تعصب که در ادبیات دینی به آن جاهلیت نیز می گویند شایع ترین بیماری فکری جوامع عقب افتاده است. تعصب دست کم دو برگ برنده دارد: اول اینکه خود را نشان نمی دهد مگر در دیگری؛ یعنی تعصب، تعصب است، آنگاه که در دیگری است، و یقینِ مقدس است، اگر در ما ظهور کند. دوم اینکه درمان تعصب، در علم و هنر و فلسفه نیست بلکه آنها گاهی کمک کارش هم می شوند و به او می آموزند که چگونه از خود دفاع کند و در برابر هیچ منطقی کم نیاورد.
متعصبان را به راحتی می توان سازمان دهی کرد و به کارهای سخت واداشت. آنان کنش گر و سراپا غیرت و اراده اند و هیچ نیرویی در برابرشان تاب مقاومت ندارد مگر حکومت قانون. برای مهار خشونت و زیاده خواهی متعصبان، در کوتاه مدت هیچ راهی وجود ندارد جز تقدیس و تقویت قانون و استوارسازی پایه های آن. تعصب، از وقتی آغاز می شود که قانون در برابر متعصبان و خشونت طلبان کوتاه بیاید و دست آنان را باز یا نیمه باز بگذارد. زنان و مردان تعصب مدار، قانون گریزترین مردمان روزگارند. آنان خود را تافته جدابافته می دانند و عقیده خود را مقدس تر از هر قانونی. قانون را تا آنجا گردن می گذارندکه پشتیبانشان باشد، نه بیش از آن. کشوری که سخن از عقیده، بیش از قانون و حقوق باشد، بهشت متعصبان است.
متأسفانه بخش عظیمی از جامعه آماده و مستعد تعصب ورزی است و هرکس زودتر سراغ آنها برود، مهارشان را در دست می گیرد. تعصب ظرف است. ظرف تعصبات را باید از نیکی و خیرخواهی و صلح جویی و مدارا و سازندگی و نوع دوستی و حفظ محیط زیست و حقوق حیوانات و... پر کرد؛ پیش از آنکه کینه و دشمنی در آن فرو آید.
درمان تعصب بسیار دشوار است؛ چون هیچکس خود را متعصب نمی داند. تعصب چیزی است که ما آن را همیشه در دیگری می بینیم و دیگری در ما. ما نمی توانیم ثابت کنیم که او متعصب است و او نیز نمی تواند تعصب ما را به ما نشان دهد. اما چهار نشانه در انسان های متعصب وجود دارد که خوشبختانه تا حدی قابل تشخیص و حتی اندازه گیری است.
1. غلبه باورمندی بر آگاهی
باورهای انسان متعصب، بیش از آگاهی های او است. او بیش از آنکه بداند و بشناسد و بخواند، باورمند است و ان اندازه که اقیانوس باورهای او سرشار است، کاسه دانشش پر نیست. متعصب، بیش از دانش، گرایش دارد و بیش از آنکه عقیده شناس باشد، عقیده پرست است. حاضر است در راه عقیده اش جان دهد ولی حاضر نیست درباره عقیده اش مطالعه کند یا از دیگران بپرسد. او انچه را که می داند، می خواهد در گوش دیگران فرو کند، اما نمی تواند همدلانه در سخن دیگران بیندیشد. باورها در غیبت دانش ها، از سنگ و چوب، بت می سازند و از زمین و زمان، مقدسات. اگر بوعلی یا نیوتن یا زکریای رازی متعصب نبودند، از آن رو است که دانسته های علمی انان، بسیار بیش از باورهای فراعلمی و فرازمینی ایشان بود. نیز به همین دلیل است که دیو تعصب، معمولا قربانیان خود را از میان جوانان و مردمان کم سواد می گیرد
فردوسی، توانایی را در دانایی می دید (توانا بود هرکه دانا بود) اما انسان متعصب، دانایی را در توانایی می بیند؛ یعنی گمان می کند که اگر توانست بر چیزی اصرار بورزد و آن را بر دیگران تحمیل کند، حقانیت و علمی بودن آن را ثابت کرده است.
2. ناآشنایی با «دیگر»ها
متعصب، معمولا شناختی ژرف از دیگران و باورهایشان ندارد. بی خبری از اندیشه ها و باورهای دیگران، او را به آنچه دارد، دلبسته تر می کند. انسان ها هرچه با شهرها و کشورهای بیشتر و بزرگ تری آشنا باشند، دلبستگی کمتری به روستای خود دارند. یک راه مجرب و نتیجه بخش برای درمان تعصب، آشنایی نزدیک، دقیق و جزئی تر با دیگران است. آدمی تا خانه های دیگران را نبیند، گمان می کند که خانه اش کاخ است؛ اما وقتی خانه های بیشتری دید، چشمش به عیب های خانه اش باز می شود. راه دیگر، توانمندی در هم ذات پنداری است که آن نیز خود محصول چندین خصلت و مهارت است.
3. همسانی در روش ها و منش ها
متعصبان، هر دین و آیینی داشته باشند، در روش و منش، همسان اند؛ یعنی متعصب یهودی همانگونه درباره دیگران می اندیشد و عمل می کند که متعصب مسلمان و متعصب لائیک و متعصب کمونیست. آنان هیچگاه نمی توانند در نظر و عمل دیگران همدلانه بنگرند و نیز در نظر و عمل خویش، خصمانه یا دست کم خنثا نظر کنند. روش های مقابله و دگرستیزی آنان نیز بسیار شبیه یکدیگر است. اگر صهیونیسم یهودی و داعشیان مسلمان و کمونیسم شوروی و خشونت گرایان بودایی در برمه و رهبران کلیسا در قرون وسطی و در جنگ های صلیبی، مشی و روشی یکسان دارند، از آن رو است که دین اصلی و مشترک آنان، تعصب است، نه یهودیت یا اسلام یا مسیحیت یا بودیزم یا کمونیسم. بنابراین اگر کسی بخواهد بداند که آیا دچار بیماری تعصب شده است یا نه، باید در روش و منش متعصبان ادیان دیگر نظر کند و اگر شباهتی یافت، بپذیرد که او نیز به بیماری تعصب گرفتار است.
4. شجاعت در بیرون؛ زبونی در درون
متعصبان همانقدر که در مواجهه با دیگران و اوضاع بیرونی، شجاع و خطرپذیرند، از تغییر درونی و دگرگونی درون زاد می هراسند. آنان مانند چوب خشک، نرمی و انعطاف ندارند و به همین دلیل از کوچک ترین تَرَک و شکست، هراسان می شوند و غیورانه جلو آن می ایستند. شجاعت و بی پروایی متعصب، در تغییر دیگری است نه در تغییر خود.
*برگرفته از کتاب دیانت و عقلانیت؛ نوشته رضا بابایی
messages.comments