«وَ خُضِ الْغَمَرَاتِ لِلْحَقِّ حَیْثُ کَانَ وَ تَفَقَّهْ فِی الدِّینِ وَ عَوِّدْ نَفْسَكَ التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَكْرُوهِ وَ نِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُرُ فِی الْحَقِّ وَ أَلْجِئْ نَفْسَكَ فِی أُمُورِكَ کُلِّهَا إِلَى إِلَهِكَ فَإِنَّكَ تُلْجِئُهَا إِلَى کَهْفٍ حَرِیز»
امیرمؤمنان علی(ع) در وصیت خویش به فرزندشان امام حسن مجتبی(ع)، ایشان را به تفقه در دین سفارش می کنند. اما تفقه در دین چیست؟ چه ضرورت و لزومی دارد؟ و شرایط جامعه اسلامی به لحاظ این معیار چگونه است؟
اصل این موضوع، یعنی تفقه در دین، توصیه ای است که در قرآن کریم وجود دارد و کلام امیرمؤمنان(ع) هم برگرفته از قرآن است که می فرماید: «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِ فِرْقَة مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ»؛ و مؤمنان را نسزد که همگی [به سوی جهاد] بیرون روند؛ چرا از هر جمیعتی گروهی [به سوی پیامبر] کوچ نمی کنند تا در دین آگاهی یابند و قوم خود را هنگامی که به سوی آنان بازگشتند، بیم دهند، باشد که [از مخالفت با خدا و عذاب او] بپرهیزند.
اسباب تفقه دین برای همه مردم در همه مناطق فراهم نیست؛ به عنوان مثال، در عصر پیامبر اکرم(ص) کسانی که می خواستند از اسلام شناخت دقیق و کامل پیدا کنند، باید به مدینه، نزد پیامبر(ص) می آمدند؛ البته این کار در آن زمان، سخت بود. در این آیه خداوند می فرماید: چرا در سرزمین های مختلف، از هر منطقه ای عده ای از مردم کوچ نمی کنند تا پس از اینکه در دین تفقه پیدا کردند، به سرزمین خود برگردند و دیگران را انذار کنند؟
این آیه شریفه، حتی دوری از مراکز علمی و دسترسی نداشتن به معلمان حقیقی دین را برای تفقه در دین عذر نمی داند. یعنی اگر کسانی بگویند که ما عالم دین نداشته ایم و در منطقه ما کسی نبود که به ما دین بیاموزد، این عذر پذیرفته نیست. این آیه اشاره دارد که اگر عالمی در دسترس انسان نیست؛ اما امکان هجرت و حرکت کردن وجود دارد، تفقه در دین این قدر دارای اهمیت است که انسان به خاطر آن کوچ و برای شناخت حقیقت دین سرمایه گذاری کند.
حال باید بررسی کرد که در آیه شریفه و همینطور در کلام امیرمؤمنان(ع) مقصود از فقه چیست؟
در زبان عربی واژگان زیادی درباره علم و دانش به کار برده می شود که تفاوت هایی هم دارند. گاهی علم، معرفت، بصیرت و .. گفته می شود و درمیان این کلمات واژه فقه هم آمده است؛ اما فقه با علم متفاوت است: یک تفاوت این است که کلمه فقه به معنای فهم عمیق است درحالی که علم اعم است و به معنای آگاهی است که این آگاهی می تواند سطحی و ظاهری و یا عمیق باشد. لذا وقتی که سخن از علم به میان می آید، مجتهدی که مسئله ای را بر اساس احاطه به منابع استنباط می کند عالم است و آن کسی هم که مسئله را در رساله می خواند عالم است و هردو لایه ای از علم هستند؛ ولی فقه اخص است و به معنای فهم عمیق است نه به معنای آگاهی سطحی ظاهری.
تفاوت دوم این است که فقه، فهم توأم با تأمل و تلاش است و فکر کردن و کند و کاو در آن وجود دارد. این تلاش و تأمل در کلمه علم نیست. لذا علم را می توان به حق تعالی نسبت داد و گفت خدا عالم است؛ اما فقه به خدا نسبت داده نمی شود و نمی توان به خدا فقیه گفت؛ زیرا فقه همراه با فکر کردن و تلاش و بحث است که نسبت به خداوند چنین تعبیری درست نیست.
