرفين بدانند بر سر چه چيزي توافق ميكنند. اين تعريف، از حقوق خصوصي به حقوق عمومي رفته است. در حقوق خصوصي براي نخستينبار در ايران، در خصوص بيمه به كار رفت. قراردادهاي بيمه، تابع قراردادهاي سنتي نيستند به اين دليل كه مقدار هزينه را نميدانند، يعني بيمهگزار و بيمهگر چيزهايي را قرارداد ميكنند اما خيلي روشن نيست كه اينها عملي خواهد شد يا خير.
بنابراين، صلح ابتدايي به اين معناست كه مذاكرهكننده در روابط بينالملل يا گروههاي سياسي در مسائل داخلي، قبل از اينكه منتظر توليد نزاع يا نشانههاي آن باشند با خلاقيت خود، وارد قراردادهاي تسالم ميشوند. قراردادهايي كه اجازه اختلاف را كم ميكند. بطور مثال، قبل از اينكه نظام كشتيراني خليج فارس، دو طرف خليج را دچار مشكل كند قراردادهاي سازنده ميتوانند نظام حقوقي جديد را ايجاد كنند كه امكان منازعه را كاهش دهد چه رسد به وقوع منازعه. اين بحث در نظام بينالملل بسيار جدي است. بطور مثال، در بحث قطب بنديها كه در حال حاضر يك ملت تلاش ميكند در بين ساير ملتها يارگيري كند بدون اينكه قبلا احتمال نزعي اصلا وجود داشته باشد.
به اين ترتيب، به نظر ميرسد يكي از امكانات بسيار مهمي كه در مفهوم يا قرارداد صلح نهفته است، شارژ كردن مفهوم صلح ابتدايي است. اين خيالپردازانه نيست بلكه ايجاد يك عرف جديد در نظام بينالملل و در مناسبات است. بطور مثال، در حوزه خصوصي مساله ربا در بانكهاست، مشكل ربا در قالب عقود متعارف، حل شدني نيست. تنها راه آن تسالم است يعني بين سرمايهگذار و سرمايهپذير مصالحهاي به وجود آيد و اين صلح ميتواند راه بانكداري را تا حدي باز كند. اين را گفتم تا راه بيشتري براي صلح در روابط بينالملل و قراردادهاي بينالمللي باز شود. فرض اين بحث يك مبناي فلسفي مهم دارد و آن، اين است كه عقيده متفكراني كه تايع اين تقسيمبندي هستند بنيادگرايانه نيست، آنها معتقد هستند كه هم جنگ و هم صلح ساخته شدهاند و ميتواند به شكل ديگري ساخت. يعني اينگونه نيست كه جنگ اصل باشد و صلح مرهمي بر آن باشد يا صلح اصل باشد و جنگ، تركي بر كوزه صلح باشد. يعني نه صلح اصل است و نه جنگ بلكه هر دو ساختگي هستند و اگر ميشد تاكنون، چند قرارداد ساخت و مردم با آن آشنا باشند بعد از اين نيز ميتوان قراردادهاي ديگري ساخت تا عرف شود و مردم به تدريج بپذيرند، همانطور كه بيمه را پذيرفتند. به نظر ميرسد در حوزه بانك نيز بايد اين بحث را وارد كرد. به همين دليل است كه خيليها معتقد هستند كه صلح ابتدايي يك موضوع خوب پرفايده است كه هم مبناي آن با نظريههاي قبلي فرق ميكند و هم اين امكان را دارد كه ما را از جر و بحث در آن صلحهاي متعارف خارج كند.
*اعتماد
نظر شما