با توجه به بحرانهای منطقهای، وخامت اوضاع اقتصادی و نارضایتیهای داخلی، جمهوری اسلامی ایران -در دو سطح داخلی و خارجی- دست به امتیازدهیهای غیرمعمولی زده است که با هویت انقلابی بنیانگذارش در تضاد قرار دارد. نظامی که سالها به مقابله با نظم بینالملل معروف بود، اکنون سیگنالهایی از آمادگی برای مذاکره، تعامل اقتصادی و حتی پذیرش سرمایهگذاری آمریکاییها ارسال میکند. این تغییرات بیشتر از آنکه نشاندهنده تمایل به اصلاحات باشد، بازتابی از ترس وجودی نظام است. در نتیجه این ترس، در حالی که جریانهای تندرو منزویتر شدهاند، نیروهای عملگراتر در حال کسب نفوذ بیشتر هستند و این موازنه، دستکم بهصورت موقت، در حال تغییر است. واکنش جامعه جهانی به این تحولات میتواند تعیین کند که آیا این فرصت، به گذار بلندمدت منتهی خواهد شد یا به تحکیم قدرت تندروها کمک خواهد کرد.
امتیازدهی در سیاست خارجی
رهبر جمهوری اسلامی، آقای خامنهای، اخیراً از دور نخست مذاکرات هستهای با آمریکا در عمان که ماه گذشته برگزار شد، محتاطانه ابراز رضایت کرد. این موضعگیری تغییری چشمگیر نسبت به دیدگاه او در فوریه امسال داشت، زمانی که ایشان مذاکره با آمریکا را «نه عاقلانه و نه شرافتمندانه» دانست. برخی مقامات دیگر نیز پا را فراتر گذاشته و از اصول ایدئولوژیکی که نظام برای دههها بهشدت بر آنها تأکید میکرد، عقبنشینی کردند.
برای مثال، رئیسجمهور مسعود پزشکیان اخیراً اعلام کرد که رهبر انقلاب «با سرمایهگذاری آمریکاییها مخالفتی ندارد»؛ دفتر آقای خامنهای نیز این گفته را تکذیب ننمود. این امر در عمل مستلزم ازسرگیری روابط دیپلماتیک قطعشده طی ۴۵ سال گذشته، و عبور از موضع دیرینه رهبر است مبنی بر اینکه ایران باید در برابر «نفوذ اقتصادی و سیاسی آمریکا» بهشدت مقاومت کند.
نظام همچنین در دیگر موضوعات دوجانبه از لفاظیهای تند خود عقبنشینی کرده و اقدامات وعدهدادهشده را به اجرا نگذاشته است. برای نمونه، پس از ترور سردار سلیمانی توسط آمریکا در ژانویه ۲۰۲۰، آقای خامنهای وعده «انتقام سخت» داد، اما با وجود برخی عملیات محدود و تلاشهای ناکام برای ترور، وعده اصلی تحقق نیافت. پنج سال بعد، جمهوری اسلامی اکنون با همان دشمنان سابق در حال مذاکره است. همین روند را پس از حملات اسرائیل در اکتبر گذشته نیز شاهد بودیم که بارها صحبت از «وعده صادق ۳» برای تلافی شد، ولی حمله خاصی صورت نگرفت.
عقبنشینی در داخل کشور
در گذشته، جمهوری اسلامی همواره عقبنشینیهای خارجی خود را با تشدید سرکوب در داخل جبران میکرد تا اقتدار خود را به نمایش بگذارد و پایگاه محافظهکار خود را حفظ کند. اما اکنون به نظر میرسد که نظام به دلیل ترس از شعلهور شدن دوباره ناآرامیها، در اجرای این روش محتاطتر عمل میکند.
در همین راستا، سختگیریهای اجتماعی کاهش یافته و رویدادهایی مانند جشنوارههای فرهنگی و موسیقی که قبلاً بهشدت کنترل میشد، اکنون با نظارت کمتری برگزار میشود. هرچند اقلیت تندرو همچنان خواهان سختگیری بیشتر بهویژه در موضوعات مربوط به «عفاف و حجاب» است، اما به نظر میرسد حکومت در حال حاضر منافع عمومی را در اولویت قرار داده است.
