twitter share facebook share ۱۳۹۸ آذر ۱۴ 1815

حكومت جز وسيله اى براى حفظ حرمت مردمان و پاسداشت حقوق آنان و برپايى عدالت و امنيت و رفاهت براى آنان نيست. پس چگونه ممكن است حكومتى كه به خودىِ خود هيچ ارزشى ندارد و فقط ارزش آن در امور فوق است، بتواند اهميت و حرمتى برتر از مقصد خود بيابد؟ اين نقض غرض است

اميرمؤمنان على (ع) مكرّر، به صراحت بيان كرده است كه حكومت، خود، ارزش و بهايى ندارد، مگر آن كه به وسيله آن بتوان حرمت مردم را پاس داشت، و حقوق آنان را ادا كرد و عدالت برپا نمود. شريف رضى آورده است كه امام (ع) پيش از جنگ جمل، در ذى قار اردو زده بود تا با پيمان شكنانى كه حرمت مردمان را شكسته بودند و خون ها ريخته بودند، مقابله كند، پس عبداللّه بن عبّاس بر حضرت وارد شد، امام (ع) درحالى كه مشغول پينه زدن كفش خود بود، از وى پرسيد: «مَا قِيمَةُ هذِهِ النَّعْل؟» قيمت اين كفش چند است؟ عبداللّه بن عبّاس گفت: «لاَ قِيمَةَ لَهَا.» بهايى ندارد. حضرت فرمود :

«وَ اللّهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلاَّ أَنْ أُقِيمَ حَقًّا أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلاً.» نهج البلاغه، خطبه ۳۳

به خدا سوگند، اين كفش نزد من محبوب تر است از حكومت بر شما، مگر به وسيله آن حقّى را برپا دارم يا باطلى را دفع كنم.

قدرتِ حكومت، پيوسته زمامداران را تهديد مى كند كه فراتر از مرزها و حدود روند و به اتكاى قدرت خويش، از پاسخگويى، خطاپذيرى، و جبران كردن شانه خالى كنند و سر باز زنند. در حديث امام باقر (ع) آمده است:

«إِنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ مِمَّا خَلَقَ اللّهُ صَغِيرًا وَ كَبِيرًا إِلاَّ وَ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لَهُ حَدًّا، إِذَا جَوَّزَ به ذلِکَ الْحَدَّ فَقَدْ تَعَدَّى حَدَّ اللّهِ فِيهِ.» المحاسن، برقی، ج ۲، ص ۲۷۵-۲۷۴

هيچ چيزى از آن چه خدا آفريده، چه كوچك و چه بزرگ، نيست مگر اين كه براى آن حدّى قرار داده است، و چنان چه از آن حد تجاوز شود، به حدود خداوند در آن موضوع تجاوز شده است.

همچنين امام صادق (ع) فرموده است:

«إِنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ حَدًّا، وَ مَنْ تَعَدَّى ذلِکَ الْحَدَّ كَانَ لَهُ حَدٌّ.» الکافی، کلینی، ج ۷، ص ۱۷۵

براى هر چيزى حدّى وجود دارد، و هركه از آن حد تجاوز كند، براى آن نيز حدّى وجود دارد.

از امام باقر (ع) روايت شده است كه اميرمؤمنان على (ع) به قنبر فرمان داد كه مردى را حد بزند. قنبر شدّتى زياد به خرج داد و سه تازيانه بيشتر زد. حضرت همان سه تازيانه را بر او جارى كرد. همان، ص ۲۶۰

امیرمؤمنان علی (ع) در عهدنامه مالک اشتر در سخنی مؤکد، به خطر تحکیم حکومت و قدرت با جنایت پرداخته و فرموده است:

«فَلاَ تُقَوِّيَنَّ سُلْطَانَکَ بِسَفْکِ دَمٍ حَرَامٍ، فَإِنَّ ذلِکَ مِمَّا يُضْعِفُهُ، وَ يُوهِنُهُ، بَلْ يُزِلُهُ وَيَنْقُلُهُ.» نهج البلاغه، نامه ۵۳

پس حكومت خود را با ريختن خون ناروايى نيرومند نگردان، زيرا چنان كارى نه تنها از عوامل ناتوان كردن و سست كردن قدرت، كه باعث نابودى و به دست ديگران افتادن آن هم مى شود.

