اندکی پس از پایان جنگ ایران و عراق، «مؤسسه صلح ایالات متحده» در واشنگتن دیسی رویدادی برگزار کرد تا چشمانداز خاورمیانه را بررسی کند. اعضای پنل راهکارهایی برای برقراری صلح در منطقه پیشنهاد میکردند تا اینکه مایکل لیدین، نئومحافظهکار آمریکایی، بهگونهای دیگر سخن گفت: «شما استدلالهایی در حمایت از صلح شنیدید. من به نمایندگی از جنگ سخن میگویم.» او گفت این درگیری که از ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۸ ادامه داشت و شاید یک میلیون نفر را به کشتن داد، «جنگی خوب» بود. همچنین اظهار داشت هرگونه «صلح» میان ایالات متحده و دولتی به شرارت ایران چیزی جز یک فریب و مقدمهای برای جنگی دیگر نخواهد بود. لیدین در سال ۲۰۱۳ به من گفت: صلح چیزی است که «وقتی یک طرف شرایطش را به طرف دیگر تحمیل میکند» اتفاق میافتد. او گفت کافی نیست که دو طرف دست از جنگ بکشند؛ یکی از آنها باید ببازد. لیدین که در ماه مه درگذشت، بیش از پنج دهه از عمر خود را صرف استدلال علیه صلح – یا دستکم صلح دروغین – با ایران کرده بود.
تنها چند هفته بعد از مرگ او، جنگ فرصتی دوباره پیدا کرد. در ۱۳ ژوئن، اسرائیل مقامهای بلندپایه ایرانی را ترور و پدافند هوایی ایران را از کار انداخت. در دوازده روز بعد، ایران و اسرائیل با موشک به یکدیگر حمله کردند. حدود هزار ایرانی و دهها اسرائیلی کشته شدند. «محور مقاومت» ایران – مجموعهای از شبهنظامیان و متحدان منطقهای – وارد جنگ نشد. در ۲۲ ژوئن، آمریکا سه سایت هستهای ایران را بمباران و اعلام کرد که درگیری پایان یافته است. دولت ترامپ مدعی شد برنامه هستهای ایران «نابود شده»، اما هیچ مدرکی، این ادعا را تأیید نکرده است. اگر لیدین زنده بود، بیتردید اشاره میکرد که ایران در پایان جنگ، هیچگاه شرایط آتشبس را نپذیرفت. در واقع موضع رسمی ایران این است که اساساً هیچگاه آتشبسی را قبول نکرده است.
اکنون منطقه در خطر بازگشت به وضعیت پیشفرض خود قرار دارد؛ یعنی برقراری صلحی با ویژگیهای جنگ. در این حالت هم ایران و هم دشمنانش درحال برنامه ریزی برای حمله به یکدیگر هستند، بدون اینکه این برنامه خود را عملی کنند. مایکل دوران، پژوهشگر ارشد اندیشکده هادسون، به من گفت: «این رژیم در حال فروپاشی است، اما میتواند همینطور برای ۲۰ سال دیگر دوام بیاورد. ضربه خورده است اما من هیچ نشانه ای دال بر نزدیک بودن سقوط نمی بینم.» ایران پیشتر هم با بازنگری در استراتژی، و یافتن شیوههای نوآورانه برای تضعیف ایالات متحده و اسرائیل، از بحرانها جان سالم به در برده است. انتظار میرود این بار نیز دوباره سرپا شود.
جمهوری اسلامی پیش از جنگ 12 روزه نیز شکستهای تحقیرآمیزی متحمل شده بود: بمبگذاریها و ترورها در داخل ایران؛ درهمشکستن حزبالله (پیشرفتهترین نیروی نیابتیاش)؛ فرسایش خونین و تدریجی دیگر نیروی نیابتیاش (حماس)؛ و فروپاشی دولت متحدش، رژیم بشار اسد در سوریه. دسامبر گذشته، آقای خامنهای رهبر ۸۶ ساله ایران گفت وضعیت کنونی کشورش او را به یاد تاریکترین دوران جمهوری اسلامی میاندازد: جنگ ایران و عراق.