در زمینه آزادی بیان نیز گشایشهایی مشاهده میشود. فضای مجازی فارسیزبان، مملو از ویدیوهایی است که در آنها کارشناسان، فعالان و حتی برخی مقامات سابق، بهطور علنی درباره موضوعاتی صحبت میکنند که قبلاً خطوط قرمز محسوب میشدند؛ از جمله آینده نظام پس از جمهوری اسلامی و افول جایگاه سیاسی و مشروعیت رهبر. گرچه این بحثها با واکنشهایی همراه است، ولی افزایش علنی بودن آنها نشانگر باز شدن نسبی مرزهای گفتوگوی عمومی است.
مهمترین عقبنشینی داخلی نظام به موضوع حجاب اجباری مربوط میشود. با اینکه دولت تدابیری برای نظارت بیشتر بر رعایت حجاب اتخاذ کرده، اما در عمل بسیاری از زنان در شهرهای بزرگ بدون حجاب ظاهر میشوند و دولت هم از اجرای قاطع این قوانین خودداری میکند. ماه مارس، زمانی که گروهی از تندروها مقابل مجلس تجمع کردند تا خواستار اجرای سختگیرانهتر قوانین حجاب شوند، پلیس در اقدامی نادر که نشاندهنده نگرانی نظام از تکرار اعتراضات سال ۲۰۲۲ (زن، زندگی، آزادی) بود، آنها را متفرق کرد. در خطبه عید فطر امسال، آقای خامنهای احتمال حمله نظامی از سوی آمریکا یا اسرائیل را رد کرد، اما به شکل غیرمستقیم به امکان وقوع ناآرامیهای داخلی اشاره نمود (گرچه آن را نیز به «دشمنان خارجی» نسبت داد).
شکاف در هسته ایدئولوژیک نظام؟
گرچه جمهوری اسلامی پیشتر نیز در مقاطع بحرانی تن به مصالحه داده، اما این امتیازدهیها در گذشته - بهویژه در سطح رهبری- معمولاً محدودتر و مخفیانه تر بوده است. برای مثال، در سال ۲۰۱۳، آقای خامنهای با طرح اصطلاح «نرمش قهرمانانه»، راه را برای مذاکرات منتهی به توافق هستهای ۲۰۱۵ باز کرد. این استراتژی به او اجازه داد تا در برابر فشارهای بینالمللی کوتاه بیاید، اما همزمان فاصله خود را با توافق حفظ کند تا در صورت شکست آن، مسئولیتی متوجه او نباشد. در واقع، پس از خروج ترامپ از توافق در سال ۲۰۱۸، تندروها مسئولیت این «شکست» را بر دوش روحانی و ظریف انداختند.
اما امروز، به نظر میرسد آقای خامنهای از این استراتژی فاصله گرفته و مستقیماً وارد میدان شده است، شاید به این دلیل که نگران است تندروها مذاکرات را از پایه مختل کنند. این تغییر تاکتیک برای او خطرناک است، زیرا ممکن است بخشهایی از بدنه نظام تصور کنند که رهبر نظام از اصول انقلابی عدول کرده است.
ارائه امتیاز برای حفظ نظام، در دل ایدئولوژی جمهوری اسلامی جای دارد. در سال ۱۹۸۳، آیتالله خمینی گفته بود: «حفظ جمهوری اسلامی از حفظ امام زمان هم واجبتر است.» او با برابر دانستن جمهوری اسلامی با خود اسلام، این ادعا را مطرح کرد.
اما اکنون که امتیازدهیهای داخلی و خارجی تا این حد پیش رفته، یک سؤال بنیادین مطرح میشود: آیا نظام هنوز میتواند خود را «اسلامی» بنامد؟ جمهوری اسلامی همیشه گفته که مهمترین چیز، «حفظ نظام» است؛ اما حالا برای حفظ همین نظام، دارد از اصول خود کوتاه میآید. این عقبنشینیها باعث شده است تا هویت انقلابی و دینی آن زیر سؤال رود. اگر این روند ادامه پیدا کند، پایگاه اصلی حکومت یعنی افراد مذهبی و انقلابی که به همین اصول وفادار بودند، ممکن است از حمایت آن دست بردارند. این پایگاه در بسیج نیروها، مشارکت در انتخابات، سرکوب مخالفان و فعالیت در نهادهای امنیتی نقش حیاتی دارد؛ اما اکنون نظام در حال ناامید کردن آنهاست. برای مثال، سیاستمدار تندرو وحید یامینپور در سال ۲۰۲۲ هشدار داد که اگر نظام از اجرای احکام مذهبی عقبنشینی کند، این نیروهای وفادار، نخستین کسانی خواهند بود که از قطار پیاده میشوند.
