twitter share facebook share ۱۳۹۹ فروردین ۰۳ 1442

در دره‌ای در حومه‌ی آلبانی، گروهی از مخالفان جمهوری اسلامی ایران در پادگانی وسیع، مستحکم و محافظت شده -که تاکنون تنها معدودی از افراد خارجی توانسته اند وارد آن شوند- به سر می‌برند. روزنامه نگاران به ندرت برای تهیه‌ی گزارش، مجاز به داخل شدن در این اردوگاه هستند و حتی بعضی اوقات از سوی افراد کمپ با برخورد خشنی مواجه می‌شوند. من پس از ترور سردار قاسم سلیمانی به دستور ترامپ، تلاشی را برای ورود به این اردوگاه آغاز کردم تا ببینم آیا گروهی که ادعا می کند خواهان دموکراسی و سکولاریسم برای ایران است، خود به یک خبرنگار برای ورود به داخل اردوگاه اجازه می‌دهد یا نه؟ در ابتدای امر، چندین بار به درخواست مصاحبه‌ام اعتنایی نشد. با وجودی که امید چندانی نداشتم راهی اردوگاه شدم و مدارکم را به نگهبان ارائه کردم. سه ساعت بعد، کمی قبل از غروب آفتاب، با من تماسی گرفته شد و در کمال تعجب، گفته شد که به من اجازه داده‌اند تا وارد اردوگاه شوم. این گونه بود که یک سری مصاحبه، جلسات تبلیغاتی و تورهایی که تا ساعت 1:30 بعد از ظهر به طول انجامید، آغاز شد. چند روز بعد عکاس نیویورک تایمز هم برای عکسبرداری از اردوگاه پذیرفته شد. شاید هم اعضای این گروه امیدوار بودند تا با این اقدام، تصویری که از برخوردشان با روزنامه‌نگار قبلی در اذهان به جای مانده بود را اصلاح کنند. همان مصاحبه‌ای که در سال 2003 توسط یک خبرنگار مجله تایمز در پایگاه سابق این گروه در عراق صورت گرفته بود و براثر رفتار بد مصاحبه شوندگان با وی، مصاحبه ناتمام پایان یافت و در پی آن نیز، وی از مصاحبه خصوصی با سایر افراد منع شد.

در دیداری که من از اردوگاه داشتم، تقریباً اکثر ساکنان اردوگاه در دسترسم نبودند، اما مقامات اجازه‌ی مصاحبه خصوصی با چند عضو را دادند. از آنها خواستم که انتخاب افراد مصاحبه شونده از میان آنان را به خودم واگذار کنند.

یکی از آنها، خانمی39 ساله به نام سمیه محمدی بود که طبق ادعای خانواده‌اش نزدیک به دو دهه است که بر خلاف میلش در کمپ به سر می‌برد. اما خانم محمدی در مصاحبه با من گفت: «این انتخاب من است. اگر بخواهم بروم، می‌توانم بروم.» اجازه گفتگو با خانم محمدی به نظرم عجیب آمد؛ اما لحظات غریب دیگری نیز در دیدار من از اردوگاه رقم خورد. یکی از این لحظه ها وقتی بود که مقامات ارشد کمپ در پاسخ به سؤالی که من راجع به محل سکونت رهبر گروه، مسعود رجوی -که در سال 2003 ناپدید شد- پرسیدم، سکوت کردند و علی صفوی، نماینده اصلی این گروه در واشنگتن نیز در پاسخ به این سؤال گفت: «خوب! ما نمی‌توانیم در مورد آن صحبت کنیم.» و باز هم در پاسخ به این سؤال که آیا او هنوز زنده است؟ آیا در آلبانی است؟ آقای صفوی پس از چند ثانیه سکوت و درحالیکه به پاهایش خیره شده بود پاسخ داد: «ما نمی‌توانیم در این مورد صحبت کنیم.»

بسته به اینکه درباره‌ی این گروه از چه کسی سؤال کنید، با نام‌ها و توصیفات مختلفی منتسب به این گروه، مواجه خواهید شد. برای مثال مجاهدین خلق از منظر دولت ایران، گروهکی تروریستی به شمار می‌رود که به شدت اعضای خود را از تفکر جنسی برحذر می‌دارد. اما اولین سؤالی که به ذهن آدمی خطور می‌کند، این است که این گروه ایرانی، در آلبانی چه می‌کنند؟

برجسته‌ترین متحدین این گروه، رودولف دبلیو جولیانی، وکیل شخصی رئیس جمهور آمریکا و مشاور سابق امنیت ملی وی جان آر. بولتون، هستند. هر دو ده‌ها هزار دلار برای سخنرانی در کنفرانس‌های این گروه دریافت کرده‌اند؛ تا جایی که این اشخاص با نفوذ آمریکایی، مجاهدین خلق را مشروع‌ترین مخالفان ایران توصیف می‌کنند.

