یک دهه از بهار عربی که بسیاری از رژیمهای اقتدارگرای خاورمیانه را از بین برد و کشورهای زیادی را دچار هرجومرج کرد، گذشته است. اکنون مصر و تونس به عنوان نخستین کشورهایی که توانستند از شر دیکتاتورهای خود خلاص شوند، با کودتا بار دیگر به سمت استبداد درحال حرکت هستند. چین، روسیه، ترکیه و بسیاری از کشورهای خلیج فارس سلطه خود را بر کشورهای ضعیفتر منطقه افزایش دادهاند و ایران حوزه نفوذ خود را در سراسر خاورمیانه به خصوص عراق، لبنان و یمن گسترش داده است. بشار اسد نیز بیسروصدا به آغوش اعراب بازمیگردد.
با خروج آمریکا از خاورمیانه و تغییرات ژئوپلیتیکی متعاقب آن، بار دیگر شاهد تجدید حیات استبداد در سرتاسر منطقه هستیم. خروج آمریکا راه را برای فعالیتهای هرچه بیشتر چین و روسیه و قدرتهای منطقهای از جمله ایران و عربستان و ترکیه گشوده و این کشورها نیز همگی منافع ملی خود را ورای مرزهایشان میبینند.
تفاوت اقتدارگرایی جدید با اقتدارگرایی و استبداد پیش از بهار عربی، آن است که در گذشته حکام خاورمیانه معتقد بودند شکوفایی اقتصادی را در ازای آزادی سیاسی به مردم ارزانی داشتهاند. به عبارت دیگر درست است که حقوق بشر را سرکوب کرده و از پذیرش دموکراسی سر باز میزنند، اما در ازای آن در اختیار مردم فرصتهای شغلی و اقتصادی قرار میدهند. ولی اکنون و بهویژه در پی همهگیری کووید 19 و بحران تغییرات اقلیمی، بسیاری از کشورهای منطقه با مشکلات اقتصادی بلندمدتی مواجه هستند.
سالهای پس از قیام بهار عربی، سالهای ناامیدکنندهای برای هواداران دموکراسی بود. نه تنها لیبی، سوریه و یمن دستخوش جنگ داخلی شدند، که آن دسته از دولتهایی هم که پایدار ماندند، سرکوب و نظارت بیشتر مردم را بر اصلاحات ترجیح دادند. در الجزایر، بحرین، مصر، اردن، مراکش، عمان، عربستان، سودان و تونس دولتها ازادیهای مردم را محدود کرده و جامعه مدنی را سرکوب کردهاند. مدافعان حقوق بشر در بسیاری از کشورها زندانی هستند و برخی همچون بحرین تابعیت منتقدان دولت را سلب میکنند. دولتها هنوز همهگیری کووید 19 را بهانهای برای اعمال مقررات منع رفتوآمد میکنند؛ امارات متحده از پیامرسان ToTok برای جاسوسی از میلیونها نفر استفاده کرده است. سال گذشته کودتا در دو کشور، تنها نمونههای موفق بهار عربی را زیر سؤال برد؛ ماه ژوئیه رئیس جمهور تونس قیس سعید پارلمان را به حالت تعلیق درآورد، نخستوزیر را برکنار کرد و دستور بازداشت نمایندگان مجلس و خبرنگاران منتقد را صادر نمود. ماه اکتبر ژنرال عبدالفتاح برهان فرمانده ارتش سودان در اقدامی مشابه با قیس سعید، قدرت را تصاحب کرد، دولت انتقالی را تعلیق نمود، کابینه جدیدی منصوب کرد و به سرویس امنیتی، اختیارات اضطراری جدیدی برای تعقیب شهروندان معترض داد.
خروج آمریکا از خاورمیانه، بر ظهور اقتدارگرایی جدید دامن زد. واشنگتن از هدف خود برای برقراری دموکراسی در منطقه دست کشیده و اولویتهای جدیدی را جایگزین کرده است که تضمین ثبات منطقه، جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هستهای و مبارزه با تروریسمی که تهدید کننده خاک آمریکا است، را شامل میشود. کاهش حضور آمریکا، به قدرتهای منطقه فضای بیشتری برای پیگیری منافع خود داده و جای تعجب نیست که آنها بقای خود را بر رفاه مردم اولویت دادهاند.