اميرمؤمنان على (ع) هرگز براى تحكيم حكومت و قدرت دست به خلاف نگشود و ذرّه اى ستم ننمود، و خودكامگى و جنايتكارى را وسيله تثبيت قدرت و پيشبرد حكومت قرار نداد. امام على (ع) حاضر نبود براى تحكيم حكومت و قدرت به ناتوان ترين موجود ستمى نمايد و حقّى را بربايد، تا چه رسد بزرگ ترين جنايت را توجيه نمايد و خونى ناحق بريزد. او به صراحت فرمود:

«وَ اللّهِ لُوْ أُعْطِيتُ الاَْقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلاَكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ.» همان، کلام ۲۲۴

به خدا، اگر هفت اقليم را با آن چه زير آسمان هاست به من دهند، تا خدا را نافرمانى نمايم و پوست جوى را از مورچه اى بربايم، چنين نخواهم كرد.

و نيز آن حضرت در نفى به خدمت گرفتن ستم در تحكيم حكومت و قدرت فرمود :

«أَتَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ. وَ اللّهِ لاَ أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِيرٌ وَ مَا أَمَّ نَجْمٌ فِي السَّمَاءِ نَجْمًا.» همان، کلام ۱۲۶

آيا مرا فرمان مى دهيد تا پيروزى بجويم به وسيله ستم كردن درباره آن كه سرپرست اويم؟ به خدا كه نپذيرم تا جهان سرآيد، و ستاره اى در آسمان پى ستاره اى برآيد.

آن گاه كه سران و بزرگان و به پيروى از آنان، مردمان، در برابر تهاجم قاسطين سستى مى ورزيدند و به دفاع برنمى خاستند، برخى امام (ع) را به خدمت گرفتن روش هاى خودكامانه و جنايت كارانه براى همراه كردن آنان سفارش كردند. اميرمؤمنان على (ع) به كار گرفتن هرگونه روش خودكامانه و مستبدانه و دست زدن به هرگونه جنايتى و ريختن خونى را در جهت منفعل كردن مخالفان و همراه كردن مردمان با خود و به دفاع كشاندن ياران سست عنصر، به شدّت رد كرد ولی در خطبه اى از سران و بزرگان و پيروان آنان و ياران سست عنصر گلايه كرد. حضرت منطق تحكيم حكومت و قدرت بدين وسايل را كه بسيارى از زمامداران بر خود مجاز مى دانند، عين فساد معرفى كرد و فرمود :

«وَ إِنِّي لَعَالِمٌ بِمَا يُصْلِحُكُمْ، وَيُقِيمُ أَوَدَكُمْ؛ وَ لكِنِّي لاَ أَرَى إِصْلاَحَكُمْ بِإِفْسَادِ نَفْسِي.» همان، کلام ۶۹

من بدانچه شما را به اصلاح آوَرَد، و از اعمال و رفتار كج، مستقيمتان كند، به خوبى آگاهم، ولى به خدا سوگند، درست نمى دانم و حاضر نيستم براى اصلاح شما [و همراه كردنتان، به گناه درافتم و] خويش را تباه سازم.

امام على (ع) در اين سخن به روشنى و استوارى موضع خود را بيان فرموده و مشخص كرده است كه براى حفظ حكومت و قدرت، و به منظور پيشبرد اهداف و برنامه ها هرگز دست به خلاف نمى يازد و ستمى نمى نمايد و خونى نمى ريزد.

برخلاف آنان كه جنايت و خون ريزى را وسيله اى براى تحكيم حكومت و قدرت مى دانند، اميرمؤمنان على (ع) آن را مايه سستى و نابودى حكومت و قدرت مى داند. «فَإِنَّ ذلِکَ مِمَّا يُضْعِفُهُ وَ يُوهِنُهُ، بَلْ يُزِيلُهُ وَ يَنْقُلُهُ» (زيرا چنان كارى نه تنها از عوامل ناتوان كردن و سست كردن قدرت، كه باعث نابودى و به دست ديگران افتادن آن هم مى شود).

امام (ع) سه پيامد براى خون ريزى در حكومت مطرح كرده است تا زمامداران بدانند كه منطق تحكيم حكومت و قدرت، به وسيله ستم و جنايت، از بنياد باطل است و مايه هلاكت:

۱. موجب ناتوانى است؛

۲. سبب سستى قدرت است؛

۳. باعث انتقال قدرت و نابودى است.