او در یکی از اپیزودهای ویژه «داستان امام» خاطرهای را تعریف کرد: «در حال سخنرانی در کارخانهای نزدیک فرودگاه تهران بودم. دیدم هواپیمای عراقی پایین آمد، بمبهایش را روی فرودگاه ریخت و رفت. ما شاهد این صحنهها بودهایم.» او گفت اینکه این لحظات دشوار را شکست بدانیم، اشتباه است. وی با خوشبینی از متحدان ایران سخن گفت: «جبهه مقاومت یک قطعه سختافزاری نیست که بتوان آن را شکست، باز کرد یا نابود ساخت. تحت فشار ضعیف نمیشود؛ بلکه قویتر هم میشود.»
بخشی از این سخنان، ادعاهایی گزاف بود. آقای خامنهای نمیتوانست پیروزی «شیطان بزرگ» و «شیطان کوچک» را بپذیرد. اما روایت او از تاریخ محور مقاومت – از ضرورت تولد این محور تا موفقیت ها و دشواری های پیش رویش– تا حد زیادی درست است. سال گذشته، من به چند کشور که میزبان نیروهای نیابتی ایران بودند سفر کردم و از نزدیک دیدم محوری که ۲۰ سال صلح و بقای ایران را تضمین کرده بود، در سرزمینهایی که در آنها فعال بود، ثمره ای جز ویرانی نداشت. این ویرانی عمدی بود: ایران ترجیح میدهد متحدان ضعیف داشته باشد تا قوی، و به جای حکومتهایی که به نیازهای مردم خود پاسخ می دهند، دولت هایی فاسد را در اتحاد با خود ببیند.
هدف ایران، استقرار حکومت شیعی ــ تئوکراتیک است؛ حکومتی که در برابر دولتهای دموکراتیک، سکولار و سنیِ متحد ایالات متحده در منطقه، موازنه ایجاد کند. آقای خامنهای به مردم خود می گوید که جمهوری اسلامی یک امپراتوری شکست ناپذیر است: وقتی مورد حمله قرار میگیرد، به هدفش نزدیکتر و قویتر میشود، بنابراین باید صبور و پایدار بود و با تمرکز بر بقا، از شکستها درس گرفت. اما با این حرف او به طور ناخواسته این پیام را به دشمنانش می فرستد که: اگر بخواهید ایران را شکست دهید، باید جنگ را آنقدر ادامه دهید تا ایران به طور کامل نابود شود، بدون اینکه فرصتی برای بازسازی یا بقا به آن داده شود، تنها در این صورت میتوان صلحی پایدار تحمیل کرد
محور مقاومت مفهومی ساده دارد: شبکهای از دوستان مسلح ایران که در سراسر منطقه گسترده است و آماده جنگیدن علیه دشمنان ایران می باشد. تا اواسط سال ۲۰۲۴، این شبکه همچون حصاری به دور کشور عمل میکرد؛ خطی که ایران آن را «دفاع پیشرو» مینامید و دشمنان را صدها کیلومتر دورتر از مرزهای خود مشغول نگه میداشت. اعضای اصلیاش حزبالله لبنان، شبهنظامیان شیعه عراق، دولت حوثیها در یمن، دولت علوی سوریه و حماس در غزه بودند. ایران، که بزرگترین کشور شیعهنشین جهان است، این گروهها – عمدتاً اقلیتهای شیعه – را شناسایی، تقویت و میان آنها اعتماد و همبستگی ایجاد کرد. رهبران ایران و متحدانشان از «وحدت جبههها» سخن میگفتند؛ به این معنا که حمله به یکی میتوانست واکنشی از سوی دیگر اعضای محور به دنبال داشته باشد.
سالها اعضای محور، خود را مسلح کرده و عملیاتهای ایذایی انجام میدادند که شلیک راکت به اسرائیل و پایگاههای آمریکایی در عراق از آن دسته بود. تا پیش از آنکه اسرائیل در سپتامبر ۲۰۲۴ حمله متقابلی علیه حزبالله آغاز کند، این استراتژی هم از سوی حامیان و هم از سوی دشمنان ایران «درخشان» توصیف میشد. یک دیپلمات آمریکایی ماه پیش به من گفته بود: «استراتژی ایران تا امروز جواب داده است.» او افزود زمان به سود ایران است: «گمان میکنم ما پیش از آنکه آنها از صحنه خارج شوند، منطقه را ترک خواهیم کرد.»
