twitter share facebook share ۱۳۹۵ مهر ۲۶ 948

یک هفته از مناظره‌ی دوم هیلاری کلینتون و دانلد ترامپ می‌گذرد. آن‌هایی که مناظره‌های سیاسی در چند دهه‌ی اخیر امریکا را دنبال کرده‌اند اذعان دارند که مناظره‌ی اخیر از نظر محتوا، شکل اتهام‌ها و تنوع القابی که دو نامزد علیه یکدیگر استفاده کردند، یکی از کم‌سابقه‌ترین مناظره‌ها در تاریخ انتخابات ریاست‌جمهوری امریکا بوده‌است. فیلمی که واشنگتن‌پست یک روز قبل از مناظره از اظهارات ترامپ درباره‌ی تلاش او برای برقراری رابطه‌ی جنسیِ بدونِ رضایت با زنان منتشر کرد، از یک سو، و بی‌پرواییِ دو نامزد در حمله‌های شخصی و کلامی علیه رقیب، از سوی دیگر، بیش از صد میلیون بیننده را پای تلویزیون‌ها کشاند. در چند روز گذشته، اغلب رسانه‌های جریان اصلی - حتی آن‌‌ها که به جمهوری‌خواه‌ها نزدیک‌ترند - از افزایش نارضایتیِ عمومی از ترامپ، کاهش آرای او میان جمهوری‌خواهان و پیروزی محتمل کلینتون در انتخابات ۸ نوامبر خبر می‌دهند. بنگاه‌های نظرسنجی نیز به ما می‌گویند که اگر همین فردا انتخابات برگزار شود، شانس کلینتون برای پیروزی بیشتر از رقیب جمهوری‌خواه اوست. اما شناختِ ما نسبت به کلینتون تا چه اندازه است؟ این‌طور به نظر می‌رسد که اظهاراتِ غیرمتعارفِ ترامپ در مقام نامزد ریاست‌جمهوری در یک سال اخیر - که خوراکِ رسانه‌ایِ کم‌نظیری برای فروشِ گسترده به مخاطبان فراهم آورده‌است - امکانِ شکل‌گیریِ گفتارهای انتقادی درباره‌ی هیلاری کلینتون را در رسانه‌های جمعی محدود کرده‌ باشد. «نه به کلینتون» در فضای دوقطبیِ امریکا معادل «آری به ترامپ» معرفی می‌شود. اما در کشوری که هیلاری و همسرش برای سه دهه از سیاست‌مدارانِ پرقدرت و بانفود آن بوده‌اند، به دشواری می‌توان ظهور پدیده‌ی ترامپ و طرفدارانش را جدا از کارنامه‌ی کاریِ کلینتون‌ها فهمید. هیلاری کلینتون کیست؟ چه‌طور به عنوان نامزد نهایی دموکرات‌ها انتخاب شد؟ چه‌ جایگاهی در افکار عمومی امریکایی‌ها دارد؟ کارنامه‌ی سیاسی او از چه آینده‌ای برای امریکا و جهان خبر می‌دهد؟ و چه‌طور می‌توان رقابت او با دانلد ترامپ را از منظری جز رقابتِ یک سیاست‌مدارِ لیبرالِ کارکشته با یک تاجر-شومنِ برنامه‌های تلویزیونی تفسیر کرد؟ این یادداشتِ هشت‌بندی تلاشی برای پاسخ‌گویی به این پرسش‌هاست.

۱) از همان خرداد پارسال که برنی سندرز وارد رقابت‌های انتخاباتی درون‌حزبی شد، نشانه‌های آشکار و پنهانی وجود داشت که تشکیلاتِ حزب دموکرات علاقه‌ای به انتخاب او به عنوان نامزد نهایی حزب ندارد. زمان‌بندیِ مناظره‌های انتخاباتی، موضعِ مسئولان رده‌بالای حزب، انعطاف‌ ناپذیری برای عمومی‌تر کردن حق رأی شهروندان، جهت‌گیری رسانه‌های نزدیک به دموکرات‌ها و نحوه‌ی پوشش رسانه‌ایِ دو کمپینِ رقیب، شکی برای حامیان سندرز باقی نمی‌گذاشت که هیلاری کلینتون و هم‌پیمان‌های او در رسانه‌‌ها، حزب دموکرات و بنگا‌ه‌های مالی از هیچ رفتار غیرمنصفانه‌‌، غیراخلاقی و گاه فراقانونی برای شکستِ سندرز نمی‌گذرند. این ادعا یک ماه پیش جنبه‌ی رسمی‌تری به خود گرفت؛ ویکی‌لیکس ایمیل‌های تازه‌ای را منتشر کرد که نشان می‌داد تشکیلاتِ حزب دموکرات که مطابق قوانین درون‌حزبی می‌بایست نسبت به دو