رابطه اعضاء یک خانواده ممکن است به سه صورت محدودیت مطلق، آزادی مطلق و نهایتاً آزادی مشروط ظاهر شود:
محدودیت مطلق
در چنین خانواده هایی، معمولاً یک نفر بر تمام اعمال و رفتار دیگران حاکم است. این فرد غالباً، پدر (پدرسالاری) و در بعضی موارد، مادر خانواده (مادر سالاری) است و گاهی نیز برادر یا خواهر بزرگتر نسبت به دیگر اعضاء خانواده با چنین روشی رفتار می کند، در این خانواده فقط یک نفر تصمیم می گیرد، هدف تعیین می کند، راه نشان می دهد، وظیفه افراد را مشخص می کند، امور زندگی را ترتیب می دهد، همه باید مطابق دلخواه و میل او رفتار کنند، او فقط حق اظهار نظر دارد و دستورش باید بدون چون و چرا از طرف دیگران به معرض اجرا درآید و در کوچکترین عملی که دیگران انجام می دهند، دخالت نماید. ارزش کار دیگران توسط وی تعیین می شود. او می تواند از دیگران انتقاد کند، ولی آنچه خود او انجام می دهد، بدون چون و چرا باید مورد تأیید دیگران واقع شود. او مصالح خانواده و اعضاء آن را تشخیص می دهد و دیگران باید نظرش را در این مورد قبول کنند.
پیامدها و عوارض نامطلوب محدودیت مطلق
در این اینگونه خانواده ها شاهد پیامدها و عوارض نامطلوب و ناگواری هستیم که به بعضی از آنها اشاره می شود:
1- ترس و وحشت بر اعضای خانواده مستولی است و آنان احساس می کنند هیچ شخصیتی ندارند و به عنوان یک عضو قابل احترام با آنها رفتار نمی شود. در نتیجه در چنین خانواده ای، فرزندان احساس امنیت نمی کنند و وضع آنها همیشه متزلزل است.
2- اعضاء خانواده هدف انجام کارها را نمی دانند و جرأت نمی کنند دلیل آنها را بپرسند. گرچه از یک نظم و انضباط خوبی در ظاهر برخوردارند، اما این انضباط تحمیلی است و منجر به رنج بیشتر و گاهی افسردگی می شود.
3- فرزندان چنین خانواده هایی ظاهراً در حالت تسلیم و اطاعت از پدر یا مادر خویش می باشند، ولی در واقع دچار هیجان و اضطراب هستند. چنین افرادی به طور خودکار می آموزند که همین روش و حالت را در برابر دیگران داشته باشند و حالت خصومت و دشمنی به خود بگیرند، در نتیجه به بچه های همسن یا کوچکتر از خود آزار می رسانند.
4- از آنجا که این افراد در محیط خانواده، افکار و عقاید خاصی را بدون چون و چرا از پدر یا مادر خویش پذیرفته اند، افرادی متعصب خواهند بود که تحمل اندیشه های مخالف را نخواهند داشت.
5- چنین افرادی قدرت ایجاد ارتباط مثبت با دیگران را ندارند. به عبارت دیگر در زمینه عاطفی و اجتماعی به طور کافی رشد نکرده اند.
6- اغلب افرادی که در این فضا رشد می کنند، ضعیف النفس بوده و از قبول مسئولیت خودداری می کنند و در مراحل مختلف زندگی از ضعف و بی لیاقتی رنج می برند و در تحصیل خویش نیز موفق نیستند
7- محدودیت مطلق در خانه و روش پدرسالاری یا مادرسالاری باعث شکسته شدن و از بین رفتن روحیه خلاقیت و مانع بروز و ظهور استعدادها می باشد و به اعضاء خانواده اجازه فعالیت های نو و شکوفایی استعدادهایشان را نمی دهد.
8- در بعضی موارد محدودیت مطلق سبب ایجاد و یا افزایش احساس کهتری و خود کم بینی فرد می شود و در نتیجه سبب هجوم افکار منفی درباره خود و نارضایتی از خویشتن و دیگر اختلالات عاطفی خواهد شد.
