مشابه این اتفاق، اخیراً در کمنیتس[1] رخ داده است. به نظر میرسید در این حادثه، پلیس از خاموش کردن آتش خشمی که در صحنهی جنگ سفیدپوستان با دو مرد از خاورمیانه، موجب مرگ یکی از مهاجران آلمانی کوبایی الاصل گردید، ناتوان بوده است.
اما این مشکل، اختصاص به آلمانیها نداشت. بعدها، هزاران آلمانی به یک کنسرت راک در شهر کمنیتس که در اعتراض به خشونت علیه مهاجرین برگزار شده بود، پیوستند. این گروه کمنیستی، شباهتهای زیادی با نئونازیها[2]، پیروان کوکلوکس کلان[3] و دیگر افراطگرایانی دارند که یک سال قبل در شهر شارلوتزویل، واقع در ایالت ویرجینیا، به ایجاد هرج و مرج، اقدام کرده بودند. در حوادث تاریخی نظیر دیکتاتوری نازی و کمونیست از یک سو و بردهداری از سوی دیگر، به ترتیب شهرهای کمنیتس و شارلوتزویل، به خاک و خون کشیده شدند. اگرچه علل افراطگرایی خشونتآمیز در هر دو شهر، متعدد است، اما قطعاً نژادپرستی، یکی از مهمترین دلایل محسوب میشود.
در واقع، بسیاری از سفیدپوستان آمریکایی به ویژه در مناطق روستایی جنوبی، در فضای تحصیلی و شغلی نامناسب و فقر نسبی روزگار میگذرانند و تنها راه ممکن برای عرض اندام آنها، افتخار به برتری نژادی نسبت به سیاهپوستان بود. به همین خاطر، ریاست جمهوری باراک اوباما، ضربهی سنگینی به جایگاه خودساختهی آنان وارد کرد. ضربهای که باعث شد احساس کنند که جایگاهشان متزلزل گردیده است. دونالد ترامپ از این احساس نارضایتی پدید آمده در میان جمع سفیدپوستان نژادپرست، به نفع خود بهرهبرداری کرد.
بیشتر افرادی که در آلمان شرقی زندگی میکردند، امکان استفاده از فرصتهای آموزشی و شغلی را نیافتند و یا علاقهای به آن نداشتند و اکنون به گروهی تبدیل میشوند که طرفدار راست افراطی است و تمام مشکلات و سختیهایشان را زیر سر مهاجران و پناهندهها میبینند. به ویژه آنهایی که از کشورهای اسلامی آمدهاند.
به احتمال زیاد، این نگرانی مردم در جهان غرب، در نتیجهی قدرت یافتن چین و در پی آن، احساس از دست دادن جایگاه برتر جهانی اروپائیان و ایالات متحده، افزون خواهد شد و چه بسا این همان چیزی باشد که ترامپ در سال گذشته در ورشو اظهار داشت: «سؤال اساسی عصر ما این است که آیا غرب برای زنده ماندن انگیزهای دارد؟»
این سؤال، پرسش دیگری را در پی آورد: غرب در اصطلاح به چه معناست و آیا دفاع از غرب، الزاماً به معنای نژادپرستی است؟ برای پاسخ به این پرسش باید دانست در اوایل قرن بیستم، غرب به واسطه دشمنانش(که بسیاری از آنان آلمانی بودند) با وصف لیبرال انگلیسی فرانسوی آمریکائی، شناخته میشد. ملیگرایان افراطی جناح راست که بسیاری از آنان نیز در آلمان بودند در تقابل با غرب، لندن و نیویورک را یهودی شده میخواندند.
به باور آنها در جهان غرب، ملی گرایی از ارزش افتاده و در مقابل ارزشهای مادی محوریت یافته است. با چنین تفکری یک فیلسوف مجارستانی بریتانیایی در قرن بیستم، کتاب مشهوری تحت عنوان «جنگ علیه غرب» تألیف نمود و در آن، پیکار نازیسم با دموکراسیهای غربی را مورد توجه قرار داد.
امروزه همچنانکه مردم هلند و اسکاندیناوی از حقوق همجنسگرایان و جنبشهای فمینیستی، به عنوان نمادهایی برای اسلام ستیزی استفاده میکنند، رهبران جناح راست افراطی از «غرب» برای مقابله با نفوذ مسلمانان بهره میگیرند و بسیاری از این رهبران به پیادهسازی اندیشهی «غرب مسیحی یهودی» اشاره دارند. این رویکرد به همراه پشتیبانی آنها از دولت جناح راست اسرائیل، آنها را از اتهام دشمنی با اسرائیل مبرا میکند.