اما تنها در ظرف چند ماه، این خط دفاعی محور در هم شکست. فقط حوثیها کموبیش دستنخورده باقی ماندند و در برابر حملات اسرائیل و آمریکا حتی مقاومتر نیز شدند. البته با وجود فروپاشی کنونی، نمی توان محور مقاومت را شکست خورده دانست. این محور برای ۲۰ سال قواعد ژئوپولیتیک خاورمیانه را دیکته کرد و به کشوری فقیر و منزوی (یمن)، که توسط هواداران یک فرقه کوچک مذهبی اداره میشد، امکان داد قدرتهای ثروتمندتر و قویتر را به آشفتگی بکشاند و آنها را مجبور به صرف میلیاردها دلار، تنها برای حفظ وضع موجود کند.
ایران وقتی استراتژی محور مقاومت را در پیش گرفت که سایر گزینههایش شکست خورده بودند. پس از انقلاب ۱۹۷۹، ایران سرگرم دشمنان داخلی بود و با شدت کوشید مخالفانی را که حاضر به حمایت از آقای خمینی نبودند سرکوب کند. در ۱۹۸۰، زمانی که صدام رئیسجمهور عراق میدانهای نفتی مرزی ایران را تصرف کرد، گمان داشت ایران آنقدر گرفتار است که واکنشی نشان نمیدهد. اما ایران نه تنها اجازه نداد عراق سرزمینش را بگیرد، بلکه ضدحمله زد و ظرف دو سال سرزمینهایش را پس گرفت. صدام درخواست صلح داد، اما ایران رد کرد و جنگ را به نبردی مرگبار بدل ساخت. این جنگ شش سال دیگر ادامه یافت. آمریکا و قدرتهای غربی از رنج هر دو کشور خرسند بودند. جنگ موجب شد هنری کیسینجر یکی از شرم آورترین جملاتش را بگوید: «حیف که نمیشود هر دو طرف ببازند.»
اما هر دو طرف به شکل بدی باختند. برای پیدا کردن نمونهای مشابه از چنین کشتاری، باید به نبردهایی مثل پَسندال، سُم یا استالینگراد رجوع کرد. در این جنگ، عراق از سلاحهای شیمیایی و روشهای عجیبی همچون انداختن کابلهای برق در باتلاق و برقگرفتگی سربازان ایرانی استفاده کرد. ایران نیز حملات موج انسانی ترتیب میداد و حتی کودکان را بهعنوان مینروب انسانی به میدان میفرستاد. پژوهشگر افریم کارش در کتابش درباره جنگ، سخنان یک افسر عراقی را نقل میکند که با موج انسانی ایران روبهرو شد:
«آنها شعار اللهاکبر سر میدهند و پیش میآیند، ما هم مدام شلیک میکنیم و مسلسلهای ۵۰ میلیمتریمان را مثل داس میچرخانیم. سربازانم هجده، نوزده سالهاند، فقط چند سال بزرگتر از این بچهها. بارها دیدهام گریه میکنند و افسران مجبور شدهاند با لگد دوباره آنها را به میدان بفرستند. یکبار بچههای ایرانی را دیدیم که با دوچرخه به سمت ما میآمدند. سربازانم خندیدند، اما همین که آن بچهها شروع کردند به پرتاب نارنجک دستی، خندهها قطع شد و رگبار مسلسل آغاز شد.»
جنگ در ۱۹۸۸ بدون هیچ دستاورد راهبردی برای هیچیک از طرفین پایان یافت. هر دو کشور از پا افتاده بودند. آقای خمینی در ۱۹۸۹ درگذشت. یک روحانی میانهرتبه ۴۹ ساله به نام علی خامنهای جانشین او شد و رهبری جمهوری اسلامیای را به دست گرفت که سایهای از خود انقلابیاش بود.
