خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: «همانا خدا سرنوشت هیچ قومی را دگرگون نمیکند، مگر آنکه آنان حال خود را تغییر دهند.» (سوره رعد، آیه ۱۱)
و نیز فرموده است: «محمد جز فرستادهای نیست و پیش از او هم پیامبرانی آمده و رفتهاند؛ آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به گذشته بازمیگردید؟ و هر کس بازگردد، هرگز به خدا زیانی نمیرساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.» (سوره آلعمران، آیه ۱۴۴)
مقدمه
این پژوهش در سه محور تنظیم شده است:
1. ادامهدار بودن مظلومیت حضرت زهرا (س): مظلومیت آن بانوی بزرگ همچنان ادامه دارد، همچنان که کوتاهی ما در حقّ او و اهلبیت (ع) هنوز پایان نیافته است.
2. استبداد سیاسی بهعنوان بدترین نوع استبداد: در مقاله پیش رو به این می پردازیم که چرا و چگونه استبداد سیاسی، بهویژه وقتی با دین آمیخته شود، خطرناکترین شکل ستم است.
3. چگونگی رهبری حضرت زهرا (س) در یک انقلاب نرم و استراتژیک: این بخش به تبیین روشهای آن حضرت در مقابله با منحرفان پس از رحلت پیامبر (ص) میپردازد.
پژوهش با نگاهی قرآنی به مفهوم «تغییر» آغاز میشود؛ از جمله تفاوت میان تغییر نرم و سخت، فوری و تدریجی، موقّت و پایدار. سپس دو شاهد از مظلومیت حضرت زهرا (س) بیان میشود:
نخست، ناآگاهی عجیب ـ حتی در میان برخی علما ـ نسبت به میراث بزرگ رواییِ باقیمانده از ایشان؛
دوم، کوتاهیِ ما در رساندن خطبهٔ فدکیه و سخنان آن حضرت به مسلمانان جهان.
در ادامه، به نمونهای الهامبخش از تلاش گروهی از جوانان برای تألیف کتابی کودکانه دربارهٔ غدیر اشاره میکنیم.
در بخش بعد، به مفهوم استبداد دینی می پردازیم و از این می گوییم که این نوع استبداد خطرناکترین نوع استبداد است زیرا در آن قدرت سیاسی و قدسیت دینی در هم میآمیزند؛ و مستبد مردم را بهنام دین سرکوب میکند. برای توضیح، به نمونههایی مانند خلفای عباسی با القابی همچون «المعتصم بالله» و «المستعصم بالله» اشاره میکنیم، و سپس به داستان عبرتآموز «ابن مقله» ـ وزیر شکنجهشدهٔ عباسی ـ می پردازیم.
در پایان، به روشهای حضرت زهرا (س) در مبارزه با استبداد اشاره میکنیم؛ روش هایی همچون مقاطعه، اعتراض آشکار، زبان رمزی، و بهرهگیری از شعائر. و پژوهش را با یاد رثای امیرالمؤمنین (ع) برای همسرش، خاتمه میدهیم.
نگاهی قرآنی به مفهوم «تغییر»
پیش از آغاز بحث اصلی، باید اندکی دربارهٔ واژهٔ «تغییر» در آیهٔ شریفه تأمل کنیم. این واژه دو بار در آیه آمده و نشان میدهد که تغییر گونههای مختلف دارد:
تغییر دفعی (ناگهانی) و تغییر تدریجی؛
مثلاً اگر در همسر، همکار، شاگرد یا فرزند خود صفت ناپسندی دیدیم، آیا باید یکباره او را تغییر دهیم یا بهتدریج اصلاحش کنیم؟ تفاوت این دو نوع چیست و چگونه باید میانشان تعادل برقرار کرد؟
تغییر خشونتآمیز (سخت) و نرم (آرام)؛
گاهی برای تغییر از قدرت سخت استفاده میشود (زور و فشار)، و گاهی از قدرت نرم (اقناع، تربیت، فرهنگ).
تغییر کوتاهمدت یا بلندمدت، تاکتیکی یا استراتژیک؛
شناخت و تمییز این انواع کار آسانی نیست؛ اما دشوارتر از آن، داشتن حکمت و مهارت در ترکیب متعادلِ این روشهاست تا بتوان در برابر طغیان و استبداد، پاسخی هوشمندانه و کارآمد داد. انتخاب روش مناسب باید بر پایهٔ چند عامل باشد:
الف) مرحلهٔ زمانی و شرایط جامعه،
ب) نوع و شیوهٔ مستبدان،
ج) جریانهای فکری و سیاسی حاکم،
د) میزان آگاهی و ظرفیت مردم و آمادگی آنان برای پرداخت هزینهٔ تغییر.
فصل اول: مظلومیت حضرت زهرا (س) همچنان ادامه دارد، و کوتاهی ما نیز!