تخلیه فشار داخلی با اقدامات امنیتی در خارج
برای مدیریت این شکاف داخلی، تهران ممکن است بیش از پیش به اقدامات مسلحانه و نامتقارن در خارج از کشور متوسل شود تا بدون آنکه روند مذاکرات خارجی یا آرامش داخلی را به خطر بیندازد، رضایت پایگاه تندرو خود را حفظ کند. این اقدامات میتواند شامل حملات شبهنظامیان نیابتی به کشورهای عربی حوزه خلیج فارس، یا طرحهایی علیه مخالفان ایرانی در خارج، نهادهای یهودی، غیرنظامیان اسرائیلی یا سیاستمداران غربی منتقد نظام باشد. نشانههایی از این رویکرد در حال حاضر نیز مشاهده میشود: هفته گذشته، هفت تبعه ایرانی در بریتانیا در جریان یک عملیات ضدتروریستی گسترده بازداشت شدند.
برای اجرای این اقدامات، ایران میتواند از شهروندان مرتبط با نظام که در غرب زندگی میکنند، یا از گروههای نیابتی منطقهای مانند شبهنظامیان شیعه عراق، حزبالله لبنان و حوثیهای یمن استفاده کند. همچنین میتواند از شبکههای جنایت سازمانیافته فراملی، عناصر همسو در القاعده یا گروههای وابسته در آفریقا بهره ببرد تا هم قدرتنمایی کند و هم مسئولیتپذیری مستقیم نداشته باشد. مهار این نوع اقدامات، حیاتی است؛ زیرا در غیر این صورت، حملات خارجی میتواند تندروها را تقویت کرده و فضا را برای تغییرات داخلی ببندد.
پیشنهاداتی برای سیاستگذاران
نشانههای فزایندهای وجود دارد که حتی در هسته مرکزی نظام، برخی به دنبال نسخهای از جمهوری اسلامی هستند که ظاهر آن حفظ شود ولی از محتوای انقلابی افراطی فاصله بگیرد. هرچند آقای خامنهای بهطور سنتی با تندروها همسو بوده، اما تحولات اخیر نشان میدهد که صداهای عملگراتر نیز در حال تأثیرگذاری بر او هستند. برای حفظ این فرصت شکننده، ایالات متحده و شرکایش باید اقدامات زیر را انجام دهند:
تعیین خطوط قرمز علیه خشونت: آمریکا باید روشن کند که هرگونه حمله نیابتی یا تروریستی از سوی ایران با عواقب فوری، از جمله توقف مذاکرات و اعمال تحریمهای جدید، مواجه خواهد شد. این رویکرد هم بازدارندگی ایجاد میکند و هم تندروها را از پیروزیهای نمادین محروم مینماید.
حفظ بازدارندگی نظامی: ایالات متحده باید به نمایش قدرت نظامی خود در منطقه ادامه دهد تا نشان دهد که در صورت حمله گسترده از سوی ایران یا عواملش، گزینههای نظامی همچنان روی میز هستند. این اقدام میتواند هم به متحدان منطقهای اطمینان بدهد و هم به نظام نشان دهد که فضای مانور محدودی دارد.
حمایت از شکوفایی تدریجی فضای سیاسی در ایران: آمریکا باید با برنامههای غیرخشونتآمیز و حمایت از جامعه مدنی ایران، بهویژه در زمینه حقوق بشر، آزادی بیان و برابری جنسیتی، به تقویت نیروهای میانهرو کمک کند. اما از آنجا که حمایت آشکار آمریکا میتواند بهانهای برای سرکوب این نیروها فراهم نماید ، این حمایت باید از طریق نهادهای غیردولتی، مجامع بینالمللی و دیپلماسی پنهان انجام شود. تقویت گفتوگوهای غیررسمی نیز میتواند کانالهای ارتباطی جدیدی ایجاد کند.
