در جهانی زندگی می کنیم که بین سیمای ظاهری امور با آنچه در نهان می گذرد تفاوت بسیاری است، به ویژه وقتی این امور با سیاست، قانون، اقتصاد و رسانه در ارتباط باشد؛ بنابراین برای فهم حقیقت چاره ای جز نگاه منتقدانه و تحلیل گر به رخ دادهای دنیای امروز نیست.
در منشور سازمان ملل متحد که برای کشورهای عضو به منزله قانون اساسی است چنین نوشته شده: «ما ملت های متحد بر خود لازم می بینیم که نسل های آینده را از رنج و سختیهای ناشی از جنگ نجات دهیم...»
اما کشورها در تحقق این هدف منشور سازمان ملل ناکام ماندند و دیری نپایید که جهان بار دیگر شاهد کشمکش بین شوروی کمونیستی و آمریکای سرمایه داری در طول دوران جنگ سرد شد؛ کشمکشی که به رقابت بر سر تولید سلاح های کشتارجمعی انجامید و ترس عمیقی را از گسترش جنگ افزارهای اتمی در دل مردم افکند.
در کتاب «سازمان ملل متحد در نیم قرن» نیز به این ناکامی اشاره شده و آمده است: «مایه تأسف است که ماده 43 منشور سازمان ملل متحد به اجرا گذاشته نشد، درحالیکه این قانون تمامی کشورهای عضو را ملزم می داند تا قدرت هایی که در گذشته از بمب استفاده نمودند به صورت دائم زیر نظارت شورای امنیت قرار دهند» عملی نشدن این قانون در کنار قدرت یافتن آمریکا، باعث شد که این کشور زمام امور سازمان ملل را در دست گرفته و تحولات جهان را مطابق با خواست و اراده خود رقم زند.
در اولین گام، آمریکا ضمن اجرای پروژه مارشال که در ظاهر برای نجات ژاپن و کشورهای اروپایی از بحران های پس از جنگ جهانی دوم طرح ریزی شده بود، با سلطه خود بر آنان سایه افکند و به بهانه حمایت از آنها در مقابل شوروی کوشید تا جای پای خود را در آن کشورها مستحکم کند.
از دیگر اقدامات سلطه جویانه ی آمریکا آن بود که بدنبال پیروزی حزب سوسیالیست در سال 1949 در چین، آمریکا تلاش و توجه خود را برای برکناری این حکومت مردمی معطوف نمود و از این رو کشور تایوان را به عنوان جایگزین چین در شورای امنیت تا سال 1971 معرفی کرد.
همچنین سال 1950 این آمریکا بود که در نزاع های بین دو کره به نفع کره جنوبی وارد شد و در اختلافات ویتنام شمالی و جنوبی نیز دخالت کرده اما به نتیجه دلخواه نرسید.
حادثه بعدی انقلاب های اروپای شرقی بود که سال 1989 آغاز شد و با فروریختن دیوار برلین، به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991 انجامید. بدنبال این تحولات، اقتصاد سرمایه داری بر تمامی کشورهای تازه استقلال یافته حاکم شد و در این تقسیم بندی های جدید جغرافیایی، منطقه آسیای میانه ظهور پیدا کرد.
در ادامه آمریکا به کمک کشورهای عضو ناتو، یوگسلاوی سابق را مورد هجوم قرار داد و با شعار حمایت از مسلمانان موفق شد شورای امنیت را نیز با خود همراه کند. همچنین آمریکا موفق شد در زمان حکومت صدام و به بهانه حمایت از کردها و شیعیان، در شمال و جنوب این کشور منطقه پرواز ممنوع اعلام کند. آمریکا تمام دخالت های خود را به نام سازمان ملل انجام می داد و بدین ترتیب موفق شد قوانین سازمان ملل را به نفع خود استخدام نماید.
همه آنچه گفتیم مقدمه ای بود در بیان مغایرت دو روی سکه، که گاه حتی خردمندان را نیز فریفته و مانع از درک حقایق توسط آنان می گردد؛ حقیقت هولناکی که در ورای دخالت های نظامی آمریکا در خاورمیانه نهفته است و این امر از شباهت شرایط حاکم بر منطقه خاورمیانه و کشورهای بالکان قابل دریافت می باشد.
