twitter share facebook share ۱۳۹۸ مرداد ۰۶ 786
هند جدید: 271 میلیون نفر از زیر خط فقر مطلق بیرون آمدند

یکی از گزارش های سازمان ملل نشان می دهد که هند در راستای خارج کردن شهروندانش از فقر گام های بزرگی برداشته است و بین سالهای 2006 تا 2016 آن دسته از جمعیت هند که گرفتار فقر چند بعدی هستند از 55.1% به 27.9% کاهش یافته اند.

در محاسبه فقر چند بعدی، شاخص های مختلفی همچون بهداشت و سلامتی، آموزش، و مواجهه با تهدید و خشونت دائمی مورد بررسی قرار می گیرد. تحقیقات نشان می دهد که از هر سه کودک در جهان، یک نفر از فقر چند بعدی رنج می برد؛ حال آنکه این آمار در بزرگسالان یک به شش است.

شاخص جهانی فقر چند بعدی که توسط برنامه توسعه سازمان ملل متحد (UNDP) و برنامه توسعه انسانی و فقر آکسفورد (OPHI) تهیه شده، در سال جاری میلادی 101 کشور را از نظر تغییرات حاصل شده در سطح فقر مطلق، در یک دوره ده ساله بین سالهای 2006 تا 2016 مورد بررسی قرار داد

این تحقیقات نشان داد که حدود 271 میلیون هندی از زیر خط فقر خارج شده اند و بهبود و پیشرفت چشمگیری در میزان دارایی، بهداشت و تغذیه آنها حاصل شده؛ برای مثال در ایالت «جارخند» فقر چند بعدی از 74.9% در سال 2006 به 46.5% در 2016 تقلیل یافته است.

حدود 1.3 میلیارد فقیر چند بعدی در جهان وجود دارد که اغلب آنها در 10 کشور اتیوپی، هائیتی، هند، نیجریه، پاکستان، پرو و ویتنام زندگی می کنند.

علاوه بر دسترسی بهتر به سوخت، تغذیه و بهداشت، آن دسته از جمعیت هند که به برق دسترسی ندارد از 9.1% به 8.6% کاهش یافته و تعداد بی خانمان ها نیز کمتر شده و از 44.9% به 23.6% رسیده است

یکی از اهداف برنامه 2030 سازمان ملل متحد برای توسعه پایدار نابود کردن فقر مطلق برای همه مردم جهان است؛ اما به گفته مدیر دفتر برنامه توسعه انسانی سازمان ملل «برای ایجاد برابری در جهان کارهای بیشتری باید انجام شود. علیرغم دستیابی به پیشرفت هایی در این خصوص هنوز بی عدالتی شدیدی در جهان حاکم است و زندگی یک کودکی که در خانواده یا کشوری فقیر متولد شده و چشم اندازی که پیش روی اوست، در مقایسه با یک کودک ثروتمند تفاوت بسیاری دارد»

https://www.newsweek.com/poverty-india-improvement-1448999

 

تبعیض علیه یهودیان سیاه پوست در اسراییل

اعتراضات خشونت آمیزی که اسرائیل را 2 ژوئیه تکان داد، نشانه ای بود بر نارضایتی و شورش های نژادی در این کشور. پس از آن که یک جوان سیاه پوست در شرایط نامعلومی توسط پلیس به ضرب گلوله کشته شد، هزاران یهودی اتیوپیایی به خیابان ها ریختند، شیشه ادارات پلیس را با سنگ شکستند، خیابان ها را مسدود کردند و ماشین های پلیس را واژگون کردند.

یهودیان سیاه پوست معتقدند که پلیس علیه آنها خشونت ورزیده و تبعیض سیستماتیک روا می دارد؛ اما پلیس این ادعاها را انکار می کند. در پی اعتراضات 2 ژوئیه، سیاستمداران اسراییل، یهودیان سیاه پوست را به خاطر اعتراضات خشونت آمیزشان سرزنش کردند و از ابراز همدردی با آنان خودداری نمودند؛ البته در این میان معدودی از سیاستمداران نیز بودند که در سخنان خود به رفتارهای نژادپرستانه علیه یهودیان آفریقایی تبار  اشاره کردند. رسانه ها و خبرنگاران حامی دولت در واکنش به این اعتراضات از تئوری توطئه سخن گفتند و احزاب چپ را به سازمان دهی اعتراضات و تحریک معترضان به خشونت متهم نمودند.

