از اينروست كه امام على (ع)، در عهدنامه مالكاشتر، وى را سخت از خودکامگی پرهيز داده و فرموده است: «وَ لاَ تَقُولَنَّ إِنِّي مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ، فَإِنَّ ذلِکَ إِدْغَالٌ فِي الْقَلْبِ، وَ مَنْهَكَةٌ لِلدِّينِ، وَتَقَرَّبٌ مِنَ الْغِيَرِ؛ و مبادا بگويى: من بر آنان مسلّطم، از من فرمان دادن است و از ايشان فرمان بردن، زيرا چنين گفتهاى [و اينگونه فهمى] موجب تيره و تباه گردانيدن دل، و ناتوان و فرسوده ساختن دين، و نزديك شدن به دگرگونى است.» نهج البلاغه، نامه ۵۳
خودکامگی شاخصه ای برجسته و فراگیر در همه نظام های مبتنی بر جاهلیت است، چنان که خودکامگی و خودکامگی پذیری میان عرب جاهلی امری رایج بود. قبیله ای که زور داشت به دیگران تجاوز می کرد و اعمال خودکامگی می نمود، قبیله مورد تجاوز هم به قبیله ناتوان تر از خود، تجاوز می کرد و این زنجیره ادامه می یافت و همه به یکدیگر زور می گفتند و خودکامگی به کار می بردند و پذیرای آن می شدند. شیخ، محور قبیله بود و همه چیز تابع و دایر مدار وی بود. فرد مداری بر قبیله سایه داشت و چیزی به مفهوم خِرَد جمعی و مردم سالاری که شاخصه مدنیت است، در آن جا معنا نداشت.
در آموزه های امیر مؤمنان علی (ع) به تبع آموزه های قرآن کریم و آموزه های نبوی، نفی خودکامگی و خودکامگی پذیری بسیار پر رنگ است، زیرا تا این دو باشند، مدنیت استوار نمی گردد. امام با مطلق انگاری، استبدادورزی، و تمامیت خواهی و نیز پذیرای این امور شدن، مبارزه و بر مردم سالاری، مشورت و مشارکت جمعی تأکید می نمود و فضای نظر دادن و انتقاد و اعتراض در برابر زمامداران را می گشود. امام وقتی سخن از جاهلیت پس از پیامبر (ص) به میان آورد، « فرعون مآبی» را از شاخصه های آن معرفی کرد و فرمود: «حتّی إذا قبض اللّه رسوله – صلّی اللّه عليه و آله – رجع قومٌ علی الأعقاب . . . علی سنّةٍ من آل فرعون؛ چون خدا جان فرستاده اش را – درود خداوند بر او و خاندانش باد – گرفت، گروهی به قهقرا بازگشتند . . . بر همان شیوه و نهاد فرعونیان.» نهج البلاغه، خطبه ۱۵۰
شیوۀ فرعون مغایر مدنیتی است که مردم سالاری شاخصه آن است. روابط زمامداران با مردم، و انسان ها با هم در مناسبات جاهلی، فرعون مآبانه است، بدین معنا که هرکه بتواند بر دیگری خدایی می کند، و چیزی به نام رابطه دو ذی حق وجود خارجی ندارد، بلکه مناسبات بر اساس رابطه فرمانده و فرمانبر تنظیم می شود. امام این نوع روابط را چنین تصویر کرده است: «و لا يزال بلاؤهم عنکم حتّی لا يکون انتصار أحدکم منهم إلّا کانتصار العبد من ربّه، و الصّاحب من مستصحبه. ترد عليکم فتنتهم شوهاء مخشيّةً، و قطعًا جاهليّةً؛ و گرفتاری آنان چندان مانَد تا آن جا که داد خواستن هریک از شما از آنان، درست مانند دادخواست بنده از پروردگارش، و همراهِ پیرو از سروری باشد که پیروی او را پذیرفته است. فتنه آنان بر سرتان فرود آید؛ زشت روی و هراسیده، و چون دسته های راهزنان روزگار سیاه جاهلیت، بر سر مردمان ناگهان رسیده.» نهج البلاغه، خطبه ۹۳