امام علی (ع) در عهدنامه مالک اشتر با شدّت و تأکید فرموده است:

«وَ لاَ تَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعًا ضَارِيًا تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ.» همان، نامه ۵۳

مبادا نسبت به مردمان مانند جانورى درنده خو باشى كه خوردنشان را غنيمت بشمارى.

امام (ع) زمامداران و مديران را با این بیان مؤکّد از درنده خويى و شيفتگى به آن و جرئت بر دريدن حرمت و حقوق مردمان پرهيز داده است.

تعبير استعارى درنده خويى نسبت به مردمان و خوردن آنان، بيانگر اين است كه ناديده گرفتن مردمان و زيرپا گذاشتن حقوق آنان و ستم و تعدّی به ایشان، درنظر اميرمؤمنان (ع) عملى حيوانى از موضع درندگى و چونان دريدن و خوردن شكارى است. آن كه بويى از انسانيت برده باشد، به سوى درندگى نمى رود، و حريمى را نمى شكند و ستمى روا نمى دارد و خون بی گناهی را نمی ریزد. امّا جايگاه قدرت چنان است كه امكان هرگونه درنده خويى را براى زمامداران و مديران فراهم مى سازد. امام على (ع) در توصيف حكومت خودكامه فرمود :

« ... وَ سَلاَطِينُهُ سِبَاعًا.» همان، خطبه ۱۰۸

و زمامداران آن درندگانند.

اگر درنده خويى به حكومت و مديريت راه يابد، هرگونه تعدّى روى مى دهد، كه طبع درندگى دريدن است:

«وَ إِنَّ السِّبَاعَ هَمُّهَا الْعَدْوَانُ عَلَى غَيْرِهَا.» همان، خطبه ۱۵۳

و همه همّت درندگان تجاوز كردن به ديگر جانداران است.

تعبير استعارى امام (ع) يعنى «درندگى در حكومت و مديريت و خوردن مردمان» مفهومى گسترده دارد، و همه روابط و مناسبات، و كردارها و رفتارهاى غيرانسانى را دربرمى گيرد؛ و هر حوزه اى را شامل مى شود: درندگى مالى و اقتصادى، اجتماعى و سياسى، حقوقى و قضايى، فرهنگى و اعتقادى و جز اين ها؛ و اعم از بی احترامی، حريم شكنى، بی وفایی، پیمان شکنی، تجاوزگرى، خشونت ورزى، سرکوب گری و خون ریزی نسبت به هركس از مردمان، مسلمان يا غيرمسلمان، و با هر عنوان؛ و نيز وظايف خود را به درستى انجام ندادن، حقوق مردمان را زيرپا گذاشتن، كار آنان را حبس كردن و به تأخير انداختن و جز آن.

اميرمؤمنان على (ع) در نظام حكومتى و مديريتى خود، به شدّت نظارت و مراقبت مى نمود كه هيچ صورتى از تعدّى و درندگى، نسبت به هيچ كس ظهور نيابد، و چنان چه كم ترين شكلى از آن در حكومت او راه مى يافت، به سرعت به زدودن آن و اصلاح اساسى آن اقدام مى كرد.

در اواخر حكومت امام على (ع) در شرايطى كه معاويه گروه هاى غارتگرى را سازماندهى كرده بود و براى ايجاد ترس و وحشت، و قتل و غارت به مناطق مختلف گسيل مى داشت، امام (ع) نيز گروه هايى را براى دفع آنها اعزام مى داشت، امّا با فرمانِ پرهيز از هر نوع درندگى نسبت به هركس، چنان كه وقتى جارية بن قُدامه را براى دفع گروه هاى غارتگر قاسطين اعزام مى كرد، وقت مشايعت و به هنگام وداع به او چنين فرمود :

«اِتَّقِ اللّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تَصِيرُ، وَ لاَ تَحْتَقِرْ مُسْلِمًا، وَ لاَ مُعَاهِدًا. وَ لاَ تَغْصِبَنَّ مَالاً، وَ لاَ وَلَدًا، وَ لاَ دَابَّةً، وَ إِنْ حَفِيتَ وَ تَرَجَّلْتَ.» الغارات، ابن هلال ثقفی، ص ۴۲۸

در برابر خدايى كه بازگشتت به سوى اوست پروادار، و مبادا مسلمانى يا كافر همپيمانى را خوار دارى. و مبادا مالى را غصب نمايى، و فرزند كسى را به زور همراه خود سازى، و چارپايى را به ستم ستانى، هرچند كه پابرهنه و بى مركب مانده باشى.