آزادی مطلق
در چنین خانواده هایی به فرزندان اجازه داده می شود که به خواسته های خود آنگونه که می خواهند دست یابند و آرزوهای خود را برآورده نمایند. به عبارت دیگر افراد دارای آزادی مطلق اند و هر چه را که تمایل داشته باشند، می توانند انجام دهند. شعار طرفداران دیدگاه فوق این است که «بگذار هر چه خواستند، بکنند» و کسی یا چیزی نباید مانع آنها شده و در کارشان دخالت کند. بسیاری از روان تحلیل گران همچون «کارن هورنای»بر این باورند که سلب آزادی، موجب عقده روانی در فرد و اختلال در زندگی آینده او خواهد شد. زیرا هرخواسته، از نیازی در درون فرد حکایت می کند و ضروری است در اسرع وقت آن نیاز تأمین و ارضاء شود، زیرا در صورت سرکوب و ایجاد محدودیت، فرد دچار افسردگی می شود. در چنین خانواده هایی (فرزند سالاری) فرزندان فعال مایشاء هستند و خواسته ها و تمایلات آنها، محور اصلی و خط دهنده فعالیت اعضای خانواده، حتی والدین آنها می باشد. این نوع از رابطه نیز دارای پیامدها و عواقب نامطلوبی است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت
آزادی مشروط
در خانواده هایی که نه «محدودیت مطلق» سایه افکنده و نه دچار معضل «آزادی مطلق» هستند، «آزادی مشروط» معیار و ملاک نوع رابطه والد فرزند می باشد؛ همه افراد و اعضاء خانواده به تناسب موقعیت و امکانات خود حق دخالت در اداره امور خانه و اظهار نظر در باره مسائل مختلف را دارند، در چنین خانواده هایی کوچکترها و بزرگسالان در مسائل مربوط به خود صلاحیت اظهار نظر داشته و در حد توان و آگاهی خویش، وظایف محوله را انجام می دهند.
فرزندان خانواده هایی با آزادی مشروط، تسلیم نرم های اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی هستند. در چنین خانواده هایی، فرصت کافی برای اظهار نظر به بچه ها داده می شود تا مشکلات خود را با والدین خویش در میان گذارند. فرزندان می توانند آزادانه دیدگاه و عقیده خود را بیان کنند و هنرها و مهارتهای بالقوه خویش را بروز دهند و در نتیجه از امنیت روانی کافی برخوردار شوند.
امروزه اکثر صاحبنظران روانشناسی معتقدند بهترین جو عاطفی بین اعضاء یک خانواده، همان فضایی است که نه دچار محدودیت مطلق از طرف پدر و مادر شده و نه فرزندان از آزادی مطلق و بیش از حد برخوردار باشند، بلکه با یک انضباط هدایت شده و آزادی مشروط، تمام افراد و اعضای یک خانواده بتوانند در رشد و تعالی یکدیگر و ایجاد آرامش و آسایش در خانواده تلاش کنند و مؤثر واقع شوند.
فرزند سالاری
از منظر تربیتی فرزندسالاری یک نوع شیوه فرزندپروری و رابطه فرزند - والد است؛ شیوه ای که در آن فرزند خانواده برای دستیابی به اهداف و خواستههای خویش نسبت به سایر اعضا حتی پدر و مادر خویش تسلط کافی دارد و با توجه به آزادی مطلقی که بر فضای چنین خانواده ای حکمفرماست، او میتواند به راحتی با بهره گرفتن از امکانات و شرایط فرهنگی، اقتصادی، اخلاقی، اجتماعی و... بر دیگران حکمرانی کند و چیزی یا کسی نمیتواند مانع او شود و نظرات و دیدگاههای خویش را بر اعضاء خانواده، حتی والدین خود تحمیل کرده و به اجرا درآورد.
برخی معتقدند فرزندسالاری دقیقا از وقتی شروع شد که برخی پدر و مادرها تصمیم گرفتند جای صمیمت و احترام را در خانواده با بگو و بخند و ارتباط نادرست عوض کنند. جالب است که بدانیم اصطلاح فرزندسالاری اصطلاحی ویژه کشور خودمان است، از همان اصطلاحاتی که در کشور ما باب است و مردم کشورهای دیگر حتی معنی و مفهوم آن را متوجه نمیشوند برای مثال در فرهنگ غربی اصلا چنین واژهای وجود ندارد. به عبارتی دیگر پدیده فرزندسالاری که امروزه بسیاری از خانوادههای ایرانی با آن مواجه شدهاند، در دیگر کشورها چندان مطرح نیست.
