twitter share facebook share ۱۳۹۹ دی ۱۰ 772

آمریکا خوش اقبال ترین کشور در تاریخ معاصر است؛ دور بودن از اروپا و قرار گرفتن در آن سوی اقیانوس، نخستین شانسی بود که این کشور داشت. مستعمرات تازه استقلال یافته که بعدها نام ایالات متحده بر آنها گذارده شد، در بدو امر فقیر و ضعیف بودند اما در کمتر از یک قرن و نیم، مناطق دیگری را در سرتاسر آمریکا شمالی ضمیمه خود کردند، از جنگ داخلی جان سالم به در بردند، سایر قدرت های بزرگ را از منطقه بیرون کردند و بزرگترین و پویاترین اقتصاد جهان را آفریدند. این روند رو به رشد تا پایان قرن بیست ادامه یافت و پیروزی در جنگ سرد، آمریکا را به تنها ابرقدرت جهان بدل کرد

آمریکایی ها بهروزی و کامیابی های خود را به ویژگی نیاکان خود، هوش و خرد بنیانگذاران کشور و نظام سرمایه داری مبتنی بر لیبرال دموکراسی نسبت می دهند؛ غافل از آنکه خوش اقبالی نقش مهمی در کامیابی های آمریکا ایفا کرد.

آمریکایی ها خوش شانس بودند که شمال آمریکا غنی از منابع طبیعی و زمین های حاصلخیز بود، رودخانه هایش قابلیت کشتی رانی داشت و آب و هوایش معتدل بود. از همان ابتدا آمریکا از رقابتی که بین قدرت های بزرگ وجود داشت، سود برد؛ فرانسه از انقلاب آمریکا حمایت کرد تا رقیب انگلیسی اش را تضعیف کند؛ وقتی ناپلئون برای تأمین پول مورد نیازش در جنگ های اروپا، تمایل خود را برای فروش لوئیزیانا نشان داد، کشور جدید آمریکا توانست مستعمرات فرانسه را به قیمت ارزانی خریده و قلمرو خود را توسعه ببخشد. همچنین جنگ در اروپا به آمریکا کمک کرد تا از جنگ 1812 با کانادا جان سالم به در برد؛ زیرا بریتانیا آنقدر درگیر جنگ با ناپلئون بود که نمی توانست در کانادا با تمام قدرتش در برابر آمریکا بایستد.

ایالات متحده با گسترش قلمرو خود در قاره آمریکا و به تصرف درآوردن تگزاس، نیومکزیکو، آریزونا و کالیفرنیا، به تدریج توجهات را به خود جلب کرد و این درحالی بود که قدرت های اروپایی بیشتر وقت خود را صرف رقابت با یکدیگر می کردند و دست ایالات متحده را برای کشورگشایی و تبدیل شدن به ابرقدرت جهان باز گذاشته بودند. سال 1900 نگرانی انگلیس بابت ظهور و قدرت نمایی آلمان موجب شد که آن کشور از ادعای ارضی خود در شمال غربی اقیانوس آرام و آمریکای جنوبی دست بردارد و اسباب آرامش خاطر ایالات متحده را فراهم نماید؛ در آن زمان بود که دکترین مونرو [1] به واقعیت مبدل شد.

در واقع هیچ قدرت بزرگ دیگری، از امنیتی که آمریکا از زمان تأسیس داشت، برخوردار نبود. در دویست سال گذشته جدا از انگلیس، تقریبا تمام قدرت های بزرگ جهان حداقل یکبار هدف حمله قرار گرفته اند و برخی از آنها تحت اشغال درآمده اند. حتی بریتانیا 50000 شهروند خود را در جنگ جهانی دوم بدلیل بمباران آلمان ها از دست داد، اما آخرین باری که خاک آمریکا به اشغال نیروهای خارجی درآمد در جنگ 1812 بود. در قرن بیستم، طی دو جنگ جهانی که تلفات و خسارات زیادی به دو قاره اروپا و آسیا وارد آمد، قاره آمریکا آسیبی ندید. این امنیت که به لطف جغرافیای آن کشور رایگان بدست آمده بود، به ایالات متحده این امکان را داد که آخرین قدرت بزرگی باشد که در هر دو جنگ جهانی وارد میدان می شود؛ بنابراین کمترین خسارت را ببیند و وقتی جنگ خاتمه یافت، از موقعیت بهتری در بین سایر کشورهای درگیر برخوردار باشد.

