twitter share facebook share ۱۳۹۸ مهر ۰۸ 1336

اهمیت یافتن پاسخ این سؤال برای آنان از دو جهت است: یک جهت این است که افراد، بیرون از قلمرو دین احساس آزادی می کنند و جنبه دوم این است که مشخص شود در کجا خداوند در زندگی بشر دخالت کرده و امر و فرمان داده است و کجا را به عقل و تجربه بشر محول کرده است؟

در این زمینه دو دیدگاه وجود دارد: دیدگاه اول دیدگاه کسانی است که معتقدند دین متکفل سعادت اخروی است. در این دیدگاه از آنجا که انسان دانش و تجربه ای در امور اخروی ندارد، به دین مراجعه نموده و اطلاعات لازم برای شناخت عالم آخرت را از آن می گیرد؛ اما در مسائل دنیوی، خود بشر امکان فهم و تجربه و یافتن راه حل را دارد.

نگاه دوم برعکس و مقابل دیدگاه اول است. در این نگاه همه چیز از دین خواسته و همه چیز در دین ارائه می شود؛ به عبارت دیگر دین آمده است تا نیازهای دنیوی و اخروی را تأمین کند و هیچ چیز از قلمرو دین بیرون نیست.

اولین سؤالی که در نقد دیدگاه اول مطرح است این است که آیا مرزبندی بین زندگی دنیا و آخرت امکانپذیر است؟ آیا به انسان می توان گفت سعادت اخروی ات را بدون توجه به زندگی دنیایی تأمین کن؟ آیا می توان در دنیا مال حرام خورد و در آخرت سعادتمند شد؟ یا زندگی سعادتمند در عالم آخرت محصول نوع خاصی از زندگی در دنیا است؟

خداوند در قرآن می فرماید: «فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره». محصولی که در آخرت در اختیار انسان قرار می گیرد نتیجه بذری است که در عالم دنیا افکنده و آبیاری شده است؛ ضمن اینکه آیات بسیاری در قرآن وجود دارد که ناظر به زندگی ما در همین دنیا است؛ برای نمونه خداوند در قرآن فرموده است: «و من قُتل مظلوماً فقد جعلنا لولیه سلطانا» کسی که مظلومانه به قتل برسد ولی دم او حق سلطه و اختیار دارند و می توانند قصاص کنند. پس خداوند درباره حق مجازات قاتل دخالت کرده است، یا در باره کیفر سارق فرموده است: «السارق و السارقه فاقطعوا ایدیهما» دست دزد را قطع کنید. این همه آیاتی که در قرآن کریم در ابعاد مختلف زندگی فردی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آمده قابل اغماض و نادیده گرفتن نیست.

اما اولین نکته در نقد دیدگاه دوم این است که دلیل چنین ادعایی چیست؟ بهترین دلیلی که طرفداران این دیدگاه مطرح می کنند استناد به برخی از آیات قرآن است؛ از جمله در سوره مبارکه نحل «ونزّلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شیء و هدی و رحمه و بشری للمسلمین»؛ خداوند می فرماید ما قرآنی را بر تو ای پیامبر نازل کردیم که بیان کننده هر چیزی است، یا آیه دیگر در سوره انعام «ما فرطنا فی الکتاب من شیء» ما هیچ چیز را در قرآن فروگذار نکردیم.

اما آیا این ادعا قابل قبول است؟ مفسرین این آیات شریفه را چگونه فهمیده اند؟ علامه طباطبایی در این خصوص می گوید: «اول باید مشخص شود که قرآن چه غایتی دارد و برای چه نازل شده است؟ در مرحله دوم باید روشن کرد که برای رسیدن به ان غایت چه شیوه ها و نقشه هایی را ارئه کرده است؟ اگر قرآن برای هدایت انسان ها آمده که پاسخ به سؤال اول است، سپس قرآن می فرماید «من همه چیز را ارئه کرده ام» این دو را که در کنار هم قرار دهیم این معنا را می رساند که هرچیزی که برای هدایت لازم است در قرآن ارئه شده است»