تقریباً تمام فرماندهان نظامی اخیر ایران، از جمله معمار محور مقاومت، سردار قاسم سلیمانی، در جنگ ایران و عراق جنگیدهاند و اصلیترین درس آن را آموختهاند: نگذارید این حوادث تکرار شود. جنگهای بزرگ فاجعهبارند. پس از آن تجربه تلخ، ایران دهه ۹۰ و اوایل ۲۰۰۰ را همچون ملوانی گذارند که کشتی اش در دریا گم شده است: سرگردان، گرفتار طوفان های پیاپی، بیبرنامه و بیچشمانداز بلندمدت. از سوی دیگر چون از سوی جامعه بین الملل به عنوان کشوری شرور و خطرناک، منزوی شده بود، ناچار به نوآوری شد. یک مقام پیشین اطلاعاتی آمریکا به من گفت: «ایرانیها با خود گفتند: ما هیچ فناوری نداریم، هیچ دوستی نداریم، پولی نداریم. پس به رویکردی نامتعارف نیاز داریم.»
آن رویکرد در لبنان زاده شد. در ۱۹۸۲، چند سال پس از آغاز جنگ داخلی لبنان، اسرائیل به لبنان حمله کرد تا سازمان آزادیبخش فلسطین را در بیروت نابود کند. ایران برای مقابله با اسرائیل، آمریکا و شبهنظامیان سنی و مسیحی لبنان، حزبالله را آموزش داد و پشتیبانی کرد. حزبالله با نادیده گرفتن تمام هنجارها، به گروهی متمایز در صحنه داخلی لبنان و منطقه بدل شد، دست به گروگان گیری زد، به سفارتخانهها و غیرنظامیان، در داخل و خارج لبنان، حمله کرد و حتی بمبگذاری انتحاری را به کار گرفت. در ۱۹۸۳، یک عامل حزبالله با انفجار پایگاه تفنگداران دریایی آمریکا در کنار فرودگاه بیروت ۲۴۱ سرباز آمریکایی را کشت.
در ۱۹۸۹، وقتی دیگر گروههای لبنانی پذیرفتند سلاحها را زمین بگذارند و به احزاب سیاسی بدل شوند، حزبالله مسلح باقی ماند تا همچنان با اسرائیل بجنگد. مقاومت حزبالله تا خروج اسرائیل از جنوب لبنان در سال ۲۰۰۰ ادامه یافت؛ این لحظه نشانهای برای ایران بود که میتواند مدل حزبالله را در جاهای دیگر نیز به کار گیرد. حزبالله از این پیروزی استفاده کرد تا با هدف حمله به اسرائیل، تونل حفر کند و موشک انبار نماید. ایران اکنون نیرویی ورزیده در اختیار داشت که تقریباً بدون هزینه، از میان داوطلبان شیعه عرب ساخته شده بود؛ بدون آنکه حتی یک ایرانی در میدان جنگ کشته شود. هنگامی که حزبالله آمریکاییها و اسرائیلیها را میکشت، تقریباً هیچ مجازاتی در کار نبود. این گروه توانست دشمنان را بیرون راند و در جنگ یکماهه ۲۰۰۶ برابر اسرائیل ایستادگی کند. بعدها، وقتی سوریه به دست جهادگرایان سنی در آستانه سقوط قرار گرفت، حزبالله به یاری آمد، مردم را مرعوب کرد و رژیم اسد را نگه داشت.
مدل حزبالله دستورالعملی سهمرحلهای داشت: نیروی نیابتی بساز؛ آن را به هر وسیلهای مسلح کن و منتظر بمان تا دشمن فرسوده شود. چون خاورمیانه پر از دشمنی نسبت به آمریکا و دولتهای داخلی بود، ایران بهراحتی چنین دوستانی را برای ایجاد نیروی نیابتی یافت. هریک از اعضای محور مقاومت میتوانست تا زمانی که دولت های بی کفایت وجود داشت، رشد کند. از سوی دیگر هرجومرج شدید به ایران فرصت میداد به این نیروها اسلحه و آموزش بدهد. عبارت «محور مقاومت» نخستین بار در ۲۰۰۲ ، بهعنوان بدیلی برای اصطلاح «محور شرارت» که جرج بوش رئیسجمهور آمریکا همان سال برای ایران، عراق و کره شمالی به کار برد، توسط یک روزنامهنگار لیبیایی پیشنهاد شد و خیلی زود خود ایرانیها هم از آن اصطلاح استفاده کردند.