براساس تحقیقات صورت گرفته در مرکز پژوهش دانشگاه شهید بهشتی ۷۰ درصد خانوادههای ایرانی فرزندسالار هستند. خانوادهها سعی میکنند نیازها و انتظارات فرزندان را مقدم برتمامی سلسله فعالیتهای خانواده قرار دهند و فرزندان در اینگونه خانوادهها ارجحیت پیدا کرده و برای اینکه اختلالات رفتاری و خلقی در آنان ایجاد نشود، سعی میکنند انعطاف بیشتری با فرزندانشان داشته باشند. در خانوادههای فرزندسالار پس از گذشت مدتی فرزند، خود را محور و مرکز تمام فعل و انفعالات خانواده میداند و براین اساس، خواستههای خود را در اولویت خواست خانواده تلقی میکند و خانواده با هر مشکلی که دارد، سعی میکند آن را برآورده کند.
غلامرضا علیزاده، روانشناس اجتماعی در رابطه با این موضوع می گوید: فرزندسالاری مقولهای است که در خانوادههای متوسط و بالای شهری ایجاد شده و در حال حاضر افزایش یافته است. اکثر این والدین در کودکی در خانوادههای پدرسالار رشد کردهاند، به همین دلیل احساس میکنند که آن شیوه رفتاری را نباید در مورد فرزندان خود بازتولید کنند و به نوعی میکوشند فضای لازم را برای تحقق خواستههای فرزندان فراهم کنند. در خانواده هایی که والدین با اقدام به مثلث سازی از کودک به عنوان ابزاری در بحث ها و اختلافات شان استفاده می کنند تا حمایت او را به سمت خود جلب کنند نیز فضای فرزندسالاری شکل می گیرد.
محمدمهدی مقدادی، دانشیار و مدیر گروه حقوق خصوصی دانشگاه مفید در این باره می گوید: باید توجه داشت فرزندپروری نیازمند دانش و اطلاعات و مهارت است، اگر پدر و مادر به جایتربیت و آموزش کودک و ارتقای عقلانی او تنها به فکر رشد جسمی و برآوردن خواستههای مادی او باشند، به تدریجتربیت کودک از مسیر درست فاصله میگیرد و به سمت فرزند سالاری و سرکشی فرزندان میرود. به همین دلیل در نیکی و محبت به کودکان و برآوردن خواستههای آنها نباید از حد گذشت و به افراط گرایید، همچنین نباید به آنها آزادی مطلق داد که هر چه میخواهند انجام دهند یا به دست آورند، بلکه پدر و مادر وظیفه دارند در این باره از روش مناسب و رفتار متعادل پیروی کنند، نه سهل انگاری زیاد و نه سختگیری افراطی.
در گذشته والدین برای بچهها محدویت اعمال میکردند. حالا پدر و مادرهای امروز، چون در آن سیستمتربیتی پرورش یافتهاند، میخواهند به گونه دیگری عمل کنند و کودکان خود را کاملا آزاد میگذارند. اما دلیل مهم دیگری که پشت فرزندسالاری وجود دارد، نگرانی والدین از آینده کودک است. درواقع، خانواده ها برای کم کردن نگرانی ها تمام تلاش خود را برای برآورده کردن اهداف فرزندشان انجام می دهند و در این راه حتی از خود و نیازهایشان نیز می گذرند.
فرزندسالاری نوین اما در خانوادههایی شروع شد که لزوما سنتی نبودند، بلکه بیشتر قصد داشتند مدرن باشند و مفهوم مدرن بودن برایشان در این تعریف میشد که فرزندانشان باید در همه امور خانواده یعنی از چه بخوریم و چه بپوشیم تا با چه کسانی رفت و آمد داشته باشیم، نظر بدهند. در این خانوادهها فرزندسالاری از همان دوران کودکی فرزندان شروع میشود. روحیه کودکان در به دست آوردن و خواستن همه چیز، والدین را تسلیم میکند و همین روش تا بزرگسالی فرزندان ادامه پیدا میکند و کار به جایی میرسد که والدین اعتماد به نفس اظهار نظری خلاف فرزندانشان را از دست میدهند و به اشتباه میاندیشند که حتما حق با فرزندشان است. در خانوادههای تکفرزندی نیز این مسئله میتواند بروز بیشتری داشته باشد.