اهمیت تفقه در دین
پس فقه از نظر لغت به معنای تلاش برای فهم عمیق است و جالب است که دین اسلام ما را به تفقه در دین دعوت می کند. در نگاه اول اینطور به ذهن می آید که دین، انسان را به تسلیم شدن دعوت کند و بگوید هرآنچه که دین می گوید را باید پذیرفت و تسلیم آن شد. ولی شگفت آور است که دین اسلام هرچه تسلیم در برابر حقیقت را از انسان می خواهد، در مقابل او را به کند و کاو از حقیقت تشویق می کند و به فهم وا می دارد.
در اسلام باید فهمید و عمل کرد نه این که با چشم بسته عمل کرد. چون دین آمده است که دیدگان را باز کند و این از ویژگی های اسلام است که در بسیاری از ادیان دیگر اینطور نیست. در ادیان دیگر بیشتر سفارش شده است که انسان اگر می خواهد به کمال برسد، باید چشم خود را ببندد و خود را به دست دیگری بسپارد و سوال هم نکند. اگر سوال کند آن رابطه تعبد و تسلیم از بین می رود ولی در اسلام، چیزی تحت عنوان سرسپردگی وجود ندارد و بنا بر این است که مواجهه انسان با دین بر اساس تفقه باشد.
تاکیدات زیادی در مورد تفقه در دین وجود دارد. مثلاً امیرمؤمنان(ع) در نهج البلاغه به سه مورد تلاوت، علم و تفقه در قرآن اشاره نموده و می فرمایند: «قرآن را فرا بگیرید و تفقه در قرآن پیدا کنید و قرائت قرآن داشته باشید»، «وَ تَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ الْحَدِیثِ وَ تَفَقَّهُوا فِیهِ فَإِنَّهُ رَبِیعُ الْقُلُوبِ وَ اسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإِنَّهُ شِفَاءُ الصُّدُورِ وَ أَحْسِنُوا تِلَاوَتَهُ فَإِنَّهُ أَنْفَعُ الْقَصَصِ وَ إِنَّ الْعَالِمَ الْعَامِلَ بِغَیْرِ عِلْمِهِ کَالْجَاهِلِ»
تعبیر حضرت این است که قرآن را بیاموزید که قرآن بهترین سخن است و در علم و آگاهی توقف نکنید و عمیق شوید؛ تفقه مانند تعبیر مته روی خشخاش گذاشتن و ریز بینی و باریک بینی است؛ در ادامه تعبیرات آمده است که تفقه در قرآن پیدا کنید که بهار دل هاست و دردهای خود را با نور قرآن درمان کنید و قرآن را نیکو تلاوت کنید.
اینها مراتب آشنایی و ارتباط با قرآن است، نباید به گامهای نخست و ابتدایی بسنده کرد و باید در این مسائل پیش روی کرد. روایتی معروف از امام صادق(ع) است که: «الْكَمَالُ کُلُ الْكَمَالِ التَّفَقُّهُ فِی الدِّینِ وَ الصَّبْرُ عَلَى النَّائِبَه وَ تَقْدِیرُ الْمَعِیشَه» کمال کامل در سه چیز است، اول تفقه در دین و دین شناس بودن به شکل عمیق، دوم در مشکلات زندگی صبر داشتن؛ و سوم در کنار تفقه و صبر، باید مدیریت زندگی داشت. هرکسی در شرایطی که قرار دارد باید برای زندگی خود برنامه داشته باشد و به اقتضاء خانواده، شغل، درآمد، هزینه و ... خود، تقدیر معیشت داشته باشد. تمام این مدیریت هم توسط شخص انجام می شود و نباید این مدیریت را به خدا واگذار کرد که هرچه پیش آید خوش آید!!! این سه در کنار یکدیگر می توانند زندگی انسان را در دنیا، سامان دهند
حقیقت تفقه
حقیقت دین شناسی چیست؟ آیا معیار و شاخصی برای تفقه در دین وجود دارد؟ به چه کسی فقیه گفته می شود؟ در این مسئله شاخص ها و تعبیرات مختلفی ارائه شده است، تعبیر اول این است که تفقه در دین عبارت است از «آگاهی از احکام شرعی» مانند نماز، روزه ، معاملات و.... که به آنها دانش فقه گفته می شود و تفقه یعنی احاطه داشتن به این دانش و قدرت اجتهاد و استنباط. در نتیجه کسی که مجتهد و مرجع تقلید می شود، تفقه در دین دارد.
