twitter share facebook share ۱۴۰۰ مرداد ۲۸ 1369

گمان نمی رود که آمریکا از مداخلات طولانی مدت خود در افغانستان درس گرفته باشد. نشانه این امر را می توان در مقاله روز شنبه نیویورک تایمز دید؛ این مقاله خروج از افغانستان را بدلیل بی میلی روز افزون آمریکا به حضور نظامی در کشورهای خارجی در دوران سه رئیس جمهور اخیر دانسته و این مسئله را مطرح می کند که: «حالا تردید کشورهای بی طرفی همچون تایوان، اکراین، فیلیپین و اندونزی در مورد سیاست های آمریکا بیشتر شده و تنها چین و روسیه بابت این اتفاقات خوشحال هستند»

این عبارت نشان می دهد که تفکرات جنگ سرد، همچنان بر سیاستمداران و تحلیلگران آمریکایی حاکم است. منظور از تفکر جنگ سرد، این اندیشه است که سه گروه کشور در جهان وجود دارند: کشورهایی که دوست ما بوده و در تیم ما هستند، کشورهایی که در تیم دشمنان و رقیبان ما قرار دارند و دسته سوم نیز کشورهایی هستند که هنوز انتخاب نکرده اند در کدام تیم بازی کنند، ثبات ندارند و دائم از یک تیم به تیم دیگر می روند. این طرز تفکر همان چیزی است که جرقه رویدادهای تسلسل وار منجر به آشفتگی کنونی افغانستان را زد.

زنجیره رویدادهای افغانستان، با تصمیم رؤسای جمهور پیشین آمریکا جیمی کارتر و رونالد ریگان برای برخورد با افغانستان -به عنوان کشوری که در دسته سوم کشورهایی که ذکر کردیم قرار داشت- آغاز شد. این تصمیم آنقدر مهم بود که اگر گرفته نمی شد، شاید جهان، امروزه به شکل دیگری بود و چیزی تحت عنوان طالبان یا القاعده وجود نداشت و اگر این دو گروه نبودند آمریکا سال 2001 به افغانستان حمله نمی کرد

البته اینکه اگر کارتر و ریگان چهار دهه قبل، سیل پول و سلاح را روانه افغانستان نمی کردند، اکنون چه وضعیتی داشتیم، به شکل قطع روشن نیست و تنها می توان حدس و گمان زد. اما با مرور پیامدهای آن تصمیم، به این نکته می رسیم: وقتی ذهنیت جنگ سرد دارید و جهان را عرصه بازی دیده و کشورها را در قالب این سه گروه دسته بندی می کنید، باید منتظر عواقب ناخواسته و بسیار بدی هم باشید

سال 1979 شوروی از ترس اینکه رژیم مارکسیستی افغانستان به سمت غرب متمایل شود، به افغانستان حمله کرد و با اشغال آن، از کودتا و تغییر رهبری کشور حمایت نمود. البته رژیم افغانستان، قبل از حمله شوروی هم، با تحمیل ارزش های سکولار به مردم مذهبی کشور، زمینه شورش های مردمی را ایجاد کرده بود

جیمی کارتر در حالیکه کمتر از یکسال به پایان ریاست جمهوری اش باقی مانده بود، برنامه مسلح کردن نیروهای مقاومت افغانستان را آغاز کرد. نیروهای مقاومت، قبل از مداخله آمریکا نیز، از حمایت خارجی به ویژه از جانب پاکستان برخوردار بودند؛ اما حمایت آمریکا بسیار گسترده تر بود و شامل موشک های ضد هوایی نیز می شد. این امر موجب گشت که شوروی تاب مقاومت را از دست دهد و پس از یک درگیری 13 ساله، در نهایت افغانستان را ترک کند. در جریان این مبارزات حدود یک میلیون افغان کشته شدند

اما این پایان کار نبود. سال 1992 پس از سقوط دولت، تلاش برای ایجاد وحدت ملی با شکست مواجه شد. یکی از دلایل اصلی این شکست، گلبدین حکمتیار بود که در زمان جنگ با شوروی، آمریکا به او 600 میلیون دلار کمک کرده بود. وی که سلاح و جنگجویان بسیاری هم داشت، از پیوستن به توافق تقسیم قدرت که سایر گروههای اصلی مقاومت -که در جنگ علیه شوروی حضور داشتند- آن را امضا کرده بودند، امتناع نمود. به این ترتیب جنگ داخلی شروع شد و تا سال 1996 ادامه یافت. این جنگ صدها هزار کشته در پی داشت و بدنبال آن جمعیت کابل از دو میلیون نفر به نیم میلیون نفر رسید

در این مدت دو اتفاق مهم رخ داد:

1. ایجاد القاعده: اسامه بن لادن یکی از جهادگرانی بود که در جریان شورش های مورد حمایت امریکا، به افغانستان آمد و در زمان حضورش در آن کشور، القاعده را تأسیس کرد. وی در افغانستان، با رهبر جهاد اسلامی مصر دیدار کرد و دو طرف توافق کردند که به کمک پولِ بن لادن و تخصص سازمان جهاد اسلامی، بعد از خروج شوروی، در سایر کشورها فعالیت های جهادی انجام دهند