همواره تفکیک مفهوم نژادپرستی از گفتمانهای فرهنگی-مذهبی که منادی بیگانهگریزی هستند، کار آسانی نبوده است. سیاستمداران، به ندرت نژادپرستی خود را آشکارا و به وضوح ابراز مینمایند. همانگونه که ریاست جمهوری پنسیلوانیا اخیراً بازیکنان فوتبال سیاهپوست را با عنوان «عنترهای دمکوتاه» توصیف نمود.
تا اواخر قرن نوزدهم، یهودستیزان با کاربست اصلاحات مذهبی، جلوهی زیبایی از اندیشهی خود ارائه دادند؛ همان یهودیانی که عیسی مسیح منجی را کشتند؛ همان یهودیانی که از خون کودکان مسیحی، برای جشن عیدپاک و مناسک آن، به پخت نان اقدام کردند. هنگامی که تئوریهای علمی دروغین نژادپرستی تثبیت شد، این امر تغییر کرد. به محض این که بین یهودیان و آریاییها، تفاوتهای بیولوژیک یافت شد، دیگر گریزی برای خروج از دام نژادپرستی نماند.
امتناع از پذیرش اسلام به عنوان یک باور مذهبی، از مواضع مشترک افرادی است که باور دارند مسلمانان، تهدیدی برای تمدن غرب محسوب میشوند آنها در نهایت این دین را یک فرهنگ قلمداد می کنند همان رویکردی که در گذشته دربرابر یهود در پیش گرفتند.
از آن جا که افرادی که از پیشزمینهی فرهنگ اسلامی برخوردارند، نیز همچون یهودیان از رنگها، نژادها و کشورهای مختلف هستند، اسلامستیزی نیز میتواند صورتی از اشکال نژادپرستی باشد. بنابراین اگر مسلمانان هم بنا داشته باشند با اسلامستیزان، همچون برخورد یهودیان با یهودستیزان رفتار کنند، میبایست افرادی را که به هر نحو، چه به واسطهی انتخاب شخصی و چه به دلیل تولد در خانوادهای اسلامستیز، با مقولهی اسلامستیزی مرتبط هستند، خارجی و بیگانه خوانده و طردشان نمایند.
اما این نوع عدم تحمل و تعصب به ندرت در میان مسلمانان وجود دارد. از سوی دیگر، تصور نمیکنم که از جمعیت کمنیتس، افراد با ظاهر غیراروپایی یا نامعلوم، مورد تعقیب قرار بگیرند. بلکه به طور خاص اختلافهای عقیدتی یا فرهنگی افراد است که مورد پیگرد قرار میگیرد. این مطلب در شعار جنجالی مردم طبقهی پائین جامعه در کمنیتس که میگفتند: «آلمانی متعلق به آلمان است و بیگانه باید خارج شود.»، به روشنی متجلی است.
نئونازیها در شارلوتزویل، با نمایاندن نمادهای کنفدراسیون قدیمی و حمله به سیاهپوستان، فرهنگ جنوبی را جشن میگیرند؛ هدف اصلی کنفدراسیون، حمایت از برتری سفیدپوستان بود. این هدف تظاهرات بود ولی شرکتکنندگان فریاد برآوردند که «یهودیان، جای ما را نخواهند گرفت.»!
این احساسات همیشه در حاشیهی جوامع غربی، به ویژه در ایالات متحده که در آن برتری سفیدپوستان دارای تاریخچهای طولانی و درهمتنیده است، مطرح بوده. بسیاری از سیاستمداران افراطی جناح راست که مایلند رأی بیشتری کسب کنند، به رأیدهندگان اظهار میدارند که تعصب و عدم تحمل خویش را ابراز نمایند. اما ترامپ با اعلام عبارت «در میان کسانی که در حمایت از مجسمه لی[4] در شارلوتزویل جمع شده بودند، هم مثل طرف دیگر، آدم های خوبی وجود داشت.» از یک سو و اشغالگر خواندن مهاجرین مکزیکی از سوی دیگر، نژادپرستی را به جریان اصلی سیاست، پیوند زد. باید دانست وقتی که قدرتمندترین فرد جهان غرب، خود بانی خشونت شود- با هر شیوهی برداشتی که از عملکردهای او داشته باشیم- درخواهیم یافت که غرب از معضلی بسیار جدی رنج میبرد.
مترجم: ط.مکارمی
نظر شما