با خروج آمریکا، روسیه و چین برای پر کردن این خلأ دست به کار شده و خاورمیانه را به عرصه رقابت قدرتهای بزرگ تبدیل خواهند کرد. اکنون مسکو درگیر مناقشه سوریه است و با هزینهای کم به نتایج دیپلماتیک و نظامی قابل توجهی دست یافته است. این کشور همچنین تسلط خود را بر سایر بخشهای جهان عرب بهویژه شمال آفریقا افزایش داده است. چین نیز روابط خود را با کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا تعمیق بخشیده و مشارکتهای اقتصادی و تجاری گستردهای در بخش زیرساختها، انرژی، مالی و فناوری با این کشورها دارد. چین با مصر، ایران و سعودی توافقنامه نظامی دوجانبه دارد و توافقهای دیپلماتیک چندجانبهای با کشورهای عربی امضا کرده است. دولتهای عربی از حضور روبهرشد چین در منطقه استقبال میکنند زیرا این امر به آنها امکان میدهد که روابط خود را با قدرتهای بزرگ تنوع بخشند؛ به خصوص که پکن همچون آنها با ارزشهای دموکراتیک مخالف است.
علاوه بر قدرتهای بزرگ، قدرتهای متوسط منطقه نیز برای تأمین منافع خود فعالتر شدهاند. امارات متحده که زمانی بازیگری کوچک در منطقه بود، اکنون به بازیگری تأثیرگذار در مصر، لیبی، سودان، تونس، یمن و شاخ آفریقا تبدیل شده است و اغلب از دولتهای مستبد و نیروهای نیابتی مسلح حمایت مالی و سیاسی میکند. ترکیه که یک دهه پیش بدنبال روابط نزدیکتر با اروپا بود، به بازیگری فعال در شمال آفریقا و شام بدل شده است. این کشور با حمایت از نیروهای نیابتیِ اسلامگرا در لیبی، سومالی، سوریه و یمن، میکوشد منطقه نفوذی برای خود ایجاد کند. قطر در کنار عربستان مدتهاست که از دلارهای نفتی برای خرید نفوذ در منطقه استفاده میکند و ایران هم از اختلافات موجود بین کشورهای عربی برای افزایش نفوذ خود بهره میبرد.
قدرتهای اقتدارگرا که بدنبال منافع خود در ورای مرزهایشان هستند، با شعار برقراری ثبات، به دموکراسی و حقوق بشر در دیگر کشورها ضربه میزنند. چنانکه میبینیم برخی از کشورهای خلیج فارس از رهبران کودتا در سودان و تونس حمایت کردهاند و برخی از قدرتهای منطقه همچون مصر و اردن و امارات، شروع به عادیسازی روابط خود با سوریه نمودهاند.
در گذشته حاکمان مستبد از مردمان خود در خاورمیانه میخواستند که بین آزادی سیاسی از یکسو و ثبات و اقتصاد از سوی دیگر، یکی را انتخاب کنند و غالبا مردم ثبات و اقتصاد را انتخاب میکردند. به این ترتیب نسل پیشین خودکامگان عرب میتوانستند ادعا کنند که در ازای سلب آزادیهای سیاسی مردم، به آنها مزایای اجتماعی و اقتصادی دادهاند. اما نسل جدید این رهبران خودکامه، این امکان را ندارند و نمیتوانند به مردم نوید رفاه و ثبات را بدهند. آنها بدلیل مواجهه با بحران اقتصادی که بخشی از آن ناشی از همهگیری کووید 19 است و بخشی بدلیل تغیییرات اقلیمی، قادر به انجام چنین معاملهای با مردم خود نیستند. لبنان و عراق هردو در تنگنای اقتصادی شدیدی قرار دارند؛ لیبی، سوریه و یمن درگیر جنگ داخلی هستند و اسیر بحران انسانی وخیمی شدهاند. حتی کشورهای نسبتا باثباتی همچون مصر و تونس نیز از نظر اقتصادی با مشکلات بسیاری دستوپنجه نرم میکنند. کشورهای خلیج فارس که زمانی بسیار ثروتمند بودند، چشمانداز پایان دوران نفت را دور نمیبینند. حمله روسیه به اکراین و افزایش قیمت نفت ممکن است به انها مهلت داده باشد، اما در نهایت این سیستم پایان خواهد پذیرفت. در سراسر منطقه میزان بدهی به تولید ناخالص داخلی در حال افزایش است؛ برای مثال نسبت بدهی مصر به تولید ناخالص داخلی آن 88% میباشد. نادیده گرفتن مشکلات اقتصادی در تونس، نارضایتیهای مردمی را برانگیخته و فضایی شبیه به پیش از انقلاب 2010 ایجاد کرده است.
