حضرت زینب(س) در خطبه معروفش در کوفه ضمن اینکه از سیاهکاری قاتلان امام حسین سخن گفت، به زیبایی روز عاشورا هم اشاره کرد. آن حضرت به مردم کوفه گفت: آیا میدانید چه جگری از رسول خدا شکافتید؟ و چه خونی از او ریختید؟ و چه حرمتی از او هتک کردید؟ ولی در پاسخ ابن زیاد که گفت «چگونه دیدی آنچه را خدا با برادرت و خانوادهات کرد»، فرمود: ما رَأَیتُ اِلّا جَمِیلاً، کُتِبَ عَلَیهِمُ الْقَتلُ فَبَرزوا اِلی مَضاجِعهِمْ وَ سَیَجْمَعُ اللهُ بَینَـﻚ وَ بَینَهمْ فَتَتحاکَمونَ عِندَهُ. یعنی جز زیبایی چیزی ندیدم. تقدیرشان کشته شدن بود و آنان هم به سوی قتلگاهشان شتافتند. ولی خداوند بزودی تو و آنان را گرد هم میآورد و میانتان داوری میکند.
بعضی فقط صفحه سیاه عاشورا را میبینند؛ یعنی جنایت و شقاوت و درندهخویی و ظلمی را که دشمن مرتکب شد. حال اینکه عاشورا صفحهای دیگر هم دارد که نقشآفرین آن، امام حسین و اصحابش بودند و سراسر سفید و نورانی و درسآموز است.
امام حسین(ع) در صفحه سیاه عاشورا، مظلومی است که کشته شده و باید بر او گریست، امّا در صفحه سفید، مجاهد ظلمستیزی است که زنده است و باید بدو اقتدا کرد. عاشورا در صفحه سیاه آن فاجعه است، ولی در صفحه سفیدش حماسه است. در صفحه سیاهش ظلم و ظلمت میبینیم، امّا در صفحه سفیدش عدالت و نورانیّت. در آن صفحه زشتی و درندهخویی میبینیم، ولی در این صفحه زیبایی و فرشتهخویی.
-در عصر تاسوعا که سپاه عمر بن سعد آماده جنگ با امام حسین شدند، آن حضرت از برادرش خواست نزد آنان برود و مهلتی بگیرد تا آن شب را به نماز و دعا و استغفار بگذرانند. مورّخان گفتهاند امام و اصحابش در شب عاشورا یکسره به نماز و دعا و تسبیح و تضرّع و استغفار و تلاوت قرآن اشتغال داشتند و زمزمه عبادتهایشان چنان به گوش میرسید که زمزمه زنبوران عسل (لَهُمْ دَوِیٌّ کَدَوِیِّ النَّحلِ.)
در ظهر عاشورا نیز امام حسین از سپاه مقابل خواست از جنگ دست بکشند تا نماز اقامه شود. آنان حاضر به تعطیل موقّت جنگ نشدند و حتّی کسی گفت نماز شما پذیرفته نمیشود! سرانجام آن حضرت در اوّل وقت، نماز ظهر را با جماعت، به شکل نماز خوف، در میان تیرهایی که به سویش پرتاب میشد، اقامه کرد. با اینکه امام میتوانست این نماز را به صورت انفرادی و اندکی دیرتر و در خیمه بخواند، ولی آن را به جماعت و در اوّل وقت و علنی خواند تا اقامه نماز کرده باشد.
-عاشورا روز فضایل امام حسین بود. چه بسا اگر عاشورا رخ نمیداد، برخی فضایل آن حضرت پوشیده میماند. میتوان فهرستی فراهم آورد از فضایلی که در عاشورا از امام حسین مشاهده شد؛ از جمله: صبر، رضا، تسلیم، توکّل، شجاعت، استقامت، عزّت نفس و آزادگی.
هنگامی که اصحاب و خویشان امام حسین به شهادت رسیدند، باز هم آن حضرت قوّت قلب و استقامت خود را از دست نداد. یکی از ناظران آن صحنه میگوید به خدا سوگند هرگز ندیده بودم کسی را که سپاه دشمن محاصرهاش کرده باشد و خویشان و یارانش کشته شده باشند و با این حال، قویدلتر از حسین باشد. حتّی هنگامی که گلوی طفل شیرخوارش را با تیر شکافتند، فرمود: هَوَّنَ عَلیَّ ما نَزَلَ بِی اَنَّهُ بِعَینِ اللهِ. یعنی هر چه [از مصیبت] بر من فرود میآید، از آن رو که در محضر خداست، برایم آسان شده است. این جمله را کسی میتواند بر زبان آورد که خدا را ناظر ببیند و باور داشته باشد که پاداش همه مصیبتهایی را که تحمّل میکند، در سرای دیگر میبیند.
