twitter share facebook share ۱۴۰۴ مرداد ۱۰ 724
سال‌ها، ایرانیان می‌پرسیدند چرا کشورشان به برنامه موشکی، نیروهای نیابتی منطقه‌ای، یا دکترین مقاومت نظامی نیاز دارد. اکنون می‌پرسند چگونه می‌توان این دفاع‌ها را تقویت کرد

در هفته‌های پس از حملات هوایی اسرائیل به ایران در ماه ژوئن، اتفاقی غیرعادی رخ داد. برای چندین دهه، ایرانیان، از جمله طرفداران پروپاقرص ایالات متحده در خاورمیانه بودند. آنان به نگاه ایدئولوژیک حکومت خود مبنی بر اینکه ایالات متحده و اسرائیل تهدیدی علیه موجودیت ایران هستند، با تردید می‌نگریستند (اگر نگوییم که به‌کلی آن را رد می‌کردند). این شعارهای رسمی برای بخش بزرگی از جامعه، به‌ویژه نسل جوان‌تر، صرفاً مایه شرمساری و تمسخر بود.

اما این‌بار، هنگامی‌که بمب‌ها فرود آمدند، جنگ دیگر امری دوردست نبود و به خانه رسیده بود. این موضوع گفت‌وگوها را دگرگون کرد. نسلی که زمانی به تمسخر به شعارهای حکومت نگاه می‌کرد، اکنون—در برخی موارد برای نخستین بار—درک می‌کند که چرا حکومت چنین تصویری از «مقاومت» ارائه داده است.

من در میان تماس‌های متعددی که با جامعه ایرانی داشتم، تقریباً یک‌شبه، تغییری عمیق را احساس کردم. حتی ایرانی‌هایی که پیش‌تر شعارهای آقای خامنه‌ای را نادیده می‌گرفتند، شروع به تکرار آنها کردند. این حملات نه تنها احساسات وطن‌پرستانه را شعله‌ور کرد، بلکه این حس را برانگیخت که قدرت‌های خارجی از خط قرمز عبور کرده‌اند. حتی در میان برخی از منتقدان سرسخت حکومت، خشم نه به داخل، بلکه به خارج معطوف شد.

طی تنها دو هفته، ایرانیان واقعیت ژئوپلیتیکی تازه‌ای را درک کردند. شعارها معنادارتر شدند. نظامیانی که تا پیش از این دربارهٔ بهترین راه دفاع از کشور اختلاف داشتند، حالا در شرایطی که صدای دیپلمات‌ها زیر فشار حامیان سیاست‌های سخت‌گیرانه به حاشیه رانده شده، موضعی هماهنگ یافته‌اند. حتی شهروندان غیرنظامی—که بسیاری از آنان پیش‌تر با سیاست‌های امنیتی حکومت مخالفت می‌کردند—اکنون خواهان تقویت هرچه بیشتر توان دفاعی هستند. برخی به‌صراحت از نیاز به سلاح هسته‌ای صحبت می‌کنند. یک روزنامه‌نگار در اصفهان به من گفت: «ما به چیزی نیاز داریم که آنها را به تردید بیندازد؛ وگرنه هر چند سال یک‌بار می‌توانند ما را هدف قرار دهند.»

برای سال‌ها، بسیاری از ایرانیان جنگ میان اسرائیل، ایالات متحده و حکومت خود را امری دور می‌دیدند. این جنگ‌ها در سوریه، لبنان و عراق رخ می‌داد نه در اصفهان یا تهران. هم در داخل و هم در خارج، راهبرد منطقه‌ای جمهوری اسلامی اغلب به‌عنوان سیاستی پرهزینه، تحریک‌آمیز و منزوی‌کننده مورد انتقاد قرار می‌گرفت.

اما حملات ژوئن آن تصور را تغییر داد. این‌بار، جنگ در جبهه‌ای دوردست نبود. مستقیم بود و برای ایرانیان عادی روشن کرد که دیگر تماشاگر نیستند. اسرائیل و ایالات متحده اکنون می‌توانند با بی‌پروایی، در عمق مرزهای کشورشان ضربه بزنند.