مظلومیّت حضرت زهرا (علیهاالسلام) هنوز پایان نیافته است و جز اندکی از مؤمنان، بیشتر ما همچنان در کوتاهی نسبت به ایشان سهیمیم. برای اثبات این سخن، دو نمونه کافی است:
۱. گفتوگو با یکی از علمای اهل سنت دربارهٔ شمار روایات حضرت زهرا (س)
بیش از بیست سال پیش با یکی از علمای برجستهٔ اهل سنت دیداری داشتم. در میان گفتوگو، او گفت: «روایاتی که از حضرت زهرا (س) نقل شده، از انگشتان یک دست هم کمتر است؛ درحالیکه از عایشه هزاران روایت نقل شده!»
شگفتتر آنکه یکی از همان روایتهای معدود را نیز، که کاملاً ساختگی بود، به عنوان مثال آورد؛ روایتی دربارهٔ اختلاف خیالی میان علی و فاطمه (علیهماالسلام) که گویا پیامبر (ص) میانشان صلح داده است!
به او گفتم: این روایت جعلی است و هدفی پنهان در پس آن بوده است. افزون بر این، سخن شما دربارهٔ تعداد روایات هم کاملاً نادرست است.
با تعجب گفت: «چطور؟ من خودم این موضوع را بررسی کردهام و چنین مشهور است!»
گفتم: روایاتی که از حضرت زهرا (س) به ما رسیده صدها عدد است، بلکه بیشتر. وقتی چهرهاش در هم رفت و حالت انکار به خود گرفت، گفتم: آیا دلیل میخواهی؟ گفت: «بله، چون چنین ادعایی عجیب است!»
پاسخ دادم: یکی از علمای ما، مرحوم سید محمدباقر موحد ابطحی (قدس سره)، بخشی از روایات آن حضرت را از لابهلای کتابهای مختلف گردآوری کرده و بر کتاب "عوالم العلوم والمعارف" اثر علامه عبدالله بحرانی افزوده است. شمار این روایات نزدیک به هزار حدیث است.
وقتی باز هم با شگفتی نگریست، گفتم: «این کتاب چاپ شده است، نسخهای از آن را برایت میفرستم!»
این خود نشانهای از تداوم مظلومیت آن بانوست؛ زیرا حتی بسیاری از خواصّ شیعه هم گمان میکنند روایات ایشان از ده عدد کمتر است! مقصّر کیست؟ در روزگاری که با رایانه و شبکههای اجتماعی و هوش مصنوعی، رساندن این معارف آسانتر از همیشه است!
۲. ما حتی خطبهٔ فدکیه را به مردم خودمان هم نرساندهایم
شاهد دوم: شایسته بود که «خطبهٔ فدکیه» حضرت زهرا (س) را در دهها میلیون نسخه منتشر کنیم، زیرا این خطبه گنجینهای از معارف کلامی، تفسیری، فقهی، تاریخی و سیاسی است؛ سندی تاریخی از مهمترین دوران پس از رحلت پیامبر (ص). اما آیا چنین کردهایم؟
شگفتآور است که در بیشتر خانههای شیعیان، حتی یک نسخه از این خطبه یافت نمیشود! آیا این ظلمی بزرگ در حقّ بانوی اسلام نیست؟
درحالیکه چاپ چنین متنی ـ که فقط چند صفحه است ـ در ده میلیون نسخه، کاری است که حتی یک تاجر متوسط هم از عهدهاش برمیآید؛ چه رسد به هزاران تاجر و نیکوکار شیعه. گروهی از جوانان مؤمن میتوانند با گردآوری کمکها، آن را در میلیونها نسخه منتشر کنند. امّا دریغ، که بیتفاوتی و کوتاهی همچنان ادامه دارد.
برای درک آسانی این کار، به داستان زیر توجه کنید: گروهی از جوانان باایمان تصمیم گرفتند یک میلیون نسخه کتاب دربارهٔ امام علی (ع) منتشر کنند. چون چاپ کتابی ۵۰۰ صفحهای پرهزینه بود، به ایدهای خلاقانه رسیدند: کتابی ۸ صفحهای ولی بسیار تأثیرگذار بنویسند.
مخاطب خود را کودکان قرار دادند و محور بحث را «غدیر». هدفشان این بود که مفهوم جانشینی پیامبر (ص) را در ذهن کودکان بهصورتی روشن جا بیندازند، طوری که هیچگاه با شبههها از ایمان خود دست نکشند.
در صفحات کتاب، داستانهایی کوتاه و ساده آمده بود: رانندهٔ اتوبوسی که پیش از ترک محل، جانشینی برای خود تعیین کرد؛ امام جماعتی که به دلیل بیماری، فرد صالحی را بهجای خود گماشت؛ پدری که هنگام سفر، همسرش را به نگهداری از فرزندانش سفارش کرد... و در پایان، تصویری از پیامبر (ص) در روز غدیر که دست علی (ع) را بالا میبرد، با این جمله درخشان به نگارش درآمده بود:
«آیا ندیدید راننده برای خود جانشین گذاشت؟ امام جماعت چطور؟ پدر خانواده چطور؟ آیا ممکن است پیامبر، امت بزرگش را بدون جانشین رها کرده باشد؟!»