این تفسیر اول است که تفسیر درستی نیست و تفقه در دین اختصاصا ًعلم به احکام شرعی نیست؛ معنای فقه به احکام، یک تفسیر جدید است و در اصل کلمه فقه، علم به احکام وجود ندارد. وقتی به عصر نزول قرآن برمی گردیم، می بینیم که در آن زمان تفقه در دین معنای گسترده ای پیدا می کند و آگاهی نسبت به تمام جوانبی که خداوند در دین مطرح کرده است از جمله اخلاق و اعتقادات، تفقه در دین نام می گیرد. این ما هستیم که امروز اصطلاح سازی کرده ایم و فقه را فقط بخشی از دین نامیده ایم در حالی که در اصل، چنین چیزی نیست و دین رشته های گسترده ای دارد و نمی توان گفت فقط آن کسی که رشته تحصیلی اش فقهی است فقیه می شود و کسانی که در جنبه های دیگر فعالیت داشتند فقیه نیستند!!!
تفسیر دوم از تفقه «آگاهی کامل و فهم عمیق نسبت به امور معنوی و آخروی» است. این تفسیر را بعضی از بزرگان تصوف ارائه می کنند. به عنوان مثال امام محمد غزالی، تفقه در دین را به آگاهی و فهم عمیق نسبت به عالم آخرت، تفسیر می کند: «إنّ اسم الفقه فی العصر الأوّل إنّما کان یطلق على علم الآخرۀ و معرفه دقائق آفات النفوس و مفسدات الأعمال و قوّۀ الإحاطه بحقارۀ الدّنیا و شدّۀ التطلّع فی نعیم الآخرۀ و استیلاء الخوف على القلب؛ تعبیر فقه در عصر نزول قرآن اختصاص دارد به آگاهی عمیق در مورد آخرت و اینکه انسان خود را بشناسد و بداند که عمل چگونه فاسد می شود و بداند که دنیا بسیار حقیر و ناچیز است و انسان نسبت به فهم در مورد نعم آخرت حریص باشد و درمورد آخرت ترس بر قلب انسان حاکم باشد»
این تفسیر هم اشتباه بوده و ادعایی بیش نیست؛ زیرا در عصر اول، فقه معنایی متناسب با همان معنای لغوی خودش دارد و معنای لغوی فقه، فهم است و ایشان فهم را بسیار محدود کرده است. آنچه را که خداوند برای بشر ارائه کرده چه مربوط به اعتقادات و رفتار انسان ها با یکدیگر و چه مربوط به رفتار با خداوند باشد، در قلمرو دین قرار می گیرد. اما افرادی چون غزالی به دلیل اینکه گرایشات صوفیانه دارند، دین را به سمت و سوی آخرت می کشانند و به درون انسان بر می گردانند و جنبه های بیرونی دین و ارتباط انسانها با یکدیگر را از دین بیرون می اندازند. ولی در متن قرآن که بسیار معتبر است همانگونه که جنبه های درونی دین دیده می شود، جنبه های بیرونی دین هم دیده می شود و همانطور که ارتباط با خالق دیده می شود، ارتباط با خلق هم وجود دارد. همانطوری که دعوت به معرفت حق تعالی هست، دعوت به مطالعه طبیعت هم صورت گرفته است. یکی از امتیازات اسلام همین است که تمام این مسائل را در دین گنجانده است و کسی از تفقه در دین برخوردار است که این نگاه جامع را داشته باشد.