یک هنرمند تهرانی به من گفت: «من از آن‌هایی بودم که در تظاهرات شعار می‌دادم که پول ایران را به لبنان یا فلسطین نفرستید. اما حالا می‌فهمم که بمب‌هایی که با آنها روبه‌رو هستیم یکی هستند و اگر دفاع منطقه‌ای قوی نداشته باشیم، جنگ سراغ خودمان می‌آید.»

این آگاهی جدید به‌سرعت گسترش یافت اما نه فقط در داخل ایران. بخش زیادی از محتوای وایرال‌شده درباره تاریخ دخالت‌های غرب در ایران، از کودتای ۱۳۳۲ (۱۹۵۳) تا ترور دانشمندان ایرانی، در تهران تولید نشد بلکه از سوی مخاطبان غربی برای شبکه‌های غربی ساخته شده بود. در تیک‌تاک، اینستاگرام و اکس، جوانانی از هر دو طیف راست و چپ سیاسی شروع کردند به پرسیدن اینکه چرا ایران برای دهه‌ها در سیاست خارجی آمریکا در نقش هیولای همیشگی تصویر شده است. این‌ها وفاداران به نظام نبودند؛ اغلب آمریکایی‌هایی بودند از نسل هزاره و زد که تلاش می‌کردند جنگ‌های بی‌پایانِ دوران خود را درک کنند. ناگهان، هشدارهای آقای خامنه‌ای درباره ایالات متحده‌ی غیرقابل اعتماد و اسرائیل جنگ‌طلب و توسعه‌طلب دیگر آن‌قدرها هم دور از ذهن به نظر نمی‌رسید.

غرب سال‌هاست که سپاه پاسداران را نهادی تهاجمی و فاقد انسجام تصویر می‌کند. واقعیت این است که سپاه در درون خود شکاف‌های زیادی دارد. در یک دهه گذشته، رهبران کهنه‌کارتر سپاه—که تجربیات دردناک جنگ ایران و عراق در دهه ۸۰ را در کارنامه داشتند— علیرغم تعهد به بازدارندگی منطقه‌ای و گسترش نظامی، اغلب به خویشتنداری توصیه می‌کردند. بسیاری از این فرماندهان، درگیری آشکار با اسرائیل یا آمریکا را خطری موجودیتی می‌دانستند، نه رویارویی‌ای ضروری.

اما در زیر این لایه رهبری، نسلی جوان‌تر در سپاه سربرآورده است: نسلی که نه برای دفاع، که برای تهاجم تربیت شده‌اند. برخی از این نیروهای جوان اکنون در دهه چهارم زندگی خود هستند و برای رسیدن به جایگاه رهبری آماده‌اند. این نسل با پهپاد، موشک و جنگ سایبری آموزش دیده اند؛ در سوریه جنگیده‌اند و به سازمان‌دهی نیروهای شبه‌نظامی در عراق کمک کرده‌اند. برای آنان، رویارویی نه تنها اجتناب‌ناپذیر، بلکه مفید و ضروری است. از نگاه آنان، بازدارندگی فقط برای بقا نیست: بلکه برای تثبیت جایگاه منطقه‌ای، غرور ملی و بازپس‌گیری حاکمیت است.

حملات ژوئن، همراه با ضدحملات محدود ولی هدفمند ایران، این نسل را جسورتر کرده است. آنان معتقدند که خویشتنداری دولت طی دو دهه گذشته—و حتی پایبندی اشتباه به توافق هسته‌ای ۲۰۱۵—تنها حملات بیشتری را به‌دنبال داشته است. اینکه اسرائیل توانست این‌قدر عمیق و مؤثر ضربه بزند، تنها استدلال آنها را تقویت می‌کند: ایران نیاز به بازدارندگی واقعی دارد، آن‌هم فوراً.

