یکی از مهمترین شاخصههای زندگی جاهلی، جنگ و خونریزی و قتل و غارتگری بود. زندگی عرب جاهلى چنان بر این امور استوار شده بود که اینگونه رفتار خُلق ثانوی آنها گشته بود. جان انسان در میان عرب جاهلی، حرمتی نداشت؛ آن چه حرمت داشت قبیله بود.
جنگ، کشتار و ریختهشدن خون انسانها پدیدهای رایج بود. یکی از شکلهای قتل نفس، چیزی بود که به آن غَیْلَه یا فَتْک میگفتند؛ یعنی کشتن به صورت غافلگیرکردن کسی و ناگهان بر سر کسی تاختن و غافلگیرانه او را کشتن؛ که در واقع یکی از شکلهای برجسته همین ترور بود.
دربارۀ کشت و کشتارهای عرب جاهلی، جنگهای بسیار و طولانی آنها و همین شکلهای کشتن از جنس غیله و فتک یا ترور، داستانهایی نقل شده که یکی از آن داستانها که بیانگر این روحیه و سبک زندگی جاهلی است، داستان شخصی است به نام شنفره. البته این داستان قصهای بیش نیست، ولی بیانگر واقعیت قتل، آدمکشی و ترور میان عرب جاهلی است.
گفتهاند که شنفره، مورد اهانت یکی از افراد قبیله بنیسلمان قرار گرفت و به منظور شستن این ننگی که برای او فراهم شده بود، تصمیم گرفت صدنفر از آن قبیله را بکشد و این را اعلام کرد. او پیوسته کمین میکرد و تک تک آنان را مییافت و غافلگیر میکرد و ترور مینمود. بالاخره طی پانزده سال آوارگی و کمینکردن نود و نه نفر از آنها را کشت. ولی جمعی از دزدان، بر سر چاه آبی، بر او تاختند و او را کشتند. مدتها گذشت و جنازۀ او پوسید. روزی یکی از افراد قبیله بنیسلمان از آنجا عبور میکرد. طوفانی برخاست و جمجمه شنفره را به شدت به پای او کوبید و او از درد و شدت جراحت مرد. گفتند سخنِ شنفره برای ترور صدنفر از بنیسلمان محقق شد.
این قصه بیانگر واقعیتی است؛ واقعیت قتل و کشتن و ترور، و عدم حساسیت نسبت به آن به عنوان نُماد جاهليت
با ظهور اسلام، پیامبر اکرم (ص) همه رسوم، عادات، سنتهای ناروا، غیرانسانی و غیراخلاقیِ عربِ جاهلی را زیر پا گذاشت، چنانکه آیات قرآن کریم، گواهِ صادقِ این واقعیت است.
روایات پیامبر، رفتار آن حضرت و دستورالعملهای وی هم، همه، بیانگر این امر است. مثلا پیامبر در خطبه مشهوری که ابن ابی شیبة، دارمی و مسلم روایت کردهاند، فرمود: «أَلَا کُلُّ شَیءٍ مِن أَمرِالجَاهِلِیَّةِ تَحتَ قَدَمَیَّ مَوضُوعٌ، وَ دِمَاءُ الجَاهِلِیَّةِ مَوضُوعَةٌ؛ بدانید همه امور و سنتهای جاهلی را زیر پا نهاده و کنار گذاشتهام و خونخواهیهای جاهلیت تمام شده و از میان رفته است».
پیامبر اکرم تلاش میکرد تا جاهلیت و سبک زندگی جاهلی، را با تمام ویژگیهایش براندازد. از این رو پیوسته یاران و کارگزاران خود را به لغو روابط، مناسبات و سنتهای جاهلی و قبیلهگرایی سفارش میکرد. چنانکه وقتی مُعاذ بن جَبَل را به عنوان كارگزار و مبلغ به يمن مىفرستاد، ضمن دستورالعملى به او فرمود: «وَ أَمِت أَمرَ الجَاهِلِیَّةِ إِلَّا مَا سَنَّهُ الإِسلَامُ ؛ وَ أَظهِر أَمرَ الإِسلَامِ کُلَّهُ صَغیرَهُ وَ کبیرَهُ؛ سنتهای دوران جاهلیت را - جز آنچه اسلام بر آن صحه گذاشته است - از میان بردار و تمام سنتهای اسلام را - خرد و کلان - بر پا دار و آشکار کن ».