اگر پزشکی نسخه ای را ارئه کند و بعد بگوید که همه چیز را در نسخه نوشته است، یعنی چه؟ یعنی هر چیزی که برای سلامتی و درمان نسبت به این بیماری خاص لازم است را نوشته است، نه همه بیماری ها را. همه چیز مطلق نیست، بلکه همه چیز نسبت به آن هدف و مسئولیتی که بر عهده گرفته است. قران کریم کتاب هدایت بشر است و هر چیزی که برای هدایت بشر لازم است را در خود جای داده است. فرمایش مرحوم علامه این است «ان المراد بکل شیء کل ما یرجع الی امر الهدایه مما یحتاج الیه الناس فی اهتدائهم من المعارف الحقیقیه المتعلقه بالمبدإ و المعاد و الاخلاق الفاضله و الشرائع الإلهیه و القصص و المواعظ فهو تبیان لذلک کله»

برای هدایت مردم چه چیز احتیاج است؟ اول: هدایت بشر در گرو این است که جهان بینی درستی داشته باشد و مبدأ و معاد را بشناسد. دوم: اخلاق در هدایت بشر مؤثر است و اگر در قرآن اصول اخلاقی ارائه نشده باشد هدایت تحقق پیدا نمی کند. سوم: احکام و مواعظی که در شریعت اسلام است. هر سه این موارد را قرآن ارائه کرده است و در همین امور نیز به کلیات بسنده نموده و جزئیات را به پیامبر اکرم(ص) واگذار نموده است. بنابراین استدلال به این آیات برای اینکه بتوانیم اثبات کنیم که همه نیازهای بشر در دین ارئه شده، استدلال کاملی نیست. ممکن است بشر نیازهایی داشته باشد که خداوند در قرآن کریم بیان نکرده و به عقل و تجربه بشر محول کرده باشد؛ برای مثال ما نیازمند به کشاورزی هستیم اما در قرآن شیوه های کشاورزی و آبیاری و دفع آفات ارائه نشده است. اینها را خداوند به عقل بشر محول کرده است که بروید زندگی کنید، یاد بگیرید و تجربه پیدا کنید.

حال که نمی توانیم هیچیک از این دو نظریه را بپذیریم باید دیدگاه سومی را مطرح کنیم. برای ارائه دیدگاه سوم، باید ابتدا به این سؤال پاسخ داد که آیا مسائلی وجود دارد که خداوند در دین نسبت به آن سکوت کرده و تعیین تکلیف در خصوص آن را به انسان واگذار کرده باشد؟ امیرمؤمنان علی(ع) در نهج البلاغه یک بیانی دارد که شیخ صدوق هم آن را نقل کرده است: «و خطب امیرالمومنین الناس فقال: ان الله تبارک و تعالی حد حدودا فلا تعتدوها و فرض فرائض فلاتنقصوها و سکت عن اشیاء لم یسکت عنها نسیانا لها فلا تکلفوها رحمه من الله لکم فاقبلوها» (من لا یحضره الفقیه ج4 ص 75)

خداوند مرزهایی را مشخص کرده که از اینها عبور نکنید، حرام هایی را قرار داده که نقض نکنید، وظایفی هم بر عهده شما قرار داده که به انها عمل کنید؛ اما خداوند در مورد بعضی از موضوعات سکوت کرده و مطلب و نظری ارئه نکرده است؛ نه اینکه نمی توانسته حرف بزند یا اطلاعاتش ناقص بوده، بلکه مصلحت را در اظهار نظر نکردن در آن مواضع دیده است. پس همچون قصه گاو بنی اسرائیل خود را با سوال کردن به زحمت نیندازید؛ وقتی در قلمرو سکوت می رسید و چیزی در کتاب و سنت پیدا نمی کنید رها هستید؛ این رحمت و لطف است که خدا دست شما را باز و آزاد گذاشته؛ این لطف الهی را بپذیرید و خودتان را به زحمت نیندازید که حتما چیزی به نام دین پیدا کنید. شهید مطهری در این زمینه تعبیر دقیقی دارد و آن عبارت است از اینکه «جامعیت دین به این نیست که همه چیز را گفته باشد، بلکه خود نگفتن گاهی اقتضای جامعیت و خودش کمال است. ورود دین در مسائلی که با زندگی متغیر بشر مواجه می شود با جامعیت دین سازگار نیست؛ دین جامع دینی است که خود را درگیر این متغیرات نکند تا آسیب نبیند. حدیثی است به این مضمون «ان الله یحب ان یؤخذ برخصه کما یحب ان یؤخذ بعزائمه» خداوند دوست دارد در مسائلی که مردم را آزاد گذاشته است مردم هم آزاد باشند؛ یعنی مسائل آزاد را آزاد تلقی کنند و از خود چیزی در نیاورند».