مراحل فهم دین
در بیان معنای تفقه در دین، علاوه بر دو تفسیر پیش گفته، تفسیر سومی هم وجود دارد. در بیان این تفسیر، نخست باید به این مسئله بپردازیم که فهم عمیق از دین چگونه بوجود می آید؟ یک مرحله مربوط به اعتقادات و اصول و مبانی فکری و ایمانی است. ما مسلمانان در این زمینه علمای بزرگی داشته ایم که گامهای مهمی هم برداشته اند، مثلا ابن سینا قدم های مهمی در این زمینه برداشته است. گام دوم، تفقه در همین احکام فقهی و اخلاقی است که علما و مراجع و مجتهدین ما از سالهای دور، درباره تک تک این مسائل کار علمی انجام می دهند. در این جهت هم مسلمانان نسبتا موفقند هر چند که در گوشه و کنار این موضوع، نواقصی هم وجود دارد
در مرحله سوم علاوه بر همه اینها چیز دیگری وجود دارد که جوهره تفقه در دین را تشکیل می دهد و متاسفانه در این قسمت مسلمانان ضعیف عمل کرده اند. اصل تفقه در دین از منظر تفسیر سوم نیز همین مرحله است. در واقع انسان در حقیقت دین باید به این فهم برسد که اولا در دین چه اهدافی وجود دارد؟ ثانیاً چه برنامه هایی برای رسیدن به آن اهداف وجود دارد؟ ثالثاً چه ابزاری برای تحقق آن برنامه ها نیاز دارد؟ به علاوه انسان باید بتواند این ها را ازهم تفکیک کند و جایگاه هر کدام از اینها را مشخص کند تا معلوم شود که کدام مطلب از نظر دین، وسیله است و کدام مطلب هدف است و بعد تمام احکام و دستوراتی که در اسلام آمده را ردیف و جایگاهشان را مشخص کند. مسلمانان در این زمینه دچار سردرگمی هستند.
ما فعلا در جایگاهی هستیم که امام جمعه ای می گوید: آنچه که از نظر اسلام مهمتر است مثلا حجاب است و درقبال حجاب، مال مردم خواری اهمیت کمتری دارد. نظر به درست بودن یا غلط بودن این دست از تعبیرات نیست؛ بلکه منظور مطرح کردن مسئله امروز مسلمانان است که واقعا جایگاه احکام برای ما معلوم نیست. مسئله ما تفقه نه در ردیف اول(عقاید) و نه ردیف دوم(احکام) است. بلکه مسئله اصلی این است که هدف اصلی دین چیست و دین می خواهد ما را به کجا برساند؟ بعد هم اینکه از چه راهی ما را می خواهد برساند؟ و اینکه باید جایگاه دستورات دین مشخص و طبقه بندی شود که کدام یک بر دیگری تقدم پیدا می کند. تا در هنگامی که نمی توانیم چند حکم الهی را با هم حفظ کنیم، بدانیم از کدام باید صرف نظر کرد؟
دغدغه اصلی فقیهان واقعی، مسئله سوم است. متاسفانه افراد نادری برای تفقه در دین به این معنا داریم که شناخت به دین داشته باشند و مشخص کنند که در دین کدام ابزار است و قابل صرف نظر کردن است و کدام یک هدف است که قابل صرف نظر کردن نیست. با تفقه در دین روشن می شود که خطوط قرمز یک نظام اجتماعی از نظر دین چیست؟ وقتی امیرمؤمنان(ع) به حکومت رسیدند، می خواستند تغیراتی ایجاد کنند؛ اما مردم اعتراض می کردند زیرا این تغییرات بر خلاف سنت شیخین بود. به عنوان مثال آنها می خواستند نوافل را به جماعت بخوانند اما حضرت علی(ع) می فرمودند که خواندن نوافل به جماعت بدعت است و باید فرادا خواند؛ اما دیگران اعتراض کردند زیرا این سنت عمر بود. امیرمؤمنان(ع) هم در این موضوع عقب نشینی کردند. نه اینکه حکم خدا تغییر کند ولی در مقام عمل، اعمال قدرت درباره آنچه بدعت بود نکردند. بعضی مسائل برای امیرمؤمنان(ع) خط قرمز نبود و لی ایشان سعی می کردند مردم را آگاه کنند و به جریان اصلی اسلام برگردانند؛ اگر موفق نمی شدند پا فشاری نمی کردند؛ در مقابل بعضی مسائل خط قرمز امیرمؤمنان(ع) بود. از همین جهت ایشان حاضر نبودند این اصول را تحت هیچ شرایطی نادیده بگیرند
پس در تفسیر سوم باید این اصول را مشخص و تفکیک کرد. باید مشخص باشد در چه مسائلی نباید عقب نشینی کرد و در چه مسائلی در شرایط خاص می توان عقب نشینی کرد. باید این مسائل را رتبه بندی کرد. متونی مانند نهج البلاغه، بهترین سرمایه از این جهت است؛ زیرا نهج البلاغه حاصل حکومت امیرمؤمنان(ع) در همان چهار سال و نیم است که در مقام عمل این مسائل اجرا شده است. این مسائل تئوری هایی نیست که با عمل فاصله داشته باشد. بلکه حضرت در درگیری ها و صحنه های مختلف راهکار را نشان داده است.