اگر کسی بگوید: «او خرد و آگاهی امت را پشتوانه قرار داد»، پاسخ این است: کدام عقل؟! همان عقلی که امت را به جنگهای جمل، صفین و نهروان کشاند؟ همان عقلی که باعث شد مسلمانان یکدیگر را تکفیر و قتلعام کنند؟!
فصل دوم: چرا استبداد دینی بدترین نوع استبداد است؟
استبداد دینی بدترین و خطرناکترین نوع استبداد است، زیرا در این نوع از استبداد، تمامی قدرتها در دست یک فرد یا گروه متمرکز میشود. چنین مستبدی نهتنها از قدرت ظاهری برخوردار است — همچون نیروی پلیس، ارتش، دستگاههای امنیتی، زندانها و ابزار شکنجه — بلکه از قدرت شرعی، تقدسگرایانه و ماورایی نیز بهره میبرد. او مردم را میکشد، به زندان میافکند، اموالشان را مصادره میکند و حقوقشان را پایمال میسازد، و همهٔ اینها را به نام دین انجام میدهد؛ با برچسبی آماده و از پیشساخته مانند اینکه: «او فاسق یا مرتد است»، برچسبی که رسانهها و مزدوران و عالمان درباری در میان مردم تبلیغ میکنند.
خلاصه آنکه مستبد دینی، سلاح دین را برای خاموشکردن صدای معترضان و کسانی که او را امر به معروف و نهی از منکر می کنند به کار میگیرد. او ردای دین را بر تن میکند تا مقاصد شخصی خود را پیش ببرد و سلطهٔ استبدادیاش را تثبیت کند.
از همین روست که بسیاری از مستبدان در طول تاریخ، خود را با القاب دینی میآراستند، مانند: «خلیفه مسلمین»، «خلیفه رسول خدا»، یا «ولیّ امر». گاهی نیز خود را با نامهایی چون «القائم بأمرالله» مینامیدند؛ یعنی کسی که به امر خدا قیام کرده است، و بدینترتیب هر مخالفتی با او، در نگاه عوام، مخالفت با خداوند تلقی میشد! یا القابی مانند «المتّقی لله» که مفهومش این است که هرکس بر او اعتراض کند، لابد دشمن خداست! یا «المستعصم بالله»، که گویا هر مخالف او «مستعصم بالشیطان» است!
این عناوین و القاب در ذهن تودهها، نوعی قداست و عصمت دروغین القا میکرد و سپس رسانههای وابستهٔ قدرت، آن را تقویت میکردند و حتی احادیثی جعلی در وجوب اطاعت مطلق از «اولیالامر» میساختند، بیآنکه اهمیتی داشته باشد آن اولیالامر چه میکند و چه فسادی میگستراند.
القاب الهیِ خلفای عباسی، ابزاری برای سلطه و حذف دیگران
از نکات دردناک و در عین حال عبرتانگیز تاریخ آن است که وقتی به فهرست خلفای عباسی نگاه میکنیم، درمییابیم پس از هفت خلیفهٔ نخست (از عبدالله سفّاح تا عبدالله مأمون) که القابشان چندان رنگوبوی دینی و آسمانی نداشت، خلفای بعدی یکی پس از دیگری القاب قدسی و الهی برای خود برگزیدند، و این روند از «المعتصم بالله» آغاز شد و با «المستعصم بالله» پایان یافت.
در مجموع، شمار خلفای عباسی به سیوهفت تن میرسد که حکومتشان از سال ۱۳۲ هجری آغاز و تا ۶۵۶ هجری ادامه یافت؛ و در این مدت طولانی، بیشتر آنان برای تحکیم سلطهٔ خود بر مردم، از همین القاب دینی استفاده کردند. آنان خود را در جایگاه نمایندهٔ خدا بر زمین مینشاندند تا هیچکس جرئت مخالفت با آنان نداشته باشد.
تراژدی وزیر و خوشنویسِ نامدار، ابن مقله
برای آنکه حال و خُلقوخوی آن حاکمانِ «بامرالله» (خلفای عباسی) را بهتر درک کنیم، بد نیست بر رفتار یکی از آنان "الراضی بالله" با نابغهای به نام "ابن مقله شیرازی" که در زمان خود در هنر خط عربی و هندسه درخشید؛ تأملی نماییم. در ادامه صفحاتی از زندگی او را مرور میکنیم:
نام کامل ابن مقله، ابوعلی محمد بن علی بن حسین بن مقله شیرازی بود. او که در سال ۲۷۲ هجری (۸۸۶ میلادی) زاده شد و در سال ۳۲۸ هجری (۹۳۹ میلادی) درگذشت، از بزرگترین خوشنویسان عصر عباسی و نخستین کسی بود که قواعد مکتوبی برای خط عربی وضع کرد. باور بر این است که او مخترع خط ثلث و بنیانگذار قواعد خطهای ثلث و نسخ* بوده است، و نظریهٔ «خط منسوب» به او نسبت داده میشود.
او سه بار به مقام وزارت رسید، سه بار از وزارت برکنار شد، و سه بار نیز به خاک سپرده شد! به تبعید رفت، تمام داراییاش مصادره شد، و در پایان عمر دست و زبانش را بریدند؛ آن هم پس از آنکه قرآن را دو بار با دست خود کتابت کرده بود!