به گفته برخی از علما، تعبیر «یحب» هرکجا که باشد نشان دهنده این است که ان کار از نظر شرعی مطلوب است و انجام ان ثواب هم دارد؛ لذا از این روایت استفاده می شود که نه تنها آزاد بودن مردم خواست خداست، استفاده کردن مردم از آزادی مطلوب است و ثواب هم دارد. خدا کسی را که از آزادی های مشروع استفاده می کند و خود را دربند قرار نمی دهد دوست دارد. دوستی خدا به چیست؟ به اینکه به او احترام می کند و ثواب می دهد.

برای مشخص کردن قلمرو دین باید مسائل را از نظر شمول و عدم شمول دین به سه دسته تقسیم کرد: 1. مسائلی که دین باید دخالت کند 2. مسائلی که دین می تواند دخالت کند 3. مسائلی که دین نباید دخالت کند

قسم اول مسائلی است که باید در قلمرو دین باشد، اینها همان مسائلی است که مربوط به آخرت بوده و عقل بشر از درک انها عاجز است. قسم دوم مسائلی است که دین می تواند دخالت کند اما الزامی نیست؛ اگر دین دخالت کرد قهراً تبعیت برای ما لازم است، ولی در عین حال ممکن است دین در این مسائل وارد نشود. اینها مسائلی است کلی مربوط به زندگی بشر که با اساس فطرت بشر مطابق است و دستخوش تغییر و تحول نمی شود. احکامی مانند ازدواج یا عقود دیگر یک پایه و اساس فطری یا اساس دائمی در مصلحت بشر دارد؛ اینها را ممکن است خداوند وارد شده و تشریع حکم کند تا ما تبعیت کنیم، ممکن هم هست برخی از این مسائل را به عقل خود بشر محول کرده باشد تا انسان ها خودشان بفهمند و تصمیم بگیرند.

اما قسم سوم آن مسائلی است که با تغییر زندگی بشر تغییر پیدا می کند و اگر دین بخواهد وارد شود و نظر ثابت و یکنواختی ارائه کند، موجب توقف و رکود در زندگی انسان ها می شود. برای مثال در آیه شریفه «و اعدوا لهم مااستطعتم من قوه و من رباط الخیل» آمادگی یافتن در برابر دشمن یک اصل است، اما اینکه تجهیزات و امادگی را به کار بگیریم یا نگیریم، بحث متغیری است؛ در بعضی شرایط باید این نیرو را به کار گرفت و در بعضی از شرایط نیز نباید عملا از این قدرت استفاده کرد؛ ولی توانایی و ظرفیت همیشه باید وجود داشته باشد.

