برخی دوستان معترض بودند که چرا این چند روز سکوت کردهام و چیزی نمینویسم. برای سکوتم دو دلیل داشتم: یکی اینکه مثل دیگر هموطنان، این چندروز تلخ، فشار روانی و جسمی سنگین و بیسابقهای را تحمل میکنم و درین شرایط جانکاه دست و دلم به نوشتن نمیرود. دوم اینکه صادقانهاش حقیقت امر هنوز برایم روشن نیست؛ حتی بعد از سخنرانی سردار حاجیزاده و بیانیهی ستاد کل نیروهای مسلح. در همصدایی با هیاهو و هیجانات تودهای هم معمولا محتاطم. (چه هیاهوی قدیسسازی از سپاه باشد چه دو روز بعدش ابلیسسازی از آن.) گمان میکنم هرکس کمی کتاب تاریخ جهان یا همین تاریخ معاصر ایران خودمان را تورق کرده باشد و با مفهوم «روایت» آشنا باشد، میداند که حقیقت بسیاری از وقایع سیاسی سالها بعد از وقوعشان روشن میشود. و بیش از آنها، وقایعیاند که حقیقتشان هیچگاه روشن نمیشود. ابهامات و پرسشها پیرامون واقعهی تلخ چند روز پیش و فرضیههای قابلاعتنای اثباتنشده آنقدر زیاد است که ترجیح میدهم برای موضعگرفتن عجله نکنم. اما حقیقت سقوط هواپیمای اوکراینی هرچه مبهم باشد، سقوط سرمایه اجتماعی نظام و فروریختن دیوار اعتماد جامعه و حاکمیت درین واقعه آشکار است.
اعتماد و سرمایهی اجتماعی، مقولاتی زمانمند و بطئیاند. یکشبه فراهم نمیشوند، یکشبه هم به باد نمیروند. الان مهمتر از آنکه اصل واقعه چه بوده، این است که انگ «دروغگویی» چرا اینقدر سریع بر پیشانی نظام چسبید و چنانکه از صدای خیابان برمیآید توسط شمار زیادی از مردم هم پذیرفته شد. چه شد که به فاصلهی یکی دو روز، جهت فوران خشم تودهای جامعه از دشمن خارجی به سمت حاکمیت داخلی برگشت؟ این میزان از بیاعتمادی از هر موشک و حمله نظامی برای یک حاکمیت و یک جامعه خطرناکتر است و باید گفت در تولید این بیاعتمادی، هیچکس، هیچ دشمن خارجی و هیچ مخالف داخلی، به اندازه خود جمهوری اسلامی مقصر نبوده و نیست.
در صحنهای از فیلم «مالنا» مادر خانواده با وجود فقر شدید و گرسنگی فرزندانش کمی آشغال گوشت را روی آتش میگذارد تا دود کند. با این استدلال که بوی کباب به مشام همسایهها برسد و نفهمند در آن خانه واقعا چه خبر است. با همین تصویر بهخوبی میتوان کلانسیاستِ جمهوری اسلامی را توصیف کرد. جمهوری اسلامی، مانند پیرزن/پیرمردی است که حرف دروهمسایه برایش از هرچیز مهمتر است؛ حتی از حرف بچهها و نوههای خودش. مدام چشم به دهان همسایه دارد که ببیند چه قضاوتی از او دارند و چه تصویری از او میپردازند. و دریغ که اگر آنقدر که به نقد غریبهها توجه و حساسیت دارد، سخن اهل خانه را میشنید، امروز وضع بهتری داشت.
این رفتار، تبلور یکی از خصلتهای تاریخی [بسیاری از] ایرانیان یعنی «نهانروشی» است. همان که در امثال و حکم عامه هم بیان میشود («صورت را با سیلی سرخ نگهداشتن») و در روایات دینی هم به آن توصیه میشود («استر ذهبک و ذهابک و مذهبک»). نهانروشی، رفتار طبیعی جامعهای است هراسان؛ جامعهای مدام در معرض هجوم و غارت بیگانه؛ جامعهای همیشه نگران آینده؛ همیشه بیمناکِ ازدستدادن؛ جامعهای که از نمایش واقعی خود میترسد. چه نمایشِ داشتن باشد چه نداشتن. میترسد اگر دیگری/رقیب/همسایه بفهمند درواقع چه وضعی دارد، برایش بد شود؛ چشم بخورد؛ درو طمع کنند؛ به بدخواهیاش برخیزند. فرهنگی که به نمودِ غیربود در اشکال مختلفش دچار است و برای بقا آنها را اکیداً توصیه میکند: از تقیه و توریه تاریا و تظاهر.
جمهوری اسلامی، هم بازتابدهنده و هم بازسازندهی همین فرهنگ نهانروشی بوده است. روی دیگر نهانروشی، نمایش است. نمایش، در اینجا، مکانیسمی دفاعی است برای دفع خطر دشمن. برای حفاظت خود. اگر حساسیتهای نظام را فهرست کنیم، وجه اشتراک همه یا اغلب آنها همین «ارزش نمایشی» است. زیر پوست شهر چه خبر است، چندان مهم نیست. درودیوار و تبلیغات مهم است. زیر پوست فرهنگ دینی چه میگذرد، چندان مهم نیست. باآبوتاببرگزارشدن مناسک مهم است. زیر پوست سیاست جامعه چه میگذرد چندان مهم نیست؛ حضور پرشور در انتخابات و تظاهرات مهم است. میزان کارآمدی و شایستگی مدیران و مقامات چندان مهم نیست؛ «ظاهرالصلاح»بودن و مهارت نمایش وفاداری و خاکساری آنها مهم است.
بیجهت نیست که مناسک (سیاسی و مذهبی) ایناندازه برای جمهوری اسلامی مهم است. اعتکاف و اربعین مهم است. مانور نظامی و تظاهرات میلیونی مهم است. نمایش اقتدار مهم است. اعترافات تلویزیونی مهم است. و بیجهت نیست که اصناف بسیجکننده و نمایشدهنده مثل مداح و نظامی و فیلمساز برایش مهم است. و بیجهت نیست که هنوز نمایشهای جمعی (مثل راهپیمایی 22 بهمن یا مشارکت در انتخابات) را نشانه مشروعیت خود میداند و نه مثلا سطح رضایتمندی شهروندان از حاکمیت. حتی پافشاری بر سیاستهای فرهنگی که وجه ظاهری و نمایشی دارند مثل حجاب اجباری هم ریشهاش در همین فرهنگ است؛ حتی در سیاستهای علمی (که یک نمونهاش مهجوریت علوم انسانی است) و در سیاستهای رسانهای (که یک نمونهاش اصرار بر انحصار صداوسیما و مقاومت در برابر تلویزیونهای خصوصی است).
بنیاد این نهانروشی، ذبح حقیقت پیش پای مصلحت است. همین خصلت است که مانع از آن میشود حتی در واقعه تلخی چون اصابت موشک به هواپیما (که اگر روایت رسمی را بپذیریم یک رسوایی تمامعیار است) هیچ مقام مسئولی نه استعفا میدهد و نه برکنار میشود؛ مبادا که دشمنشاد شویم. همین خصلت است که نگذاشت زخم 88 بهوقتش التیام یابد و مانع از اعلام رسمی آمار کشتگان اعتراضات آبان شد؛ مبادا که حیثیت نظام زیر سئوال رود. و همین خصلت است که بعد از رسوایی عاملان ترور دانشمندان هستهای بهجای تنویر افکار عمومی سکوت را انتخاب کرد؛ به خیال آنکه مشمول زمان میشود و مردم فراموش میکنند. غافل از آنکه با این لاپوشانی، با این بیاعتنایی به افکار عمومی، با این نامحرمدانستن مردم هربار چه ضربهی عمیقی به تنهی نحیف اعتماد جامعه زده میشود.
باایناوصاف تعجب نکنید اگر یک روز در آینده مشخص شد دلیل سقوط هواپیمای اوکراینی، نه اشتباه نیروی خودی، بلکه هکشدن سیستم راداری ایران توسط آمریکا یا اسراییل بوده، اما نظام برای آنکه اذعان به ضعف سیستم امنیتی خود نکند، زدن هواپیما را گردن گرفته است. (فرضیهای که این چند روز برخی تحلیلگران و کارشناسان مطرح کردهاند و در حد اطلاعات فعلی به نظر نامعقول نیست.)