نامزد رقیب بی‌طرف بوده‌باشد، برای شکست برنی سندرز تلاش کرده‌‌ و دستورالعمل‌های مدونی را برای بدنام کردنِ نامزدِ سوسیالیستِ دموکرات در رسانه‌ها تدوین کرده‌‌است. مثلا در یک نمونه‌ی رسواکننده، زیردست‌های «دبی واسرمن شولتز»، بالاترین مقام اجراییِ حزب و رئیس کمیته‌ی ملی دموکرات، در ایمیل‌های کاری‌شان بحث کرده‌‌بودند که چه‌طور از باورهای دینیِ سندرز برای تبلیغ منفی علیه او در بعضی از ایالت‌های جنوبی بهره ببرند. خانم شولتز و چند تنِ دیگر از مقام‌های رده‌بالای حزب در پی افشای این ایمیل‌ها و با فشار افکار عمومی استعفا دادند. واکنش هیلاری کلینتون به این رسوایی اما یکی از ویژگی‌های مدیریتی و شخصیتی او را آشکارتر می‌کند. او، بی‌توجه به اعتراض بخشی از دموکرات‌ها، دبی شولتز را پس از استعفا به مقام «ریاست افتخاری» کمپین خود منصوب کرد تا از «روابط گسترده‌ی او» برای پیروزی در انتخابات ماه نوامبر استفاده کند. خشم و ناراحتیِ بدنه‌ی حزب دموکرات - به طور خاص میانِ اعضای تازه‌‌واردِ جوان که با جنبشِ حامیِ برنی سندرز وارد حزب شده‌‌‌‌بودند - تا به امروز ادامه داشته‌است. برخورد غیرمتواضعانه‌ و بالابه‌پایینِ کلینتون با رقبای سیاسی، نه فقط در رقابت با اوباما در سال ۲۰۰۸، که امسال نیز - اگر ورق برگردد - ممکن است به ضرر او تمام شود. مطابق نظرسنجی‌های معتبر، دست کم یک سوم طرفداران برنی‌ سندرز تصمیم دارند به نامزدی جز کلینتون (و جز ترامپ) رأی بدهند. اغلب ایشان هیلاری کلینتون را «غیرقابل اعتماد» و «ناراست‌گو» می‌دانند. صدای اعتراض‌ ایشان حتی در مجمع عمومیِ حزبِ دموکرات نیز به گوش رسید و اگر حمایت سندرز از کلینتون در هفته‌های بعدی نبود، شاید کنترلِ حامیان تغییر در حزب دموکرات به آسانی ممکن نمی‌شد.

۲) هیلاری کلینتون در یک سال گذشته با تأثیر از کمپین سندرز و برای جلب حمایت طرفداران وی به چپ چرخیده‌بود؛ به طور خاص با نزدیک‌تر کردن موضع خود به سندرز در بالابردن حداقل دست‌مزد، کم کردنِ هزینه‌ی دانشگاه، همگانی کردنِ بیمه‌ی درمانی، گسترشِ خدمات اجتماعی و رفاهی، لغو مجازات اعدام، مخالفت با بعضی از قراردادهای آزاد تجاری، قانونی کردن ماریجوانا، خارج کردن پولِ ثروت‌مندان از سیاست و سخت‌گیری بر بانک‌ها و بنیادهای مالی. در آخرین نمونه، برنی سندرز موفق شد امضای کلینتون را در موافقت با طرحی داشته باشد که به موجب آن خانواده‌هایی که سالیانه کمتر از صد و بیست و پنج‌هزار دلار درآمد دارند (حدود هشتاد و سه درصد از خانواده‌های امریکایی) بتوانند فرزندان خود را به شکل رایگان به دانشگاه‌های دولتی بفرستند. با این حال به نظر می‌رسد که با پایان رقابت‌های انتخاباتیِ درون‌حزبی و آغازِ رقابت نهایی با نامزد جمهوری‌خواه، هیلاری دوباره به سمت خاستگاهِ خود و همسرش، جایی در میانه و راستِ حزب دموکرات، چرخیده‌‌است. اسنادی که ویکی‌لیکس پیش از مناظره‌ی دوم کلینتون و ترامپ منتشر کرد - و زیر سایه‌ی فیلم واشنگتن‌پست از اظهارات ترامپ گم شد - نشان می‌دهد که برخی از ادعاهای کلینتون در رقابت با سندرز - به طور خاص لزومِ سخت‌گیری بر بانک‌ها و شرکت‌های تجاری و افزایش خدمات اجتماعی دولت به شهروندانِ آسیب‌پذیر - تنها با هدف پیروزی