آنگاه كه امام على (ع) براى مقابله با معاويه و ستم پيشگان شام عازم صفّين بود، بخش هايى از سپاه را پيش از حركت خود به منطقه اعزام نمود و نامه اى به كارگزارانى كه سپاه از حوزه كارگزارىشان مى گذشت فرستاد و در آن نامه روشن كرد كه هيچ سپاهى حتّى در شرايط جنگى حقّ تجاوز و تعدّى و زيرپا گذاشتن حقّ كسى ـ نه مسلمانى و نه غيرمسلمانى ـ را ندارد:

«مِنْ عَبْدِاللّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ إِلَى مَنْ مَرَّ بِهِ الْجَيْشُ مِنْ جُبَاةِ الْخَرَاجِ وَ عُمَّالِ الْبِلاَدِ. أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي قَدْ سَيَّرْتُ جُنُودًا هِيَ مَارَّةٌ بِكُمْ إِنْ شَاءَ اللّهُ، وَ قَدْ أَوْصَيْتُهُمْ بِمَا يَجِبُ لِلّهِ عَلَيْهِمْ مِنْ كَفِّ الاَْذَى، وَ صَرْفِ الشَّذَى. وَ أَنَا أَبْرَءُ إِلَيْكُمْ وَ إِلَى ذِمَّتِكُمْ مِنْ مَعَرَّةِ الْجَيْشِ، إِلاَّ مِنْ جَوْعَةِ الْمُضْطَرِّ، لاَ يَجِدُ عَنْهَا مَذْهَبًا إِلَى شِبَعِهِ. فَنَكِّلُوا مَنْ تَنَاوَلَ مِنْهُمْ ظُلْمًا عَنْ ظُلْمِهِمْ، وَ كُفُّوا أَيْدِيَ سُفَهَائِكُمْ عَنْ مَضَادَّتِهِمْ، وَ التَّعَرُّضِ لَهُمْ فِيمَا اسْتَثْنَيْنَاهُ مِنْهُمْ. وَ أَنَا بَيْنَ أَظْهُرِ الْجَيْشِ، فَارْفَعُوا إِلَيَّ مَظَالِمَكُمْ، وَ مَا عَرَاكُمْ مِمَّا يَغْلِبُكُمْ مِنَ أَمْرِهِمْ، وَ لاَ تُطِيقُونَ دَفْعَهُ إِلاَّ بِاللّهِ وَ بِي، أُغَيِّرُهُ بِمَعُونَةِ اللّهِ، إِنْ شَاءَ اللّهُ.» نهج البلاغه، نامه ۶۰

از بنده خدا، على اميرمؤمنان به هركس از گردآورندگان خراج و كارگزاران شهرها و سرزمين هايى كه سپاه از قلمرو او مى گذرد. امّا بعد، من سپاهيانى روانه كرده ام كه اگر خدا بخواهد، از سرزمين شما مى گذرند، و به آن چه خدا واجب گردانيده از قبيل خوددارى كردن از آزار و بازداشتن گزند [خويش به مردم]، به آنان سفارش كرده ام، و من به شما و كافران همپيمان شما در سرزمينتان، بى گناهى خود و بيزار بودنم از زيان رسانيدن سپاه، مگر در هنگام گرسنگىِ ناچارى كه كسى راهى براى سير كردن خود جز آن را نمى بيند، اعلام مى كنم. پس هركس از ايشان كه به ستمى دست زد، در برابر ستمشان كيفر دهيد، و دستان افراد كم خِرَد خودتان را از ضديت و ستيزه كردن با سپاهيان و برخورد با آنان، براى آن مقدار از دست درازى شان كه استثنا كرده ايم، بازداريد. و من پشت سر سپاه هستم، پس دادخواهى خودتان از ستم ايشان، و هركار ناشايستى را كه از آنان سر زد و بر شما چيره گرديد، و توان از ميان برداشتن آن را جز به وسيله خدا و من نداريد، به نزد من فراآريد. آن ستم را ـ اگر خدا بخواهد ـ به يارى خدا دگرگون مى كنم و از ميان برمى دارم.

