شتاب غیر معقول موجود در ایجاد دگرگونی چه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی، به واقع اندیشمندان خود این کشور و دوستان برون مرزیش را نگران ساخته است، امّا در حال حاضر کسی بدانها گوش نمیسپارد و از ترس اتهام و حتی بازداشت، زبان در کام کشیدهاند.
در این میان تحولاتی که به دین و سیاستهای دینی راجع میشود واجد اهمیت بیشتری است که اتفاقاً کمتر درباره آن صحبت میشود. ذیلاً به مهمترین نکات خواهیم پرداخت.
قدرت و نفوذ مجموع نهاد دینی در عربستان و در مقایسه با کشورهای اسلامی دیگر، تا قبل از آغاز تحولات جدید، به مراتب نیرومندتر، ثروتمندتر و تعیین کنندهتر بود. این بدان علت بود که اصولاً تشکیل کشور عربستان و به قدرت رسیدن حکام سعودی عمیقاً مرهون «وهابیت» بوده است. این عامل پیوسته مهمترین نقش را در حفظ ثبات و استقرار آن داشت.
- این وهابیت نجدی بود که عبدالعزیز جوان را که از کویت بازگشته بود، به قدرت رسانید و سربازان بدوی و خشن وهابی او بودند که رقبایش را کشتند و او را به حاکم نجد تبدیل کردند و هم اینان بودند که با حمایت و کمک انگلیسها مکه و مدینه و طائف و جده و مجموعه حجاز را از شریف حسین گرفتند و ضمیمه قلمرو وی ساختند و مرزهای حکمرانیش را به مرزهای عربستان کنونی رسانیدند. از این پس نیز این ایدئولوژی وهابی بود که عبدالعزیز را بر دشمنان افراطیاش که همان «اخوان وهابی» باشند، پیروز گردانید.
- معمار عربستان مدرن، ملک فیصل، پس از آنکه به قدرت رسید، به دو اقدام مهم دست یازید. نخست حجازی کردن سیستم اداری و مدیریتی کشور بود و دوم نوسازی هرآنچه به وهابیت مربوط میشد. از نظام آموزشی و تبلیغی گرفته تا ایجاد نهادهای وهابی دیگری که در خدمت سیاست داخلی و سیاست خارجی کشور قرار گرفت. حجاز در مقایسه با مناطق دیگر عربستان به مراتب توسعهیافتهتر بود که پس از تسلط عبدالعزیز هم خودش و هم نظام اداریش به محاق رفته بود. فیصل آن را زنده کرد و در کنار آن کوشید وهابیت بدوی را به وهابیتی مدرن تبدیل کند. او در این راه از خود وهابیت و عالمان وهابی کمک گرفت و با کمک آنان ناآرامیهای اواسط دهه شصت را که به دلیل استفاده از مانکن در مغازههای لباسفروشی و راهاندازی شبکه تلویزیون ایجاد شده بود، سرکوب کرد.
- ناآرامی دیگر به اشغال مسجدالحرام در اول محرم ۱۴۰۰ بازمیگردد که در این مورد هم وهابیت به حمایت تمام قد از رژیم برخاست و بدون این حمایت آنان نمیتوانستند تاب آورند. هنگامی که سلطان بن عبدالعزیز فرمانده گارد ملی که مجموعهای از نیروهای ویژه وفادار به خاندان سعودی بود، از آنان خواست که به قیام کنندگان حمله کنند، آنها فتوایی از شورای فتوا خواستند که چنین کاری جایز و لازم است که البته چنین فتوایی صادر شد که داستان مفصلی دارد.