بر سندرز گفته شده و کلینتون نطق‌های متفاوت و گاه متعارضی را در جلسه‌های خصوصی با مدیرانِ بانک‌ها ایراد کرده‌است. علی‌رغم فشار کمپین برنی سندرز و رسانه‌های جمعی در دور مقدماتی، متن سخن‌رانی‌های کلینتون برای مدیران شرکت‌های وال‌استریتی و مؤسسه‌های مالی تا به امروز منتشر نشده‌است. از سوی دیگر، انتخاب تیم کِین فرماندار سابق ویرجینیا به عنوان معاون اول نیز شاهد دیگری بر بازگشتِ کلینتون به میانه و راستِ حزب است. انتخاب کین - که بعضی از نطق‌های انتخاباتی را به زبان اسپانیولی ایراد می‌کند - بیش از آن‌که برای جلب رضایت چپ‌‌های دموکرات باشد، برای تقویتِ بالِ راستِ حزب، به دست‌آوردنِ رأی جمهوری‌خواه‌های ناراضی از ترامپ، از دست ندادنِ رآیِ لاتین‌تبارها و نیز پیروزی در ایالت مهم ویرجینیاست. کِین از حامیانِ آسان‌گیری بر بانک‌ها و وال‌استریت است، به عنوان یک دموکرات پرونده‌ی قابل دفاعی در موضوعِ پایان‌دادنِ داوطلبانه به بارداری و نیز شیوه‌ی برخورد با مهاجران ندارد و از تی‌پی‌پی حمایت کرده‌است. (تی‌پی‌پی یا «همکاری فرا پاسیفیک» یک توافق‌نامه‌ی تجاری برای آسان‌‌تر شدنِ تجارت و برداشتنِ تعرفه بین دوازده کشور از جمله امریکاست و کارگران امریکایی باور دارند در صورت تصویب و اجرا به صنایع داخلی این کشور ضربه خواهد زد). تیم کِین تجربه‌ی عضویت در کمیته‌ی روابط خارجی سنا را نیز دارد و هم‌صدا با کلینتون (و اعضای ارشد جمهوری‌خواه مانند مک‌کین) از منتقدان سیاست‌ِ «ناکارآمد» اوباما در حل بحران سوریه، از حامیان دخالت نظامی عربستان در یمن و از نزدیک‌ترین دوستان اسرائیل بوده‌است.

۳) چرخش کلینتون به وسط و تقویتِ موضعِ میانه‌ و راستِ حزب در حالی اتفاق می‌افتد که یکی از مهم‌ترین انگیزه‌‌ی رأی‌دهندگانِ امریکایی در انتخابات امسال، چه در حزب جمهوری‌خواه و چه دموکرات، «نه گفتن به دستگاهِ حاکم» و «تغییر ریشه‌ایِ وضعیت» است. کلینتون خود را ادامه‌دهنده‌ی راه اوباما و طرفدار تغییر تدریجی می‌خواند، اما «ادامه‌ی راه اوباما» برای مخالفان وضع موجود معادلِ افزایش شکاف طبقاتی، افزایش بدهیِ شهروندان به دولت، ناتوانی در پرداخت قبض‌های آخر ماه، توزیع ناعادلانه‌ی ثروت، نرخِ مالیاتِ نامتناست با درآمد، انتقال کارخانه‌های امریکایی به خارج از مرزها برای بهره‌کشی از نیروی ارزانِ کار و پایین بودنِ کیفیت زندگی است. ممکن است شعارِ «ادامه‌ی راه اوباما» برای طرفدارانِ پابه‌سن‌گذاشته‌‌‌ی حزبِ دموکرات چشم‌نواز جلوه کند و - با توجه به محبوبیتِ نسبیِ اوباما میان بدنه‌ی دموکرات - تضمین‌کننده‌ی پیروزی هیلاری در رقابت‌های مقدماتی بوده‌باشد، اما بعید است این شعار در ماه نوامبر مقابل نامزدی که تمامِ هویتِ سیاسیِ خود را ضد طبقه‌ی حاکم تعریف کرده به آسانی به کار کلینتون بیاید؛ سیاست‌های نئولیبرالیستیِ این سه دهه باعث شده که یک دهمِ درصد از جمعیتِ متمولِ امریکا (۰.۱٪) ثروتی معادل نود درصد پایینی داشته باشند؛ متوسط درآمد یک خانوار امریکایی در سال ۲۰۱۵ پنج هزار دلار کمتر از سال ۲۰۰۰ باشد؛ حقوق مدیران اجرایی و رؤسای شرکت‌ها به چهارصد برابر یک کارمند عادی‌ برسد؛ و بیش از چهل و هفت میلیون امریکایی زیر خطر فقر زندگی کنند.