ابن مقله در هندسهٔ حروف و اندازهگیری نسبتها و ابعاد آنها نبوغی بینظیر داشت. خطش در زمان خود ضربالمثل بود و به همین سبب «استادالاساتید خطاطان» لقب گرفت.
ابوحیان توحیدی در رسالهٔ خود علمالکتابه سخنی از ابن زنجی نقل میکند که گفته بود: «درستترین و کاملترین خطوط آن است که اصحاب ما در عراق به کار میبرند». از او پرسیدند: «دربارهٔ خط ابن مقله چه میگویی؟» پاسخ داد: «او پیامبری در این هنر است!»
ادوارد رابرتسون مینویسد: ابن مقله روشی نو برای اندازهگیری با استفاده از نقطه ابداع کرد و «پرِ قلم» را واحد سنجش گرفت. او حرف الفِ کوفی را که در آغاز خمیده و شبیه قلاب ماهیگیری بود، راست و مستقیم کرد و آن را مبنای تمام اندازهگیریها قرار داد. سپس حروف را اصلاح و زیباتر کرد، از خط کوفی الهام گرفت و از درون آن اشکالی هندسی بیرون کشید تا بتواند حروف را دقیقاً محاسبهپذیر کند.
از طریق ابن مقله بود که هنر خط در سراسر شرق و غرب عالم اسلامی گسترش یافت و نامش در جهان پیچید. مردم خط او را زیباترین خط دنیا میدانستند و جایگاه والایی برایش قائل بودند.
یاقوت حموی دربارهٔ او گفته بود: «وزیر (ابن مقله) یگانهٔ روزگار در نوشتن با قلم رقاع و توقیعات بود؛ هیچکس در این فن به پای او نمیرسید و هیچ ادیب و هنرمندی همسنگ او نبود.»
ثعالبی نیز مینویسد: «خط ابن مقله مثالی برای زیبایی است؛ زیرا زیباترین خط در جهان است، و هیچکس نه دیده و نه شنیده که خطی چون آن وجود داشته باشد.»
گفتهاند او پیماننامهای میان مسلمانان و روم نوشت که بعداً در یکی از کلیساهای قسطنطنیه نگهداری میشد و در اعیاد مذهبی آن را بهعنوان زینتی مقدس به نمایش درمیآوردند تا مردم از زیبایی آن در شگفت شوند.
حالا که جنبههایی از شخصیت او را شناختیم، به مصائبش در برابر استبداد خلفای عباسی می پردازیم:
۱. ابن مقله در زمان خلیفهٔ المقتدر بالله در سال ۳۱۶ هجری به وزارت رسید و تا سال ۳۱۸ هجری در آن مقام بود. سپس از کار برکنار شد، همهٔ اموالش مصادره و به فارس تبعید گردید.
۲. با بهقدرترسیدن القاهر بالله، خلیفه او را فراخواند و در سال ۳۲۰ هجری دوباره وزیرش کرد. اما بعد به همدستی با علی بن بلیق، که علیه خلیفه شوریده بود، متهم شد. چون خبر به او رسید که خلیفه در پی اوست، در سال ۳۲۱ هجری گریخت و پنهان شد.
او مدتی طولانی در اختفا میزیست و گاه با لباس مردی عجمزبان، در هیئت گدایی یا عابدی فقیر، و حتی گاهی در لباس زنانه ظاهر میشد تا شناسایی نشود.
۳. اما بزرگترین مصیبتش در دوران خلافت الراضی بالله (۳۲۲ هجری) آغاز شد. خلیفه او را دوباره وزیر خود کرد. ابن مقله در آغاز زندگی مرفه و آرامی داشت و حتی پسرش نیز به وزارت رسید. ولی حسودان و دشمنان او آرام نگرفتند؛ از جمله الوزیر المظفر بن یاقوت که نفوذ زیادی بر خلیفه داشت. او کینهٔ ابن مقله را در دل خلیفه کاشت و نقشهای برای دستگیریاش چید. با غلامان دارالخلافه تبانی کرد تا هنگامی که ابن مقله وارد راهروی قصر میشود، او را بگیرند. به آنان گفت که خلیفه نه تنها با این کار مخالف نیست، که خوشحال نیز خواهد شد!
چون ابن مقله وارد دهلیز قصر شد، غلامان بر او ریختند، دستگیرش کردند و نزد خلیفه بردند. ابن یاقوت در برابر خلیفه اتهاماتی بیاساس علیه او ساخت و تبلیغ کرد. خلیفه نیز، تحت تأثیر خشم و حسد، دستور شکنجهاش را داد.
سرانجام خلیفهٔ راضی ـ با تحریک ابن رائق که قدرت واقعی را در دست داشت ـ دستور داد دست راست ابن مقله را در سال ۳۲۴ هجری قطع کنند. اینگونه می گویند که دستش را در رود دجله افکندند.