- تهدید بزرگ دیگر به داستان اشغال کویت و تهدید عربستان توسط صدام بازمیگردد. عربستان در آن هنگام از آمریکا و متحدان غربیش کمک خواست و بخش بزرگی از مردم آن را برنمیتابیدند. چرا که مخالف حضور نیروهای نظامی غیر مسلمان در سرزمین خود بودند و دیگر اینکه صدام حاکمی بود ظالم، ولی مسلمان و برای دفع او نباید از کفّار یاری جست. بن لادن و هوادارانش چنین موضعی داشتند و با توجه به محبوبیت او در آن زمان، این موضع به ویژه در بین جوانان طرفداران فراوانی یافت. در اینجا نیز این عالمان وهابی بودند که به کمک رژیم برخاستند و سیاست او را در کمک گرفتن از غربیان تأیید کردند.
- این حمایت در سالهای بعد از آزادی کویت نیز که به واقع عربستان در موقعیتی شکننده قرار داشت، ادامه یافت که تنها به یک نمونه اشاره میشود. به درخواست بن لادن، محمد المقدسی کتابی نوشت تحت عنوان «البراهین الجلیه فی کفر الدوله السعودیه». و در طی آن دلائل کافر بودن نظام سعودی را، و البته با بیان و استدلالی سلفی و وهابی – البته وهابیت جهیمانی – تشریح کرد. بدون کمک عالمان و نهادهای دینی حکومت نمیتوانست در برابر چنین نظرات و دیدگاههایی مقاومت کند، به ویژه که در آن ایام چنین افکاری طرفداران فراوانی داشت. شهرت و محبوبیت دو روحانی معروف، «سلمان العوده» و «سفر الحوالی» که در آن سالها خطابههای دینی – سیاسی خود را ایراد میکردند، به دلیل هماهنگیشان با همین جریانها بود. اوضاع به گونهای بود که این خطبهها به سرعت در سراسر کشور پخش میشد.
- مهمترین نقش را در قطبی کردن منطقه خصوصاً پس از آغاز انقلابهای عربی، همین وهابیت رسمی داشت. قطبی اهل سنت و قطب دیگر طائفههای مختلف شیعه، اعم از اثنی عشری و زیدی و اسماعیلی. بیشترین سود را از این قطبی شدن عملاً رژیم سعودی میبرد چرا که میتوانست تحت عنوان پاسداری از هویت سنی در برابر تهدید مذهبی و سیاسی شیعی، اولاً خود و متحدانش همچون بحرین را در برابر انتقادها مصون سازد و ثانیاً جایگاه خویش را به مثابه مدافع و بلکه تنها پاسدار هویت سنی، تثبیت کند و مهمتر آنکه انقلابهایی را که جهت نیل به آزادی و مبارزه با فساد و نیل به حکومتی عادلانه ایجاد شده بود، از مسیر اصلی منحرف سازد و به جنگی خانگی و مذهبی و طائفی تبدیل کند که عملاً چنین شد.
- قدرت بدستان کنونی هماکنون در پی تضعیف این مجموعه وسیع دینی هستند و احساس میکنند جهت نیل به اهداف خود میباید آنان را نرم کرده و یا از سر راه بردارند و این برای نخستین بار است که رخ میدهد.
اگر چه فراوان بودهاند افراد متنفذّی که حتی در داخل خود عربستان از وهابیت به گونهای غیر صریح و یا در محافل خصوصی انتقاد میکردهاند، امّا پیوسته رژیم حریم نهاد دینی و استقلال آن را رعایت میکرد و در مواردی که در حیطه صلاحیّت وی بود، به او گوش میسپرد. امّا هماکنون دیگر چنان نیست. چندی پیش وزارت ارتباطات سعودی قانونی را اعلام کرد که در آن مرد، و احیاناً زنی که موبایل همسرش را بدون موافقت او بازرسی کند به دو سال زندان و یا پرداخت نیم میلیون ریال سعودی محکوم خواهد شد. آنها گفتند که این قانون با توجه به ویژگی خصوصی بودن چنین مواردی است. اعلام چنین قانونی در جامعهای عمیقاً محافظهکار و عمیقاً مردانه و بدون مشورت با نهادهای دینی، به واقع یک حادثه استثنائی است.