همچنین آن حضرت در ترسیم روابط انسانی مبتنی بر نفی روابط جاهلی و اثبات روابط مدنی در خطبه ای که در عرصه پیکار صفّین ایراد کرد، فرمود: «فلا تکلّمونی بما تکلّم به الجبابرة، و لا تتحفظوا منّی بما يتحفّظ به عند أهل البادرة، و لا تخالطونی بمصانعة، و لا تظنّوا بی استثقالًا فی حقٍّ قيل لی، و لا التماس إعظامٍ لنفسی، فإنّه من استثقل الحقّ أن يقال له أو العدل أن يعرض عليه کان العمل بهما أثقل عليه. فلا تکفّوا عن مقالةٍ بحقٍّ أو مشورةٍ بعدلٍ، فإنّی لست فی نفسی بفوق أن أخطئ، و لا آمن ذلک من فعلی إلّا أن يکفی الله من نفسی ماهو أملک به منّی؛ پس با من آن گونه که با سرکشان ِزورگو سخن می گویند، سخن مگویید، و آن محافظه کاری هایی را که با تند خویان و خودکامگان روا می دارند، با من روا مدارید، و با من با ظاهرآرایی رفتار نکنید، و شنیدن حق را بر من سنگین مپندارید، و گمان مبرید که من خواهان آنم که مرا بزرگ انگارید، زیرا کسی که شنیدن سخن حق بر او گران، یا نشان دادن عدالت بر وی دشوار است، عمل به حق و عدالت بر او دشوارتر خواهد بود. پس، از گفتن حق یا اظهار نظر در عدالت باز نایستید، زیرا من نه برتر از آنم که خطا نکنم، و نه در کار خویش از خطا ایمنم، مگر این که خدا مرا در کار نفس کفایت کند که از من بر آن تواناتر است.» همان، خطبه ۲۱۶
جایگاه سخن امام، زمانی روشن تر می گردد که بدانیم این خطبه در سرزمین صفّین و برای سپاه ایراد شد که در چنین شرایطی، فراخوانی آنان به اطاعت بی چون و چرا، قاعده معمول است. همچنین اگر در نظر بگیریم که این عبارات پس از آن ایراد شد که مردی در ستایش و اعلام فرمانبری از امام سخن رانده بود، مشخص تر می شود که امیر مؤمنان علی (ع) تا چه اندازه با خودکامگی در ستیز بود و می کوشید جامعه از بستر و زمینه سازهای آن پاک شود.
محمد بن یعقوب کلینی که خطبه امام را به اسناد خود روایت کرده، سخن آن مرد را چنین نقل کرده است: «أنت أميرنا و نحن رعيّتک؛ بک أخرجنا اللّه – عزّوجلّ – من الذّل و بإعزازک أطلق عباده من الغل. فاختر علينا فأمض اختيارک، و ائتمر. فأمض ائتمارک، فإنّک القائل المصدّق، و الحاکم الموفِّق، و الملک المخوّل. لا نستحلّ فی شیءٍ من معصيتک، و لا نقيس علمًا بعلمک. يعظم عندنا فی ذلک خطرک، و يجلّ عنه فی أنفسنا فضلک؛ تو زمامدار مایی و ما رعیت تو ایم؛ خدای بلند مرتبه ما را به برکت وجود تو از خواری بیرون کشید و به ارجمندی تو بود که خداوند بندگانش را از بند و زنجیر رهایی بخشید. اکنون تو هر راهی که می خواهی برای ما برگزین و ما را بدان راه ببر، و به هرگونه می خواهی رأی بزن، و بنا بر رأی خود رفتار کن، که تو گوینده راست گفتاری و داور توفیق یابی، و تو پادشاه با اقتداری؛ و ما هرگز نافرمانی ات را روا نداریم و هیچ دانشی را با دانش تو برابر نمی شماریم. جایگاهت نزد ما بزرگ و بالا، و برتری ات پیش ما ارجمند و والاست.» الکافی، ج ۸، ص ۳۵۵
به این ترتیب امام علی (ع) نه تنها به وی روی خوش نشان نداد و آن را تأیید نکرد، بلکه برآشفت و راه و رسم نفی خودکامگی و خودکامگی پذیری را نشان داد. اما راه رهایی از خودکامگی و استبداد چیست و چگونه می توان خود بینی و خودمداری را درمان کرد؟
خداشناسی
مهمترين راه درمانِ خودبينى و خودمدارى، و نجات از دام خودكامگى، خداشناسى است؛ اينكه آدمى حقيقت هستى را دريابد و او را باور كند و عظمت او را درك نمايد تا ناچيزى خود را بيابد و لباس عزّت و كبريايى از تن بهدر آرد و پوشش انسانيت و فروتنى در بر سازد. در اين صورت است كه آدمى از خودبينى به خدابينى، و از خودپرستى به خداپرستى راه مىبرد و خودكامگى را مهار مىكند، چنانكه اميرمؤمنان على (ع) فرموده است: «وَ لَوْ فَكَّرُوا فِي عَظِيمِ الْقُدْرَةِ وَ جَسِيمِ النِّعْمَةِ لَرَجَعُوا إِلَى الطَّرِيقِ وَخَافُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ؛ و اگر در بزرگى قدرت و كلانى نعمت او مىانديشيدند، به راه راست بازمىگرديدند، و از آتشِ سوزانِ عذاب مىترسيدند.» نهج البلاغه، خطبه ۱۸۵