البته رهبران آمریکا نیز تصمیماتی هوشمندانه می گرفتند و از فرصت های پیش آمده نهایت استفاده را می کردند. آنان قانون اساسیی تصویب کردند که در آن آزادی های فردی به رسمیت شناخته می شد و زمینه پویایی و شکوفایی اقتصاد را فراهم می کرد. رهبران آمریکا درهای کشور را به روی مهاجران از تمام نقاط جهان گشودند و موفق شدند برخوردها و اختلافاتی که بین مهاجران ایجاد می شد را مدیریت کنند. درحالیکه در جنگ داخلی بر سر برده داری، شمال به پیروزی رسید، رهبران آمریکا موفق شدند از تقسیم کشور جلوگیری کرده و با اتحاد با یکدیگر، زمینه قدرتمند شدن بیشتر ایالات متحده را فراهم نمایند.

آمریکا از زمان تبدیل شدن به قدرتی جهانی، با خوش شانسی با دشمنانی ضعیف مواجه شده است. برای نمونه، شاهنشاهی آلمان قدرت نظامی رعب آوری داشت، اما سال 1918 که نیروهای آمریکا وارد جنگ شدند، دیگر آلمان تضعیف شده بود و عملا از نیروهای مسلحش چیزی باقی نمانده بود. همچنین در جنگ جهانی دوم نیروی نظامی آلمان نازی در جنگ با شوروی توان خود را از دست داده بود؛ اقتصاد امپراتوری ژاپن در سال 1941 پنج برابر اقتصاد آمریکا بود، اما رهبران این کشور در زمان جنگ به شدت بایکدیگر اختلاف داشتند و هزاران نیروی کشور در باتلاق جنگ با چین فرو رفته بودند.

شوروی جدی ترین دشمن آمریکا بود، اما کفه ترازو همچنان به نفع آمریکا سنگینی می کرد. اقتصاد شوروی بسیار کوچکتر از آمریکا بود و متحدانش ضعیف تر و غیرقابل اعتمادتر بودند؛ همچنین شوروی در چندین جبهه با رقیبانی جدی مواجه بود و این درحالی بود که آمریکا بدون انکه تهدیدی متوجه اش شود، در امنیت و آرامش کامل در نیمکره غربی نشسته بود. اقتصاد شوروی از بی کفایتی، فساد و عدم مدریت صحیح رنج می برد و رهبرانش درصد بالایی از تولید ناخالص داخلی را صرف نیروی دفاعی خود می کردند. تلاش های دیر هنگام میخائیل گورباچوف برای اصلاحات سیستم، شکست خورد و اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید.

در نتیجه این فروپاشی، آمریکا دیگر رقیبی جدی نداشت و جهان تک قطبی شد. آمریکای دهه نود را غرور گرفته بود زیرا هیچ کشور دیگری چنین دوران موفقی نداشت. اندیشمندان و سیاستمداران کشور تصور کردند که فرمول موفقیت را یافته اند و دیگر هیچ عاملی نمی تواند سیادت آمریکا را بر جهان از بین برده و آن را از سایر کشورهای جهان عقب تر نگاه دارد.

اما آیا امروزه هم این تصور صدق می کند و آمریکا نمی تواند اسیر بداقبالی شده و از کشورهای دیگر عقب افتد؟ آیا آمریکایی ها می توانند همچنان به این تصور ادامه دهند که جهان در خدمت آنهاست و هر قدر هم غیرمسئولانه رفتار کنند، همچنان همه چیز طبق میل و اراده آنها پیش می رود؟ شاید اینطور باشد و شاید هم نباشد؛ در ادامه به چهار علت اشاره کرده و توضیح می دهم که چرا خوش اقبالی آمریکا ممکن است دیگر دوام نیابد:

نخست اینکه: امنیتی که آمریکا از بدو تأسیس از آن بهره برده مثل سابق نیست؛ البته نداشتن دشمنی جدی در نزدیکی اش همچنان امتیاز قبال ملاحظه ای است که این کشور دارد و دو اقیانوسی که اطراف آمریکا را گرفته، همچون خندق عمل کرده و همچنان از این کشور در برابر شماری از مشکلات بالقوه حفاظت می کند. چنانکه می بینیم نیروهای مسلح آمریکا وقت و پول زیادی را صرف دفاع از خاک کشور به شکل مستقیم نمی کنند، زیرا نگرانی ای بابت حمله کانادا، مکزیک یا کشور دیگری ندارند. به جای آن می کوشند تا شرایط سیاسی جاهایی که از آمریکا بسیار دور است را مطابق با میل و خواست خود شکل دهند.

اما سال 2020 به ما نشان داد که حفظ آمریکا همچون گذشته نیست که با قدرت سخت میسر شود؛ برای مثال در کمتر از یکسال گذشته تعداد کشته های ناشی از کرونا بیشتر از مجموع کشته های این کشور در جنگ جهانی اول، جنگ کره و جنگ ویتنام بوده است. همین الان که مشغول نوشتن این مقاله هستم، مرگ و میر روزانه در آمریکا بیشتر از شمار کشته های این کشور در حادثه یازده سپتامبر می باشد. بنابراین گرچه فاصله جغرافیایی در حفظ امنیت آمریکا مهم است، ولی کشور را در مقابل هر خطری محافظت نمی کند.

همچنین هفته گذشته پی بردیم که یک نیروی خارجی (احتمالا روسیه) بسیاری از سیستم های کامپیوتری دولت را هک کرده است و بسیاری از این سیستم ها متعلق به سازمان امنیت ملی بوده است. هنوز گستردگی خسارت وارده مشخص نیست اما این اتفاق نشاندهنده آسیب پذیری کشور است، امری که با فاصله جغرافیایی کاهش نمی یابد. کوتاه سخن اینکه آمریکا همچنان خوش شانس است که در این نقطه از جهان قرار دارد، اما این مزیت به اندازه گذشته سودمند نیست.

دلیل دوم، نگرانی ما چین است که در مقایسه با شوروی، رقیب بسیار نیرومندتر و جدی تری برای آمریکاست. آمریکایی ها ممکن است که از 1776 تا میانه دهه نود پیروزی های زیادی بدست آورده باشند اما از آن تاریخ به بعد چین است که دستاوردهای بسیار بهتری داشته است. اقتصاد چین بزودی بزرگتر از آمریکا خواهد شد؛ این کشور از جنگ های ویرانگر در امان مانده و طبقه حاکم چین معتقدند که دور نیست تا کشورشان به قدرت پیشروی جهان بدل شود. دولت سرمایه داری و تک حزبی چین موفق بوده و این کشور را در سازمان های بین المللی در هر نقطه ای از جهان به عضویت درآورده است. درحالیکه دولت ترامپ درگیر مشکلات متعدد بود، چین به مذاکره و امضای توافقات تجاری و سرمایه گذاری با کشورهای مختلف می پرداخت. گرچه عملکرد نادرست پکن منجر به پخش شدن ویروس کرونا شد، اما واکنشی که این کشور متعاقبا داشت و همکاری خوب با مردمش، باعث شد که تعداد کشته شدگان ناشی از این بیماری در این کشور 1.4 میلیارد نفری زیر 5000 نفر بماند و اقتصاد چین به سرعت به پویایی گذشته اش بازگشته و آمادگی خود را برای تجارت بازیابد. اما در آمریکا که زمان بیشتری برای آمادگی جهت مهار و مقابله با کرونا داشت، شمار کشته شدگان به بیش از 300000 نفر رسیده و اقتصاد کشور همچنان متأثر از قرنطینه و سایر محدودیت های وضع شده توسط دولت، درحال زیان دیدن است.