ایدئولوژی موتور محرکه برنامه هسته ای ایران
با نزدیک شدن به دور جدیدی از مذاکرات هستهای میان ایالات متحده و جمهوری اسلامی ایران، مذاکرهکنندگان باید این واقعیت را بپذیرند که تهدید اصلی نظام ایران ریشه در برنامه هستهایاش ندارد، بلکه در بنیانهای ایدئولوژیک آن نهفته است.
اگر قرار است مقامات بار دیگر به میز مذاکره بازگردند، واشنگتن باید فراتر از جزئیاتی همچون میزان غنیسازی، تعداد سانتریفیوژها و بندهای زمانبندی، انگیزههای ایدئولوژیک پشت برنامه هستهای ایران را درک کند.
چیزی که دولت دونالد ترامپ ممکن است از آن غافل بماند این است که برنامه هستهای ایران صرفاً مربوط به انرژی یا بازدارندگی نظامی نیست؛ بلکه ابزاری است برای پیشبرد یک ایدئولوژی انقلابی. از سال ۱۹۷۹، جمهوری اسلامی بر دو مسیر استراتژیک متمرکز بوده: صدور آموزههای انقلابی شیعه و گسترش نفوذ از طریق شبکههایی مانند «محور مقاومت». این گسترش فقط محدود به خاورمیانه نیست؛ ایران بهطور بیسروصدا زیرساختهای ایدئولوژیک و نظامی خود را در آفریقا و آمریکای لاتین نیز توسعه میدهد.
در قلب این ایدئولوژی، دشمنی عمیق با ایالات متحده و تمرکز بیمارگونه بر نابودی اسرائیل نهفته است. این دشمنی نهتنها از زبان رهبران عالی کشور بارها اعلام شده، بلکه در قالب سیاست رسمی، آموزش و تبلیغات مذهبی نیز به شکل منظم بازتولید شده است. در طول ۴۶ سال حیات نظام، شاهد آن بودهایم که همهٔ رؤسای جمهور ایران -چه اصلاحطلب، چه اصولگرا- به اصول انقلاب وفادار ماندهاند.
از منظر رهبران جمهوری اسلامی، آمریکا و اسرائیل نهتنها رقیب سیاسی، بلکه متضاد ایدئولوژیکاند. آمریکا، «شیطان بزرگ»، نماد دموکراسی لیبرال، سرمایهداری، تکثر دینی و برابری جنسیتی است. اسرائیل، «شیطان کوچک»، برای تندروهای جمهوری اسلامی واقعیتی تحمل ناپذیر می باشد: کشوری یهودی، مستقل و موفق، در قلب سرزمینی که آنها آن را اسلامی میدانند.
برای جمهوری اسلامی، اسرائیل فقط دشمن نیست؛ بلکه اصلیترین مانع در تحقق چشمانداز ایدئولوژیک آنها برای سلطه منطقهای به شمار میرود. آنها از دیرباز اسرائیل را «غدهٔ سرطانی» توصیف کردهاند که باید از بین برود. موجودیت اسرائیل، اساس اعتقاد آنها به سرنوشت تاریخی و دینی را -که ریشه در فتوحات اسلامی قرن هفتم دارد- زیر سؤال میبرد.
مذاکرهکنندگان غربی نمیتوانند لفاظیهای نظام را نادیده بگیرند. برای دههها، شعارهای «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» در ساختار سیاسی، آموزشی و مذهبی ایران طنینانداز بوده است. حتی در دورهای که روابط میان ایران و غرب ظاهراً بهبود یافته بود -پس از توافق هستهای برجام- آقای خامنهای اعلام کرد که اسرائیل تا ۲۵ سال آینده وجود نخواهد داشت و در پی آن، جمعیتی عظیم در پاسخ، شعار «مرگ بر آمریکا» سر دادند.
رهبران جمهوری اسلامی ممکن است رفتار خود را نسبت به غرب تغییر دهند، اما همانطور که بارها اعلام کردهاند، نیات آنها ثابت مانده است. آقای خامنهای اگرچه در سیاستی که میتوان آن را «تقیه» دانست، اجازهٔ مذاکره با دولت ترامپ را صادر کرد، اما در همان حال در برابر آمریکا موضعی خصمانه گرفت و گفت: «تفاوت ملت ایران با دیگر ملتها در این است که شجاعت گفتن حقیقت را دارد؛ آمریکا متجاوز است، دروغگوست، فریبکار است... بنابراین ما میگوییم مرگ بر آمریکا، اما دیگران جرأت گفتن این حقیقت را ندارند.»