در اين جهت است كه امام على (ع) به مالك اشتر مىآموزد كه چون در جايگاه قدرت قرار گرفت و وسوسه قدرت ظهور يافت و خودكامگى سر برافراشت، با توجّه به قدرت الهى و عظمت كبريايى، خودكامگى را مهار سازد و راه تباهى را سد نمايد: «وَ إِذَا أَحْدَثَ لَکَ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانِکَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِيلَةً فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْکِ اللّهِ فَوْقَکَ وَ قُدْرَتِهِ مِنْکَ عَلَى مَا لاَ تَقْدِرُ عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِکَ، فَإِنَّ ذلِکَ يُطَامِنُ إِلَيْکَ مِنْ طِمَاحِکَ، وَ يَكُفُّ عَنْکَ مِنْ غَرْبِکَ، وَ يَفِيُ إِلَيْکَ بِمَا عَزَبَ عَنْکَ مِنْ عَقْلِکَ؛ و اگر قدرتى كه از آن برخوردارى، نخوتى در تو پديد آورد يا خود را بزرگ انگاشتى، بزرگىِ حكومت پروردگار را كه برتر از توست بنگر، كه چيست، و قدرتى را كه بر تو دارد و تو را بر خود آن قدرت نيست. كه چنين نگريستن سركشى تو را مىخواباند و تيزى تو را فرو مىنشاند و خِرَدِ رفتهات را به جاى بازمىگرداند.» همان، نامه ۵۳
خودشناسی
خودشناسى راهى موفق در درمان خودكامگى است. شناخت خود و ارزشها و ضدّارزشهاى خويش، قدر و مرتبه و جايگاه خود، توانايىها و امكانات نفس و مراتب وجود، و نيز ناتوانىها و آفات نفس در عيوب خويش، زمينهاى را فراهم مىسازد تا آدمى خود را بهدرستى دريابد و اسير فهمى موهوم از خويش نگردد، كه اگر انسان خود را بهدرستى نشناسد، در معرض تباهى قرار مىگيرد: «هَلَکَ امْرُءٌ لَمْ يَعْرِفْ قَدْرَهُ؛ كسى كه ارزش خود را نشناخت، خود را نابود ساخت.» نهج البلاغه، حکمت ۱۴۹
اگر آدمى قدر خود را بهدرستى بداند و اندازه بشناسد، در وادى تباهسازى خويش گام نمىنهد و بهسوى خودكامگى نمىرود؛ در مرزهاى انسانى مىماند و حرمت خويش حفظ مىكند. به بيان اميرمؤمنان على (ع): «مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى قَدْرِهِ كَانَ أَبْقَى لَهُ؛ هركه قدر خود بداند حرمتش باقى ماند.» همان، نامه ۳۱
همچنین توجّه به آغاز و انجام انسان، و فقر ذاتى او، رامكننده گردنفرازى و سركشىِ آدمى است: «مَا لاِبْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرِ: أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ، وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ، وَ لاَ يَرْزُقُ نَفْسَهُ، وَ لاَ يَدْفَعُ حَتْفَهُ؛ فرزند آدم را چه به نازيدن به خويش! كه آغازش نطفه بوده است و پايانش مردار. نه روزىِ خود دادن تواند و نه تواند مرگش را بازرانَد.» نهج البلاغه، حکمت ۴۵۴
مرگ اندیشی و معاد باوری
از عوامل مهم در مهار خودكامگى، مرگانديشى و معادباورى است؛ اينكه انسان به كوچ كردن خويش از اين عالم بينديشد و بداند كه در وراى اين عالم، عالمى ديگر هست كه زندگى در آن جاودان است، و آنچه در اين عالم كسب كرده در آن عالم يابنده آن است. چنين فهمى، آدمى را از خودكامگى پاس مىدارد و هرگونه گردنفرازى و سركشى را مهار مىسازد.
