twitter share facebook share ۱۳۹۶ آبان ۳۰ 1845

این بدان علت است که عمان پیوسته کوشیده علیرغم عضویّتش در شورای همکاری خود را از فراز و نشیب‌ها‌ و سیاست‌های ضد ایرانی آن، بدور نگاه دارد و کویت به دلیل پختگی و درایت رهبرانش، و نیز وجود نظامی پارلمانی و وجود نوعی دمکراسی و نهادهای نظارتی، عموماً سیاست مستقل خود را پی گرفته است.

کانون ناآرامی عربستان است و امارات، بحرین عملاً بخشی از عربستان است و یمن هم درگیر جنگی به واقع وحشیانه و غیرانسانی که با «بدویّتی فانتومیزه» مورد تعرّض دائمی قرار می‌گیرد و در وضعیتی همچون «صحرای اوگادن» به هنگام جنگ سودان و اتیوپی و یا «بیافرا»ی قرن گذشته به سر می‌برد. در این میان قطر داستانی متفاوت دارد و مشکلاتش بیش از آنکه داخلی باشد ناشی از فشارهای عربی است.

حال مسئله این است که عربستان چه می‌خواهد و چرا چنین رفتارهای غیر متعارف و بی‌سابقه‌ای از خود نشان می‌دهد. اگرچه بعضاً مشکلات حادّی در داخل خانواده سلطنتی وجود داشت، امّا هیچگاه این تعداد از بانفوذ‌ترین افرادش بازداشت نشده بودند و آن هم به اتهام فساد مالی. در حالی که شخص محمد از مهمترین متهمان به فساد مالی است. او اخیراً یک کشتی تفریحی به قیمت نیم میلیارد دلار از یک ثروتمند روسی خریداری کرد.

مضافاً که براساس اخباری کم‌وبیش موثق تعدادی از آنان در جریان شلیک به هلیکوپتر حامل برخی از شاهزادگان و یا در بازداشتگاه، کشته شده‌اند. از این گذشته تعدادی از شخصیت‌های سیاسی و اقتصادی نیز بازداشت شده‌اند که این نیز در کشوری چون عربستان که پیوسته برای چنین افرادی نوعی امنیّت دائمی شغلی وجود داشته،‌ بی‌سابقه است.

تفسیرهای مختلفی، اعم از عربی و اروپایی و غربی، در این زمینه وجود دارد. احتمالاً نکته اصلی این است که وضعیت کنونی ناشی از تحولات درونی جامعه عربستان است. به ویژه در آنجا که به حاکمیت راجع می‌شود. جامعه‌ای عمیقاً بدوی که متن آن که تا دهه‌های پنجاه و شصت و اوائل هفتاد در همان شرائط صدها سال قبل می‌زیست، و با همان اعتقادات و فرهنگ و آداب و رسوم؛ به ناگهان به تاریخ جدید شلیک می‌شود. این جریان را با توجه به نوع و کیفیت ورود به دنیای معاصر، پی‌آمدهایی است که از آن درمی‌گذریم.

امّا مسئله در آنجا که به طبقه حاکم بازمی‌گردد. عربستان به عنوان یک کشور مستقل توسط عبدالعزیز، و با کمک ایدئولوژی وهابی و سپاهیان نجدی در اواخر دهه بیست پایه‌گذاری شد. او می‌دانست چگونه باید این کشور وسیع و متنوّع را اداره کند. در سال‌های نخستین با شورش سپاهیان عمیقاً وهابی‌اش مواجه شد و آنها را سرکوب کرد. پس از آن تا پایان جنگ جهانی دوم بدون هیچ حادثه و مشکل خاصی فرمانروایی کرد. در پایان جنگ دوم به دلیل منابع سرشار نفتی، پیمانی بین روزولت و عبدالعزیز بسته شد و عربستان در مدار ابرقدرت جدید، قرار گرفت. در کنار آن استخراج نفت آغازیدن گرفت که ره‌آورد آن ثروتی عظیم بود که صرفاً در اختیار حاکم و خانواده و اطرافیانش قرار می‌گرفت و عملاً صرف عیش و نوش و کامجویی می‌شد.

جانشینان عبدالعزیز به ترتیب فرزندانش بودند و سیاست پدر را در مدیریت داخلی تعقیب می‌کردند که آمیخته‌‌ای بود از محافظه‌کاری و خشونت. بدین معنی که به حلّ مشکلات مختلف گذشته و حال نپردازند و از کنارش درگذرند – اگرچه فیصل تاحدودی استثناء بود – و با بذل و بخشش مانع از بروز و ظهورش گردند و مخالفان را با شدت هرچه تمام‌تر سرکوب کنند. مهم این بود که عیش‌شان منغّص نشود. می‌توان گفت عموم اقدامات و ابتکارات داخلی و خارجی آنان در همین چارچوب سامان یافت. محافظه‌کاری دراینجا معنای خاص خود را داشت و به کلی متفاوت با نقاط دیگر.