اهتمام پيامبر براى از ميانبردن سنتهاى جاهلى، به اندازهاى بود كه پايبندانِ به آن و احياكنندگانِ آن را سخت نكوهش و تهديد مىكرد، چنان كه فرمود: «أَبغَضُ النَّاسِ إِلَی اللهِ ثَلَاثَةٌ: مُلحِدٌ فِی الحَرَمِ . وَ مبتَغٍ فِیالإِسلَامِ سُنَّةَ الجَاهِلیَّةِ وَ مُطَّلِبٌ دَمَ امرِیءٍ بِغَیرِ حَقٍّ لِیُهرِیقَ دَمَهُ؛ مبغوضترین مردمان نزد خداوند سه کس است؛ کسی که در حرم الحاد ورزد؛ کسی که در اسلام پیگیر سنتهای جاهلی باشد؛ و کسی که تلاش کند خون انسانی را به ناحق بریزد».
از جمله این سنتهایی که پیامبر زیر پا گذاشته بود، سنّتِ کشتن، کشتار، غيله و فتک بود.
پس از پیامبر اکرم در عصر خلفا و با بازگشت به جاهلیت، در لباس اسلام، ترورهایی صورت گرفت و برخی مخالفانِ حکومت خلفا، از جمله سعدبن عبادۀ خزرجی، ترور شدند؛ و این امر در عصر امویان و عباسیان به شکل گستردهتری، ادامه یافت و برای توجیه این اقدامات، اخباری جعل شد که ترورهایی در عصر پیامبر و به فرمان آن حضرت انجام شده تا بتوانند این اقدامات خود را توجیه کنند و موجّه جلوه بدهند.
آنچه مسلّم است این است که پیامبر همه سنتهای جاهلی، آداب و رفتار غیرانسانی و غیراخلاقی را زیر پا گذاشت و به هیچوجه در منطق قرآن کریم و پیامبر و معصومین، ترور جایز نیست. برخی احادیث به یادگارمانده از آن حضرت نیز گواه این امر است. در حدیثی که ابن جَعد، ابنابی شیبه، احمد بن حنبل و جز اینها روایت کردهاند، پیامبر فرمود: «الاِْيمَانُ قَيْدُ الْفَتْکِ، وَ لاَ يَفْتِکُ مُوْمِنٌ؛ همانا ايمان مانعِ فتك (ترور) است، و انسانِ با ايمان، كسى را به فتك (ترور) نمىكشد».
يا بدين عبارت: «إِنَّ الاِْيمَانَ قَيَّدَ الْفَتْکَ، وَ لاَ يَفْتِکُ مُوْمِنٌ؛ بیگمان، ایمان مانع و بازدارنده فتک یا ترور است و انسان مومن، کسی را به فتک یا ترور نمیکشد».
از حسن بن محبوب نيز روايت شده است كه ابوصباح كنانى، نزد امام صادق (ع) از شخصى نام برد كه به اميرمومنان على (ع) ناسزا مىگفت و توهينها روا مىداشت. پس، از آن حضرت اجازه خواست تا او را ترور كند، امام (ع) چنين اجازهاى نداد، مخالفت کرد و فرمود: «قَدْ نَهَى رَسُولُ اللهِ عَنِ الْفَتْکِ، إِنَّ الاِْسْلاَمَ قَيَّدَ الْفَتْکَ؛ بىگمان، رسول خدا (ص) از فتك (ترور) نهى كرده است، زيرا اسلام از فتك (ترور) جلوگيرى كرده است».
یکی از شاهدهای برجسته، در ممنوعبودن ترور در اسلام، ماجرایی است که برای مسلم بن عقیل در کوفه پیش آمد و امکان ترور عبیدالله بن زیاد برای او فراهم شد و او به دلیلِ پایبندبودن به تعالیم دین، از چنین کاری سرباز زد.