این گروه که در سال 1965 برای مخالفت با شاه ایران تأسیس شد، بعد از انقلاب، حکومت دینی را كه جایگزین حکومت شاه شد نپذیرفت. به گفته مورخ نامدار پروفسور اروند ابراهیمیان، بلافاصله پس از انقلاب، این گروه که از حمایت چشمگیر مردمی برخوردار بود، به عنوان بازوی اصلی مخالفت با حکومت جدید التأسیس اسلامی در جامعه ظاهر شد.

این گروه ادعا می کند که هنوز هم پشتیبانی قابل توجهی را از سوی مردم برای خود دارد، اما آقای ابراهیمیان معتقد است که محبوبیتش در میان مردم ایران، پس از رفتارهای خشونت‌آمیزی که در اوایل دهه 1980 از این گروه سر زد، به شدت کاهش یافته است. آقای ابراهیمیان در این باره می‎گوید: «وقتی با افرادی که در طول انقلاب در ایران زندگی می‌کردند، صحبت می کنید و نام «مجاهدین» را بر زبان می‌آورید، لرزه بر تنشان می‌افتد.»

تا دهه 1980، ایدئولوژی این گروه بر محوریت آقای رجوی و همسرش مریم بود. تا جایی که به اعضا گفته شده بود كه برای اثبات ارادتشان به رجویها، از همسرشان طلاق بگیرند و از روابط عاشقانه خودداری كنند. در آن زمان، این گروه تحت حمایت صدام، در عراق مستقر بودند.

اما سرنوشت این گروه، پس از حمله آمریکا به عراق تغییر یافت. مجاهدین که با نام M.E.K شناخته می‌شوند، پس از یک حالت خاموشی اولیه، سلاح های خود را کنار گذاشتند و علیرغم اینکه در سال 1997 توسط آمریکا به عنوان یک سازمان تروریستی معرفی شدند، اما تحت حمایت آمریکا قرار گرفتند. سال 2009 ، نیروهای آمریکایی، مسئولیت M.E.K را به دولت عراق واگذار کردند. مقامات عراقی که در همکاری نزدیک با سیاستمداران ایران بودند، به شبه نظامیان وابسته به ایران اجازه دادند كه به این گروه حمله كنند. لذا، دیپلمات‌های آمریکایی و سازمان ملل شروع به جستجوی یک کشور امن‌تر برای تجهیز و استقرار این گروه کردند. پس از مذاکره و لابی‌های بسیار، دولت آمریکا آنها را در سال 2012 از لیست سازمان‌های تروریستی حذف کرد. یک سال بعد، آنها سرانجام مورد استقبال دولت آلبانی قرار گرفتند. به گفته دیتمیر بوشاتی وزیر خارجه آلبانی بین سال های 2013 و 2019، دولت آلبانی امیدوار بود که با مهمان نوازی از این گروه، مورد پسند واشنگتن قرار بگیرد.

اینگونه بود که این گروه چندین مزرعه را در یک دره در 15 مایلی غرب تیرانا، پایتخت آلبانی، خریداری کرد و اردوگاهی در آنجا ساخت.

وقتی من از این اردوگاه بازدید کردم، پایگاه به شدت خالی به نظر می‌رسید. در حالی که این گروه ادعا می کند که حدود 2500 نفر عضو دارد. اما در طول دو روزی که من در آنجا حضور داشتم، بیش از 200 نفر را ندیدم. به نظر می‌رسید دیگران یا محبوس شده‌اند یا همگی با هم گروه را ترک کرده‌اند. البته این برآورد من، حدس چندان بی‌دلیلی هم به نظر نمی‌رسد، چرا که دهها عضو پیشین این گروه، اکنون در آلبانی به صورت مستقل زندگی می‌کنند. من با 10 نفر از آنها آشنا شدم که هرکدام موضوع را این گونه توصیف می کردند که شستشوی مغزی داده شده‌اند. آنها می‌گفتند که در داخل اردوگاه، روابط عاشقانه و افکار جنسی ممنوع است، تماس با خانواده بسیار محدود است و روابط و دوستی‌ها سرد و بی‌روح است. همه بازگو می کردند که بالاجبار می‌بایست در مراسمی که برای انتقاد از خود برگزار می شد، شرکت می‌کردند و در ان مراسم می‌بایست به افکار جنسی یا عدم وفاداریشان به فرماندهان خود اعتراف می‌کردند.