والدین باید به صورت منطقی و بجا نیازهای کودک را برآورده کنند. در غیر این صورت باعث بالارفتن سطح انتظارات فرزندشان خواهند شد. اگر خاطرتان باشد در زمان های گذشته میزان همبستگی و نزدیکی بین کودکان بیشتر بود. برای مثال بچه ها از یک پاک کن یا مداد مشترک استفاده می کردند و اگر فرضا کسی مداد نداشت بچه های دیگر به او قرض می دادند. درواقع، فضای هماهنگ و همسطح بین کودکان باعث می شد آنها نزدیکی بیشتری با یکدیگر احساس کنند.
اما امروزه رقابت طلبی بین افراد و حتی بین کودکان بیشتر مشاهده شده و کودکان برای اینکه بتوانند با دوستان و همسالان خود رقابت کنند داشته های خود را به آنها عرضه می کنند زیرا در چنین سیستمی اگر داشته های یکی از بچه ها کمتر از دیگری باشد باعث تمسخر و تحقیر بچه های دیگر می شود و کودک برای این که بتواند در چنین محیطی دوام بیاورد خانواده اش را برای برطرف کردن نیازهایش تحت فشار قرار می دهد.
اما خانواده ها در مقابل بروز چنین شرایطی برخلاف میل باطنی خود نیازهای کودک را برطرف می کنند زیرا دوست ندارند فرزندشان فشار و تحقیر همسالان را تجربه کند که دلیل این اتفاق همان طور که قبلا هم به آن اشاره کرده ایم سرکوب شدن نیازهایی است که والدین در دوران کودکی خود داشته اند و نمی خواهند چنین اتفاق مشابهی برای فرزندشان تکرار شود.
آسیب های فرزندسالاری
برخى کارشناسان مسائل اجتماعى معتقدند در خانواده هاى فرزندسالار به دلیل این که خواسته هاى فرزندان مدنظر قرار مى گیرد، روحیه اطاعت از قانون و احترام به مقررات اجتماعى و رعایت آداب اخلاقى به حداقل ممکن تنزل پیدا مى کند. به عبارت دیگر فرزندان این خانوادهها به هنجارهاى اجتماعى و فرهنگى و اصول و ارزش هاى اخلاقى چندان توجه ندارند.
کودکان خانوادههای فرزندسالار همان انتظاری را که از خانواده خود دارند، از جامعه نیز دارند؛ به همین دلیل پس از ورود به جامعه دچار یاس و ناامیدی و دلمردگی شده و همچنین شکننده و دچار آسیب میشوند و این مسئله باعث میشود ارتباط خود را با جامعه قطع کنند که عوارض و عواقبی را به دنبال دارد.
از آنجا که والدین در این نوع خانواده ها، همیشه درصدد تأمین تمام خواسته های فرزندان هستند، آنان تلاش و سختی کار را احساس نمی کنند و خود را در انجام کارهای شخصی ناتوان می دانند.
فرزندسالارى موجبتربیت فرزندان پرتوقع، خودخواه و کم تحمل شده است. این افراد با تضییع حقوق دیگران در عرصه هاى مختلف اجتماعى وترویج رفتارهاى خاص، لطماتى را به جامعه وارد مى کنند. از اثرات تخریبى فرزندسالارى ضایع شدن حقوق سایر اعضاى خانواده به ویژه پدر و مادر است. هر چقدر سطح انتظارات کودک از والدین بیشتر باشد باعث فشار بیشتری روی والدین می شود و این فشارها نه تنها از لحاظ روانی بلکه از نظر جسمی نیز آثار نامطلوبی را بر جای می گذارد و این شرایط به تدریج باعث ایجاد فاصله بین کودک و والدین می شود.
نتیجه نظام فرزندسالار همچنین تربیت فرزندان لوس و هیجان طلب است که به راحتى حقوق دیگران را در محیط هاى گوناگون جمعى تخریب یا تضییع مى کنند. چرا که مى خواهند هر کس و همه چیز به میل آنها باشد.
یکی دیگر از آسیب های بسیار جدی ای که فرزندسالاری به دنبال دارد شکل گیری اعتماد به نفس کاذب در کودک است. از آنجا که والدین تمام خواسته ها و نیازهای کودک را برآورده می کنند او به یک حس رضایت خواهد رسید، اما اگر او در محیطی قرار بگیرد که خواسته و نیازش در آنجا برآورده نشود 2 حالت سراغ او می آید؛ مورد اول خشم و مورد دوم ناتوانی و احساس ضعف نسبت به توانایی های خود.