تقریبا همه یهودیان اتیوپیایی که اجدادشان قرن ها ساکن آفریقا بودند، به اسراییل کوچ کرده اند. اولین مهاجرت گسترده این گروه سال 1980 بدلیل قحطی و استبداد حاکم بر اتیوپی شروع شد؛ گرچه اسراییل با آغوش باز از انان استقبال کرد، اما خاخام های یهودی مدت های طولانی به این بحث نشستند که ایا این گروه واقعا اسراییلی هستند و واجد شرایط دریافت شهروندی کشور می باشند یا خیر.

امروزه جمعیت یهودیان آفریقایی تبار اسراییل 150 هزار نفر (1.7% جمعیت کشور) است؛ جمعیتی که گرچه در اتیوپی زندگی خوبی نداشتند، اما در اسراییل نیز هدف بی احترامی قرار می گیرند و کرامت و عزتشان هتک می شود؛ برای نمونه یکی از خاخام های اعظم یهودی خواهان آن شد که این گروه روند یهودی شدن را بار دیگر به طور کامل طی کنند و مقامات بهداشتی اسراییل نیز اهدای خون توسط آنان را از ترس بیماری ایدز نمی پذیرند.

شکایت هایی که این اقلیت بابت مواجهه با نژادپرستی طرح می کنند، رد می شود و انان بابت ابراز نارضایتی از وضعیت خود مورد نکوهش قرار می گیرند؛ سال 2012 وزیر مهاجرت اسراییل فعالان اتیوپیایی-اسراییلی را سرزنش کرد و به انها گفت که باید بابت آنچه در اسراییل دارند سپاسگزار باشند.

همچنین احتمال دستگیری اتیوپیایی-اسراییلی ها، سه برابر بیشتر از همتایان سفیدپوستشان است. سال 2016 یک مامور عالی رتبه پلیس اسراییل گفت که طبیعی است افسران پلیس به اتیوپیایی-اسراییلی ها و اعراب اسراییل بیتشر مظنون شوند؛ به گفته واحد مبارزه با نژادپرستی وزارت دادگستری با اینکه در کل، شمار بازداشت شدگان و زندانیان کشور پایین آمده، اما اتیوپیایی ها احساس می کنند که هنوز زیر ذره بین پلیس هستند.

به گفته «اشر سیوم» نماینده سابق پارلمان، علی رغم تلاش برای ادغام این گروه در جامعه، وقتی زنان و مردان جوان آفریقایی تبار هر روز با اظهارات نژادپرستانه روبرو می شوند، تلاش هایی که صورت گرفته، بی نتیجه می ماند.

برخلاف سایر مهاجران به اسراییل که اغلب تحصیلکرده و دارای شغل و رتبه های مهم بودند، اکثر یهودیان اتیوپیایی کشاورز بوده و از این طریق امرار معاش می کردند. از میان آنها تنها تعداد کمی توانستند با تکیه بر مهارت های خود در اقتصاد و فناوری مشغول به فعالیت شده و رشد و پیشرفت کنند.

درمیان نسل جوانتر سیاه پوستان یهودی نیز که اغلب آنها در اسراییل بدنیا آمده اند و بیشتر عمر خود را انجا سپری کرده اند، طی دهه گذشته فقط 22% کسانی که دبیرستان را ترک کردند، موفق شدند به تحصیلات عالی خود ادامه دهند. بنابراین آنچه برای این اقلیت در جایگاه نخست اهمیت قرار دارد، سریعتر شدن روند پیشرفت و یکی شدن آنها با بقیه جامعه است.

https://www.economist.com/middle-east-and-africa/2019/07/11/the-killing-of-a-black-jew-sparks-protests-in-israel

 

تغییراتی که ورود پناهجویان به فرانکفورت اودر ایجاد کرد

برخلاف فرانکفورت مشهوری که در آلمان غربی است و یکی از قطب های مالی جهان شناخته می شود و اکثر ساکنانش را مهاجران تشکیل می دهند، برای دهه ها تنها خارجی های ساکن در فرانکفورت شرقی را لهستانی هایی تشکیل می دادند که در آنطرف رود اودر زندگی می کردند؛ اما از وقتی که صدراعظم آلمان مرزهای کشور را به روی پناهجویان باز کرد، تازه واردان شروع به اقامت گزیدن در این شهر کردند.