اميرمؤمنان على (ع) در تبيينى شگفت، در اين باره فرموده است: «فَإِنَّهُ وَ اللّهِ الْجِدُّ لاَ اللَّعِبُ، وَ الْحَقُّ لاَ الْكَذِبُ. وَ مَا هُوَ إِلاَّ الْمَوْتُ، أَسْمَعَ دَاعِيهِ، وَ أَعْجَلَ حَادِيهِ. فَلاَ يَغُرَّنَّکَ سَوَادُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِکَ. فَقَدْ رَأَيْتَ مَنْ كَانَ قَبْلَکَ مِمَّنْ جَمَعَ الْمَالَ، وَ حَذِرَ الاِْقْلاَلَ، وَ أَمِنَ الْعَوَاقِبَ، طُولَ أَمَلٍ وَ اسْتِبْعَادَ أَجَلٍ. كَيْفَ نَزَلَ بِهِ الْمَوْتُ فَأَزْعَجَهُ عَنْ وَطَنِهِ، وَ أَخَذَهُ مِنْ مَأْمَنِهِ، مَحْمُولاً عَلَى أَعْوَادِ الْمَنَايَا، يَتَعَاطَى بِهِ الرِّجَالُ الرِّجَالَ، حَمْلاً عَلَى الْمَنَاكِبِ وَ إِمْسَاكًا بِالاَْنَامِلِ. أَمَارَأَيْتُمُ الَّذِينَ يَأْمُلُونَ بَعِيدًا، وَ يَبْنُونَ مَشِيدًا، وَ يَجْمَعُونَ كَثِيرًا. أَصْبَحَتْ بُيُوتُهُمْ قُبُورًا، وَ مَا جَمَعُوا بُورًا؛ سوگند به خدا! امر مهمى است، واقعيت است و شوخى نيست، حق است و دروغپردازى نيست؛ و اين امر واقعى، مرگ است كه منادى آن دعوتش را شنواند و سرودخوانِ آنهمه را شتابان خواند! پس انبوهى مردم تو را از خويشتن خويش نفريبد ـ كه هيچكس سرانجام زنده نماندـ. آن را كه پيش از تو بود ديدى، كه مال فراهم آورد و از فقر ترسيد، و به آرزوى دراز، از عاقبت نينديشيد. مرگ را دور پنداشت و ناگهان بر سر او رسيد. او را با پريشانى از وطنش براند، و از جايى كه در آن ايمن بود برخيزاند. بر چوبهاى تابوت برداشته، مردان آن را با سرانگشتان گرفته، به نوبت از دوشِ اين به دوشِ آن گذاشته. آيا نديديد آنان را كه آرزوهاى دور و دراز در سر داشتند، و كاخهاى استوار مىافراشتند، و مالهاى فراوان مىانباشتند؛ چگونه خانههاشان گورستان گرديد، و گردآوردهشان تباه و پريشان.» نهج البلاغه، خطبه ۱۳۲
پذيرش اين واقعيت، سركشى آدمى را در بند مىآورد، و انسان خودكامه، تمايلى به در بند شدن خودكامگىاش ندارد. ملّاى روم، درضمن داستان قوم سبا، به زيبايى تمام اين موضوع را تصوير كرده است. آنان به پيامبران گفتند: پيش از اين كه شما از خدا و معاد سخن گوييد، ما به آسودگى بهسر مىبرديم [و خودكامگى مىنموديم]، امّا شما آمديد و ما را به رنج و اندوه افكنديد و وحدت و يكپارچگى ما را برهم زديد. پيش از ظهور شما، ما طوطيان شيرينكلام بوديم، امّا اكنون به سبب وجود شوم و ناخجسته شما، به پرندگانى تبديل شدهايم كه پيوسته در انديشه مرگ و فنا فرو رفتهايم.