خطر فقدان تفقه
اگر تفقه در دین اتفاق نیفتد، شرایط خطرناکی پیش آمد می کند. به عنوان مثال مشکل خوارج نهروان چه بود؟ آیا خوارج از نظر دین داری ضعیف بودند؟ خیر؛ اتفاقاً آنها انسان های متدین و متشرعی بودند. اهل رشوه نبودند که بتوان آنها را با پول خرید؛ بلکه آنها دین دارانی بودند که دین را درست نمی شناختند. در نهج البلاغه در خصوص خوارج اینطورآمده است: «جُمِعُوا مِنْ کُلِّ أَوْبٍ وَ تُلُقِّطُوا مِنْ کُلِّ شَوْبٍ مِمَّنْ یَنْبَغِی أَنْ یُفَقَّهَ وَ یُؤَدَّبَ وَ یُعَلَّمَ وَ یُدَرَّبَ وَ یُوَلَّى عَلَیْهِ وَ یُؤْخَذَ عَلَى یَدَیْهِ لَیْسُوا مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ لَا مِنَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِیمانَ أَلَا وَ إِنَّ الْقَوْمَ اخْتَارُوا لِأَنْفُسِهِمْ أَقْرَبَ الْقَوْمِ مِمَّا تُحِبُّونَ وَ إِنَّكُمُ اخْتَرْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ أَقْرَبَ الْقَوْمِ مِمَّا تَكْرَهُون»
گروههای مختلف از کسانی که باید فقه بیاموزند و تفقه پیدا کنند، افرادی که خلأ و کمبود آنها، فهم و درک دینی است و سطح اندیشه آنها پایین است، از هر گوشه و کناری جمع شدند و همدیگر را پیدا کردند و دست به دست هم دادند
این مشکل اول خوارج بود و مشکل دوم هم این بود که ادب نداشتند و آدم های بی ادبی بودند. گاهی حس می شود که در قشری از جامعه ما همین مشکل وجود دارد! افرادی متدین؛ اما افراطی! افراطی گری هم از نظر امیرمؤمنان(ع) دو ریشه دارد؛ ریشه اول، ضعف تعقل، معرفت و تفقه در دین است و ریشه دوم هم بی ادبی است. یعنی جامعه باید از نظر فهم و تفقه به سطح مناسبی برسد و ادب هم ایجاد شود، تا مشکل افراطی گری حل شود.
ما باید مسئله تفقه را نه فقط به عنوان یک مسئله دینی و فرهنگی فردی (که البته مهم است) ببینیم بلکه باید بدانیم که اگر تفقه وجود نداشته باشد، جامعه روی خوش نخواهد دید. دین، یک ابزار دو سویه است که هم می شود از آن استفاده خوب کرد و هم می توان استفاده بد کرد. اگر جامعه ای فقط از نظر علمی، مشکل داشته باشد این جامعه تنها عقب افتاده نامیده می شود و سرانه درآمد ثروت این جامعه پایین می آید. اما اگر در جامعه ای دین باشد و تفقه نباشد در معرض خطری قرار می گیرد که از خطر جهل هم خطرناکتر است؛ چون اگر در جامعه ای دین باشد و تفقه نباشد، این دینِ سطحی و ظاهری، ابزاری می شود برای سوء استفاده کردن.
کم نیستند جامعه هایی که کاری به دین ندارند و زندگی خود را می کنند و رسما می گویند ما دین دار نیستیم؛ در اینگونه جوامع مشکل خاصی از این نظر ایجاد نمی شود و فقط کمالی را که اسلام در دنیا و آخرت برای آنها قرار داده است به آنها نمی رسد. آنها می توانند با خیالی آسوده زندگی عادی خود را داشته باشند و زندگی دنیای آنها مختل نمی شود؛ اما اگر دین به صورت دین معاویه و دین خوارج باشد و مردم از دین آگاهی سطحی داشته باشند، این جامعه در معرض خطر و انحطاط است؛ چون دین ظرفیت سوء استفاده دارد و تنها چیزی که مانع سوء استفاده از دین می شود تفقه در دین است
messages.comments