اما بحث اسب چیست؟ یعنی در هر دوره و زمان الزاما مسلمانان باید اسب تهیه کنند؟ درحالیکه دشمن پیشرفت کرده و ادوات پیشرفته نظامی و سلاح های پیشرفته به کار می برد، ما اسب تهیه کنیم؟ پاسخ آن است که انچه در عصر نزول آیه شریفه در آن محیط به عنوان ابزار قوی برای توانایی امت اسلام بود رباط الخیل بود؛ پس این قسمت مثال است و حکم شرعی خاصی ندارد. اگر شرع بخواهد در این زمینه ها وارد شود به تعبیر علامه طباطبایی وارد منطقه ممنوعه شده است. دین نمی تواند زندگی بشر و روند تحولات ان را متوقف کند؛ اگر دین در این حوزه ها دستوراتی داده است و مثلا درباره تیروکمان و مسابقات سوارکاری تشویق کرده است، این را باید با یک اصل کلی تر سنجید؛ آن اصل کلی باقی است و اینها مثال است. اقتضائات زمان و مسائل سیاسی و روابط مختلف با کشورها مختلف است؛ پیامبر هم گاهی می جنگید و گاهی صلح می کرد؛ اینکه روابط بر یک اساس باشد که پیوسته بجنگید یا پیوسته صلح کنید، در قلمرو قضاوت دین به طور کلی قرار نمی گیرد و اگر دین در اینگونه مسائل وارد شود، غیر از اینکه زندگی دنیای بشر به بن بست برسد اثری ندارد. پیامبر اکرم(ص) با همان مشرکانی که مدتی جنگید، گاهی از اوقات کنار می آمد و قرارداد مصالحه امضا می کرد؛ مشرکین و قریش همان بودند اما شرایط و مصالح امت اسلام متغیر و متفاوت می شد. البته تشخیص اینکه کدام یک از مسائل جزو قسم سوم است و کدامیک جزو قسم دوم و تفاوت آنها چیست باید مورد به مورد مورد بحث قرار گیرد.

اما نکته ای که بسیاری از اوقات مورد غفلت قرار می گیرد این است که ما معمولا گمان می کنیم دین برای تشریع و تقنین وارد مقوله ای می شود؛ این تصور درست نیست؛ ممکن است دین وارد شود برای انکه ما را راهنمایی کند نه اینکه حکم بدهد؛ در این صورت بیان دین جنبه ارشادی دارد. آیه ای در قرآن کریم در اواخر سوره مبارکه بقره است که می فرماید «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي فَاکْتُبُوهُ وَ لْيَکْتُبْ بَيْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ... وَاسْتَشْهِدُواْ شَهِيدَيْنِ من رِّجَالِكُمْ» آیت الله خویی دستورات این آیه را ارشادی می داند؛ یعنی آیه می خواهد راهنمایی کند که اگر سند نباشد و شاهدی وجود نداشته باشد، توانایی اثبات حق خود را ندارید و اگر کار به محکمه بیفتد دچار مشکل می شوید. این یک راهنمایی است؛ اگر به کار بردید خودتان سود می برید و اگر گوش ندادید خودتان ضرر می کنید.

همچنین در روایتی چنین امده است: «محمد بن علی بن الحسین بإسناده عن عبدالملک بن أعین قال: قلت لأبی عبدالله: انی قد ابتلیت بهذا العلم فأرید الحاجه فإذا نظرت الی الطالع و رأیت الطالع الشر جلست و لم أذهب فیها و إذا رأیت طالع الخیر ذهبت فی الحاجه؛ فقال لی: تقضی؟ قلت: نعم؛ قال: احرق کتبک»

روایت است که شخصی از اصحاب امام صادق(ع) به نام عبدالملک بن اعین خدمت امام رسید و عرض کرد: مدتی است گرفتار علم نجوم شدم؛ نگاه به طالع و وضع ستاره ها می کنم و می گویم امروز برای این کار خوب است و فردا برای این کار بد؛ خلاصه خود را گرفتار کرده ام. گاهی تصمیم می گیرم کاری انجام دهم، نگاهی به طالع می اندازم می بینم طالع بد است، پس اقدام نمی کنم. امام فرمودند: یعنی وقتی طالع را نگاه می کنی، بر این اساس واقعا حکم می کنی؟ این حرف ها را قبول داری؟ گفت: بله واقعا همچنین اعتقادی دارم، نمی توانم خلاف طالع عمل کنم. حضرت فرمودند که برو کتاب ها را آتش بزن و خودت را راحت کن تا دیگر چیزی در دسترس تو نباشد که عقل و اراده ات را دربند کند

فقها از این روایت حکم نابودی کتب ضلال را استخراج کرده اند؛ اما مرحوم آیت الله تبریزی در بحث های فقهی خود می گویند که این نهی ارشادی است و از آن حکم شرعی استفاده نمی شود؛ ارشاد به یک آدم گرفتار که اسیر افکار پوچ است و نمی تواند آزاد باشد. لذا اگر کسی می تواند بخواند و گرفتار هم نشود، صرفا به خاطر اینکه کتاب گمراه کننده ای است، لزومی بر نابودی آن وجود ندارد؛ از این رو است که وقتی او گفت طالع را نگاه می کنم و گرفتارم حضرت فرمودند: «تقضی؟» واقعا حکم می کنی؟ اگر جواب مثبت نبود حضرت توصیه ای بر انهدام کتاب ها صادر نمی کرد.