۴) در چنین شرایطی نامزدیِ هیلاری کلینتون از طرف حزب دموکرات - به‌ خودی‌ِ خود - برگِ برنده‌ی رقیبِ جمهوری‌خواهِ اوست. رقیبِ اصلی هیلاری در انتخابات نوامبر، نه یک میلیاردر زن‌ستیز، نژادپرست، مسلمان‌هراس، با باورهای فاشیستی و توانا در فروش برنامه‌های سرگرم‌کننده به مخاطبِ سیاست‌زده، که خودِ هیلاری کلینتون و پیشینه‌ی خانوادگی و سیاسی اوست. خانواده‌ی کلینتون را به درستی یکی از نمادهای عینیِ طبقه‌ی حاکمِ سیاسی-اقتصادی در ایالات متحده می‌دانند. بیل و هیلاری نه تنها از سال ۱۹۷۹ به این‌‌سو فرماندار، عضو کنگره، سناتور، وزیرامورخارجه و رئیس‌جمهور بوده‌اند، بلکه از طریق «بنیاد کلینتون» به یکی از خانواده‌های ثروت‌مند و با نفوذ بین سیاست‌مدارانِ زنده‌ی دنیا بدل شده‌اند. «بنیاد کلینتون» در سال ۱۹۹۷ تأسیس شد و قرار بود مسئول راه‌اندازیِ یک کتاب‌خانه‌ی کوچک در ایالتِ آرکانسا محل تولد و رشدِ سیاسیِ بیل کلینتون باشد تا به سنت رؤسای جمهور امریکا به محلی برای گذرانِ دورانِ بازنشستگی او تبدیل شود. جاه‌طلبیِ کلینتون‌ها اما در کمتر از بیست سال بنیاد کلینتون را به نهاد قدرت‌مندی بدل کرده که امروز رد پای پروژه‌های آن را در پنج قاره می‌توان پی گرفت. بنیاد کلینتون با جمع‌آوری بیش از دو میلیارد دلار کمک مالی از افراد و نهادهای حقیقی و حقوقی، بیش از دو هزار و هشتصد پروژه‌ را در صد و هشتاد کشور تعریف کرده‌‌است؛ از کمک به زلزله‌زدگان هائیتی، تا کنترل قیمت داروی ایدز در افریقا، از کاشت محصول کشاورزی در لسوتو، تا استخراج معدن در امریکای لاتین، از مبارزه با مالاریا، تا کمک به بنیادهای اقتصادیِ زودبازده در آسیای مرکزی. جست‌وجوی حقیقت‌جویانه‌ی روزنامه‌نگارانِ مستقل اما نشان می‌دهد که فعالیت‌های بنیاد کلینتون فراتر از حوزه‌های انسان‌دوستانه بوده‌است. زمانی که هیلاری وزیر امور خارجه‌ بود، صد و هشتاد شرکت تجاری که به بنیاد کلینتون کمکِ مالی کرده‌بودند هم‌زمان در حال لابی‌ با دولتِ امریکا برای بهره‌مندی از امتیازهای ویژه بوده‌اند؛ عربستان بزرگ‌ترین حامیِ دولتیِ بنیاد کلینتون است و حضور شاهزاده‌های سعودی (و قطری و بحرینی و اماراتی) در جلسه‌های سالیانه‌ی بنیاد امری عادی است. بعضی از افراد شاغل در وزارت امور خارجه‌ در دوره‌ی هیلاری هم‌زمان در بنیاد کلینتون نیز مشغول به کار بوده‌اند. هشتاد و شش نفر از افرادی که هیلاری کلینتون در زمان تصدی وزارت خارجه با ایشان جلسه‌ی خصوصیِ کاری داشته‌است، در مجموع بیش از صد و پنجاه میلیون دلار به بنیاد کلینتون کمک مالی کرده‌بودند. بسته‌شدنِ پرونده‌ی هیلاری که از ایمیل‌های شخصی برای امور سازمانی وزارت امور خارجه استفاده کرده‌بود و عدم صدور حکم بازداشت او توسط اف‌بی‌آی و دادستانی نیز در نظر مخالفانِ وضع موجود شاهد دیگری بر این ادعاست که هیلاری کلینتون‌، به عنوان عضوِ مؤثرِ طبقه‌ی حاکمِ سیاسی-اقتصادیِ ایالات متحده، هیچ‌گاه با مجازاتِ دستگاه قضایی مواجه نمی‌شود؛ حال آن‌‌که یک شهروند افریقایی‌تبارِ امریکا به خاطر حمل چند گرم ماریجوانا ممکن است حبس ابد بخورد. بیل و هیلاری از سال ۲۰۰۱ به این طرف تنها با سخنرانی برای نهادهای مالی و سیاسیِ ذی‌نفع، بیش از ۱۵۳ میلیون دلار درآمد داشته‌اند؛ آن هم در امریکایی که شصت و دو درصد از شهروندانش کمتر از هزار دلار در حسابِ پس‌انداز خود دارند.