جانِ ما فارغ بُد از انديشهها در غم افكنديد ما را و عَنا
ذوقِ جمعيّت كه بود و اتّفاق شد ز فالِ زشتتان صد افتراق
طوطىِ نُقلِ شكر بوديم ما مرغِ مرگْانديش گشتيم از شما
بيرون شدن از غفلت نسبت به مرگ و وجود معاد، شيرينى موهوم خودكامگى را از كام آدميان مىزدايد، و شيرينىِ حقيقىِ مرزبانى و زندگى انسانى را در جان مردمان مىنشاند. از اينروست كه در آموزههاى علوى سخت بدان توجّه شده و بسيار از آن ياد شده است.
«وَ اعْلَمْ أَنَّکَ إِنَّمَا خُلِقْتَ لِلاْخِرَةِ لاَ لِلدُّنْيَا، وَ لِلْفَنَاءِ لاَ لِلْبَقَاءِ، وَ لِلْمَوْتِ لاَ لِلْحَيَاةِ؛ وَ أَنَّکَ فِي مَنْزِلِ قُلْعَةٍ وَ دَارِ بُلْغَةٍ، وَ طَرِيقٍ إِلَى الاْخِرَةِ، وَ أَنَّکَ طَرِيدُ الْمَوْتَ الَّذِي لاَ يَنْجُو مِنْهُ هَارِبُهُ، وَ لاَ يَفُوتُهُ طَالِبُهُ، وَ لاَ بُدَّ أَنَّهُ مُدْرِكُهُ، فَكُنْ مِنْهُ عَلَى حَذَرٍ أَنْ يُدْرِكَکَ وَ أَنْتَ عَلَى حَالٍ سَيِّئَةٍ قَدْ كُنْتَ تُحَدِّثُ نَفْسَکَ مِنْهَا بِالتَّوبَةِ فَيَحُولَ بَيْنَکَ وَ بَيْنَ ذلِکَ، فَإِذَا أَنْتَ قَدْ أَهْلَكْتَ نَفْسَکَ؛ و بدان كه تو براى آن جهان آفريده شدهاى نه براى اين جهان، و براى نيستى نه براى زندگى جاودان، و براى مردن نه زندگى كردن. و بدان! تو در منزلى هستى كه از آن رخت خواهى بست، و خانهاى كه بيش از روزى چند در آن نتوانى نشست، و در راهى هستى كه پايانش آخرت است، و شكار مرگى كه گريزنده از آن نرهد، و آن را كه جويد بدو رسد و از دست ندهد، و ناچار پنجه بر تو خواهد افكند. پس بترس از آنكه تو را بيابد و در حالتى باشى ناخوشايند؛ با خود از توبه سخن به ميان آورده باشى، و او تو را از آن بازدارد، و خويشتن را تباه كرده باشى.» همان، نامه ۳۱
اميرمؤمنان على (ع) مىآموزد كه مرگ نزديكتر از هر نزديك است، و رفتن نزديكان، گواه بودن آن در نزد همگان، و نماندن كسى در اين جهان است. او مىآموزد كه دريافت اين واقعيت، مهاركننده گردنفرازى و گردنكشىِ آدمى و مانع گام نهادن در دام خودكامگى است؛ و مىآموزد كه با مرگانديشى مىتوان از تباهىِ خودگزينى و برترىجويى و خودكامگى نجات يافت، و بدينمنظور، لازم است از غفلت نسبت به مرگانديشى بيرون رفت و اين حقيقت را بهدرستى دريافت.