2. ایجاد طالبان: طالبان سال 1994 و در میانه جنگ داخلی، توسط ملا محمد عمر تأسیس شد. ملا عمر دهه هشتاد توسط آژانس اطلاعاتی پاکستان –که آن زمان بودجه مورد نیاز خود را برای آموزش و تجهیز جنگجویانی که به افغانستان اعزام می شدند از امریکا می گرفت- آموزش نظامی دیده بود. طالبان بدلیل قرائت بنیادگرایانه از اسلام و اجرای سخت گیرانه قوانین خود، محبوبیت گسترده ای نداشت؛ اما برای افغان ها صلح، نظم و قانون به ارمغان آورد؛ سه چیزی که از اواخر دهه هفتاد از افغانستان رخت بربسته بود

در ادامه دیدیم که طالبان و القاعده باهم متحد شدند؛ طالبان در اختیار القاعده و بین لادن پایگاه گذاشت و به همین دلیل آمریکا بعد از حملات یازده سپتامبر، سال 2001 به افغانستان حمله کرد

پیشتر گفتیم که اگر کارتر و ریگان در افغانستان مداخله نمی کردند، معلوم نیست الان اوضاع چگونه بود. اما آنچه زمینه تصرف افغانستان توسط طالبان را فراهم کرد، هرج و مرج حاکم بر کشور طی سالیان مدید بود و نمی توان جریان ورود سلاح و دیگر منابع نظامی از سوی آمریکا به افغانستان را، در ظهور این گروه دخیل ندانست

ایالات متحده برای پیروزی در جنگ نیابتی خود با شوروی، از احساسات دینی مردم سوء استفاده کرده و حتی این احساسات را تشدید نمود. برای مثال بر اساس گزارش واشنگتن پست، کتاب های درسی ای که برای دانش آموزان افغان تهیه می کرد، پر بود از موضوعات مربوط به جهاد و تصاویر تفنگ و گلوله و سرباز و مین. این کتاب ها آنقدر ستیزه جویی را ترویج می داد که طالبان پس از کنترل کشور، همچنان از آنها به عنوان کتاب درسی مدارس استفاده می کرد

رفتار ما با کشورهایی که در دسه سوم هستند، عجیب است؛ از یکسو دائما از این سخن می گوییم که چقدر به مردم این کشورها اهمیت می دهیم و چقدر آوردن آزادی و دموکراسی برای انها مهم است. اما از سوی دیگر آنقدر در هدف خود که ضمیمه کردن آن کشور به تیم خودمان است، غرق می شویم که حاضریم مرگ و رنج عظیمی به مردم تحمیل کنیم و به هر قیمتی که شده پیروزی را از آن خود نماییم. حتی گاهی اوقات به نام آزادی، این مردم را زیر یوغ حاکمان خودکامه قرار می دهیم. یکی از دیکتاتورهایی که بر کرسی نشاندیم، با کودتای 1953 در ایران بود که نخست وزیری منتخب و دموکرات را بر کنار کردیم و زمینه انقلاب اسلامی 1979 را فراهم ساختیم

همین نگاه و تفکرات جنگ سرد بود، که باعث شد نتوانیم بفهمیم، مخالفت با ما در ویتنام، بیش از آنکه ناشی از احساسات کمونیستی باشد، واکنش بومیان منطقه نسبت به استعمار بود. ما درک نکردیم گروههای مذهبی که در افغانستان یاری شان کردیم، چقدر می توانند قوی و غیر قابل پیش بینی باشند. ما متوجه نشدیم که حضور شوروی در افغانستان، با توجه وضعیت اقتصادی بد و نابسامانی که دارد، اصلا تهدید قابل توجهی محسوب نمی شود و نیاز نبود بکوشیم تا افغانستان را به تیم خود ضمیمه کنیم.

اما علیرغم همه این تجربیات تلخ، دست از تفکر غلط خود بر نمی داریم؛ همچنان به وجود تیم دشمن معتقدیم و فکر می کنیم این تیم توسط چین و روسیه هدایت می شوند؛ اما نام ان را از کمونیسم به اقتدارگرایی تغییر داده ایم

در هفتاد سال گذشته، ما دو الگو برای سیاست امنیت ملی خود داشته ایم: نخست جنگ سرد و دوم جنگ علیه تروریسم. اکنون با مشاهده پیامدهای جنگ ویتنام و جنگ عراق، به وضوح می بینیم که هر دو الگو ما را به دردسر انداخته است

جنگ افغانستان محصول الگوی دوم یعنی جنگ علیه تروریسم بود و برخلاف جنگ عراق که با دروغ و بی توجهی آشکار به قوانین بین الملل آغاز شد، به دلایل موجهی بعد از حملات یازده سپتامبر صورت گرفت. اما اگر به عقب برگردیم و افغانستان را از دو دهه قبل از یازده سپتامبر ببینیم، متوجه می شویم که فعالیت های ما و ناکامی هایی که در این کشور داشته ایم، نه فقط به خاطر جنگ علیه تروریسم که محصول الگوی جنگ سرد نیز هست

دفعه بعد که می خواهیم به خارج از کشور نیرو بفرستیم یا گروههای مبارز را مسلح کنیم، بهتر است به تاریخ چهار دهه اخیر افغانستان بیاندیشیم

*منبع: responsiblestatecraft

مترجم: فاطمه رادمهر

نظر شما