همانطور که ایران برای پرورش حزبالله، به اشغال لبنان توسط اسرائیل نیاز داشت، برای رشد شرکای محور در عراق نیز، به اشغال آمریکا نیازمند بود. ایران ابتدا از حمله ۲۰۰۳ استقبال نکرد و نخستین واکنشی که نشان داد این بود که کل برنامه هستهایاش را متوقف کند، احتمالاً از ترس اینکه کشور بعدی برای اشغال باشد. ماههای نخست اشغال عراق نسبتاً موفق بود، بخشی به دلیل اینکه عالیترین مرجع شیعه در عراق، آیتالله علی سیستانی، دستکم در نگرش به نقش علما در سیاست، نقطه مقابل خمینی بود. او ترجیح میدهد از دور بر سیاست اثر بگذارد، نه اینکه حکومت را مستقیم در دست بگیرد. مقامهای آمریکایی خیلی زود فهمیدند که چهقدر خوششانساند که آیتالله سیستانی از این نظر با خمینی فرق دارد و سرانجام تا آنجا پیش رفتند که برای جلب نظر او تلاش کنند و در خطابکردنش از القاب محترمانهای («حضرت آیتالله»، «سید») استفاده کنند که برای دیگر روحانیون به کار نمیبردند.
شکیبایی سیستانی در ماههای آغازین اشغال، شیعیان عراق را از جنگ پرشور با آمریکاییها بازداشت. اهلسنت عراق در برابر آمریکا مقاومت میکردند، اما چندان اثرگذار نبود. موفقیت آمریکاییها برای مقامات عالی ایران آزاردهنده بود؛ از این رو در سال ۲۰۰۴ در عراق مداخله نموده و دست به «لبنانیسازی» زدند، به این شکل که یک گروه نیابتی پیدا کن؛ مسلحش کن؛ بگذار او بجنگد تا خودت مجبور نباشی. موفقیت این راهبرد در عراق ثابت کرد که این الگو در سراسر منطقه جواب میدهد.
تا فوریهٔ ۲۰۰۴، دو چهرهٔ غیرعراقی بیسروصدا شیعیان عراق را علیه اشغال تحریک میکردند و از نظر نظامی آمادهشان میساختند تا به آمریکاییها ضربه بزنند. نخستین نفر قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی قدس ایران بود و دومی عماد مغنیه، رئیس نظامی حزبالله. هر دو در نهایت به دست آمریکا و اسرائیل کشته شدند، اما تا آن زمان توانستند با کمترین هزینه منافع واشنگتن و تل آویو را تضعیف نمایند.
از آنجا که آیتالله سیستانی حاضر نبود پیروانش را تشوق به فعالیت های نظامی کند، ایران سراغ روحانی دیگری رفت که آمادگی بیشتری برای این کار داشت. آن روحانی مقتدی صدر بود؛ پسر محمدصادق صدر، مرجع بزرگی که به دستور صدام در ۱۹۹۹ ترور شد.
مقتدی نخستینبار در ۲۰۰۳ به ایران سفر کرد و با رهبر ایران، آقای خامنهای، دیدار نمود. در ماههای پس از بازگشت، پیروانش را بهصورت یک گروه شبه نظامی به نام «ارتش مهدی»، سازماندهی کرد. تا اوایل ۲۰۰۴، ارتش مهدی در خیابانهای نجف با آمریکاییها درگیر جنگی تمامعیار بود. ایالات متحده از نظر تسلیحات و آموزش برتری داشت؛ اما نفس وقوع چنین نبردی خوشایند آمریکا و متحدانش نبود. ناتوانی آمریکا در از میان برداشتن مقتدی نشان میداد اشغالگران چندان بر اوضاع مسلط نیستند.
چند سال بعدی، ارتش مهدی و ایرانیها هدف مشترکی داشتند: ریختن خون اشغالگران آمریکایی. عراق انبار مهمی از سلاح سبک و مهمات داشت که میتوانست آمریکاییها را بکشد، اما اغلب در برابر خودروهای زرهیشان بیاثر بود. هرچه اشغال ادامه یافت، عراقیها در ساخت بمبهای کنار جادهای در زیرزمینها و گاراژها در سراسر بغداد و انبار زبدهتر شدند. نقش ایران چندبرابر کردن قدرت کُشندگی عراقیها با استفاده از تسلیحات جدید بود. برآورد ایالات متحده این است که دستکم ۶۰۳ نفر از حدود ۳۵۰۰ سرباز آمریکایی کشتهشده در نبردهای عراق، قربانی شبه نظامیان شیعه بودند. شمار بسیاری از سربازان آمریکایی نیز نقص عضو شدند که تقریباً همهٔ این تلفات نتیجهٔ مستقیم و موردنظرِ محور نوپای ایران بود.