راهکار چیست؟
اولین نکته ای که والدین باید به آن توجه کنند ایجاد رابطه صمیمی اما در عین حال مقتدر با فرزندان است. اگر والدین بتوانند جذابیت و اقتدار خود را حفظ کنند و رابطه ای صمیمی با فرزندان داشته باشند می توانند نقش زیادی در بالا رفتن اعتماد به نفس کودکان در رویارویی با شرایط و موقعیت های مختلف پیرامونش داشته باشند. والدین باید با فرزندان صداقت داشته باشند یعنی اگر در شرایطی نتوانند خواسته فرزندشان را برآورده کنند بهتر است روراست باشند و خود را دچار تنش و فشار نکنند.
نکته مهم دیگری که والدین باید به آن توجه کنند بررسی وضعیت اعتماد به نفس کودک است. تعامل والدین با فرزندان و شرایط بیرونی که کودک در آن قرار دارد تاثیر زیادی در اعتماد به نفس کودک دارد. کودکانی که دارای اعتماد به نفس بالا هستند کمتر والدین خود را برای ارضای خواسته هایشان در فشار قرار می دهند و انطباق و سازگاری بیشتری با محیط دارند و مهم تر از همه به رقابت با دیگران نمی پردازند.
برخی از راهکارهای ارتباط مطلوب والدین با فرزندان از قرار ذیل است:
. باید به فرزندانتان احترام بگذارید و برایشان ارزش قائل شوید و در صورت لزوم، خطاهای آنان را تذکر داده تا در رفع و اصلاح آنها بکوشند.
. در محیطی آرام به بحث و گفتگو بپردازید.
. سعی نمائید احساسات مثبت خود را در رفتار و گفتار آنان نشان دهید؛ ولی احساسات منفی را فقط در قالب کلمات با ملایمت ابراز نمائید.
. به خاطر داشته باشید که نوجوانان نسبت به امر و نهی کردن بسیار حساس هستند.
. هرگز در صدد قدرت نمائی بر نیایید؛ چون هم والدین و هم کودکان میل به احساس قدرت نمائی دارند و از این عمل لذت میبرند.
. برای کودکان مسئولیت تعیین نمائید.
. با ابراز علاقه، آنان را از ابتلا به عقب ماندگی عاطفی نجات دهید.
. از بی اعتنائی و بی تفاوتی بپرهیزید؛ که باعث نابودی و خرابی ارتباطات میشود.
. همیشه به آنها پند و اندرز ندهید فقط گوش کنید و گوش کنید.
. کودک باید در خانواده مورد پذیرش و توجه باشد و خود نیز به خوبی از آن آگاه باشد.
. نسبت به پدر و مادر و دیگر اعضای خانواده احساس تعلق و پیوستگی کند و خود را بخش مهمی از شبکه خانوادگی به حساب آورد.
. از آزادی متناسب با سن و نیازهای خود در چهار چوب ضوابط اخلاقی و تربیتی متعادل برخوردار باشد.
. به کودکان برای همکاری فرصت دهید؛ و در صورت انجام دستور از آنها تشکر کنید.
. افکارش را بتواند با والدین خود در میان بگذارد و درخواستهای خود را واضح و روشن بیان کند و از تجربه و تبادل نظر والدین بهرهمند گردد.
. حداقل در پارهای از تصمیمات، دخالت داشته باشد.
. پدر و مادر، خود، الگوی عملی همه آن چیزهایی باشند که به فرزندانشان میگویند و از آنان انتظار دارند.
. اشتباهات و خطاهای آنان را بدون تنبیه و تمسخر اصلاح کنند.
. پدر و مادر با رابطه گرم و صمیمانه فضای خانه را مطبوع سازند، به گونهای که در آن، همه افراد همدیگر را دوست بدارند و به یکدیگر کمک کنند.
. پدر و مادر با تشویق و مهربانی، زمینههای اعتقادی و مذهبی را در آنان پرورش دهند.
. پدر و مادر انتظارات و توقعات خود را از فرزندانشان، متناسب با سن و تجربه کودک از او بخواهند.