این نهانروشی و سیاست نمایش، دستگاه ریاکارسازی و منافقپروری است و محصول آن، ثنویتی که رعایای جمهوری اسلامی در میدان تجربه آن را آموخته و بدان خو گرفتهاند: دوگانگی میدان رسمی و غیررسمی، نمایش و واقعیت. همهی ما هرکدام در سطحی بازیگران این نمایشیم. همهی ما در کیفمان چادری داریم که دم در اداره و مدرسه آن را بیرون میآوریم و بر سر میکنیم و دوباره بعد از خروج تا میکنیم و میگذاریم داخل کیف. مایی که در محیط اداره به یک زبان حرف میزنیم و در تاکسی و مهمانی به زبانی دیگر. مایی که در خیابان سینه میزنیم و در عروسی مینوشیم. مایی که به کودکانمان میآموزیم هرچه در خانه میبینند را در مدرسه به زبان نیاورند. مایی که میان قلب و زبانمان فرسنگها فاصله است.
باایناوصاف لازم نیست مثلاً مرکزیتی باشد و از آنجا دستور به همه اعضای شبکهی وفاداران ابلاغ شود که فلان دروغ را بگویند یا بهمان موضوع را لاپوشانی کنند. وفاداران، چه فرمانده نظامی، چه خبرنگار صداوسیما، چه روزنامهنگار حامی نظام، چه بسیجی معمولی، چه طلبه روحانی انقلابی و چه هر شهروند معمولی دیگر، بهطور کاملاً اتوماتیکوار و «آتشبهاختیار» این را خوب میدانند که در هر بزنگاه باید کجا بایستند و مشت محکمشان را کدام سو حواله کنند. حقیقت، سمت واقعیت نیست؛ حقیقت آنجاست که مصلحت نظام است. پس واقعیت هم همانجاست. حتی اگر مثل روز روشن باشد که اینطور نیست.
اگر سیاست نظام این نهانروشی و نمایش نبود، در مواجهه با چنین موقعیت سختی میتوانست رفتار معقولتری نشان دهد: مثلاً رهبری نه یک بیانیهی مبهم و نامتناسب بله یک سخنرانی صریح ایراد میکرد و در مقام فرمانده کل قوا هم مسئولیت را میپذیرفت و هم جامعهی زخمخورده را التیام میبخشید (مشابه خطبه نمازجمعه بعد از قتلهای زنجیرهای)؛ بلافاصله چند مقام عالیرتبهی نظامی و رسانهای عزل میشدند و دادگاه رسیدگی به اتهاماتشان علنی و سریع برگزار میشد؛ یک روز در تهران تعطیل اعلام میشد و بدون هراس از تحتالشعاع قرارگرفتن تشییع سردار سلیمانی خود نظام یک مراسم تشییع باشکوه برایشان برگزار میکرد؛ در تبلیغات رسانهای برای این قربانیان بیگناه مشابه سرباز میهن چند روزی سوگواری میشد و با صدور مجوز به همین احزاب نیمبند و گروههای سیاسی اجازه داده میشد اجتماعاتی اعتراضی برگزار کنند؛ مجموعهی حاکمیت در مقام دلجویی و التیام تکتک بازماندگان قربانیان برمیآمد و دربرابر خشم طبیعی آنها صبوری میکرد؛ و نهایتا در بهشت زهرا یک قطعه به این قربانیان اختصاص میداد (مثل قطعه خبرنگاران پرواز سی 130). تشییع این 170 نفر میتوانست در امتداد تشییع سردار سلیمانی باشد و نه در تقابلش. اما چنین نشد. نمیدانم شاید هنوز هم دیر نشده باشد. اما این را میدانم که فردا قطعاً دیر است و ادامهی اینگونه حکمرانی، نه به فروپاشی نظام سیاسی که به فروپاشی جامعهی ایران خواهد انجامید
*برگرفته از کانال تلگرام نویسنده
نظر شما