در میان مردم نیز، نسلی که پس از انقلاب ۱۳۵۷ به دنیا آمده‌اند—و اغلب از ایدئولوژی رسمی حکومت سرخورده‌اند—اکنون در حال تجربه یک دگرگونی عمیق هستند. آنان لزوماً حکومت را در آغوش نمی‌کشند، اما همه چیزهایی را که درباره قدرت و امنیت غرب باور داشتند، دوباره ارزیابی می‌کنند.

این لحظه حمایت نسبی عمومی از دولت امنیتی، تضمینی ندارد که ادامه یابد. اما فعلاً، توازن قدرت در محافل سیاست‌گذاری ایران را دگرگون کرده است. تندروهای جوان‌تر سپاه در حال پیشروی‌اند. متحدانشان در رسانه‌های حکومتی، مجلس، و حتی وزارت اطلاعات، خود را به‌عنوان تنها بازیگرانی معرفی می‌کنند که می‌توانند ایران را از خطر نجات دهند.

چنین صداهایی اکنون بر صدای کسانی که در ایران خواهان جنگ نیستند—و تعدادشان کم هم نیست—غلبه یافته‌اند. همیشه عمل گرایان پیشگام گفتگو با غرب بودند اما امروز این رهبران نیز با تحولی بنیادین در نگاه عمومی روبرو شده اند. در سال های گذشته، هرگاه آقای خامنه‌ای هشدار می‌داد که غرب قابل اعتماد نیست، بخش زیادی از مردم به نامزدهایی رأی می‌دادند که وعده تعامل با غرب را می‌دادند. دیپلماسی به عنوان تنها مسیر عملی برای خروج از انزوا در نظر گرفته می شد. اما حملات غیرمنتظره اسرائیل در ژوئن، در حالی انجام شد که مذاکرات با آمریکا هنوز جریان داشت. اکنون، در همان محافلی که زمانی حامی گفت‌وگو بودند، این دیدگاه در حال رشد است که مذاکره با غرب یک بازی فریب است؛ فرقی ندارد ایران چگونه تعامل کند، در هر صورت مجازات خواهد شد.

در چند هفته‌ای که از آغاز حملات گذشته، گفت‌وگو در ایران از این پرسش که آیا دیپلماسی می‌تواند موفق شود، به این پرسش رسیده است که آیا اصلاً دیپلماسی از ابتدا صادقانه بود؟ اکنون، ایده اینکه مذاکرات با غرب مشکلات ایران را حل خواهد کرد، کمتر شبیه واقع‌گرایی به نظر می‌رسد و بیشتر شبیه تسلیم شدن است.

آقای خامنه‌ای از این لحظه برای تحکیم روایت خود از مقاومت استفاده کرده است؛ این روایت دست‌کم از سال ۱۳۵۹، زمانی‌که عراق با حمایت ایالات متحده، اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای اروپایی به ایران حمله کرد، ادامه داشته است. در این روایت، اگر ایران از هر سو با دشمنانی محاصره شده است که می‌خواهند بر کشور سلطه یابند، آنگاه مقاومت—شامل تمام موشک‌ها و پهپادهای تولید داخل—آخرین امید باقی‌مانده برای بقاست و تنها نهادهایی که می‌توانند این دفاع مقاومتی را انجام دهند، نیروهای مسلح جمهوری اسلامی هستند.

حملات اسرائیل به زیرساخت‌های ایران آسیب وارد کرد، اما روایت آقای خامنه‌ای را تقویت نمود. حکومت دوام آورد. رهبری پابرجا ماند. خیابان‌ها به آشوب کشیده نشدند. ایران متلاشی نشد و در سطح بین‌المللی، ایران دیگر تنها به‌عنوان مهاجم دیده نمی‌شود، بلکه به‌عنوان کشوری در محاصره و قربانی دخالت‌های خارجی بازشناسی شده است.

این میراث فقط برای تاریخ اهمیت ندارد، بلکه برای موضوع جانشینی نیز حیاتی است. هر که جانشین خامنه‌ای ۸۶ ساله شود، در بستری انتخاب خواهد شد که حملات ژوئن رخ داده‌اند: جایی که دکترین مقاومت نه فقط از نظر ایدئولوژیک، بلکه با واقعیت تقویت شده است. این امر به سپاه—و به‌ویژه نسل جوان و تندرو آن—اهرم بیشتری برای شکل دادن به فصل بعدی جمهوری اسلامی می‌دهد.