ایالات متحده نباید به فتوای آقای خامنهای علیه سلاح هستهای، بهعنوان تضمینی قابل اعتماد نگاه کند. اگرچه فتوا در اسلام جایگاه بالایی دارد، اما تغییرپذیر است و جمهوری اسلامی سابقهٔ فریبکاری و توجیه دینی برای تغییر جهتهای استراتژیک خود را دارد.
تاریخ نشان داده است که فتواها میتوانند دستمایهای برای تضعیف توافقات شوند. همین تازگی، آقای خامنهای پس از سالها مخالفت سرسختانه با مذاکره با آمریکا، ناگهان تغییر موضع داد؛ تصمیمی که برای بسیاری غیرقابل تصور بود، بهویژه با توجه به خشم شدید او از نقش احتمالی آمریکا در ترور قاسم سلیمانی.
مفاهیم «تقیه» و «خدعه» (فریب استراتژیک) از عناصر کلیدی در سیاستورزی جمهوری اسلامی است و نقش مهمی در این انعطافپذیری تاکتیکی ایفا میکند. این مفاهیم به نظام اجازه میدهد که در مذاکرات انعطاف داشته باشد و چرخشهای ناگهانی را با استدلالات دینی توجیهپذیر سازد.
آقای خمینی در سال ۱۳۵۷، زمانی که هنوز در تبعید بود، از خدعه بهره گرفت و وعده داد: «دولت آیندهٔ ایران، یک دولت دموکراتیک خواهد بود که در آن دین نقشی در حکومت ندارد.» بعدتر او اعتراف کرد که این وعدهها، صرفاً خدعهای برای رسیدن به هدف بوده است.
آقای خامنهای اما بیشتر به تقیه تمایل دارد. او در یکی از نماز جمعههای سال ۲۰۰۱ به صراحت گفت: «تقیه یکی از اصول دینی ماست؛ هر جا جان مسلمان یا منافع اسلام در خطر باشد، تقیه واجب است.» اجازهٔ مذاکره با غرب، مصداقی از همین سیاست است که نشان میدهد چطور تهران مواضعش را بهگونهای تاکتیکی تغییر میدهد.
تحلیلگران غربی همچنین باید به تناقضات موجود در سیاست انرژی داخلی ایران توجه کنند؛ تناقضاتی که هدف غیرنظامی برنامه هستهای ایران را زیر سؤال میبرد. با اینکه ایران یکی از بزرگترین صادرکنندگان نفت و گاز جهان است، همچنان با کمبود انرژی و قطعی برق مواجه است. اگر واقعاً هدف برنامه هستهای، رفع نیازهای انرژی داخلی بود، باید شاهد سرمایهگذاریهایی در راستای کاهش این بحرانها میبودیم. اما آنچه میبینیم، سرمایهگذاریهای کلان در توسعهٔ زیرساختهای هستهای است که اهداف آن مبهم یا محرمانه باقی ماندهاند.
در نهایت، پرسش اصلی که در مذاکرات هستهای آمریکا -چه در دوره دموکراتها و چه جمهوریخواهان- نادیده گرفته شده، نه تعداد سانتریفیوژهاست، نه میزان غنیسازی، نه برد موشکها. حتی این پرسش نیست که آیا ایران توانایی انجام حمله هستهای علیه اسرائیل را دارد یا نه.
پرسش واقعی این است: آیا جمهوری اسلامی حاضر است از هدف خطرناک خود برای نابودی اسرائیل دست بکشد؟ آیا میتواند موجودیت اسرائیل را بهعنوان یک کشور مستقل یهودی به رسمیت بشناسد؟
تاکنون، از لفاظیهای رسمی تا سیاستهای خارجی، همهچیز نشان میدهد که پاسخ این پرسش، منفی است. تا زمانی که رهبران غربی با این واقعیت روبهرو نشوند، هر توافقی که صرفاً بر مبنای محدودیتهای فنی باشد و نه دگرگونی ایدئولوژیک، توافقی شکننده و بهشدت سادهلوحانه خواهد بود.
*درج این دو مقاله به معنای تأیید اظهارات و ادعاهای مطرح شده نبوده و صرفا به منظور آشنایی خوانندگان با نظرات مختلف صورت گرفته است


نظر شما