این سیاست کم‌وبیش تا اواخر دوران ملک عبدالله ادامه یافت، اگرچه در سال‌های پایانی او تحولاتی آغازیدن گرفت که تا حدودی با ماهیت سیاست سنتی داخلی و خارجی سعودی‌ها تفاوت داشت. گویی آنان به ضرورت اتخاذ سیاست‌های جدید، اعم از داخلی و خارجی، پی برده بودند و احساس می‌کردند دیگر نمی‌توانند با روش‌های قبلی به حاکمیت ادامه دهند. فشارهای آمریکا و غرب پس از حادثه 11 سپتامبر و خصوصاً تهدیدهایی که پس از سقوط صدام احساس می‌کردند، مزید بر علت بود. داستان انقلاب‌های عربی که از ابتدای 2011 پدیدار شد، آنان را جهت تغییر سیاست به ویژه داخلی‌شان، مصمم ساخت.

از مدتها قبل طبقه کوچکی در داخل خاندان سلطنتی و بلکه مجموعه حاکمیت شکل گرفت که خواهان تغییراتی فرهنگی و رفتاری بود در جهت منطبق شدن با معیارهای نوین. به جز این، آنان ناسیونالیست‌تر شده و احساس «سعودی» بودن بیشتری داشتند و دقیقاً به همین دلیل ضد ایرانی‌تر بودند. «سعودی» بودن آنان عمدتاً در بستر تعارض با ایران و نفوذ او، شکل گرفته بود. اینان به دلیل حاکمیت مطلق پادشاه و اطرافیانش امکان حضور نداشتند؛ اما به گونه‌ای خزنده خصوصاً در دوران ملک عبدا… در داخل حاکمیت، گسترش یافتند. تحولات موجود بیش از آنکه انعکاس واقعیتی اجتماعی باشد، انعکاس تحولات در بین بخشی از طبقه حاکم است.

واقعیت این است که منشاء این اندیشه همان گروه کوچکی بودند که مورد اشاره قرار گرفت و نه متن و یا نخبه جامعه عربستان. البته اینان از این فکر استقبال می‌کردند، امّا در تکوین نخستین آن نقش چندانی نداشتند.

نقطه عطف بزرگ درگذشت عبدا… و جانشینی سلمان بود. سلمان خود متعلّق به نسل گذشته بود اما به فرزندانش از آخرین همسرش که سوگلی او هم بود، تعلق خاطر فراوانی داشت. بدین ترتیب محمد و برادرانش و طیفی که او افکار و ایده‌آل‌هایشان را نمایندگی می‌کرد، به ناگهان به صحنه آمدند و به دلیل مواضع افراطی‌شان در قبال ایران و متحدان ایران، مورد حمایت افراطیون وهابی قرار گرفتند. اگرچه بعدها به دلیل مواضع تا حدودی ضد وهابی محمد، البته در زمینه سیاست داخلی و نه سیاست خارجی، این دو از یکدیگر جدا شدند؛ ولی بهرحال در روزهای اولیه نقشی مهم در استقرار محمد و اطرافیانش داشتند.

حال باید دید محمد چه می‌خواهد و جامعه عربستان چه نوع مدیریتی را می‌طلبد و نسبت بین این دو چیست؟

ابتدا به مسئله دوم می‌پردازیم. برای جامعه محافظه‌کار و پیچیده‌ای چون عربستان، علم برآمده از تجربه بومی اهمیتی به مراتب بیشتر دارد تا علم در چارچوب اقتصاد و سیاست و دیپلماسی نوین. در کشور توسعه یافته‌ای چون اتریش که ساختارها و نهادهای مختلف آن اززمان‌های دور شکل گرفته، جوان 31 ساله‌ای چون سباستیان کورتس می‌تواند اکثریت آراء را بدست آورد و قدرت را بدست گیرد و براساس علم اقتصاد و سیاست جامعه را به پیش برد. امّا این در مورد عربستان صحیح نیست. «سالخوردگی» و «تجربه عمر» را اهمیت فراوانی است و البته این شرط لازم است و نه شرط کافی. این به معنای محافظه‌کاری و دفاع از محافظه‌کاری نیست. طبیعت این جوامع می‌باید براساس تجربه عملی افراد شاخص و تیزبین آن شناخته شود. با معیارهای جدید نه می‌توان آنها را شناخت و نه با این معیارها می‌توان آن را هدایت کرد. این ایجاب می‌کند که تصمیم‌سازان از عمر و تجربه کافی برخوردار باشند. جوان عجولی چون محمد و برادرانش عملاً فاقد تجربه لازم هستند و این نکته از مجموع سخنان و تصمیمات آنان به خوبی برمی‌آید.