۵) یکی از برگ‌های بُرَنده‌ی کمپینِ هیلاری در پاسخ به انتقادهایی که او را متعلق به طبقه‌ی حاکم اقتصادی-سیاسی و در نتیجه غیرقابل اعتماد و ناراست‌گو می‌دانند، متهم کردنِ منتقدان به سکسیسم و جنسیت‌زدگی است. هیلاری می‌تواند اولین رئیس‌جمهور زن در امریکا شود. او در ویدئویی که در کنگره‌‌ی عمومیِ دموکرات‌ها پخش شد، حامیانش را فراخواند تا با انتخاب وی به عنوان رئیس‌جمهور، بزرگ‌ترین تَرَک را در «سقف شیشه‌ایِ تبعیض» که مقابل پیشرفت زنان در عرصه‌ی عمومی قرار گرفته ایجاد کنند. ممکن است ادعای کلینتون بهره‌ای از حقیقت داشته‌ باشد؛ چه یکی از مطالبه‌های تاریخی جنبش‌های فمینیستِی حضور بیشتر و مؤثرتر زنان در نهادهای تصمیم‌گیر به خصوص در عرصه‌ی سیاسی بوده‌است. اما رأی به هیلاری کلینتون به‌خودی‌خود عملی فمینیستی و پیشروانه نیست. جوهره‌ی فمینیسم نقد ریشه‌ایِ روابطِ نابرابرِ قدرت، مقاومت مقابل روندهای خشونت‌بار، بازاندیشی در روایت‌های مسلط از واقعیت و نیز ایستادن کنار به‌حاشیه‌رانده‌شدگانِ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به طور خاص زنان و اقلیت‌هاست. از همین روست که پرونده‌ی کاریِ کلینتون به عنوان یک زنِ سفیدپوستِ ثروت‌مندِ متعلق به یک‌درصدِ بالا که ارتباط نزدیکی با مدیران وال‌استریتی، فرماندهان نظامی و رهبران خودکامه‌‌ی خاورمیانه، افریقا و امریکای لاتین دارد، با روحِ اغلبِ جنبش‌های فمینیستیِ بیست سال اخیر بیگانه است و جنسیت او به تنهایی نمی‌تواند دلیل کافی برای دفاع از او از منظری فمینیستی باشد. پایان‌‌دادنِ داوطلبانه به بارداری، فراگیرترکردنِ بیمه‌های سلامت برای زنان و نیز دست‌مزد برابر زنان و مردان در ازای کار یکسان مطالبه‌هایی فمینیستی است و هیلاری کلینتون از ابتدای دهه‌ی نود به این سو از پیگیری این خواسته‌ها کوتاه نیامده‌است. اما سیاست‌های نئولیبرال اقتصادی که هیلاری و همسرش در این دو دهه پیگیر آن بودند، آسیب‌پذیرترین قشرهای اجتماعی و اقلیت‌ها را در امریکا (و خارج از آن) هدف قرار داد و نظامی‌گری کلینتون، نزدیکی او به نئوکان‌ها، و رویکرد استعماری او به دیگر ملت‌ها، جانِ زنانِ رنگین‌پوستِ شمال افریقا، امریکای لاتین و خاورمیانه را گرفت. هر چند گروهی از زنان فمینیستِ لیبرال - که در دهه‌ی شصت و هفتاد از شرکت‌کنندگان و تئوری‌پردازان جنبش زنان در امریکا بودند و در زمانه‌ی موج دوم فمینیسم به بلوغِ سیاسی رسیدند - انتخاب اولین رئیس‌جمهورِ زن در ایالات متحده را پیروزی فمینیسم و برابری جنسیتی می‌دانند، اما آن دسته از زنانِ امریکایی که در این سی سال در امریکا بزرگ شده‌اند و بیشتر در معرض صداهای متنوع‌‌تر فمینیسم سیاه و پسااستعماری قرارداشته‌اند، نظر دیگری دارند؛ هشتاد درصد از ایشان که در انتخاباتِ درون‌حزبیِ دموکرات‌ها شرکت کردند، مرد هفتاد و چهار ساله‌ی سوسیالیستِ دموکرات را به زنی که از سال ۲۰۰۱ به این سو به طور متوسط ۲۱۱ هزار دلار به ازای هر سخنرانی برای شرکت‌های وال‌استریتی درآمد داشته و با دفاع از جنگ عراق و طراحی جنگ لیبی - که هر دو به ظهور و رشد داعش کمک کرد - زنانِ رنگین‌پوستِ پرشماری را آواره کرده‌است، ترجیح دادند. ممکن است هیلاری تجسمی از لیبرالیسمِ واقعاً موجود باشد؛ اما به نظر نمی‌رسد بتوان شورمندانه از کارنامه‌ی کاری او از منظر فمینیسم دفاع کرد.