حرکت مسلم بن عقیل در خانه شریک بن أعور، زمانی که به راحتی میتوانست ابن زیاد را ترور کند و از چنین اقدامی روی برگرداند و آن را خلاف منطق نبوی معرفی کرد و اعلام نمود که انسان با ایمان، کسی را به فتک (ترور) نمیکشد، نمونهای زیبا، والا از پایبندی به کیفیتِ استخدامِ وسیله، در منطق دین است و اینکه نمیتوان برای دستیابی به اهداف انسانی، ایمانی و اخلاقی، به وسایل غیرانسانی، غیرایمانی و غیراخلاقی چنگ زد و چنین وسایلی را به کار گرفت.
در آن روزهايى كه مسلم بن عقيل، مخفيانه، در كوفه به سر مىبرد و به سازماندهى شيعيان مشغول بود و عبيدالله بن زياد تلاش مىكرد تا او را بيابد و از بين ببرد و جاسوسانى را در پوشش تشيّع و طرفدارى از امام حسين (ع)، درون ارتباطات شيعيان نفوذ داده بود، مسلم براى اينكه محلّ اختفايش مشخص نشود، از خانه مختار به خانه هانىبن عُروه كه شريكبن اعور نيز در آنجا بود رفت.
شريك مردى بزرگ و سرشناس بود و عبيدالله بن زياد بدو حرمت بسيار مىنهاد. و چون شنيد شريك بيمار است به او پيغام داد كه شبهنگام، به عيادت وى خواهد آمد. شريك به مسلم گفت: اين مرد به عيادت من مىآيد، تو بايد در نهانخانه بمانى. چون نزد من نشست بر وى بتازى و كارش را بسازى. وقت بيرونآمدنِ تو، هنگامى باشد كه من آب بخواهم. مسلم پذيرفت.
ابن زياد به عيادت شريك آمد و با او به گفتوگو پرداخت. شريك آب خواست و منتظر بود كه مسلم با شمشيرِ كشيده از نهانخانه، بيرون آيد و كار ابن زياد را بسازد. امّا او چنين نكرد. شريك ترسيد كه فرصت از دست برود، بيتى خواند بدين معنى كه چرا انتظار مىبرى؟ چون اين بيت را چندبار بر زبان راند، ابن زياد نگران شد و ترسيد كه مبادا پشتپرده خبرى باشد. پرسيد اين چه سخنى است كه شريك بر زبان مىآورد؟ هانى بن عُروه گفت: او بيمار است و دچار هذيان شده و اين شعرخوانى بر اثر همان بيمارى و هذيان است. امّا ابن زياد احتياط را از دست نداد و برخاست و از خانه بيرون رفت.
پس از رفتن ابن زياد، شريك از مسلم پرسيد چرا او را نكشتى. مسلم پاسخ داد به خاطر حديثى كه از پيامبر روايت شده است كه ايمان مانع فتك (ترور) است و انسان با ايمان كسى را به فتك (ترور) نمىكشد. هانى گفت: به خدا سوگند اگر او را مىكشتى فردى فاسق، فاجر، ستمكار و مكّار را كشته بودى.
مرحوم دکتر شهیدی، پس از نقل این داستان، عبارتی را مینویسد که بسیار در خور توجه و تأمل است:« به اين ترتيب، بزرگترين دشمن مسلم و حسين بن على (ع) و هانى و شريك، از چنان مهلكهاى كه به پاى خود بدانجا آمده بود، بيرون جست، تنها به خاطر اينكه مسلمانى پاكدين و پاكاعتقاد، كه جز به اجراى درست احكام دين به چيزى ديگر نمىانديشيد، نخواست به خاطر سلامت خود و پيروزى در مأموريتى كه به عهده داشت، حكمى از احكام دين را نقض كند، هر چند با رعايت اين حكم، آينده او و كسى كه او را فرستاده است به خطر افتد.»
این مدرسه قرآن، مدرسه نبوی و علوی است. این مدرسهای است که پیشوایان دین، اینگونه، انسانها را در آن خواستهاند و از جمله، ضوابط حاکم بر آن، پایبندی به کیفیت استخدام وسیله است و از جمله، ممنوع بودن ترور در چنین مدرسهای است.
*دکتر مصطفی دلشاد تهرانی
messages.comments