برای برخی از مردم محلی از جمله مقامات شهر، با توجه به زیانی که کاهش جمعیت این شهر کوچک در پی داشته، ورود و اسکان پناهجویان اسباب نجات است. بعد از ادغام دو آلمان در سال 1990 تاکنون، شهر یک سوم جمعیت خود را از دست داده و باقی جمعیت نیز به سرعت در حال پیر شدن هستند و شمار مرگ و میر بسیار بیشتر از موالید است. «بدون مهاجران ما نمی توانستیم فرانکفورت را احیا کنیم، 1400 نفری که در سالهای اخیر امده اند به زنده شدن دوباره شهر کمک کرده اند» این را «رنه ویلکه» شهردار 35 ساله و چپگرای شهر می گوید.

اما از نظر دیگران از جمله حزبی که در انتخابات ماه می پارلمان اروپا، اینجا بیشترین رای را کسب کرد، ورود مهاجران می تواند برای شهری که گرفتار مشکلات عدیده ای است، به منزله تیر خلاص باشد. آنگونه که افسر پلیس 52 ساله که بخش محلی حزب الترناتیو برای آلمان را نیز رهبری می کند، معتقد است: «شهر به نقطه ای خواهد رسید که قانون و نظم از آن رخت بر می بندد، همه ما داریم تاوان اوضاعی را می دهیم که بحران پناهجویان به وجود آورده است».

اما اکثر مردم محلی در نقطه ای بین این دو دیدگاه قرار دارند؛ آنان به پناهجویان نه به چشم نجات دهنده و نه به چشم تخریب کننده شهر می نگرند. ورای این صحبت ها، نحوه تعامل بین ساکنان دیرپای شهر و پناهجویان است که نشان می دهد آیا این شهر می تواند شهری چند فرهنگی باشد یا بهتر این بود که همه ساکنان قومیت، مذهب و نژاد یکسانی داشتند؟

مجید بهزاد جوان 29 ساله افغانی که پیش از درخواست پناهندگی، به عنوان مترجم در ارتش آلمان در افغانستان کار می کرد، می گوید: «آمدن به فرانکفورت اودر آرزوی من نبود، اگر از من می پرسیدند که کجا می خواهی بروی؟ برلین یا هامبورگ را انتخاب می کردم»

با راه افتادن قطارهایی که فرانکفورت اودر را به غرب آلمان متصل می کرد، این شهر کمونیستی دستخوش تحول شد و بسیاری از جمعیت 60 هزار نفری آن به این فکر افتادند که برای فرار از بیکاری و انزوا کوچ کنند. آلمان ها در انتخاب شهر خود حق انتخاب دارند، اما پناهجویانی که به این شهر امده اند نه از روی انتخاب که به حکم دادگاه بوده است. بر اساس قانون، پناهجویان باید در سرتاسر آلمان از جمله شهری چون فرانکفورت اودر که سابقه زیادی در پذیرش مهاجر ندارد، پخش شوند.

اواخر سال 2015 که بهزاد در فرانکفورت اودر اسکان یافته بود، با زمستان سختی روبرو شد؛ اما برای بهزاد که سالها زیر تهدید طالبان زندگی کرده بود، اولین و مهمترین معیارِ محل سکونت، امنیت بود که این شهر داشت. گرچه شهر به نظرش کوچک و دلسرد کننده آمد، ولی تلاش کرد تا با آلمان هایی که به دوستی با او تمایل دارند رفیق شده و حداقل کسی را برای همصحبتی پیدا کند. البته او در خیابان هدف خشم بیگانه ستیزان قرار می گرفت و به مرور نیز توهین ها شدیدتر و رکیک تر شده، به شکستن لیوان و بطری جلوی پای وی رسید.