عموم دیپلمات‌های سعودی سالخورده‌ای که نگارنده با آنان مرتبط بوده است،‌ چنین دیدگاهی داشتند. از سفیرشان در ایتالیا، مرحوم آقای خالد الترکی گرفته و تا سفیرشان در مغرب آقای بن خوجه که پس از سفارتش، سالها وزیر اطلاع‌رسانی کشورش بود.

اما اینکه محمد چه می‌خواهد؟ شاید بهتر باشد که بگوئیم او چه نمی‌خواهد؟ آنچنانکه از سخنان و رفتار وی برمی‌آید او همه چیز می‌خواهد و فکر می‌کند با پول و قدرت نظامی و امنیتی و پشتیبانی خارجی، اعم از غربی و عربی و پاکستانی، می‌تواند به اهدافش نائل آید.

این مشکل همیشگی رهبران جوان عرب است. از قذافی و صدام دهه هفتاد و هشتاد گرفته، تا عبدالناصر. مشکل در مورد محمد در مقایسه با دیگران این است که کشورش هم از ثروت انبوهی برخوردار است و هم به دلیل سیاست دینی اسلافش از موقعیت دینی و نیز موقعیت سیاسی قابل قبولی برخوردار است. اگرچه این موقعیت سیاسی ناشی از قابلیت‌های عربستان کنونی نیست، ناشی از ثروت و امکان بهره‌برداری از موقعیت دینی اوست، که البته این بهره‌برداری پیوسته توسط قدرت‌های بزرگ، و نیز اسرائیل، صورت می‌گیرد. لذا به مراتب افراطی‌تر تصمیم‌ می‌گیرد و عمل می‌کند.

البته او هم‌اکنون هوادارانی در بین جوانان و برخی از طبقات اجتماعی دارد، امّا بخش مهمی از مجموعه‌ای که قدرت اقتصادی و دینی و اجتماعی و سیاسی به آنها متکی است، به شدت ناراضی است و عملاً ترس و نوعی محافظه‌کاری ناشی از زیستن در جامعه‌ای عمیقاً محافظه‌کار و به ویژه معیارهای فقه حنبلی در کیفیت تعامل با حاکم، آنان را به سکوت واداشته است. اگرچه عدم وجود مجرایی را که از طریق آن بتوان به گونه‌ای طبیعی و مسالمت‌آمیز اعتراض خود را نشان داد، در این میان سهم بزرگی است. قبل از موج بازداشت‌های اخیر آنان حداقل 64 تن از مهمترین و محبوبترین شخصیت‌های دینی و اجتماعی را به زندان برده‌اند.

بنابراین بن سلمان به دلائلی که بیان تفصیلی آن به مراتب بیش از این نوشتار است، نمی‌تواند موفق شود و اقدامات او عملاً مشکلات عدیده و حل ناشده‌ این کشور را پیچیده‌تر خواهد کرد. و اصولاً معلوم نیست چه آینده‌ای به ارمغان خواهد آورد. اقدامات او در زمینه حقوق زنان که تعمداً انعکاسی بیش از حدّ وسیع داشت، عملاً فاقد پشتوانه‌های فرهنگی و دینی قابل قبول برای جامعه‌ای چون عربستان است. کسانی که منافع‌شان ایجاب می‌کند درحال حاضر از محمد حمایت کنند، بدان دامن زدند تا از او چهره‌ای مقبول‌تر بسازند. اگرچه این بدین معنی نیست که آزادی‌های موجود گرفته خواهد شد، امّا به دلیل عدم وجود زمینه‌های مناسب، جامعه را با چالش‌های فراوانی مواجه خواهد ساخت.

حال در چنین شرائطی بهتر است ما ناظر باشیم مگر در آنجا که از زبان تهدید و دروغ‌پردازی و تهمت استفاده می‌کنند. در این موارد با زبانی تندتر از آنچه گفته‌اند، باید پاسخ داد. آنان در شرائطی هستند که تنها در برابر قدرت و زبان قدرت ساکت می‌شوند و عقب می‌نشینند و اگر چنین نشود خصمانه‌تر برخورد می‌کنند. بدترین حالت در چنین موقعیتی استفاده از زبان مجامله و تعارف است و اینکه ما خواهان رابطه‌ای خوب و مثبت هستیم.

نظر شما