«وَ إِيَّاکَ وَ الاِسْتِئْثَارَ بِمَا النَّاسُ فِيهِ أُسْوَةٌ، وَ التَّغَابِيَ عَمَّا يُغْنَى بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِلْعُيُونِ، فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌ مِنْکَ لِغَيْرِکَ. وَ عَمَّا قَلِيلٍ تَنْكَشِفُ عَنْکَ أَغْطِيَةُ الاُْمُورِ، وَيُنْتَصَفُ مِنْکَ لِلْمَظْلُومِ. امْلَکْ حَمِيَّةَ أَنْفِکَ، وَ سَوْرَةَ حَدِّکَ، وَ سَطْوَةَ يَدِکَ، وَغَرْبَ لِسَانِکَ. وَ اخْتَرِسْ مِنْ كُلِّ ذلِکَ بِكَفِّ الْبَادِرَةِ، وَ تَأْخِيرِ السَّطْوَةِ، حَتَّى يَسْكُنَ غَضَبُکَ فَتَمْلِکَ الاِخْتِيَارَ؛ وَ لَنْ تَحْكُمَ ذلِکَ مِنْ نَفْسِکَ حَتَّى تُكْثِرَ هُمُومَکَ بِذِكْرِ الْمَعَادِ إِلَى رَبِّکَ؛ و بپرهيز از خودگزينى و اينكه چيزى را مخصوص به خود دارى كه حقّ مردمان در آن يكسان است، و از غفلت در آنچه بدان توجّه بايد، و در ديدهها نمايان است. چه آن را كه با ناروا ستده باشى از چنگ تو درآرند، و بهزودى پرده كارها از پيشِ ديدهات بردارند، و داد از تو بستانند و به ستمديده رسانند. به هنگام خشم خويشتندار باش، و تندى و سركشى ميار، و دستِ قهر پيش مدار، و تيزى زبان بگذار، و از اين جمله خوددارى كن، با سخن ناسنجيده بر زبان نياوردن، و در قهر تأخير كردن، تا خشمت آرام شود و عنان اختيار به دستت آيد؛ و چنين قدرتى بر خود نيابى جز آنكه فراوان به ياد آرى كه در راه بازگشت بهسوى كردگارى.» نهج البلاغه، نامه ۵۳
عبادت و بندگى
عبادت و بندگى خدا، عاملى است مهم و كارساز در زدودن خودكامگى آدمى. آنكه به حقيقت سر بر آستان الهى فرود آوَرَد، گردنفرازى و سركشى از جان او رخت بركَنَد. آنكه با عبادت و بندگى، خدا در جانش جلوه كند، خودكامگى در انديشه و رفتارش راه نيابد. مهم آن است كه عبادت و بندگى براى خداى پاك از هر كاستى صورت گيرد، و نه آدابى خشك بهنام عبادت و بندگى با روح خود مدارى.
اميرمؤمنان على (ع) در خطبه «قاصعه» كه سراسر آن نفى خودكامگى و سركوب نمودن خودبزرگانگارى، گردنفرازى و سركشى است، درباره اين نقش اساسىِ عبادت و بندگى كه بيانگر فلسفه حقيقى آن است فرموده است:
«فَاللّهَ اللّهَ فِي عَاجِلِ الْبَغْيِ، وَ آجِلِ وَخَامَةِ الظُّلْمِ، وَ سُوءِ عَاقِبَةِ الْكِبْرِ، فَإِنَّهَا مَصْيَدَةُ إِبْلِيسَ الْعُظْمَى، وَ مَكِيدَتُهُ الْكُبْرَى الَّتِي تُسَاوِرُ قُلُوبَ الرِّجَالِ مُسَاوَرَةَ السُّمُومِ الْقَاتِلَةِ. فَمَا تُكْدِي أَبَدًا، وَ لاَ تُشْوِي أَحَدًا، لاَ عَالِمًا لِعِلْمِهِ، وَ لاَ مُقِلاًّ فِي طِمْرِهِ. وَ عَنْ ذلِکَ مَا حَرَسَ اللّهُ عِبَادَهُ الْمُؤْمِنِينَ بِالصَّلَوَاتِ وَ الزَّكَوَاتِ، وَمُجَاهَدَةِ الصِّيَامِ فِي الاَْيَّامِ الْمَفْرُوضَاتِ تَسْكِينًا لاَِطْرَافِهِمْ، وَ تَخْشِيعًا لاَِبْصَارِهِمْ، وَ تَذْلِيلاً لِنُفُوسِهِمْ، وَ تَخْفِيضًا لِقُلُوبِهِمْ، وَ إِذْهَابًا لِلْخُيَلاَءِ عَنْهُمْ لِمَا فِي ذلِکَ مِنْ تَعْفِيرِ عِتَاقِ الْوُجُوهِ بِالتُّرَابِ تَوَاضُعًا. وَ الْتِصَاقِ كَرَائِمِ الْجَوَارِحِ بِالاَْرْضِ تَصَاغُرًا، وَ لُحُوقِ الْبُطُونِ بِالْمُتُونِ مِنَ الصِّيَامِ تَذَلُّلاً. مَعَ مَا فِي الزَّكَاةِ مِنْ صَرْفِ ثَمَرَاتِ الاَْرْضِ وَ غَيْرِ ذلِکَ إِلَى أَهْلِ الْمَسْكَنَةِ وَ الْفَقْرِ. انْظُرُوا إِلَى مَا فِي هذِهِ الاَْفْعَالِ مِنْ قَمْعِ نَوَاجِمِ الْفَخْرِ، وَ قَدْعِ طَوَالِعِ الْكِبْرِ؛ پس خداى را، خداى را [پروا گيريد] از كيفر سركشى در اين جهان، و بترسيد از كيفر ناخوشايند ستم در آن جهان، و بدى فرجامِ خودبزرگبينى كه دامى است نهاده شيطان؛ دامى بزرگ و فريفتنى سترگ. كه همچون زهرهاى كشنده بر دلهاى مردمان راه يابد، و از كار كردن هرگز درنمانَد، و هيچكس را از فريفتن نرهاند، نه دانشمند را براى دانشى كه دارد، و نه مستمند را در جامه پوسيده و پارهاى كه پوشد. و خداوند بندگان باايمان خود را از اين آسيب [خودكامگى] بركنار مىدارد، با نمازها و زكاتها و تلاش ورزيدن براى گرفتن روزه در روزهاى بايسته؛ [و واجب كردن عبادتها را وسيلهاى ساخت] براى آرامش بخشيدن به اندامهايشان، و به فروتنى واداشتن چشمهايشان، و رام و خوار كردن جانهايشان، و خاشع ساختن دلهايشان، و از ميان بردن خودبزرگبينى از ايشان؛ به سبب فروتنىاى كه در اين عبادتهاست: از چهرههاى آزاده را بر خاك سودن، و اندامهاى باارزش را از سرِ خُردى به زمين چسبانيدن، و چسبيدن شكمها به پشتها از روزهدارى براى رام شدن. و افزون بر اينها، با پرداخت بهرهها و بارهاى زمين و مانند آن، به زمينگيران و ناداران. بدانچه در اين كارهاست بنگريد: از سركوبى جوانههاى به خود باليدن، و بازداشتنِ نهالهاى بزرگى فروختن.» نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲
با عبادت و بندگی بی پیرایه وجود آدمی در برابر حقیقت هستی رام و هموار می شود و این امر جایی برای خودکامگی نمی گذارد. گوهر عبادت و بندگی همین است.
پرواپیشگی
تقوا (پرواپيشگى) نيرويى است درونى كه آدمى را از آنچه آسيبزا، منحرفكننده، تباهگر و به گناه كشاننده است، حفظ و صيانت مىكند؛ و از اينرو عاملى اساسى در حفظ و صيانت آدمى از خودكامگى است كه خطرناكترين بيمارىها و انحرافهاست. اميرمؤمنان على (ع) می فرماید: «فَإِنِّي أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللّهِ الَّذِي ابْتَدَأَ خَلْقَكُمْ، وَ إِلَيْهِ يَكُونُ مَعَادُكُمْ، وَ بِهِ نَجَاحُ طَلِبَتِكُمْ، وَ إِلَيْهِ مُنْتَهَى رَغْبَتِكُمْ، وَ نَحْوَهُ قَصْدُ سَبِيلِكُمْ، وَ إِلَيْهِ مَرَامِي مَفْزَعِكُمْ. فَإِنَّ تَقْوَى اللّهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِكُمْ، وَ بَصَرُ عَمَى أَفْئِدَتِكُمْ، وَ شِفَاءُ مَرَضِ أَجْسَادِكُمْ، وَ صَلاَحُ فَسَادِ صُدُورِكُمْ، وَ طُهُورُ دَنَسِ أَنْفُسِكُمْ، وَ جَلاَءُ عَشَا أَبْصَارِكُمْ، وَ أَمْنُ فَزَعِ جَأْشِكُمْ، وَ ضِيَاءُ سَوَادِ ظُلْمَتِكُمْ؛ پس من شما را به پروا داشتن از خدايى سفارش مىكنم كه آفرينشتان را آغاز فرمود، و بازگشتتان بدو خواهد بود. روا شدن درخواست شما به دست اوست، و پايان گرايش شما به درگاه اوست. مقصد راهِ شما به پيشگاه او منتهى شود، و پناهگاهتان سايه رحمت او بُوَد. زيرا بىگمان پروا گرفتن از خدا، داروى [بيمارى] دلهاى شما، و بينايى كورى قلبهاى شما، و بهبودى بيمارى تنهاى شما، و به سامان رسانيدن تباهى سينههاى شما، و پاكيزه كننده پليدى جانهاى شما، و روشنايى تيرگى چشمهاى شما، و آسودگى بىتابى و تپش دل شما، و درخشان كردن سياهى تاريكى شماست.» نهج البلاغه، خطبه ۱۹۸
جامعه انسانى فارغ از پروادارى، در انواع تعدّىها و تباهىها فرو مىرود و هر مصيبتى را پذيرا مىشود.