بنابراين در راه و رسم حكومتى و مديريتى امام على (ع) اجازه كمترين حريم شكنى و تجاوز به حقوق و حدود مردمان داده نمى شد.

حقّ حيات و زيست انسانى، حقّى است ذاتى انسان كه هيچ كس را اجازه تعرّض و تعدّى به آن نيست، و اين حق چنان محترم است كه خداوند فرموده است:

(مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الاَْرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَ مَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا) مائده/۳۲

هركس كسى را ـ جز به قصاص قتل، يا به كيفر فسادى در زمين ـ بكشد، چنان است كه گويى همه مردم را كشته باشد. و هركس كسى را زنده بدارد، چنان است كه گويى تمام مردم را زنده داشته است.

در نظام دين، حرمت انسان و حقّ حيات او چنان والاست كه كشتن يك نفر به ناحق، چونان كشتن همه جامعه مطرح شده است؛ زيرا فرد، گروه و حكومتى كه بتواند دست به خون بى گناهى بيالايد، اين آمادگى را دارد كه جامعه اى را بكشد و فداى خودكامگى و قدرت طلبى خود نمايد؛ و نيز جامعه انسانى در حقيقت يك واحد بيش نيست، كه بر افراد آن يك حكم جارى است، و كشتن يك فرد، به منزله كشتن هر فرد و تك تك جامعه، و همه مردمان است؛ و حرمتى سنگين تر از اين نيست.

حَمران گويد: به امام باقر (ع) عرض كردم: «معناى آيه هركس كسى را ـ جز به قصاص قتل، يا به كيفر فسادى در زمين ـ بكشد، چنان است كه گويى همه مردم را كشته باشد چيست، و اين كه چگونه مانند كسى است كه همه مردم را كشته باشد، درحالى كه فقط يك نفر را كشته است؟» حضرت فرمود :

«يُوضَعُ فِي مَوْضِعٍ مِنْ جَهَنَّمَ إِلَيْهِ يَنْتَهِي شِدَّةُ عَذَابِ أَهْلِهَا، لَوْ قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا إِنَّمَا كَانَ يَدْخُلُ ذلِکَ الْمَكَانَ.»

در جايى از دورخ كه آخرين حدّ شدّت عذاب دوزخيان است، جاى داده مى شود كه اگر همه مردم را هم مى كشت باز به همان جا مى رفت.

حَمران گويد، عرض كردم: «اگر فردى ديگر را بكشد چه؟» حضرت فرمود :

«يُضَاعَفُ عَلَيْهِ.»  

عذابش [در همان نقطه جهنّم] دو برابر مى شود. الکافی، کلینی، ج ۷، ص ۲۷۱

با توجّه به حقّ حيات انسان ها و حرمت خون آن ها، خون، خط قرمزى است كه سخت بايد حريم آن پاس داشته شود، و هيچ كس و هيچ قدرتى جرئت تعدّى به اين حريم را نداشته باشد.

حرمت خون چنان سنگين است كه اگر كسى را به كشتن فردى وادار كنند، نمى تواند دست به خون بيالايد، هرچند كه خود را به سبب مخالفت با خون ريختن، بكشند؛ و اين حريم چنان است كه در آن تقيه جايز نيست. در حديث امام صادق (ع) آمده است :

«إِنَّمَا جُعِلَتِ التَّقِيَّةُ لِيُحْقَنَ بِهَا الدَّمُ، فَإِذَا بَلَغَ الدَّمَ فَلَيْسَ تَقِيَّةٌ.» همان، ج ۲، ص ۲۲۰

جز اين نيست كه تقيّه براى جلوگيرى از ريختن خون ها قرار داده شده است. پس هرگاه تقيّه منجر به ريخته شدن خون گردد، ديگر تقيّه نباشد.

خط قرمز خون ريختن، بيش از هرجا، در حكومت ها بايد پاس داشته شود، زيرا حكومت ها با توجّه به قدرتى كه در اختيار دارند، پيوسته در معرض تعدّى به حقّ حيات انسان ها، به ويژه مخالفان خود هستند؛ و براى اين كه راه چنين فاجعه اى بسته شود، لازم است حرمت اين حريم به خوبى براى همگان تبيين گردد، و فرهنگ پاسداشت آن ايجاد شود، و قوانين سخت و مراقبت هاى صحيح و پيگيرى هاى شديد در اين باره سامان يابد. اميرمؤمنان على (ع) خود نمونه اى والا از اين فرهنگ و راه و رسم است.