چالشهای زیست محیطی همچون افزایش دما و کمبود آب، رشد اقتصاد و تأمین نیازهای مردم را برای دولتهای عرب سختتر میکند. خاورمیانه دو برابر میانگین جهانی در حال گرم شدن است و ناامنی غذایی، مهاجرت و رقابت بر سر منابع، به مشکلات منطقه دامن میزند. 11 کشور از 17 کشوری که بیشترین تنش آبی را در جهان دارند، در این منطقه هستند. بر اساس گزارش بانک جهانی، خاورمیانه و شمال آفریقا تا سال 2050 بین 7 تا 14% از تولید ناخالص داخلی خود را به دلیل کمبود آب از دست خواهند داد. افزایش بیابانزایی و خشکسالی، مردم را به مهاجرت به شهرها سوق میدهد. این امر زیرساختها را تحت فشار قرار داده و تنشها را میان جوامع افزایش میدهد؛ برای مثال بین سالهای 2007 و 2010 خشکسالی 1.5 میلیون نفر را از شمال شرق سوریه به غرب کشور سوق داد و به افزایش چشمگیر جمعیت شهری انجامید. این امر جرقه قیام سال 2011 را زد زیرا کاهش کیفیت استانداردهای زندگی را سرعت داد و به نارضایتیها دامن زد. امروزه جنگ در لیبی، سوریه و یمن، به جریان ورود پناهجو به عراق، اردن، لبنان، سومالی، تونس و ترکیه منجر شده و رقابت بر سر منابع را تشدید کرده است. با گذشت زمان، این فشارهای جمعیتی قطعا نارضایتی سیاسی و اجتماعی-اقتصادی را افزایش میدهد و وقتی کشورها قادر به تأمین نیازهای شهروندان خود نباشند، به ارعاب متکی میشوند.
آن دسته از کشورهای عربی که شروع به عادی سازی روابط خود با نظام سوریه کردهاند، به نظر نمیرسد که علاقهای به پاسخگو نمودن مقامات سوری به خاطر جنایات جنگیشان داشته باشند. همچنین ظاهرا علاقهای به حل مشکل پناهندگان وجود ندارد؛ زیرا نظام سوریه میتواند از ان به عنوان اهرمی برای تسریع روند عادیسازی روابط استفاده کند. تا زمانی که مقامات سوری از عدالت فرار کنند، نظامهای استبدادی سراسر خاورمیانه انگیزه چندانی برای خودداری از ارتکاب جنایات مشابه علیه مردم خود نخواهند داشت و تا راهحل معتبر سیاسی برای حل بحران سوریه بدست نیاید و نظام اسد در قدرت باقی بماند، میلیونها پناهنده نمیتوانند به خانههای خود برگردند.
نظم اقتدارگرایانهای که بعد از بهار عربی در خاورمیانه ایجاد شده، ناپایدار خواهد بود. ترکیب سرکوب داخلی، وخامت شرایط اجتماعی-اقتصادی و مداخلات بینالمللی، بیثباتی و خشونت بیشتر به همراه خواهد داشت و سبب تجدید حیات افراطگرایان خواهد شد. چنین شرایطی که از یکسو خشونت رو به افزایش میرود و از سوی دیگر منابع رو به کاهش میگذارد، درست مشابه با شرایط قبل از قیام بهار عربی در عراق و سوریه است. بیثباتیهای آینده را باید جدی گرفت.
مترجم: فاطمه رادمهر
messages.comments