نکته دیگر انکه بسیاری از علما احکام را به دو نوع تقسیم بندی می کنند: احکام ثابت و احکام متغیر. به فرموده علامه طباطبایی احکام ثابت احکامی است منتسب به دین و جزو دین است اما احکام متغیر در عین معتبر و لازم الاجرا بودن، جزو دین نیست؛ همچون دستورات درست و لازم الاجرایی که حکومت قانونی و شرعی صادر می کند اما جزو دین به حساب نمی آید. گاهی از اوقات این اشتباه پیش می آید که دستورات معتبری که در جامعه اسلامی توسط حکومت مشروع گرفته می شود مستقیما به دین و خدا نسبت داده می شود. تعبیر علامه در این زمینه این است: چه پیامبر اکرم(ص) و چه امیرمؤمنان(ع) این مقررات را وضع کرده باشند فرقی نمی کند؛ اگر پیامبر(ص) هم در این زمینه دستوری برای مدیریت جامعه دارد که بر اساس شرایط زمان و مکان قابل تغییر است، این دستورات جزو دین نیست. مثلا امروز با این کشور می جنگیم و فردا با آن کشور صلح می کنیم؛ نه دستور جنگ حکم خداست و نه دستور صلح به پای خدا نوشته می شود، بلکه صرفا دستور و تشخیص پیامبر است و جزو دین به حساب نمی آید. تعبیری که ایشان به کار برده چنین است: «مقرراتی که قابل تغییر است و به حسب مصالح مختلف زمان ها و مکان ها اختلاف پیدا می کند، به عنوان آثار ولایت عامه منوط به نظر نبی اسلام و جانشینان و منصوبین از طرف اوست که در شعاع مقررات ثابته دینی و به حسب مصلحت وقت و مکان، ان را تشخیص داده و اجرا نمایند. البته اینگونه مقررات به حسب اصطلاح دین، احکام و شرایع آسمانی محسوب نمی شود و دین نامیده نشده است» (محمد حسین طباطبایی/ بررسی های اسلامی/ ج1/ ص 81)

ایشان در صفحات بعد می فرماید: «هرگونه مقررات جدیدی که در پیشرفت زندگی اجتماعی مفید باشد و به صلاح اسلام و مسلمین تمام شود، مربوط به اختیارات والی است و هیچگونه ممنوعیتی در وضع و اجرای آن نیست. البته اینگونه مقررات در اسلام اگرچه لازم الاجرا می باشد و ولی امر که به وضع و اجرای آنها موظف است لازم الاطاعه است، ولی درعین حال شریعت و حکم خدایی شمرده نمی شود» اگر کسی با این دستورات مخالفت کند نمی توانیم بگوییم با حکم خدا مبارزه کرده است، بلکه با حکم آن کسی که خداوند او را برای حکومت کردن معین نموده است یعنی با پیامبر یا امام مخالفت کرده است.

پس آنچه ما در قرآن و سنت داریم آمیخته ای است از احکام و ارشادات و تفکیک اینها کار آسانی نیست؛ از طرف دیگر آنچه در کتاب و سنت است آمیخته ای است از اصول کلی ثابت و متغیر که تفکیک این هم آسان نیست. اگر توجه به این اصول صورت گیرد آن وقت می توان قلمرو دین را به گونه ای تعریف کرد که در عین حالی که عمده نیازهای اخروی بشر را تأمین می کند، همراه با زندگی دنیوی هم پیشرفت داشته و مشکلی به وجود نمی آورد.

*برگرفته از کتاب اسلام و مقتضیات زمان؛ نوشته حجت الاسلام محمد سروش محلاتی

نظر شما