عبدالرحمن محمدیان، 60 ساله که در سال 1988 به این گروه پیوسته است و در سال 2016 آن را ترک کرده است، می‌گوید: «کم کم، شکسته می‌شوید. خودتان را فراموش می کنید و شخصیت خود را تغییر می دهید. شما فقط از قوانین پیروی می کنید. این گونه است که دیگر خودتان نیستید. فقط یک ماشین هستید.»

البته، این گروه، گفته‌های آقای محمدیان و سخنانی از این دست را اتهام دانسته و آنها را به شدت تکذیب می کند و بسیاری از منتقدان خود، از جمله آقای محمدیان را جاسوس ایران نام می نهد.

من در این سفر، سه ساعتی را در موزه‌ای که بیانگر تاریخچه مجاهدین بود، به سر بردم. اما در این موزه، هیچ اثری از دوران همکاری این گروه با صدام و یا سخنی از امتناع اجباری از ازدواج به میان نیامده بود. در عوض، آنها بر روی شکنجه‌هایی که در ایران متحمل شده بودند، متمرکز شده بودند و ماکت اتاق های شکنجه را ساخته بودند، تا توضیح دهند که چگونه حامیانشان در دهه 1980 در زندان‌های ایران مورد شکنجه و بازجویی قرار گرفته اند. در هر اتاق، تعدادی از اعضای گروه که در واقع، بازمانده‌ی آن شکنجه‌ها بودند، روش های سرکوب و شکنجه را برایم توضیح می دادند.

به منظور اثرگذاری هرچه بیشتر بر مخاطب، این گروه به طور فزاینده‌ای به اینترنت روی آورده است. یک استودیوی ضبط به من نشان داده شد که در آن دو نوازنده، آهنگ ها و ترانه‌های ضد حکومت ایران را برای پخش در رسانه‌های اجتماعی آهنگسازی می‌کردند.

اعضای جوان گروه هم با استفاده از چندین حساب در فیس بوک و توییتر، با انتشار پیام‌های منتقدانه علیه دولت ایران، سعی در تقویت لابی های گروه و تبلیغ برای رهبران حزب می کنند.

بعد از آن از یک ورزشگاه و یک کافه تریا بازدید کردم چند زن آنجا نشسته بودند وقتی با آنها در مورد محدودیت هایی که بر زندگی خصوصی شان تحمیل شده بود صحبت کردم، گفتند که چنین نظم و انضباطی برای جنگ با حریفی چون دولت ایران، ضرورت دارد.

شیوا زاهدی در این رابطه، می‌گوید: «وقتی برای یک هدف تلاش می کنید، نمی توانید زندگی شخصی داشته باشید.»

بعد از خروج از اردوگاه، با سه افسر نظامی سابق آمریکایی که کار محافظت از یکی از اردوگاههای مجاهدین در عراق را بر عهده داشتند، تماس گرفتم. هر یک از آنان روایتی درباره این گروه داشتند و به گفته یکی از آنان، بعد از حمله آمریکا به عراق در سال 2003 و قرار گرفتن اعضای مجاهدین زیر چتر حمایتی ایالات متحده، اعضای این گروه آزاد بودند و می توانستند در صورت خواست خود گروه را ترک کنند.

ژنرال دیوید فیلیپس، که سال 2003 و 2004 فرماندهی پلیس نظامی محافظت از اردوگاه را برعهده داشت، گفت : افسران آمریکایی به هر نقطه از پایگاهِ مجاهدین دسترسی داشتند و هیچ زندان یا مرکز شکنجه ای آنجا ندیدند «بدم نمی آمد که آنجا اسلحه پیدا کنیم یا آدم هایی ببینیم که به تخت بسته شده اند اما هیچکدام از اینها را آنجا ندیدیم» اما روایت همه شاهدان یکسان نیست.

سروان متیو وودساید، یکی از مسئولان سابق نیروی دریایی که بین سالهای 2004 تا 2005 بر سیاست آمریکا در اردوگاه‌های عراق نظارت می‌کرد و یکی از کسانی بود که مجاهدین توصیه کرد با وی تماس نگیرم، گفت حقیقت این است که سربازان آمریکایی به طور منظم به ساختمان‌های اردوگاه یا آن دسته از اعضای گروه که بستگانشان می‌گفتند که آنها به زور نگه داشته شده اند، دسترسی نداشتند. رهبری مجاهدین با تأخیر چند روزه اجازه ملاقات اعضایش را با بستگانشان یا افسران آمریکایی می داد و برای صدور اجازه در مورد تک تک آنها، وارد نزاع با ما می شد. وی خاطر نشان می کند که فرار اعضا به ویژه زنان از اردوگاه دشوار بود.

کاپیتان وودساید در پایان گفت: «من از آن سازمان متنفرم و در شگفتم که چگونه آلبانی آنها را پذیرفت»

*نیویورک تایمز

مترجم: ط. مکارمی

نظر شما