چالش رهبران ایران—به‌ویژه نسل جوان‌تر سپاه—این است که چگونه از این لحظه بهره ببرند بدون آنکه پا را بیش از حد فراتر بگذارند. خواسته‌هایی برای گسترش نظامی یا حتی دستیابی به آستانه هسته‌ای شاید اکنون با استقبال مواجه شوند، اما خطر واکنش‌های شدیدتر خارجی و انزوای اقتصادی عمیق‌تر را در پی دارند.

توانایی جمهوری اسلامی برای بقا در برابر این حملات به معنای مصونیت از فروپاشی نیست؛ هیچ کشوری مصون نیست. اقتصاد ایران همچنان تحت فشار است. اعتماد عمومی پایین است. و مرز میان حمایت از بازدارندگی و حمایت از حاکمیت بسیار باریک است. اگر رهبری، تأیید راهبردی کنونی را با مشروعیت بی‌قیدوشرط اشتباه بگیرد، ممکن است همان ناآرامی‌ای را برانگیزد که موقتاً آن را خنثی کرده بود.

با این‌حال، چشم‌انداز سیاسی داخلی به‌طور بنیادین تغییر کرده است. تندروهایی که زمانی برای توجیه «مقاومت» در برابر اسرائیل و آمریکا تقلا می‌کردند، اکنون می‌گویند که تاریخ حقانیت آنان را ثابت کرده است. «مقاومت» دیگر در انحصار جمهوری اسلامی و وفادارانش نیست بلکه فریادی برای دفاع از میهن است که مرزهای اجتماعی و سیاسی را درنوردیده است.

این‌بار، نسل انقلاب ۵۷ نیست که مواضع قدیمی را تأیید می‌کند. فرزندان و نوه‌های آن نسل هستند—نسل پرورش‌یافته با اینترنت، رسانه‌های غربی و نگرش‌های اغلب طرفدار غرب—که اکنون مشروعیت نظم جهانی را که زمانی باورش داشتند، زیر سؤال می‌برند. شعارهایی که روزی تبلیغات تلقی می‌شدند، اکنون به‌عنوان واقع‌گرایی بازتفسیر می‌شوند. اگر این تغییر پابرجا بماند، سیاست داخلی و منطقه‌ای ایران را برای دهه‌ها شکل خواهد داد.

و همین تغییر—بیش از هر موفقیت یا شکست تاکتیکی—ممکن است ماندگارترین پیامد را داشته باشد. سال‌ها، ایرانیان می‌پرسیدند چرا کشورشان به برنامه موشکی، نیروهای نیابتی منطقه‌ای، یا دکترین مقاومت نظامی نیاز دارد. اکنون می‌پرسند چگونه می‌توان این دفاع‌ها را تقویت کرد، تا ایران، مستقل و قدرتمند باقی بماند.

منبع: فارین پالیسی


رهبر ایران، زیر سایه

قدرت سیاسی در ایران زمانی ساده بود. چه او را دیکتاتور بنامید، چه رهبر معظم، امام یا سایهٔ خدا بر زمین، آیت‌الله خامنه‌ای فرمانروای مطلق بود. فرماندهان نظامی، رؤسای‌جمهور و روحانیون، همگی زیردست او بودند. تمام مناصب مهم را او تعیین می‌نمود و نامزدهای ریاست‌جمهوری را از پیش مهندسی می‌کرد.