البته هنوز درآمد سرانه چین فاصله زیادی با آمریکا دارد و میزان ثروتی که این کشور مازاد بر نیازهای داخلی دارد و می تواند برای شکل دادن به رویدادهای سایر نقاط جهان مورد استفاده قرار دهد، کمتر از آمریکا است. طرح کمربند و جاده علیرغم سروصدای زیادی که به پا کرد و امیدهای بسیاری که شی جین پینگ بدان بسته بود پیش نرفته و دیپلماسی گرگ مبارز [2]،و رفتار زشت این کشور با شرکای تجاری، مخالفان و اقلیت اویغور کشور، نگرانی ها را بابت مقاصد بلندمدت این کشور افزایش داده است. اما با تمام این مشاکل و کاستی ها، اینکه فکر کنیم چین به همان راحتی که رقبای پیشین آمریکا در مقابل ان کشور به زانو درامدند، شکست خواهد خورد، خیال خامی بیش نیست.

دلیل سوم مجموعه آسیب هایی است که آمریکا به خودش وارد کرده است. لیست این آسیب ها بلند بالاست؛ برای مثال اینکه از «آزادی» بت ساخت به نحوی که اکنون میلیون ها آمریکایی فکر می کنند ماسک نزدن در میانه همه گیری کرونا، نه کاری احمقانه که عملی قهرمانانه است؛ نفوذ فراگیر سازمان های لابی گر که صداقت و راستی در کارشان نیست و بیشتر دنبال منافع مادی خود هستند، سیستم الکترال در انتخابات و حاکمیت اقلیت بر اکثریت، اینکه نخبگانِ عرصه سیاست خارجی از هرگونه پاسخگویی آزادند و گویی که هیچ درسی از خطاهای گذشته نمی گیرند، دو قطبی سازی در کشور که باعث شده است انجام اقداماتِ به موقع در مواقع حیاتی، دشوار و غیرممکن شود.

مورد چهارم تغییرات آب و هوایی است؛ اقلیم از یکسری قوانین فیزیک و شیمی تبعیت می کند. انسان آزاد است که واقعیت تغییرات اقلیمی را انکار کند، اما طبیعت راه خود را می رود؛ در صورتی که جو زمین داغ شود، بودن آمریکا در این منطقه جغرافیایی، نجات بخش کشور نخواهد بود و داشتن ناو هواپیمابر، موشک های بالستیک، پیشرفته ترین زیردریایی ها، قابلیت های کشور در جنگ سایبری و سایر توانمندی های دیگر، به آمریکا در این زمینه کمکی نخواهد کرد.

وجود اقتصاد بزرگ، دانشمندان و مهندسان آموزش دیده و بخش خصوصیِ مبتکر، ممکن است به کشور کمک کند تا آثار نامطلوب تغییرات اقلیمی را کاهش داده و در جهت انطباق و سازگاری بیشتر خود با شرایط پیش آمده گام بردارد، اما چالش هایی که این گروه از اندیشمندان با آن روبرو هستند، سال به سال مشکل تر خواهد شد.

سخن آخر اینکه آمریکا بسیاری از نقاط قوت خود را به ویژه در عرصه علم و تکنولوژی حفظ می کند، اما حفظ موفقیت و برتری خود در جهان، آنچنانکه در دهه نود شاهدش بودیم، امکانپذیر نخواهد بود. در این میان اصلاحات هوشمندانه، می تواند تا حد زیادی به حفظ امنیت و شکوفایی کشور کمک کند. آمریکایی ها دیگر نباید فکر کنند که موفقیت، همزاد همیشگی آنهاست و اگر می خواهند همچون گذشته آینده ای درخشان داشته باشند، باید بیش از همیشه رو به سوی همکاری و تعامل با یکدیگر و با سایر کشورها آورند.

*منبع: فارین پالیسی

مترجم: فاطمه رادمهر


[1] بر اساس این دکترین، دولت ایالات متحده آمریکا تصمیم گرفت که از دخالت در جنگ‌های بین قدرت‌های اروپایی و مستعمرات آن‌ها خودداری، و وقوع جنگ یا فعالیت استعماری در قاره آمریکا را به عنوان حرکتی خصمانه تلقی کند

[2] رویکرد جدید مقامات دیپلماتیک و سفیران چین را گویند؛ در این رویکرد مقامات مواضع محتاطانه را کنار گذاشته و پاسخ هرگونه اتهام پراکنی را با شدت می دهند.

نظر شما