۶) هیلاری کلینتون خود را ادامه‌دهنده‌‌ی راه اوباما می‌داند اما تفاوت‌ رویکرد او با اوباما در سیاست خارجی آشکارتر از آن است که از نظرها پنهان مانده‌باشد. اوباما در رقابت درون‌حزبی با کلینتون در سال ۲۰۰۸ قول داده‌بود نیروهای امریکایی را طی یک برنامه‌ی زمان‌بندی‌شده از عراق و افغانستان خارج کند، زندان گوانتانامو را ببندد و تلاش کند با کشورهایی که «دشمن» امریکا محسوب می‌شوند - از جمله ایران و کوبا - روابط دیپلماتیک داشته باشد. کلینتون اما در سیاست خارجی در جایی ایستاده که بعضی از آرای او را به دشواری می‌توان از آرای محافظه‌کاران تمیز داد. هر اندازه که اوباما در هشت سال ریاست‌جمهوری به گزارش سازمان‌های اطلاعاتی و حمله‌های موردی با پهبادهای جاسوسی اهمیت می‌داد (و البته جان بسیاری از مردم عادی را در یمن و پاکستان و سودان و افغانستان گرفت)، هیلاری به ارتش قدرت‌مند و دخالت نظامیِ آشکار بالیده‌است. سنگ بنایِ سیاست خارجی هیلاری - مانند اغلب سیاست‌مداران مداخله‌جوی امریکا - بر »استثناگراییِ امریکایی» استوار است: امریکا کشوری است با تاریخ و فرهنگ و نهادهای استثنایی، ارزش‌های جهان‌شمولِ آزادی و برابری و فردگرایی و - مهم‌تر از دو مورد اول - با مأموریتی ذاتی برای رهبری جهان و به پیش‌بردن چرخ‌های تاریخ؛ ولو به زورِ اسلحه و به بهانه‌‌های استعمارپسندِ «توسعه‌ی اقتصادی» و «پیشرفتِ فرهنگیِ» مردمانی که دولت‌هاشان هم‌پیمان امریکا نیستند. در نتیجه غیرقابل‌انتظار نیست که طی سال‌هایی که هیلاری وزیر امور خارجه بود، مداخله‌جویانه‌ترین پیشنهادها روی میزِ جلسه‌های کاری کاخ سفید از طرف وی ارائه شده‌است؛ از جمله گسترده‌‌تر کردن عملیات‌‌های نظامی امریکا در لیبی و عراق و افغانستان، مخالفت با عادی‌سازی روابط با کشورهای غیرهم‌پیمان و حمایت از کودتاهای نظامی در کشورهای امریکای لاتین برای برکناری رؤسای جمهورِ مایل به چپی که به شکلِ دموکراتیک انتخاب شده‌بودند. کلینتون پس از ترک وزارت امور خارجه نیز از هوادارانِ آموزش نظامی و کمک‌ تسلیحاتی به «شورشی‌های میانه‌روی سوری» بود و در این دو سال موضع خود را مقابلِ استراتژی دولت اوباما در سوریه و نزدیک‌تر به محافظه‌کاران تعریف کرده‌است. رابرت کیگن، یکی از دو مؤسسِ بنیادِ دستِ راستیِ «پی‌ناک» که چند طراح اصلی جنگ عراق از جمله دیک‌ چنی، دانلد رامسفلد و پال ولفوویتز را در دوره‌ی بوش به کاخ سفید فرستاد، از مشاورانِ امروزِ کلینتون در سیاست خارجی و امور نظامی است. کیگن - که در سال ۲۰۰۸ مشاور سیاست خارجی مک‌کین در رقابت با اوباما بود - امسال حزب جمهوری‌خواه را ترک کرد، ترامپ را یک فاشیست نامید و به تیم هیلاری پیوست. به قول او، هر چند هیلاری رسماً عضو حزب جمهوری‌خواه نیست، اما اگر رئیس‌جمهور شود یک نئوکان به صندلی ریاست‌جمهوری رسیده‌است؛ ولو آن‌ که افکار عمومی وی را با عنوان‌های دیگری مثل لیبرال و دموکرات بشناسند. از پیشنهادِ ترامپ برای بمباران داعش که بگذریم، ترامپ هیچ‌گاه عطشِ کلینتون را برای دخالت نظامی از خود نشان نداده‌است.