اما از زمان جنگ ۱۲ روزهٔ ایران با اسرائیل، وضعیت پیچیده‌تر شده است. این رهبر ۸۶ ساله به‌ندرت در انظار عمومی ظاهر می‌شود. خطبه‌هایش که زمانی مفصل بود، اکنون کوتاه شده‌اند. مسئلهٔ جانشینی بیش از هر زمان دیگری اهمیت یافته؛ بازیگران داخل و خارج از حاکمیت در حال صف‌آرایی هستند و بسیاری آشکارا خواستار جایگزین‌هایی برای ۴۶ سال حکومت دینی‌اند. ابهامی که پس از حملات اسرائیل و آمریکا پیرامون سرنوشت برنامهٔ هسته‌ای ایران به‌وجود آمده، اکنون در سراسر نظام سیاسی دیده می‌شود. ایرانیان می‌خواهند بدانند آیا رهبرانشان شرایط دونالد ترامپ برای توافق را خواهند پذیرفت یا نه. اما دیگر مطمئن نیستند که اصلاً چه کسی در رأس امور است.

در ابتدا، به‌نظر می‌رسید که جنگ سیاست ایران را تثبیت کرده است. موجی از میهن‌دوستی، پس از سال‌ها شکاف، حاکمان و مردم را به هم نزدیک کرد. دعوت بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، برای قیام ایرانیان، گوش شنوایی نیافت. اما پس از آتش‌بس در ۲۴ ژوئن، تنوع دیدگاه‌ها دربارهٔ چگونگی حفظ وحدت، کشور را شکسته‌تر نشان می‌دهد.

روش مورد نظر آقای خامنه‌ای برای حفظ وحدت، ظاهرسازی است. او برای جلب نظر جمعیتی که از حاکمیت روحانیون دل‌زده‌اند، لباس ملی‌گرایانه بر تن نظام دینی خود کرده است. در مراسم عاشورا در ۵ ژوئیه، آقای خامنه‌ای به مداح دستور داد که به‌جای نوحه، سرود «ای ایران ای مرز پرگهر» را اجرا کند؛ سرودی میهن‌پرستانه که پیش از انقلاب ۱۹۷۹ محبوب بود و پس از آن مورد بی توجهی قرار گرفت. او تأکید بر امامان شیعه را کاهش داده و گذشتهٔ پیشااسلامی ایران را برجسته کرده است. بیلبوردهای جدید در میدان‌های شهر، افسانه‌های باستانی ایرانی را با مضامین امروزی بازآفرینی می‌کنند. در بخش‌هایی از تهران، حجاب و مانتوهای بلند زنان به یادگارهای دوران گذشته شبیه‌ترند.

اما هدف این امتیازدهی‌ها، کاهش تقاضا برای تغییر سیاسی است، نه اعلام فرارسیدن آن. اوایل ماه جاری، آقای خامنه‌ای خطیب جمعهٔ کهنسال خود را ابقا کرد و رئیس ۹۹ سالهٔ شورای نگهبان را برای سی‌وسومین بار منصوب نمود. صداو سیمای جمهوری اسلامی، اصلاح طلبان را پس از چند حضور کوتاه پس از جنگ، از صفحه تلویزیون حذف کرده است. آمار اعدام‌ها افزایش یافته و عفو گستردهٔ زندانیان سیاسی که انتظار می‌رفت، فعلاً دور از دسترس است.

ورود به دوران غیبت

در حالی که رهبر تلاش می‌کند وانمود کند همه‌چیز طبق روال است، رقیبان گرداگردش صف کشیده‌اند. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، از ادامهٔ تقابل با اسرائیل برای توجیه قبضهٔ قدرت خود بهره می‌برد. آقای خامنه‌ای پیش از عقب‌نشینی به پناهگاهش هنگام حملات اسرائیل، تصمیم‌گیری را به فرماندهان نظامی سپرد و این احتمال را ایجاد کرد که یک حکومت نظامی، او را به چهره‌ای تشریفاتی بدل کند. اما نظامیان با یکدیگر متحد و منسجم نیستند. نفوذ آشکار اسرائیل در میان آنان، شک و بدبینی را گسترش داده و هماهنگی‌ها را دشوار کرده است. منافع تجاری گستردهٔ سپاه و فساد بی‌حد و حصر آن باعث شده برخی آن را در مسیر تبدیل شدن به مجموعه‌ای از مافیاهای غیرمنسجم ببینند.