اما بهزاد اسیر ترس و یأس خود نشد و پا پس نکشید؛ او برنامه ای حمایتی برای زنان و دختران پناهجو ایجاد کرد و از یک وکیل کمک گرفت تا پرونده پناهجویان را مجانی قبول کند. با پیشرفت در فراگیری زبان، بهزاد موفق شد دوستان آلمانی پیدا کند؛ به مرور مقابله آلمان های ضد مهاجر و ستیزه جو نیز با وی کاسته شد. در شهر، شورایی برای ادغام پناهجویان در جامعه تشکیل شده بود که بهزاد همیشه در جلسات آن شرکت می کرد و هروقت نیاز بود، با زبان دری، انگلیسی یا آلمانی چیزی را ترجمه کرده و با انجام ماموریت خود که کاهش تنش به هنگام سکونت تازه واردین در شهر بود، به سازمان های و ادارات مهاجرتی کمک می کرد؛ سرانجام نیز در انتخابات اعضای جدید شورا که ماه می برگزار شد، بهزاد بیشترین رای را آورد.

از دیگر افرادی که زندگی وی در فرانکفورت اودر دستخوش تغییر شد، هایدی باخ 62 ساله است. وی معتقد است که فرانکفورت اودر بعد از فروپاشی دیوار برلین و حال با ورود پناهجویان، رو به زوال گذاشته است «سالن های رقص بسته شده و بارها جای خود را به همبرگر فروشی و رستوران آسیایی داده است؛ بیش از هر چیز انسجام اجتماعی که ویژگی دوران کمونیسم بود با افتادن دیوارهای اهنین و استیلای سرمایه داری از بین رفت؛ شهر تغییر کرد اما رو به بهتری نرفت، بعد هم که پناهجویان آمدند»

باخ مخالف ورود مهاجران بود و می ترسید که آنان خانه و شغل مردم محلی را بگیرند؛ سرانجام نیز آنگونه که خودش می گوید ترسش محقق شد؛ صاحبخانه اش ترمیم و بازسازی آپارتمان او را به تعویق انداخت و به جای آن، به اماده سازی یک ساختمان برای مهاجران تازه وارد اقدام نمود «به خاطر پناهندگان من مجبور شدم یکسال و نیم در یک خانه موقت زندگی کنم، شهر مشکلات زیادی دارد، حالا پناهندگان آمده اند و بر این مشکلات افزوده اند».

اما وقتی باخ به دلیل پرداخت نکردن بدهی خود گرفتار قانون و دادگاه شد، قاضی دو انتخاب پیش پایش گذاشت: انجام خدمات اجتماعی یا رفتن به زندان. اینگونه بود که باخ سر از مرکز اجتماعی «بروکن پلاتز» واقع در باشگاه یک مدرسه متروک درآورد. روز اول، باخ وارد سالنی شد که نقاشی های مختلف در گوشه و کنارش به چشم می خورد و زبان ها و لهجه های مختلف به گوش می رسید؛ باخ احساس راحتی نمی کرد «وقتی وارد شدم تعدادی مرد سوری دور یک میز نشسته بودند، با خودم گفتم: من اینجا چه می کنم؟ اما در کمال شگفتی آنان مودب بودند»

در دیدارهای بعد باخ شروع به ساخت کاردستی و سایر کارهای هنری با بچه ها کرد و با شارلوت –یک مادر کامرونی صاحب سه فرزند- آشنا شد؛ آن دو زبان یکدیگر را نمی فهمیدند اما با حرکات دست با هم ارتباط برقرار می کردند.

اکنون علی رغم پایان مدت کار اجباری در مراکز خدمات اجتماعی، باخ به فعالیت خود در مرکز ادامه می دهد؛ وی بهترین دوست شارلوت است و آن حس همبستگی اجتماعی را که پیشتر در آلمان شرقی می دید، حالا در مرکز بروکن پلاتز احساس می کند؛ ولی این بدان معنی نیست که باخ کاملا از پناهجویان حمایت کرده و سیاست پناهنده پذیری کشور را تایید می کند «پناهنده هایی که در بروکن پلاتز هستند خوب اند، اما خارج از بروکن پلاتز همه نوع پناهنده ای دیده می شود»

شیماء الفراغ سال آخر دوره کارآموزی خود را در مهد کودکی در مرز شرقی آلمان می گذراند. زمانی نه چندان دور فکر اینکه یک سوری محجبه که آلمانی را با لهجه حرف می زند، بتواند در یکی از پست های حساس جامعه –مراقبت و تربیت فرزندان- کار کند اینجا در فرانکفورت اودر غیر قابل تصور بود.