«فَعِنْدَ ذلِکَ أَخَذَ الْبَاطِلُ مَآخِذَهُ، وَ رَكِبَ الْجَهْلُ مَرَاكِبَهُ، وَ عَظُمَتِ الطَّاغِيَةُ، وَقَلَّتِ الدَاعِيَةُ. وَ صَالَ الدَّهْرُ صِيَالَ السَّبُعِ الْعَقُورِ، وَ هَدَرَ فَنِيقُ الْبَاطِلِ بَعْدَ كَظُومٍ. وَ تَوَاخَى النَّاسُ عَلَى الْفُجُورِ، وَ تَهَاجَرُوا عَلَى الدِّينِ، وَ تَحَابُّوا عَلَى الْكَذِبِ، وَ تَبَاغَضُوا عَلَى الصِّدْقِ. فَإِذَا كَانَ ذلِکَ كَانَ الْوَلَدُ غَيْظًا، وَ الْمَطَرُ قَيْظًا، وَتَفِيضُ اللِّئَامُ فَيْضًا، وَ تَغِيضُ الْكِرَامُ غَيْضًا. وَ كَانَ أَهْلُ ذلِکَ الزَّمَانِ ذِئَابًا، وَسَلاَطِينُهُ سِبَاعًا، وَ أَوْسَاطُهُ أُكَّالاً، وَ فُقَرَاؤُهُ أَمْوَاتًا. وَ غَارَ الصِّدْقُ. وَ فَاضَ الْكَذِبُ، وَ اسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ بِاللِّسَانِ، وَتَشَاجَرَ النَّاسُ بِالْقُلُوبِ، وَ صَارَ الْفُسُوقُ نَسَبًا، وَ الْعَفَافُ عَجَبًا؛ در اين هنگام است كه باطل بر جاى استوار شود، و نادانى بر طبيعتها سوار، و كار ستمكار بزرگ گردد، و دعوت به حق اندك و كم خريدار، و روزگار چون درنده ديوانه حمله آرد، و باطل آرميده برخيزد، و چون شتر نر بانگ بردارد. مردم در گناه برادر و يار شوند، و در كار دين جدايى پذيرند، در دروغ با هم دوست باشند، و در راست يكديگر را دشمن گيرند. و چون چنين شود، فرزند مايه خشم پدر شود، و باران كشت را سوزد؛ فرومايگان درم افشانند، و جوانمردان تهيدست مانند. مردمِ اين زمان گرگانند، و فرمانروايانشان درندگان، و فرودستان طعمه آنان، و مستمندان چون مردگان. سرچشمه راستى خشك شود، و دروغ بجوشد. دوستى را به زبان بهكار برند، و به دل با هم دشمن باشند. تبهكارى و نافرمانى و گناه، پيوند خويشى كسان گردد، و پاكدامنى ابزار شگفتى و ريشخند نامردمان.» نهج البلاغه، خطبه ۱۰۸
از اينروست كه فرد و جامعه و حكومت، بهشدّت نيازمند پرواپيشگىاند، كه در صورت فقدان آن، خودكامگى در همه شئون زندگى چهره مىگشايد و تباهىها به بار مىآورد.
نظر شما