۷) کلینتون توافق هسته‌ای با ایران را محصول تلاش خود به عنوان وزیر امور خارجه در چهار سال اول دوره‌ی اوباما برای اعمال بی‌سابقه‌ترین تحریم‌ها بعد از جنگ جهانی دوم علیه ایران می‌داند اما «اگر در چهار سال دوم به جای جان کری هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه بود، شاید توافق هسته‌ای با ایران به دست نمی‌آمد.» هر اندازه که رویکرد اوباما و کری به ایران در جربان حل پرونده‌ی هسته‌ای «ایجاد اعتماد از طریق راستی‌آزمایی» بود، کلینتون در نقطه‌ی مقابل قرار داشت؛ «ایران همیشه گناهکار است مگر آن‌ که خلافش ثابت شود.» هیلاری - بر خلاف اوباما که به دنبالِ به اجرا درنیامدنِ تحریم‌های تازه در جریان مذاکرات بود - خواهانِ «اعمال تحریم‌های بیشتر» برای «بازگرداندن ایران سر میز مذاکره» بود و هر چند موضع خود را در فضای دوقطبی‌شده‌ی کنگره علنی نکرد، اما نمی‌توانست خصومت خود را با ایران پنهان کند. وی در جریان مبارزه‌ی انتخاباتیِ درون‌حزبیِ امسال، برنی سندرز را به خاطر پیشنهادِ برقراری رابطه‌ی عادی‌تر با ایران «ساده‌لوح» خواند؛ درست همان‌طور که اوباما را در سال ۲۰۰۸ به همین دلیل «بی‌تجربه» و «خام» خوانده‌بود. کلینتون حتی از دیپلمات‌ها و مقام‌های سابق امنیت ملی کمک گرفت تا طی یک بیانیه‌ی رسمی که در اختیار رسانه‌ها قرار گرفت، برنی سندرز را به خاطر مواضع‌ روادارانه‌ترش در قبال ایران محکوم کند. با این وجود، هیلاری کلینتون - هر چند محتاطانه - از توافق هسته‌ای با ایران حمایت کرده‌است. حمایتِ متزلزلِ هیلاری از این توافق اما غیرعادی نیست. توافق هسته‌ای با ایران شاید مهم‌ترین دست‌آوردِ دولت اوباما در سیاست خارجی بوده‌باشد و بسیج سناتورها و نمایندگان دموکرات و اتاق‌های فکر نزدیک به حزب در دفاع از آن در دو سال اخیر، دلالت‌هایی فراتر از خودِ توافق داشته و حیثیت دولتِ اوباما را دربرگرفته‌است. بیراه نیست اگر مخالفت با توافق برای نامزدی که خود را «ادامه‌دهنده‌ی راه اوباما» می‌خواند نابخردیِ سیاسی تلقی شود. دشمنیِ کلینتون با ایران اما مربوط به سال‌های دور نیست. او در نطقی که در سال ۲۰۰۲ در دفاع از جنگ عراق در سنا کرد، حمایتِ امریکا از صدام حسین علیه آیت‌الله خمینی را اشتباه خواند و از رونالد ریگان انتقاد کرد که چرا در پاسخ به استفاده‌ی صدام از سلاح شیمیایی علیه ایرانیان، موضعِ اصولی نگرفته‌است. بیل کلینتون نیز دست کم در دوره‌ی دوم ریاست جمهوری خود تلاش‌ آشکاری برای گرم کردن رابطه‌ی سرد تهران و واشنگتن داشت. در این دوازده سال اما تغییر توازن قوا در خاورمیانه، ستبر شدن گفتمانِ «جنگ علیه ترور» در امریکا و نیز افزایش قدرت مالی و لابی‌گری کمیته‌ی روابط عمومی امریکا و اسرائیل (آیپک)، مواضع کلینتون‌ها نسبت به ایران خصمانه‌تر و نسبت به اسرائیل و عربستان دوستانه‌تر شده‌است. اظهار نظر هیلاری کلینتون در سال ۲۰۰۸ مبنی بر «نابودیِ کامل ایران» در صورت پروراندنِ خيالِ «حمله به اسرائیل»(؟) هنوز در خاطره‌ی جمعیِ بعضی از ایرانی-امریکایی‌ها ثبت است. کلینتون در سخنرانیِ ضد فلسطینیِ امسال خود در آیپک نیز هشدار داد که اگر توافق‌نامه‌ی هسته‌ای با ایران در سال‌های آینده امنیت اسرائیل را تهدید کند، دولت امریکا حتی یک لحظه پای آن نخواهد ایستاد. رویکرد خصمانه‌ی کلینتون به ایران به پلتفروم نهاییِ حزب دموکرات‌ - که امسال در جریان کنگره‌ی عمومی دموکرات‌ها به تصویب رسید - نیز راه پیدا کرده‌است. هر اندازه که فشار برنی سندرز و نماینده‌های چپ‌گرای او در کنگره‌ی عمومی امسال باعث شد که دموکرات‌ها در سیاست داخلی گردش به چپِ بیشتری از خود نشان بدهند، رویکرد حزب در سیاست خارجی مخصوصاً نسبت به ایران و اسرائیل تنه‌به‌تنه‌ی مواضعِ نئوکان‌ها می‌زند: نام‌بردن از ایران به عنوان «دولت پیشروی حامیِ تروریسم» و اشاره به «حمله‌ی نظامی به ایران» در صورت عدم رعایت مفاد توافق‌نامه‌ی هسته‌ای، دوباره به گفتمانِ سیاستِ خارجیِ دموکرات‌ها بازگشته‌است. هر چند سیاستِ خارجیِ ترامپ در صورت پیروزی پیش‌بینی‌ناپذیرتر از رقیبِ دموکراتِ اوست، اما به دشواری بتوان ادعا کرد که انتخابِ کلینتون به عنوان فرمانده‌ی قوی‌ترین ارتش جهان لزوماً آینده‌ی بسیار بهتری را برای ایران و شهروندان‌ش رقم می‌زند.