-همان گونه که پیامبر خدا به معراج رفت، روز غدیر نیز روز معراج امیرالمؤمنین بود، و عاشورا هم روز معراج امام حسین امّا در این معراج، آن حضرت اصحابش را نیز برکشید و به عروج رساند. آنان مرگ را پیش روی خود میدیدند، ولی به آن میخندیدند و در جهادشان هرگز سستی و سردی نبود. روایت کردهاند که در صبح روز عاشورا، بُرَیر بن خُضَیر با عبدالرّحمان انصاری شوخی میکرد. عبدالرّحمان گفت چرا شوخی میکنی؟ اکنون وقت خنده و شوخی نیست. بُرَیر گفت بستگان من میدانند که من مزاح و شوخی را در جوانی و پیری دوست نداشتم، ولی از بهشتی که در پیش رو داریم، خرّم و خندانم.
-امیرالمؤمنین در وصف اصحاب پیامبر فرمود که شمشیر زدن آنان از سر بصیرت بود: حَمَلُوا بَصائرَهُم عَلی اَسیافِهِم. کسانی هم که با امام حسین تا کربلا رفتند، آگاهانه گام در میدان نهاده بودند و میدانستند که چه راه پرخطری را پیش گرفتهاند. امام حسین کسی را نفریفته و تطمیع نکرده بود، بلکه به همراهانش میگفت که چه خطری پیش رو دارند. آن حضرت پس از شنیدن خبر قتل اصحابش در کوفه، این موضوع را از آنان پنهان نداشت، بلکه بصراحت فرمود: خبر دهشتانگیزی به ما رسید و آن کشته شدن مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و عبدالله بن یَقطُر است. شیعیان ما تنهایمان گذاشتند، پس هر که میخواهد برگردد، بیپروا برگردد که از ما بیعتی بر او نیست. پس از اعلام این مطلب، بعضی که به طمع مال و مقام در پی امام حسین آمده بودند، برگشتند. امّا آنان که امام حسین را رها نکردند، غربال شده بودند و مردانی چون اصحاب پیامبر بودند که آگاهانه شمشیر میزدند.
-هیچیک از اصحاب امام حسین به دشمن نپیوست، ولی گروهی از سپاه مقابل به جبهه امام حسین پیوستند، و گروهی دیگر نیز چنین تصمیمی داشتند که ممکن نشد. معمول این است که از سپاه اقلّیّت، آن هم اگر بدانند حتماً کشته خواهند شد، به سپاه اکثریّت ملحق میشوند، ولی اصحاب امام حسین حاضر شدند کشته شوند و به دشمن پناه نبرند. حتّی با اینکه آن حضرت به آنان اجازه داده بود تا صحنه جنگ را ترک کنند، باز هم آنان نپذیرفتند که امام را تنها بگذارند.
روشنتر بگویم امام حسین در شب عاشورا از اصحابش خواست تاریکی شب را غنیمت شمرده، از لشکر جدا شوند و جان خود را به سلامت ببرند. یکی از نقاط درخشان قیام کربلا همین است که آن حضرت با رفع بیعت از اصحابش، به آنان اذن انصراف داد تا هر که میخواهد، بیآنکه احساس شرمندگی کند، برود. در مقابل این جوانمردی امام، اصحاب نیز جوانمردی کردند و حاضر نشدند آن حضرت را تنها بگذارند. باری، آن حضرت در شب عاشورا با اعلام اینکه فردا معلوم است که چه روی خواهد داد، به اصحابش فرمود: اِنِّی قَدْ رَأَیتُ [اَذِنْتُ] لَکُمْ فَانْطَلِقُوا جَمیعاً فِی حِلٍّ، لَیسَ عَلیکُمْ مِنِّی ذِمامٌ، هذا لَیلٌ قَدْ غَشِیَکُم فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً. یعنی به شما اجازه میدهم که با رضایت من همگی بروید. من حقّی بر شما ندارم. اکنون شما را شب فراگرفته است، پس آن را شتر خود قرار دهید [وسیله رفتن کنید.]