اما خلیفه پس از چندی از این کار پشیمان شد و به پزشکان دستور داد در زندان از او پرستاری کنند. حسن بن ثابت بن سنان بن قره، طبیب معروف آن زمان، گفته است: «هرگاه نزد ابن مقله میرفتم، از حال فرزندش ابوالحسین میپرسید. وقتی از او خبر نیک میدادم، دلش آرام میگرفت، سپس بر دست بریدهاش میگریست و میگفت: با همین دست، سه بار به سه خلیفه خدمت کردم، دو بار قرآن کریم را با آن نوشتم، و اکنون همچون دزد، دستم بریده شد!»
من او را دلداری میدادم و میگفتم: «این پایان رنج تو و آخرین مصیبتت است»، اما او میخواند:
إذا ما مات بعضك فابك بعضاً
فإن البعض من بعضٍ قريب
یعنی:
«چون بخشی از تو مرد، بر بخشی دیگر گریه کن،
زیرا پارهای از تن با پارهای دیگر خویشاوند است.»
خلیفهٔ راضی باز هم فرمان داد که او را آزاد و گرامی دارند و حتی برای وزارت دوباره نامزدش کرد و گفت: «قطع دست مانع وزارت نیست!»
ابن مقله قلم را به بازوی خود میبست و مینوشت، و چنان با دست چپ تمرین کرد که در آن نیز مهارت یافت.
اما حکومت عباسی نظامی استبدادی و بیقاعده بود؛ هرچه خلیفه میخواست همان میشد. پس بیدرنگ فاجعهای دیگر رخ داد:
خلیفهٔ راضی دستور داد زبان ابن مقله را هم بریدند و او را در زندان انداختند. در آنجا کسی برای خدمت به او نبود؛ خود آب از چاه میکشید، یک بار با دست چپ و بار دیگر با دهانش!
این شکنجهٔ جانفرسا ادامه داشت تا آنکه سرانجام در زندان جان داد. او را همانجا دفن کردند، اما جسدش را بعداً بیرون آوردند و در خانهٔ پسرش دفن کردند؛ و باز هم نبش قبر کردند و این بار در خانهٔ همسرش به خاک سپردند.
از اشعار پایانی اوست:
ما سئمتُ الحياةَ لكن توثقتُ
بأيمانهم فبانت يميني
ولقد حُطتُ ما استطعتُ بجهدي
حفظَ أرواحهم فما حفظوني
ليس بعد اليمين لذةُ عيشٍ
يا حياتي بانت يميني فبيني
از زندگی خسته نبودم،
اما به سوگندشان دل بستم، و دست راستم جدا شد.
تا جایی که توانستم، جانشان را حفظ کردم،
ولی آنان مرا پاس نداشتند.
دیگر پس از دست راست، لذتی در زندگی نیست،
ای زندگی، چون دستم رفت، تو نیز برو!
فصل سوم: مقابله حضرت زهرا (س) با کودتا علیه وصیّ رسول خدا (ص)
چگونه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) با کسانی که پس از پیامبر به مسیر او پشت کردند، مقابله نمود؟ و چگونه انقلابی استراتژیک و نرم را رهبری کرد که پژواک آن در ژرفای تاریخ طنینانداز شد و تا اعماق آینده امتداد یافت؟
پاسخ، به اختصار چنین است:
۱. تحریم و بایکوت کامل
نخست: با تحریم و قطع رابطه کامل. حضرت فاطمه (س) هرگز با آن دو شیخ (ابوبکر و عمر) سخن نگفت تا زمانی که به شهادت رسید. این نکته را نهتنها علمای شیعه، بلکه در منابع معتبر اهلسنت نیز تصریح کردهاند.
در صحیح بخاری چنین آمده است: «فاطمه (سلاماللهعلیها) دختر پیامبر (ص) فرستادهای نزد ابوبکر فرستاد تا میراث خود را از پیامبر خدا بخواهد؛ از جمله اموالی که خداوند در مدینه و فدک به پیامبر داده بود، و نیز سهم خمس خیبر. اما ابوبکر گفت: پیامبر خدا فرمود: "ما پیامبران ارث نمیگذاریم، هرچه از ما میماند صدقه است. خانوادهٔ پیامبر (ص) نیز روزی و معاش خود را از همین اموال عمومی و بیتالمال میگرفتند. به خدا قسم، من چیزی از صدقه رسول خدا (ص) را از حالتی که در زمان ایشان داشت، تغییر نمیدهم و در آن همان کاری را میکنم که رسول خدا (ص) انجام میداد". پس ابوبکر چیزی از آن اموال به فاطمه نداد. فاطمه (س) از او خشمگین شد و تا لحظه وفات با او سخن نگفت. ایشان تنها شش ماه پس از پیامبر (ص) زنده بود. وقتی وفات یافت، امیرمؤمنان علی (ع) او را شبانه دفن کرد، و ابوبکر را آگاه نساخت، و خود بر او نماز گزارد.»[1]