۸) طرفداران ترامپ - بر خلاف آن‌چه که کلینتون در ضیافت شامی در نیویورک که مهمان‌هایش برای هر صندلی پنجاه‌هزار دلار پرداخت کرده‌بودند بر زبان آورد - «یک مشت آدم رقت‌انگیز» نیستند. طرفدارانِ ترامپ اتفاقاً در بستر سیاسی-اقتصادیِ امریکایی ظهور و رشد کردند که کلینتون‌ها برای سه دهه از سیاست‌مداران بانفود و سکان‌داران قدرت‌مند آن بوده‌اند. هر چند بخشی از کسانی که به ترامپ رأی می‌دهند از طبقه‌ی بسیار مرفه‌اند، مالیات کمتر بر ثروت‌مندان را ترجیح می‌دهند و مانند ترامپ از سیستم نفع برده‌اند، اما شمار قابل توجهی از طرفداران او از به‌حاشیه‌رانده‌شدگانی هستند که از «بالادستی‌ها» خشمگین‌اند، دهه‌هاست توسط رسانه‌ها «نادیده‌ گرفته‌‌شده‌اند»، در کمپین‌های انتخاباتی ترامپ برای اولین بار «دیده می‌شوند» و انگیزه‌ی زیادی برای «انتقام» از سیستم دارند. وضعیتِ اقتصادیِ ایشان - که امکان پرداخت قبض‌های آخر ماه خود را ندارند، سال‌هاست نماینده‌ای برای پیگیری مطالبات‌شان نداشته‌اند، احساس عدم مالکیت بر زندگی خود می‌کنند و هر ساله فاصله‌ی خود را با «الیتِ اقتصادی و فرهنگی و سیاسی» بیشتر می‌بینند - محصولِ مستقیمِ گردش‌به‌راستِ دموکرات‌ها در سی سال اخیر است. دموکرات‌ها با تسهیلِ سیاست‌های نئولیبرال اقتصادی، عدم سخت‌گیری به بانک‌ها و مؤسسه‌های مالی، کاهش خدمات اجتماعی و رفاهیِ دولت به شهروندان، پی‌گیری بعضی قراردادهای آزاد تجاری و انتقال کارخانه‌ها و صنایع امریکایی به خارج از مرزها برای بهره‌بردن از نیروی ارزان کار، در وضعیتِ پیش‌آمده شریک‌اند. فاصله گرفتنِ حزب دموکرات از اتحادیه‌های کارگری و اولویت‌دادن به مطالباتِ شرکت‌ها و مؤسسه‌هایی که هزینه‌ی کمپین‌های انتخاباتی را تأمین می‌کنند، به بیگانگی ایشان با خواسته‌های بدنه‌ی اجتماعی و در نتیجه ظهور پدیده‌ی ترامپ کمک کرده‌است. خارجی‌ستیزیِ بعضی از طرفداران ترامپ نیز نه به خاطر «بی‌فرهنگی» و «بی‌سوادی» و «روستانشینی»، که متأثر از مناسبات واقعی اجتماعی است. نمی‌توان دیگری‌ستیزیِ بعضی از طرفداران ترامپ را از گفتمانِ «جنگ علیه ترور» - که در یک دهه‌ی گذشته توسط هر دو حزب جمهوری‌خواه و دموکرات شکل گرفت و قوام یافت و به اسلام‌ستیزی و مسلمان‌هراسی دامن زد - جدا دانست. طرح‌های ارائه شده توسط دموکرات‌ها در دهه‌ی نود میلادی مبنی بر حضور بیشتر پلیس در محله‌های غیرسفیدپوست، نظامی‌تر کردنِ خیابان‌ها، خصوصی‌شدن زندان‌ها و تصویب قوانین سخت‌گیرانه‌‌تر برای جرم‌هایی که به سیاهان نسبت داده می‌شد نیز شباهت غیرقابل‌انکاری با گفتمانِ پلیس-محورِ ترامپ و طرحِ او مبنی بر «اجرای سخت‌گیرانه‌ی قانون و تأمین آمرانه‌ی نظم» دارد. در نتیجه ترامپ و گفتمانی که او نمایندگی می‌کند استثنایی بر وضعیت نیست؛ بلکه بخشِ جداناپذیری از خودِ وضعیت است. «دیوسازی» از ترامپ هر چند به کار سیاست‌مداران و رسانه‌های لیبرال می‌آید تا هیلاری کلینتونِ نامحبوب را در جایگاه «نجات‌دهنده» بنشانند، اما «دیگری» ساختن از ترامپ، نتیجه‌ی نگاه نکردنِ دموکرات‌ها در آینه و پاک کردنِ صورت مسأله است

*علی عبدی

نظر شما