موفقیت در عراق به ایران اعتمادبهنفس داد تا همان الگو را جاهای دیگر نیز بیازماید. در سوریه، دولت آن کشور به رهبری اسد، با ایران متحد بود. از ۲۰۱۱ با آغاز جنگ داخلی سوریه، وقتی قدرت اسد سست شد، ایران در ابتدا سربازان خود را برای سرکوب خیزشهای سنی و مورد حمایت آمریکا فرستاد؛ اما نیروی واقعیای که برای نگهداشتن اسد در قدرت به میدان آمد، حزب الله بود.
حزبالله که از سال ۲۰۰۰ نسبتاً بیکار بود، در سوریه ظاهر شد و شورشیان را در هم کوبید. شبه نظامیان شیعهٔ عراق نیز که پس از پایان اشغال آمریکا در کشورشان بیکار مانده بودند، به سوریه آمدند و همراه مزدوران روسی، کشور را در بنبست خونینی نگه داشتند. تا سال ۲۰۱۸، اسد دمشق و حلب را در کنترل داشت و شورشیان به یک دولت کوچک جهادی در ادلب محدود شده بودند.
ایران که در پی تحولات سوریه جسورتر شده بود، شروع به احیا یا خلق نیروهای نیابتی در نقاط بیشتری کرد؛ برای نمونه در بحرین و عربستان سعودی، شیعیانی مشتاق یافت که در پی سرنگونی حکومتهای سنی بودند و در یمن، شریکی به نام «حوثیها» پیدا کرد. حوثی ها با کمک ایران و حزبالله، توانستند دولت مورد حمایت سعودی را بیرون کنند و با ایالات متحده و اسرائیل وارد جنگ شوند. بخشی از موفقیت حوثیها هم بهخاطر سلاحهای پیشرفتهای بود که از ایران دریافت کردند. در اواخر ۲۰۲۳، آنها موشکهای بالستیک ضدکشتی را به سمت کشتیهای تجاری و نظامی در دریای سرخ شلیک کردند؛ این نخستین بار در تاریخ بود که چنین موشکهایی در نبرد واقعی شلیک میشد.
در میانهٔ دههٔ ۲۰۱۰، این نیابتیها شروع به ارتباطگیری، شبکهسازی، تبادل برنامهها و دانش فنی، و هماهنگی در عملیات کردند. ایران عملاً ارتش خود را در حاشیه قرار داده و جای آن نیرویی چابکتر و خلاقتر ترتیب داده بود.
تحلیلگران سرانجام به این اجماع رسیدند که حملهٔ آمریکا به عراق یکی از بزرگترین گل به خودیهای تاریخ سیاست خارجی آمریکا بوده و تنها برندهاش ایران است. روزنامهٔ نیویورکتایمز در سرمقالهای در سال ۲۰۰۶ نوشت: «دولت بوش بیش از آنچه جاهطلبترین آیتالله ایرانی میتوانست در خواب ببیند، به ایران قدرت بخشیده است.»
اما این خوش بختی دوام زیادی نداشت و کمتر از دو دهه طول کشید تا ایران به طور کامل مغلوب شود. محور از همان ابتدا سرنوشتی جز شکست نداشت و نشانههای این فروپاشی مدتها پیش از لرزیدن بنیادهای آن نمایان بود. در میان کشورهای منطقه، هیچکجا به اندازهٔ لبنان دچار سقوطی چنین ویرانگر نشد و هیچ کشوری نیز همچون لبنان، در کانون توجه مداوم ایران قرار نداشت. این دو واقعیت بهوضوح به یکدیگر مرتبط هستند.
در تابستان ۲۰۲۴، با «مکرَم رباح» تاریخدان دانشگاه آمریکایی بیروت دیدار کردم. او معتقد بود نبوغ حزبالله در عرصه نظامی، به قیمت از دست رفتن توان ساخت یک دولت دموکراتیک کارآمد در لبنان تمام شد.