. از آنجا که پارهای از یادگیریها به دلیل بی تجربگی و نا آگاهی کودک همیشه قرین با موفقعیت نخواهد بود پدر و مادر سعی کنند بیشتر به موفقعیتها و پیشرفتهای او تکیه کنند تا بر شکستها و خطاهای او
شیوه رفتار با کودکان از منظر اسلام
آموزههای اسلامی و متون دینی ما را به رعایت حد میانه و آزادی مشروط در روابط بین اعضا خانواده و از جمله رابطه والد فرزند توصیه میکند زیرا در فرهنگ اسلام آنچه در اختیار انسان است، از جمله فرزندان، امانت الهیاند و خانواده مسئول حفظ سلامت، رشد و سعادت آنهاست.
قرآن به این نکته اشاره دارد که اگر خانواده خود را به حال خود رها کنید، خواه ناخواه به سوی آتش دوزخ پیش میروند، این شما هستید که باید آنها را از سقوط و انحراف از خط مستقیم الهی حفظ کنید و موظف به نظارت و مراقبت از فرزندان و اهل خانواده خود هستید.
دستور امر به معروف و نهی از منکر یک دستور عام است که همه مسلمانان نسبت به یکدیگر دارند، ولی از روایاتی که درباره حقوق فرزندان و مانند آن در منابع اسلامی وارد شده به خوبی استناد میشود که انسان در مقابل همسر و فرزندان خویش مسئولیت سنگینتری دارد و موظف است تا آنجا که میتواند در تعلیم و تربیت آنها بکوشد و آنها را از گناه بازدارد و به نیکیها دعوت کند و تنها به تغذیه جسم آنها قناعت نکند و در مواردی که ضرورت دارد دخالت کند و نظارت و مراقبت عملی و همیشگی داشته باشد و اجازه ندهد فرزند آنچه به صلاح او نیست، به اجرا در آورد و با روشهای صحیح تربیتی زمینههای رشد، کمال و هدایت فرزندان خود را فراهم کند و از آزادی مطلق و بیبندوباری فرزندان جلوگیری کند. همانطور که آیه شریفه قرآن فرمود: «نه تنها آتشهای قیامت، بلکه آتشهای دنیا نیز از درون وجود انسانها سرچشمه میگیرد. بنابراین هرکس موظف است خود و خانوادهاش را از این آتشها حفظ کند و هر کس مسئول حفظ خود و خانواده خود از هرگونه انحرافی است.»
ممکن است کودکانی بخواهند در خانه نقش حاکم و فرمانده را ایفا کنند و زمام امور را در اختیار بگیرند و والدین آنها نیز به این امور بیتفاوت باشند و گمان کنند تخلفی که او انجام میدهد ناچیز است، پس میتوانند دست او را در عمل باز بگذارند، غافل از اینکه انسان موجود سیریناپذیر است و چنان نیست که اگر در امری آزاد گذارده شد، به همان مقدار قناعت کند، بلکه هر قدمی که والدین به عقب بردارند، او جلوتر میآید و فرجام چنین آزادی آن خواهد بود که سلطه کودک همه را تحت قبضه خود قرار میدهد.
این نکته مهم و اساسی در روایت شریفی از امام علی (ع) اشاره شده است: «وقتی فرزند در کودکی جرأت (جسارت کردن به پدر خود را) پیدا کند، در بزرگسالی (و به تدریج) باعث عاق پدرش خواهد شد.»
یکی از مهمترین وظیفه والدین نسبت به فرزندشان آن است که با احترام گذاشتن به او، همواره شخصیت فردی و اجتماعی او را حفظ کنند و او را در میان همسالان و همبازیهایش خفیف و خوار جلوه ندهند. پیامبر اکرم (ص) میفرمایند: «همان گونه که فرزند نباید به والدین خود بی احترامی کند، والدین نیز نباید نسبت به او بی احترامی نمایند»
مولا علی (ع) در مورد علت لجاجت جوانان میفرمایند: «زیادهروی در ملامت کردن، شعله لجاجت را مشتعل میسازد.» وقتی نصیحت گوئی والدین، رنگ ملامت به خود میگیرد سبب میشود که جوانان در مقابل این عمل واکنش نشان دهند. باید توجه داشت که نصیحت گوئی بیش از حد برای جوانان، آن هم در حضور دیگران میتواند شخصیت آنان را سرکوب و خدشهدار نماید مولای (ع) میفرمایند: «نصیحت گفتن فردی در حضور دیگران کوبیدن شخصیت او میباشد.» بنابراین والدین باید به این امر آگاهی داشته باشند که هر گونه دلسوزی نا آگاهانه که در چهره ملامت کردن و نصیحت گوئی برای تربیت جوانان ابراز گردد، نه تنها مشکلی را حل نخواهد کرد، بلکه رابطه والدین و جوان را مکدر خواهد نمود
در روایتی دیگر دوران تربیت کودک به سه دوره تقسیم شده است: دوران هفت سال اولِ کودک، «دوران سیادت و آقایی» اوست، دوران هفت سالِ دوم او، «دوران اطاعت» است و هفت سالِ سوم او «دوران وزارت» است.