مسعود پزشکیان، رئیس‌جمهور، خواستار گفت‌وگو با اپوزیسیون و بازگشت تبعیدیان شده تا از اتحاد ناشی از جنگ، آشتی‌ای پایدار بسازد. اما او قدرت لازم برای تحقق آن را ندارد. ایرانیان او را به‌خاطر قطعی برق و آب در گرمای تابستان سرزنش می‌کنند. همچنین ناتوانی‌اش در متقاعد کردن تجار تحریم‌گریز برای بازگرداندن درآمدهایشان، باعث کاهش شدید ارزش ریال شده است.

در این فضای نارضایتی، دو رئیس‌جمهور پیشین، محمود احمدی‌نژاد و حسن روحانی، در حال برنامه‌ریزی برای بازگشت هستند. هر دوی آن‌ها پایگاه مردمی گسترده‌تری نسبت به پزشکیان دارند. روحانی که روحانی‌ست، ممکن است خود را گزینه‌ای مناسب برای جانشینی خامنه‌ای ببیند و تصور کند می‌تواند بن‌بست با غرب را پایان دهد. او در بیانیه‌ای گفته است: «جنگ باید زنگ هشداری برای اصلاح مسیر و بازسازی بنیادهای حکمرانی باشد». علی لاریجانی، رئیس پیشین مجلس، نیز دوباره نقش رئیس‌جمهور اجرایی را بازی می‌کند که روزی آرزویش را داشت. او – نه پزشکیان – به‌تازگی هیئتی را به مسکو رهبری کرد که با ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه، دیدار نمود.

دگراندیشان نیز دوباره به سخن درآمده‌اند. ۱۱ ژوئیه، میرحسین موسوی، نخست‌وزیر پیشین که ۱۵ سال است در حصر خانگی به‌سر می‌برد، بیانیه‌ای منتشر کرد و خواستار تدوین قانون اساسی جدید شد؛ بیانیه‌ای که صدها روشنفکر آن را امضا کردند. اما بسیاری از ایرانیان جوان خواهان دگرگونی‌ای کامل هستند که هیچ‌یک از چهره‌های گذشته یا حال، حتی مخالفانی چون موسوی، در آن جایی نداشته باشند.

تشتت درونی بر سیاست خارجی ایران سایه افکنده است. ایران پس از حملات اسرائیل به نیروهای نیابتی‌اش، آرمان سلطه منطقه‌ای را کنار گذاشته و به حفظ بقای نظام بسنده کرده است. تندروها خواهان شتاب در ساخت بمب هسته‌ای هستند. دیگران امید دارند که چین، مشتری اصلی نفت ایران، با فروش جنگنده‌های جدید به یاری آید. اما با توجه به تهدید اسرائیل به ازسرگیری بمباران، هر کمکی احتمالاً دیر خواهد رسید. روسیه نیز که در باتلاق اوکراین گرفتار است، در بازسازی سامانه‌های دفاع هوایی ایران کُند عمل می‌کند.

در چنین وضعیتی، سرنوشت ایران به تصمیمات آمریکا گره می‌خورد. مشارکت ترامپ در جنگ اسرائیل، ایران را به وحشت انداخت و مذاکرات دربارهٔ توافق هسته‌ای را متوقف کرد. عباس عراقچی، وزیر خارجهٔ ایران، اعلام کرده که کشورش آماده ازسرگیری گفت‌وگوهاست. حتی ممکن است ایران با اسرائیل پیمان عدم تجاوز امضا کند. چنین توافقی می‌تواند ایران را از تحریم‌ها برهاند، انزوای آن را از غرب پایان دهد و شاید سرمایه‌گذاری خارجی را بازگرداند. اما اختلاف‌نظرها دربارهٔ مسیر آیندهٔ ایران، مانعی جدی است. برای ایرانیان، تصمیم‌گیری فوری است. اما شاید دیگر رهبری در کشور باقی نمانده که اقتدار یا چشم‌انداز لازم برای گرفتن چنین تصمیمی را داشته باشد.

منبع: اکونومیست


*درج این مقالات به معنی تأیید مطالب مطرح شده نبوده و صرفا به منظور آشنایی خوانندگان با نظرات مختلف صورت گرفته است.

نظر شما