ابن قتیبه دینوری (م. ۲۸۱ هـ) نیز در الامامة و السیاسة آورده است: «عمر به ابوبکر گفت: بیا نزد فاطمه برویم، زیرا او از ما خشمگین شده است. هر دو رفتند و اجازه ورود خواستند. فاطمه (س) اجازه نداد. به سراغ علی (ع) رفتند و او آنان را به درون برد. چون نشستند، فاطمه روی خود را به دیوار برگرداند. بر او سلام کردند و پاسخی نشنیدند. ابوبکر گفت: ای محبوبهٔ رسول خدا! به خدا سوگند، خویشاوندی پیامبر نزد من عزیزتر از خویشاوندی خودم است. تو نزد من از دخترم عایشه عزیزتری، و کاش در روز مرگ پدرت من هم میمردم و زنده نمیماندم! آیا گمان میکنی من فضیلت و شرافت تو را میشناسم و آگاهام، اما حق و میراثت را از تو باز میدارم؟ من فقط از پدرت شنیدم که گفت: "ما ارث نمیگذاریم، آنچه باقی میگذاریم صدقه است". فاطمه (س) فرمود: اگر حدیثی از پیامبر برایتان نقل کنم، آن را میشناسید و بدان عمل میکنید؟ گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا از پیامبر نشنیدید که فرمود: "رضای فاطمه از رضای من است و خشم او از خشم من؛ هرکه او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هرکه او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است؟" گفتند: آری، این را شنیدهایم. فرمود: "پس گواه باشید، خدا و فرشتگانش را گواه میگیرم که شما مرا به خشم آوردید و خشنودم نکردید، و به خدا سوگند هرگاه پیامبر را دیدار کنم از شما به او شکایت خواهم کرد." ابوبکر گفت: پناه به خدا از خشم خدا و خشم تو، ای فاطمه. سپس سخت گریست، چندان که نزدیک بود جانش برود، و فاطمه فرمود: "به خدا سوگند در هر نمازی که بخوانم، بر تو نفرین خواهم کرد." ابوبکر گریان بیرون آمد، مردم گرد او جمع شدند. گفت: هر یک از شما شب را در کنار همسرش در آسایش میگذراند، اما مرا در چنین اندوهی رها کردهاید! به خدا سوگند نیازی به بیعت شما ندارم، بیعتم را از من بازگیرید!»[2]
۲. اظهار حق و اعلام علنی مخالفت
حضرت زهرا (س) با شجاعت، بر فراز بزرگترین منبر آن روزگار، یعنی مسجد پیامبر (ص) در مدینه، در برابر مهاجران و انصار، و در حضور هم موافقان و هم مخالفان، به اعتراض برخاست.
همچنین در هنگامی که زنان مهاجر و انصار برای عیادتش آمدند، سخنانی بیان فرمود که تاریخ آن را به عنوان خطبهای جاودان ثبت کرده است:
سوید بن غفله نقل میکند: «چون فاطمه (س) در بستر بیماری بود، گروهی از زنان مهاجر و انصار به عیادتش آمدند و گفتند: ای دختر پیامبر خدا! حال تو چطور است؟ فاطمه پس از حمد خدا و درود بر پدرش فرمود: به خدا سوگند، از دنیای شما بیزارم و از مردان شما ناخشنود. آنان را پس از آزمودن، کنار زدم، و پس از سنجش، از آنان خسته شدم. چه زشت است سستی در راه حق، بازی پس از جدیت، و شکستن نیزهها و تفرقه در دلها. وای بر آنان! چگونه پایههای رسالت و بنیان نبوت را لرزاندند؟ آنجا که روحالامین فرود میآمد، و سرچشمهٔ دانش دنیا و دین بود. بهراستی این است زیان آشکار. چه چیزی را در مورد علی (ع) ناپسند می دانستند؟ به خدا سوگند از شمشیر برّندهاش، بیپرواییاش در راه مرگ، شدت ضربت و سختی برخوردش با دشمنان، و غیرت او در راه خدا ناخرسند بودند. به خدا سوگند، اگر از راه روشن حق منحرف میشدند، آنان را بازمیگرداند و به مسیر هدایت وامیداشت. آنان را با نرمی اما قاطعیت پیش میبرد، چنانکه نه سوار از راه میماند و نه مرکب خسته میشد، و در نهایت، آنان را به چشمهای زلال و گوارا میرساند. علی (ع) نه از دنیا بهرهای داشت و نه از مال آن نصیبی، جز سیرابکردن تشنگان و رفع نیاز درماندگان. او زاهدی بود راستگو و مؤمنی صادق. اگر مردم ایمان میآوردند و تقوا پیشه میکردند، خدا برکات آسمان و زمین را بر آنان میگشود. ولی چون تکذیب کردند، خدا به کیفر اعمالشان گرفتارشان ساخت. و آنان که ظلم کردند، به زودی گرفتار نتایج ستم خود خواهند شد. آگاه باشید! شگفت است روزگارشان؛ بر چه تکیه کردند؟ به کدام دستاویز چنگ زدند؟ چه بد جایگزینی برگزیدند! به خدا، آنان پرهای سبک را جای پرهای استوار، و تکیه گاه ناتوان را به جای ستون محکم گرفتند. مرگ و نابودی بر آنان باد که میپندارند کار نیکی میکنند، در حالی که آنان خود فسادگرانند ولی درک نمیکنند».