- اینکه چرا چنین شده و چه خواهد شد بحث دیگری است. هم اکنون چنین است و بعید است این جریان متوقف شود. مشکل میتوان گفت اعتراضهایی همچون اعتراضهای نیمه دهه شصت دوران فیصل و یا نارضایتی نیمه دوم دهه هفتاد که در نهایت به قیام مسجد الحرام در ۱۹۷۹ انجامید، تکرار شود. مخصوصاً که ایدئولوژیهای تکفیری که گروههای مختلفی آن را نمودی از اسلام واقعی میدانستند، در حال افول هستند و اصولاً اسلامگرایان در سالهای اخیر کارنامه مثبت و درخشانی نداشتند و این همه احتمال وقوع قیامی دینی را در عربستان تضعیف میکند.
- احتمالاً مهمترین عامل در این میان نسل جدید کمتر از ۳۰ سال این کشور است که هفتاد درصد جمعیت را دربرمیگیرد. به دلیل فعالیت و گسترش فضای مجازی در این کشور این نسل عمدتاً فرزندان این فضا است و نه فضای واقعی بیرونی. محدودیتهای مختلف فضای واقعی به دلیل بسته بودن جامعه، موجب تشدید رجوع نسل جدید به فضای مجازی شده است و این فضا این نسل را کاملاً متفاوت با پدران و اجدادش پرورش داده است. گویی برای نخستین بار است که عربستان شکاف نسلی را به طور جدی تجربه میکند. به دلائل مختلف شکاف نسلی در عربستان به مراتب کمتر از بسیاری از کشورهای منطقه بود، امّا این سخن در آنجا که به نسل کنونی بازمیگردد، دیگر چنین نیست.
- البته تحولات موجود از بالا و از حاکمیت آغازشده و به جامعه ورود کرده و بلکه بدان تزریق شده است و نه آنکه از قاعده و پائین به بالا رفته باشد. اصولاً نوع جامعه و ساختارهای اجتماعی و تاریخی و قبیلهای این کشور به گونهای است که تحولات شکل عمودی دارد و پیوسته یک طرفه است، اگرچه در آینده داستان چنین نخواهد بود و نسل جدید کمتر از سی سال، خواستههای خود را دیکته خواهد کرد.
واقعیت این است که دگرگونیهای ایجاد شده در انطباق با درخواستهای این نسل است، امّا معلوم نیست درخواستهای بعدی این نسل چه خواهد بود و آیا رژیم قادر به پاسخگویی بدانها هست، مخصوصاً که این نسل فاقد تجربه و نهادهایی است که سخنگوی او باشد و درخواستهایش را کانالیزه کند و با کمترین هزینه به ثمر برساند. بدترین حالت این است که مطالباتی ایجاد شود امّا مجاری قانونی و مشروع برای کنترل و هدایت آن وجود نداشته باشد. مضافاً که در چنین شرائطی افراد تنها میدانند که چه نمیخواهند و نه آنکه چه میخواهند. مشکل بزرگی که انقلابهای عربی از آن رنج برده و میّبرند.
- حال باید دید سیاست جدید سعودی به ویژه در آنجا که به دین و نهادهای دینی راجع میشود، با ما و با شیعیان چه نسبتی دارد؟ واقعیت این است که هر آنچه قطببندی مذهبی موجود در منطقه را بشکند، در نهایت به نفع ما، به نفع منطقه و به نفع تمامی مسلمانها است و اقدامات انجام شده عملاً در جهت تضعیف این قطببندی است. البته قطببندیهای زیانآور متعددی در منطقه وجود دارد، اعم از قومی و زبانی و ناحیهای. امّا زیانآورترینش که عملاً اختلافها و تعارضهای دیگر را به خدمت میگیرد، قطببندی مذهبی است.