در مقابل این آزادمنشی امام، اصحاب نیز جوانمردی کردند و پایدار ماندند. برادران مسلم بن عقیل گفتند: «خداوند زندگی پس از تو را زشت گرداند.» محمّد بن بشیر نیز گفت: «حیوانات درنده زنده زنده مرا بخورند اگر از تو جدا شوم.» همچنین سعید بن عبدالله دو بار سوگند یاد کرد و گفت: «اگر بدانم کشته میشوم، سپس زنده میگردم، آنگاه زنده زنده سوزانده میشوم و خاکسترم بر باد میرود، و هفتاد بار با من چنین میشود، باز از تو جدا نمیشوم.» زُهَیر بن قَین نیز گفت: «به خدا سوگند دوست دارم هزار بار کشته شوم، و سپس زنده گردم، و باز کشته شوم و خداوند با کشته شدن من، جان تو و جان این جوانان خاندان تو را حفظ کند.»
پیدا بود یاران امام حسین آمده بودند تا جان دهند و امامشان را تنها نگذارند. امّا خامی و نادانی دشمنانش را بنگرید که شمر از میان ایشان به اصحاب امام نزدیک شد و گفت پسران خواهر ما(فرزندان امّ البنین، از قبیله بنی کلاب، که عبارت بودند از ابوالفضل و عبدالله و جعفر و عثمان)، در امان هستند. ولی آنان نه تنها این امان را نپذیرفتند، که شمر و امانش را لعن کردند و گفتند به ما امان میدهی و پسر پیامبر خدا در امان نباشد
-در حالی که امام حسین در جستجوی یارانی بود که به کمکش بشتابند، امّا هر کسی را هم نمیپذیرفت. آن حضرت در آن حیص و بیص، از باب رعایت حقّ النّاس، بدین میاندیشید که مبادا کسی از یارانش، حقّی از مردم بر گردن داشته باشد. پس کسی را مأمور کرد به جمع یارانش برود و از جانب امام اعلام کند: لایُقاتِلُ مَعَی رَجلٌ عَلَیهِ دَینٌ.... فَانِّی سَمِعتُ رَسولَ الله ـ صلّی الله علیه و سلّم ـ یَقُولُ: مَنْ ماتَ وَ عَلَیهِ دَینٌ اُخِذَ مِنْ حَسَناتِهِ یَوم الْقِیامَهِ. یعنی کسی که بدهی دارد، نباید با من به جنگ بیاید.... من از پیامبر خدا ـ صلّی الله علیه و سلّم ـ شنیدم که فرمود: هر که با بدهی بمیرد، در قیامت از حسنات او برمیدارند.
در روایتی دیگر آمده است یک نفر برخاست و گفت: همسرم پذیرفته است که بدهی مرا بپردازد. امام فرمود: کفالت زن چه میکند؟ آیا میتواند بپردازد؟ همچنین در روایتی آمده است که یکی از یاران امام گفت من بدهکارم. آن حضرت به او نیز فرمود: کسی که بدهکار است، نباید همراه من به جنگ آید
-در روز عاشورا اصحاب امام حسین در رفتن به میدان جنگ از بنی هاشم پیشی گرفتند و اجازه ندادند آنان زودتر کشته شوند. اهل بیت امام نیز خود را بر آن حضرت مقدّم داشتند تا اگر چه چند ساعت، شهادت امام به تأخیر افتد. امّا از میان اهل بیت، نخستین کسی که اذن جهاد خواست، علیّ اکبر بود؛ بزرگترین فرزند امام که در صورت و سیرت، بسیار شبیه پیامبر بود. یکی از نقاط درخشان عاشورا همین بود که امام، نخست از جوان خویش گذشت و او نخستین شهید از اهل بیت است. همچنین هنگامی که وی از امام اذن جهاد خواست، آن حضرت بیدرنگ به او اجازه داد، ولی هنگامی که فرزند برادرش، قاسم بن حسن، اذن طلبید، آن حضرت نپذیرفت. پس به دست و پای امام افتاد و بوسه زد تا اذن گرفت.
-از شجاعت امام حسین و اصحابش در روز عاشورا هر چه بنویسیم، اندک است. اینکه چند ده نفر، در مقابل چند ده هزار نفر، هیچ ترسی به دل راه ندهند و شجاعانه بجنگند، جز در سایه ایمان به خدا و اطمینان به درستی راهشان نیست. البتّه در اینجا یک بدفهمی وجود دارد: بعضی به این پندار که شجاعت آن است که یک نفر بتواند چندین نفر را در جنگ بکشد، در شمار کشتگان سپاه عمر بن سعد مبالغه کردهاند. حال اینکه شجاعت، قدرت روحی است و توانایی خطر کردن و جنگیدن و امید پیروزی نداشتن.