رباح گفت: «حزبالله انگل است؛ انگلی که میزبانش را میکشد.» گروهی که فقط برای جنگیدن وجود دارد، ضعفها و محدودیتهایی پیدا میکند، چون هیچوقت چیز دیگری یاد نمیگیرد. این وضع آن را بیدوست، شکننده و بیخلاقیت میسازد و بهطور متناقض حتی در جنگ نیز آسیبپذیرترش میکند. او افزود حزبالله هرگز نخواست به یک نیروی سیاسی قدرتمند و پایدار بدل شود، چون اصلاً قرار نبود چنین باشد. از آغاز جنگ داخلی سوریه، حزبالله، نسبت به کشور خودش روز به روز بیاعتناتر شد. لبنان برای این گروه پوستهای بود برای حفاظت، تا بتواند در خارج بجنگد. همین جنگ ها حزبالله را بیش از حد گسترد و چون سربازانش تلفن همراه داشتند و عکس آنلاین منتشر میکردند، اسرائیلیها توانستند نقشهٔ کل گروه را ترسیم کنند. در نهایت، حزبالله از یک مسئلهٔ محلی به معضلی منطقهای بدل شد.
اینکه وضع لبنان فاجعه است، جای هیچ تردیدی ندارد. در ۲۰۲۰، بندر بیروت به دلیل انبار شدن ۲۷۵۰ تن نیترات آمونیوم منفجر شد. معمولاً فقط انفجار هستهای میتواند شهری را چنین ناگهانی و مهیب از هم بپاشد. در مرکز بیروت هنوز میشود پنجرههای شکسته و ساختمانهای خالی را دید. در ۲۰۱۹، سپردهگذاران لبنانی فهمیدند که نظام بانکیشان سقوط کرده است. لیرهٔ لبنان تقریباً همهٔ ارزشش را از دست داد. بزرگترین بیلبورد تبلیغاتی که در مرکز بیروت دیدم، برای شرکتی بود که به شما در گرفتن گذرنامهٔ دوم کمک میکرد.
جمله معروفی است که می گوید «اگر سلاح داری، مسئولیت هم داری.» اما حزبالله، بهعنوان مسلحترین گروه لبنان، فقط سلاح را میخواست، نه مسئولیت را. با ماجراجویی در سوریه، عراق و یمن، و اربابانی در تهران برای راضی نگهداشتن، حزبالله وقت و میلی برای ساختن کشوری که مدعی دفاع از آن بود، نداشت.
با فؤاد سنیوره، نخستوزیر پیشین لبنان صحبت کردم. او گفت حمایت ایران از حزبالله موازنهٔ نظام سیاسی کشور را بر هم زد. این سیستم طوری طراحی شده بود تا قدرت میان بزرگترین طوایف (مسیحیان، سنیها، شیعیان، دروزیها) تقسیم شود. اما وقتی یک جناح با پشتیبانی خارجی قدرتمندتر از بقیه میشود، موازنه از بین میرود و توان حکومتداری هم نابود میشود. او آیهای از قرآن را نقل کرد که اگر خدایان متعددی بودند، همهچیز ویران میشد. پس فقط یک حکومت و یک رهبر میتواند باشد؛ چه در دولت، چه خانواده، چه شرکت.
بهعنوان ابزاری برای تهدید اسرائیل، حزبالله نزدیک به ربع قرن رقیبی نداشت. این گروه کلید اصلی ایران برای بازدارندگی بود: «اگر به ما دست بزنید، ما با حزبالله به شما دست میزنیم.» اما پایان آن دوران از راه رسید؛ نخست با فروپاشی اسفناک سوریه و لبنان، و سپس وقتی اسرائیل شروع به هدف قرار دادن حزبالله کرد.
در سپتامبر ۲۰۲۴، اسرائیل دستگاههای پیجر حزبالله را منفجر کرد. حملات نقطهای و ویرانگر اسرائیل ثابت کرد که این کشور دانشی تقریباً کامل از ساختار، مکان و رهبری حزبالله دارد. سپس اسرائیل دوباره جنوب لبنان را اشغال نمود. این حمله با توافقی میان اسرائیل و دولت لبنان پایان یافت که برای حزبالله و لبنان تحقیرآمیز بود. دولت لبنان پذیرفت که جنوب کشور را از هرگونه انباشت نظامی حزبالله خالی نگه دارد و اسرائیل نیز حق دفاع از خود را محفوظ دانست. این توافق برای ایران نیز مایهٔ شرمساری بود. ایران که قرار بود از نیابتیهایش دفاع کند، نتوانست یا نخواست وارد عمل شود.