ماجرا با وقوع حادثه 11 سپتامبر سال 2001 و اشغال افغانستان توسط آمریکا به بهانه مبارزه با القاعده و تروریسم آغاز شد. سال 2002 گزارشی با عنوان رشد و شکوفایی ملت عرب با همکاری نخبگان کشورهای عربی وسازمان ملل متحد منتشر شد که در آن این شعار به چشم می خورد «برای نسل های آینده فرصت مناسب ایجاد کنیم». سال 2003 آمریکا به عراق حمله کرد تا به پروژه خاورمیانه بزرگ یک قدم نزدیک تر شود. سال 2004 آمریکا با ارائه نقشه خود به هشت کشور توسعه یافته و قدرتمند جهان، تحقق بندهای ذیل را جزء اهداف خود برشمرد:
-ایجاد حکومت های مبتنی بر دموکراسی در کشورهای خاورمیانه
-ایجاد جامعه ای آگاه
-اصلاحات در نظام آموزشی و ایجاد فرصت های اقتصادی
پی گیری های آمریکا برای رسیدن به این هدف سال 2005 نمود پیدا کرد؛ در این سال صندوق حمایت از دموکراسی در سازمان ملل تشکیل شد؛ صندوقی که از سازمان های مردم نهاد جامعه مدنی حمایت می کرد.
سال 2005 در اسکندریه مصر همایشی با عنوان «رفاه اجتماعی» به وسیله مرکز استراتژی اتحاد عربی برگزار شد. در این مراسم که نمایندگانی از دانشگاههای کشور سوئد حضور داشتند، آنچه بیش از همه توجه ها را به خود جلب کرد سخنان یکی از پژوهشگران بود که از تجزیه سیاسی به عنوان یکی از ابزارهای جهانی شدن سخن به میان اورد. از انجا که این سخن مغایر با طرح خاورمیانه بزرگ آمریکا می نمود مورد تردید گرفت، اما انتشار گزارش سازمان توسعه انسانی-عربی در سال 2009 تحت عنوان «چالش های امنیت انسانی در کشورهای عربی» نشان داد که سخنان این نویسنده چندان بی پایه و اساس نبوده است.
وقوع بهار عربی در سال 2011 اوضاع جهان عرب را بکلی دستخوش تغییر نمود و هرج و مرج بر آن کشورها حاکم شد، تا اینکه در سال 2016 گزارشی از سازمان توسعه انسانی-عربی با عنوان «جوانان و افق های رشد و شکوفایی» منتشر شد. در قطر و عربستان تحولات سیاسی در جریان بود و نسل قدیم حاکمان کنار گذاشته شده، نسل های جدید جای آنان را گرفتند. همزمانی انتشار این گزارش با تغییرات سیاسی روی داده در کشورهای حوزه خلیج فارس و نیز روی کار آمدن دونالد ترامپ به عنوان رییس جمهور آمریکا این سؤال را مطرح کرد که آیا ما به سمت تجزیه سیاسی و پراکندگی ملت ها حرکت می کنیم؟
آنچه احتمال پاسخ مثبت به این سؤال را بیشتر می کند ان است که تغییرات کنونی خاورمیانه، پیشروی به سمت تشکیل دولت های ایالتی و فدرالی را نشان می دهد و از طرف دیگر زمام حکومت به دست جوانانی سپرده شده است که مست قدرت و ثروتند و طوطی وار خواسته های اربابان آمریکایی خود را بازگو می کنند. هرچند در این مجال، قلم نقد ما بر سیاستهای ایالات متحده به نوشتار در امد اما دولت روسیه را نیز پاک و مبرا نمی دانیم و در جای خود به ان می پردازیم.
ابر قدرت های جهان بدنبال تولید نسلی هماهنگ و همگون با تمدن و فرهنگ خویش اند تا کشورهایی جدید، باب میل خود تشکیل دهند. در نهایت این سؤال باقی است که آیا ملت های خاورمیانه از چنان هوش و ذکاوتی برخوردار هستند که به اهداف شوم صحنه گردانان این نمایش پی برند؟
نویسنده: ناظم علی
مترجم: محمد منوری
نظر شما