اگر در این روایت هفت سال اول را «دوران سیادت» نامیدهاند، بدین معنا نیست که کودک باید به طور مطلق آزاد باشد و هرکاری که خواست انجام دهد و در برابر او هیچ محدودیتی ایجاد نشود و والدین وظیفهای نسبت به اعمال و رفتار او نداشته باشند. بلکه به این معناست که در این دوران، کودک وظیفه و تکلیف مسئولیتآوری ندارد و اگر از او درخواست کردید که کاری را انجام دهد، نباید مورد مواخذه و سوال قرار گیرد. به همین دلیل اسلام آموزشهای رسمی را در هفت سال دوم برای او طرح کرده است و در مرحله اطاعت از او میخواهد به بعضی دستورات توجه کند. در غیر این صورت والدین باید از او بازخواست کنند و اگر دوران هفت سال دوم را دوران اطاعت نامیده است، بدین معنا نیست که والدین میتوانند با دیکتاتوری مطلق همه چیز را بر او تحمیل کنند یا فرزند مجبور است آنچه والدین میگویند با اجبار و اکراه به اجرا درآورد و دستورات آنها را جامه عمل بپوشاند و در یک فضای سخت و خشن و دور از هرگونه عاطفه و صمیمیت، فرامین آنها را اطاعت کند، بلکه چون در این دوران کودک وارد مرحله برهانپذیری میشود، استدلالهای منطقی والدین و مربیان خود را درک کرده و آزادی اعمال و رفتارش حد و مرز پیدا کرده و با قوانین و مقررات و اصول اخلاقی و رفتاری آشنا شده است.
در واقع فرزندان در دوران اطاعت به تدریج به پذیرش قانون و رعایت مقررات آگاه میشوند و استقلال طلبی آنها در دوران اول جای خود را به اجتماع طلبی در دوران دوم میدهد. گذر از مرحله اول به مرحله دوم تحت تاثیر رفتار والدین و در فضای عاطفی مثبت خانواده ایجاد میشود.
بررسیها نشان میدهد کودکانی که در هفت سال دوم عمر خود، آزادیهای زیاد و بیحساب دارند، در آینده دچار تندروی و افراط کاریهای زیاد شدهاند و در دریای مفاسد و انحطاط اخلاقی سقوط کردهاند. و به همین دلیل است که اسلام این مرحله را، دوران اطاعت و عبد بودن فرزند نسبت به والدین، معرفی کرده است و اگر محدودیتهایی برای او ایجاد میشود، اولا موجب پاکی و تهذیب نفس اوست و از خطرات احتمالی آینده جلوگیری میکند، ثانیا وقتی به همراه استدلال و منطق صحیحی باشد، برای فرزند کاملا قابل قبول و پذیرش است و احساس سلب آزادی نخواهد کرد.
دوران هفت سال سوم که «دوران وزارت» نامیده شده است، باید بر اساس تفاهم هر چه بیشتر بین والدین و فرزندان شکل گیرد و انس و صفا و صمیمیت و خیرخواهی بر روابط بین آنها حکومت کند، زیرا شرایط این دوره به گونهای نیست که بتوان بر او سختگیری کرد یا به گونهای رفتار کرد که فرزند احساس محدودیت و استبداد و دیکتاتوری کند که در آن صورت به طغیان و ایستادگی در برابر والدین یا فرار و گریز از خانواده منجر خواهد شد، بلکه باید بیشتر از گذشته با او هم سخن و هم شور و همراز شد و او را همچون یک وزیر و معاون و همکار به رسمیت شناخت و به او بها و ارزش مناسب داد و با این روش از او مراقبت کرده و بر اعمال و رفتارش نظارت کرد و در نهایت به طور معقول و صحیح او را کنترل کرد تا هم به غرور جوانی او لطمه وارد نشود و هم او را کاملا آزاد و رها نگذاشت.
نظر شما