۳. هشدار شدید درباره عاقبت ستم و استبداد
حضرت زهرا (س) در ادامهٔ همان خطبه، هشداری کوبنده دربارهٔ سرانجام ظلم و تجاوز داد و فرمود: «وای بر آنان! آیا کسی که به راه حق هدایت میکند سزاوارتر است که پیروی شود، یا آنکه خود هدایت نمییابد مگر آنکه کسی او را هدایت کند؟ پس چه شده است شما را، چگونه داوری میکنید؟ به جانم سوگند، بذر این فتنه کاشته شده و به زودی میرسد، و شما جام آن را خواهید نوشید؛ جامی از خون تازه و زهری کشنده. آن هنگام است که باطلگرایان زیان خواهند دید و پایهگذاران نخستین این ظلم شناخته خواهند شد. پس از دنیای خود دلخوش باشید و در آتش فتنه آرام گیرید، و بشارت باد بر شما به شمشیری برنده، و یورش حاکمی ستمگر و خونریز، و هرجومرجی فراگیر و استبدادی آشکار که اموالتان را ناچیز و جمعیتتان را نابود خواهد کرد. افسوس بر شما! چگونه نابینا شدید و راه را گم کردید؟ آیا میخواهید شما را به چیزی وادار کنیم که خود از آن بیزارید؟»
سوید بن غفله میگوید: زنان، سخنان فاطمه (س) را برای شوهران خود بازگفتند. پس گروهی از مهاجران و انصار نزد او آمدند و گفتند: ای بانوی زنان، اگر علی (ع) پیش از بیعت، با ما از این سخنها میگفت، هرگز از او روی برنمیتافتیم. فاطمه (س) فرمود: «از من دور شوید! اکنون که کوتاهی کردید، دیگر عذری پذیرفته نیست، و پس از تقصیر، دیگر مجالی برای جبران باقی نمانده است»[3].
در همان ایام، ابوبکر نیز پیش از مرگ، از برخی اعمال خود اظهار پشیمانی کرد و گفت: «بر سه چیز افسوس میخورم که ای کاش انجام نمیدادم، و یکی از آنها این است که ای کاش خانهٔ فاطمه را باز نمیکردم، حتی اگر آن را برای جنگ قفل کرده بودند...»[4] .
۴. بهرهگیری از زبان نمادین و شعائر مقدس
حضرت زهرا (س) از زبان نمادها و شعائر عینی استفاده کرد. گریهٔ پیوستهاش، خانهٔ احزان، و سایهنشینیاش زیر درخت اَراک، همه تجسمهای عینی از درد و اعتراض بود. اینها رسانههایی زنده و مؤثر در طول تاریخ شدند تا مظلومیتش هرگز فراموش نشود.
روایت شده است که امام صادق (ع) فرمود: «پدرم از پدرش نقل کرد که فاطمه (س) هر چند روز یکبار به زیارت قبور شهدا میرفت و میگریست، سپس به قبرستان بقیع میرفت. چون آفتاب گرم میشد، در سایهٔ درخت اراکی مینشست و در آنجا میگریست. آن دو مرد (ابوبکر و عمر) چون از این آگاه شدند، کسی را فرستادند تا درخت اراک را قطع کند.»[5]
نیز در روایتی دیگر آمده است: «بزرگان مدینه نزد امیرالمؤمنین (ع) آمدند و گفتند: ای ابوالحسن، فاطمه شب و روز گریه میکند، ما نه در شب آسوده میخوابیم و نه در روز آرامش داریم. از او بخواه یا شب گریه کند یا روز. علی (ع) فرمود: چشم. نزد فاطمه رفت. او که علی را دید، اندکی آرام گرفت. علی فرمود: مردم از من خواستهاند از تو بخواهم یا شب گریه کنی یا روز. فاطمه فرمود: ای ابوالحسن، مدت اقامتم میان آنان کوتاه است و به زودی از میانشان میروم. به خدا سوگند، نه شب و نه روز از گریه بر پدرم دست نمیکشم تا به او بپیوندم. علی (ع) گفت: هرچه میخواهی انجام ده، ای دختر رسول خدا. پس خانهای در بقیع برای او ساخت که به آن بیتالاحزان گفتند. فاطمه هر صبح حسن و حسین را همراه خود میبرد، میان قبور میگریست، و شب که میشد علی (ع) او را بازمیگرداند»[6].
فلسفهٔ شعائر در نگاه اسلام
خداوند میفرماید: «وَ مَن یُعَظِّم شَعائِرَ اللهِ فَإِنَّها مِن تَقوَى القلوب» (حج: ۳۲)
این آیه نشان میدهد که شعائر الهی ابزارهاییاند برای حفظ و تداوم یاد حق. زیرا معانی انتزاعی معمولاً دل انسان را برنمیانگیزند، اما مظاهر محسوس و مجسم تأثیر عمیق دارند: منارهها، گنبدها، قبور، کعبه، صفا و مروه، رمی جمرات و... .
با آنکه خداوند در همهجا حاضر است «وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ»[7]، اما به طواف کعبه فرمان داد تا حضورش در نمادی عینی تجلی یابد.
و با آنکه شیطان در درون انسان حضور دارد، اما خداوند برای مجسمکردن دشمنی با او دستور داد تا در جمرات او را سنگ بزنند .