با وجود این، سپاه امام حسین از صلابت جسمی هم برخوردار بودند و چنان شمشیر میزدند که جنگاوران میدانها. در این باره بسیار نوشتهاند، امّا چه بهتر که گواهی دشمن را نقل کنیم: عمرو بن حجّاج در روز عاشورا که شجاعت سپاه امام حسین را دید، از همرزمانش خواست جنگ تن به تن نکنند، بلکه آنان را سنگباران کنند. وی به یارانش گفت: «ای احمقان! میدانید با چه کسانی میجنگید؟ آنان یکّهسواران شهر و جاننثارهایند. هیچکس از شما با آنها هماوردی نکند.»
یکی دیگر از سپاهیان عمر بن سعد، در وصف سپاه امام حسین گفت: «گروهی به ما حمله کردند دست به دسته شمشیر، مانند شیر درنده. سواران را از چپ و راست به هم میمالیدند و خویشتن را در کام مرگ میافکندند. نه امان میپذیرفتند، و نه به مال رغبت داشتند»
-در اسلام آغاز به جنگ حرام است و نباید دشمن را به جنگ فراخواند. امام حسین نیز در قیام خود آغاز به جنگ نکرد و این اصل را پاس داشت. هنگامی که سپاه حر آن حضرت را در کربلا محاصره کردند. زُهَیر بن قَین به امام پیشنهاد کرد همین الآن با آنان بجنگیم. زیرا جنگ با ایشان آسانتر است از جنگ با آنها که در راهند. امّا آن حضرت فرمود: ما کُنتُ لَاَبْداَهُم بِالْقِتالِ. یعنی من با آنها ابتدا به جنگ نمیکنم.
در روز عاشورا شمر به خیمهگاه امام حسین نزدیک شد و سخنی زشت به آن حضرت گفت. مسلم بن عوسجه از امام خواست تا شمر را که در تیررس او قرار گرفته بود، از پا درآورد. او گفت تیر من به خطا نمیرود و این فاسق یکی از بزرگترین ستمگران است که اکنون کشتن او برای من ممکن شده. ولی آن حضرت فرمود: لاتَرمِهْ فَانِّی اَکرَهُ اَنْ اَبدَاَهُمْ. یعنی تیر مینداز که نمیخواهم من آغاز کرده باشم.
این روش اخلاقی را مقایسه کنید با روش سپاه مقابل که عمر بن سعد در عاشورا تیر در کمان گذاشت و بینداخت و گفت: «اِشْهَدوا اَنِّی اَوّلُ مَنْ رَمی.» یعنی شاهد باشید که من نخستین کسی هستم که تیر انداخت.
-مسلم بن عقیل، نماینده امام حسین در کوفه، نیز پایبند اخلاق بود و با خودداریاش از ترور عبیدالله بن زیاد، اخلاق دشمنی را پاس داشت. تفصیل مطلب این است که مسلم در خانه هانی بن عروه پنهان شده بود و شریک بن اعور نیز، که مردی بزرگ و سرشناس و بیمار بود، در آنجا به سر میبرد. ابن زیاد تصمیم گرفت به عیادت شریک برود و شریک نیز فرصت را غنیمت شمرد و به مسلم گفت این فاسق امشب به عیادت من میآید. همین که نشست، تو از نهانخانه بیرون بیا و او را بکش. آنگاه میتوانی بدون هیچ مانعی به قصر کوفه بروی. من هم اگر بهبود یافتم، به بصره میروم و عهدهدار امور آنجا میشوم و خاطرت را از آن شهر آسوده میسازم.
نقشه کشتن ابن زیاد بدین صورت طرّاحی شده بود، ولی مسلم از کشتن او خودداری ورزید. پس از رفتن ابن زیاد، شریک از مسلم پرسید چرا او را نکشتی؟ مسلم گفت بدین دلیل که از پیامبر خدا ـ ص ـ روایت کردهاند: اِنَّ الایمانَ قَیَّدَ الْفَتک وَ لایَفْتِـﻚ مُؤمِنٌ. یعنی اسلام، کشتن غافلگیرانه [ترور] را به بند کشیده است [منع کرده است]، و مسلمان کسی را غافلگیرانه نمیکشد. هانی گفت اگر او را میکشتی، فردی فاسق و فاجر و کافر و مکّار را کشته بودی.
راست اینکه اگر مسلم در آن هنگام ابن زیاد را میکشت، کوفه را فتح میکرد و مسیر تاریخ عوض میشد. امام حسین وارد شهری میشد که حاکمش کشته شده و مسلم به جای او نشسته بود. هر چه بعد از آن رخ میداد، دردناکتر از آن نبود که در عاشورا رخ داد. ولی نماینده امام حسین، که براستی مسلم بود، نخواست برای رسیدن به هدف، به وسیله نامشروع دست ببرد.
*دین آنلاین/محمد اسفندیاری
نظر شما