- از دهه شصت قرن گذشته به بعد عربستان سیاست دینی فعالی اتخاذ کرد که عملاً در خدمت سیاست خارجی و نفوذ برونمرزی او بود. این جریان پس از جنگ اعراب و اسرائیل در ۱۹۶۷ تقویت شد و پس از تحریم نفتی ۱۹۷۳ چهار برابر شدن قیمت آن به اوج خود رسید. این هر دو جنگ به گونهای غیر مستقیم به تقویت موضع و موقعیت عربستان کمک کرد. در سال ۶۷ نه تنها مصر که ناصریسم و قومیت و سوسیالیسم عربی که دشمن ایدئولوژیک سعودیها بود، شکست خورد و نیمه پیروزی و نیمه شکست سال ۷۳ به دلیل گرایش نسبی اسلامی ارتش مصر، باز هم به سود عربستان تمام شد. این جریان پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران در چارچوب جدیدی شکل گرفت و تقویت شد و تا به امروز ادامه دارد.
- وجود حرمین شریفین، امکانات مالی و رسانهای عظیم و نهادهای مختلف دینی، اعم از آموزشی و تبلیغی و خدماتی و سیاست خاص دینی این کشور که میتوان از آن به سیاست «تطبیق شریعت» تعبیر کرد، موجب شد که این کشور عملاً به گرانیگاه اهل سنت تبدیل شود. قطبی شدن منطقه و به طور کلی دنیای مسلمان و عواملی دیگر این موقعیّت را عمیقاً تقویت کرد. مضافاً که در قلمرو اهل سنت عموم کسانی که تمایلات سلفی داشتند، به عالمان و فقیهان سعودی گوش میسپردند. از سلفیان محافظهکار و حنبلیاندیش و حنبلیمنش شمال آفریقایی و آسیای مرکزی تا داعشیان حاکم بر موصل که کتابهای درسی دینیشان همان کتابهای درسی مدارس عربستان بود که توسط عالمان وهابی نوشته شده بود.
- در شرایط جدید این هر دو دچار دگرگونی شده است. بخشی از دلائل گرانیگاه شدن عربستان به علت سیاست دینی او بود. همچنین رجوع به اسلام عربستانی، برای سلفیان کلاً به دلائل دینی بود، امّا مسئله این است که رویکرد قدرت نسبت به دین و وهابیت دگرگون شده است و عالم دینی و نهاد دینی جایگاه سابق را از دست داده است. مشکل میتوان نتایج این مجموعه تحولات را پیشبینی کرد، آنچه مسلّم است آنکه تغییرات مهمی به وقوع خواهد پیوست.
هنوز هم روشن نیست که قدرتبدستان جدید در نهایت چه نوع برخوردی با عالمان و نهادهای دینی در آنجا که به وظائف دینی و صدور فتوایشان راجع میشود، خواهند داشت. همچنانکه معلوم نیست سیاستشان در قبال نهادها و موسساتی که به فعالیتهای دینی در خارج از کشور مشغول هستند، چه خواهد بود؟ از ظواهر چنین برمیآید که براساس توصیه قدرتهای غربی عمل خواهند کرد. چنانکه در گذشته هم تا مقدار زیادی چنین بوده است. بن سلمان در طی سفرش به آمریکا در مورد چرایی تلاش عربستان جهت ترویج ایدئولوژی وهابی صریحاً گفت که این خواسته آمریکاییها و غربیها بود. آنها از ما چنین میخواستند.
بهرحال چنین نیست که هر آنچه در این کشور رخ میدهد، در تعارض با منافع و مصالح ما و متحدانمان باشد. هنوز هم مشخص نیست این تحولات در جامعهای که فاقد زیر ساختهای لازم جهت پذیرش و جذب چنین تغییراتی است، به کجا خواهد انجامید. به احتمال فراوان معماران اصلی عربستانی خود نیز نمیدانند. در آنجا که به ما بازمیگردد احتمالاً ناظر و ساکت بودن و تحولات و پیآمدهایش را زیر نظر داشتن، بهترین روش باشد.
نظر شما