به همین قیاس، امیرمؤمنان علی (ع) و حضرت فاطمه (س) نیز از زبان نمادها و نشانهها بهره گرفتند: گریه، پنهانکردن قبر، خانهٔ احزان، درخت اراک، و دهها نماد دیگر؛ تا مظلومیت و اعتراضشان در حافظهٔ امت جاودانه بماند.
هرکس بخواهد با ستمگران و حاکمان جور مقابله کند، باید بداند که مبارزهٔ او نیز نیازمند نماد و شعائر است؛ ابزارهایی در چارچوب شرع و اخلاق که با زبان زمانه هماهنگ باشند، تا پیام عدالت و مقاومت در همه عصرها زنده بماند.
چگونه امام علی (علیهالسلام) سوگ خود را بر مصیبت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) ابراز کرد؟
در پایان، به مرثیه و خوانش امام علی (علیهالسلام) بر مصیبت حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) میرسیم؛ همان امامی که «سید الأوصیاء»، «درب شهر علم پیامبر» و «قهرمان قهرمانان» است. بیتردید مرثیهٔ او از هر نوحه و رثای خطیبان و شاعران جانسوزتر و گویاتر است، چرا که او صاحب مصیبتی بزرگ است؛ دلش داغدار، همسرش مجروح و مأمور به صبری است که از زهر تلختر است. او میتوانست انتقام بگیرد، اما چنین نکرد، زیرا «وصیتی از برادرش رسول خدا (ص) او را از این کار بازداشت».
از امام حسین بن علی (علیهماالسلام) روایت شده است: «وقتی فاطمه (سلاماللهعلیها) از دنیا رفت، امیرمومنان (علیهالسلام) او را پنهانی به خاک سپرد و جای قبرش را از مردم پوشیده داشت. سپس رو به قبر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) کرد و چنین گفت: سلام بر تو ای رسول خدا، از جانب من و از جانب دخترت و زائرت که اکنون در خاک و در جوار تو آرمیده است؛ همانکه خداوند خواست تا زودتر از همه به تو بپیوندد. ای رسول خدا، صبر من بر فراق محبوبهات اندک است، و شکیباییام در برابر بانوی زنان عالم از میان رفته است؛ جز اینکه برای من در پیروی از سنت تو که در فراقت کشیدم جای دلداری باقی است، زیرا من سر تو را در لحد آرامگاهت نهادم و جان مقدس تو از میان گلو و سینه من خارج شد (هنگام جان دادن سرت به سینه من چسبیده بود) آری، در کتاب خدا برای من کامل ترین پذیرش است "همانا ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم". امانت بازگردانده شد، گروگان گرفته شد، و زهرا ربوده شد؛ چه زشت است این دنیا و آن دنیا بدون تو! ای رسول خدا، اندوهم جاودانه است، شبم بیخواب است، و اندوهی که از دل بیرون نمیرود مگر آنگاه که خدا مرا به خانهٔ تو ببرد؛ خانهای که در آن اقامت داری. غمی سوزان و زخمی چرکین در سینهام جا گرفته است. چه زود میان ما جدایی افتاد! و شکایت من تنها به درگاه خداست. دخترت بهزودی تو را از همدستی امتت در ستمی که بر او رفت آگاه خواهد کرد، پس از او بپرس و از حالش جویا شو؛ چه بسیار دردهای فروخوردهای که در سینه داشت و راهی برای بیانشان نیافت. او خواهد گفت و خدا داوری خواهد کرد، و او بهترین داوران است. درود از وداعکنندهای که نه خشمگین است و نه ملول. اگر از اینجا بازمیگردم، نه از سر خشم و ناراحتی است، و اگر میمانم، نه از سر بدگمانی به وعدهٔ خداوند برای صابران. آه، آه! صبر زیباتر و نیکوتر است. و اگر نبود سلطه ستمگران، هرآینه در کنار قبرت میماندم و با صدای بلند چون مادر داغدیدهای بر این مصیبت عظیم میگریستم. به خدا سوگند که دخترت پنهانی دفن میشود، حقش پایمال میگردد، و از ارثش بازداشته میشود، در حالیکه از زمان تو مدت زیادی نگذشته و یادت هنوز تازه است. ای رسول خدا، شکایت تنها به سوی خداست، و در یاد تو بهترین تسلا را مییابم. درود خدا و سلام و رضوان او بر تو و بر او باد.»[8]
در پایان بار دیگر بر این نکته تأکید می کنیم که مظلومیت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) رویدادی تاریخی نیست که پایان یافته باشد؛ بلکه واقعهای زنده و جاری است که تا همین لحظه برقرار است. کوتاهی ما در یاری او و رسالتش همچنان ادامه دارد، و همین کوتاهیهاست که بنابر سنت الهی، باعث دوری لطف خدا از ما و تأخیر در ظهور ولیّ عصر(عج) شده است؛ همان ظهوری که زمین را از عدل و داد آکنده خواهد ساخت، چنانکه از ظلم و جور پر شده است.
منبع: نبأ عربی


نظر شما