پیش از آنکه شیماء به عنوان معلم مهد شروع به کار کند، به عنوان منشی آموزش دیده بود و پیشنهاد کار هم داشت «آنها گفتند که می توانم کار کنم فقط باید روسری ام را بردارم». وی در حومه شهر فرانکفورت زندگی می کند جایی که هیچکس روسری نمی پوشد و خارجی دیگری جز او آنجا زندگی نمی کند. یکی از همسایگانش پرچم کنفدراسیون را بر فراز خانه اش برافراشته، پرچمی که سمبل برتری نژاد سفید است و استفاده از آن غیر قانونی است.

روزی که شیماء به خانه میزبانش نقل مکان کرد، با محیطی بسیار متفاوت از آنچه در دمشق دیده بود روبرو شد، به گفته «فرانکا گروش» که با شریک زندگی اش «توماس کلین» از سال 2015 میزبان شیماء شدند: «ما در ماشین نشستیم، از بین زمین های زراعی رد شدیم، او به آسمان نگاه کرد و گفت: فرانکا نگاه کن و عظمت خدا را ببین»

گروش و کلین وقتی پناهجویان مسلمان وارد فرانکفورت شدند، چیزی از اسلام نمی دانستند. به گفته کلین «مردم در مورد پناهجویان چیزهای بد می گفتند، اما هیچکس نمی دانست که اوضاع اردوگاهها چگونه است؛ ما به کمپ ها رفتیم و از مردم پرسیدیم که چه وضعیتی دارند و به چه چیزی نیازمندند».

کلین شغل خود را به عنوان مهندس آی تی ترک کرد و به مدرسه کار اجتماعی رفت؛ مدرسه ای که به سرمایه گذاران آموزش می دهد چگونه بدون انگیزه کسب سود مالی برای خود، به دیگران کمک کنند. کلین هم اکنون به عنوان داوطلب در بروکن پلاتز کار می کند و در عین حال می کوشد تا ساختمانی را برای تاسیس نخستین مسجد فرانکفورت پیدا کند. به گفته وی «وقتی به مالکان ساختمان می گویم که آنجا را برای مسجد می خواهم، می گویند مشکلی نیست، اما دیگر زنگ نمی زنند»

کلین یک خداناباور است، اما قرآن را خوانده و سر میز صبحانه با گروش و شیماء در مورد تعلیمات اسلام بحث می کند؛ آنان در مورد آینده شیماء نیز باهم حرف می زنند: آیا او به خانواده اش اجازه می دهد که شریک زندگی اش را انتخاب کنند و مقدمات ازدواجش را بچینند؟ برای امرار معاش خود چه کار خواهد کرد؟ پاسخ سوال اول سخت است چراکه شیماء بین دو دنیای متفاوت گیج و گم شده، اما سوال دوم ممکن است با شغل فعلی شیماء که معلمی مهد کودک است پاسخ داده شود. آلمان دچار کمبود نیروی کار است و شیماء نیز استعداد و شایستگی خود را نشان داده است. بعد از سه ماه کار، سرپرست او نشان درجه یک را که بالاترین درجه ممکن است به وی اعطا کرده است. به این ترتیب درحالیکه بزرگسالان فرانکفورت اودر به حجاب وی حساسیت نشان داده بودند، به نظر می رسد که کودکان به ندرت به این مسئله توجه می کنند.

روز آخر کارآموزی وی، دیگر هیچ اشاره و سخنی از روسری، لهجه یا مذهب و ایمان او نبود، در عوض توجهات روی بازی متمرکز بود که شیماء به عنوان هدیه خداحافظی برای بچه ها اورده بود.

https://www.washingtonpost.com/world/europe/this-german-city-had-few-foreigners-then-refugees-changed-it-in-some-surprising-ways/2019/07/17/7843316e-8bc4-11e9-b6f4-033356502dce_story.html?utm_term=.d207ca426288

*مترجم: فاطمه رادمهر

نظر شما