پيامدهاى ريخته شدن خون يك انسان بى گناه چنان بزرگ و سنگين است كه در تصور نمى آيد؛ و اميرمؤمنان على (ع) در عهدنامه مالک اشتر در هشداری سخت به موضوع خطِ قرمز بودن ریختن خون در حکومت پرداخته، زمامداران و مسئولان را از اين خط قرمز سخت پرهيز داده و فرموده است:

«وَ إِيَّاکَ وَ الدِّمَاءَ، وَ سَفْكَهَا بِغَيْرِ حِلِّهَا، فَإِنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْعَى لِنِقْمَةٍ ، وَ لاَ أَعْظَمَ لِتَبِعَةٍ، وَ لاَ أَحْرَى  بِزَوَالِ نِعْمَةٍ، وَ انْقِطَاعِ مُدَّةٍ، مِنْ سَفْکِ الدِّمَاءِ بِغَيْرِ حَقِّهَا. وَ اللّهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُكْمِ بَيْنَ الْعِبَادِ، فِيمَا تَسَافَكُوا مِنَ الدِّمَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.» نهج البلاغه، نامه ۵۳

تو را سخت پرهيز مى دهم از خون ها و به ناروا ريختن آن ها، زيرا چيزى بيش تر از ريختن خون ناحق كيفر [الهى] را برنمى انگيزد، و پيامد بدفرجامى از آن بزرگ تر به دنبال نمى آورد، و به برچيده شدن نعمت سزاوارتر نمى گرداند، و روزگار را به سر نمى رساند. و خداى پاك از هر كاستى در روز رستاخيز آغازگر داورى خون هايى مى شود كه بندگان از يكديگر ريخته اند.

با اين بيان، امام (ع) چهار پيامد سخت و سنگين را كه بالاتر از آن پيامد نامطلوبى نيست، برشمرده است :

۱. برانگيزاننده ترين عامل براى كيفر الهى

۲. سنگين ترين پيامدها

۳. سزاوارترين دليل براى برچيده شدن نعمت ها

۴. اساسى ترين عامل در كوتاه ساختن عمر دولت ها

امیرمؤمنان علی (ع) همچنین در عهدنامه مالک اشتر دربارۀ عذرناپذیری ریختن خون سخت هشدار داده و فرموده است:

«وَ لاَ عُذْرَ لَکَ عِنْدَ اللّهِ وَ لاَ عِنْدِي فِي قَتْلِ الْعَمْدِ، لاَِنَّ فِيهِ قَوَدَ  الْبَدَنِ. وَ إِنِ ابْتُلِيتَ بِخَطَاءٍ وَ أَفْرَطَ عَلَيْکَ سَوْطُکَ أَوْ سَيْفُکَ أَوْ يَدُکَ بِعُقُوبَةٍ؛ فَإِنَّ فِي الْوَكْزَةِ فَمَا فَوْقَهَا مَقْتَلَةً، فَلاَ تَطْمَحَنَّ  بِکَ نَخْوَةُ  سُلْطَانِکَ عَنْ تُؤَدِّي إِلَى أَوْلِيَاءِ الْمَقْتُولِ حَقَّهُمْ.» نهج البلاغه، نامه ۵۳

در كشتن به عمد نه در پيشگاه خداوند پوزشت پذيرفته است و نه در نزد من، زيرا قصاص تن در اين كشتن است. و اگر به [كشتن] به خطا دچار شدى و تازيانه يا شمشير يا دستت به علت كيفر دادنى از اندازه درگذشت ـ زيرا در مشت زدن و بالاتر بيم كشتن هست ـ مبادا خودبينى و باد قدرتت نگذارد كه خون بهاى كشته شده را به خاندانش بپردازى.

موارد فوق نشان مى دهد چيزى چون ريخته شدن خون ناحق سنگين نيست، به گونه اى كه جايگزين ندارد و هيچ چيز آن را جبران نمى سازد. بنابراين نسبت به آن بايد سخت هشيار بود و مراقبت نمود كه مبادا خونى به ناحق ريخته شود.

*برگرفته از کانال دکتر مصطفی دلشاد تهرانی

نظر شما