در همین زمان، اسرائیل شروع به برچیدن حماس کرد. تا زمان نگارش این مقاله، اسرائیل هنوز کار را تمام نکرده و صرفاً زنده ماندن حماس پس از نزدیک به دو سال بمباران و محاصره، برای هوادارانش پیروزی تلقی میشود. اما هدف اصلی ایران از حمایت حماس، هرگز آزار دائمی اسرائیل و پرتاب موشک به آن نبود. اهمیت حماس برای ایران در این بود که بتواند تهدیدی برای تشکیلات خودگردان فلسطین در رامالله و همچنین دیگر حکومتهای سکولار عربی منطقه باشد.
اگر حماس کرانهٔ باختری را در دست میگرفت (همانطور که در ۲۰۰۷ غزه را گرفت)، یک دولت جهادی در مرز اردن برپا میشد؛ کشوری که یکی از نزدیکترین متحدان منطقهای اسرائیل و آمریکا است. بیش از نیمی از جمعیت اردن فلسطینیتبارند و حضور آوارگان فلسطینی منبع دائمی بیثباتی است. یک کرانهٔ باختری تحت حاکمیت حماس، سلطنت سنی سکولار اردن را تهدید میکرد. جنگ غزه حماس را نابود نکرد، اما نسخهای از حماس را که میتوانست چنین نقشی برای ایران ایفا کند، از پا انداخت. حماس زنده است، اما دیگر نقش دارایی راهبردی ایران را ندارد.
شکست دیگر نیروی نیابتی ایران نیز از پیش رقم خورده بود. رژیم سوریه بدون حزبالله نمیتوانست دوام بیاورد. سوریه مثل بیماری بود که نیاز به دیالیز دارد: اگر به حال خود رها میشد، محکوم به مرگ بود و تا آن لحظه با مداخلهای پرهزینه سر پا مانده بود. در آغاز جنگ داخلی سوریه، سربازان ایرانی برای نجات اسد آمدند. پس از آن حزبالله و شبه نظامیان عراقی مشارکت کردند و روسها در ۲۰۱۵ به آنها پیوستند. اما وقتی اسرائیل حملاتش به اهداف سوریه را تشدید کرد، حتی ایرانیها هم رفتند. سال گذشته، وقتی ارتشی از جهادیهای سنی به سمت دمشق حرکت کرد، هرکدام از ناجیان پیشین اسد، سرگرم کار مهمتری بودند: حزبالله در پی جنگ با اسرائیل فرسوده شده بود؛ روسیه در اوکراین میجنگید؛ شبه نظامیان عراقی ترجیح دادند در خانه بمانند؛ و ایران پس از شکستهای اخیرش، محتاط شده بود. ارتش سوریه ارادهٔ دفاع از شهرهایش را نداشت و دمشق تنها در ۱۰ روز سقوط کرد.
این شکستها سریعتر از پیشبینی ها رخ داد. حتی در جایی همچون عراق که مدتها بود دیگر شاهد حمله اسرائیل و آمریکا نبود، سلطه ایران روبه افول بود. عراق، پس از لبنان، بزرگترین موفقیت ایران بود و تهران میتوانست حکومتی شبیه به حکومت دینی خودش در آنجا ایجاد کند. احزاب شیعه حکومت را در دست داشتند و سیاستمداران شیعهای که دوران صدام در ایران زندگی کرده بودند، قدرت را در دست گرفتند. تا ۲۰۰۸، آمریکاییها در حال عقبنشینی بودند و ایران به نظر برنده میرسید.
اما ایران مرتکب اشتباه شد و یک حزب را بر دیگران مسلط نکرد. به این ترتیب نزاعهای درونشیعه آغاز شد؛ دولت شیعه عراق علیه ارتش مهدی که بخش بزرگی از بصره را در کنترل داشت، وارد عمل شد. نوری المالکی، نخستوزیر شیعه و نزدیک به ایران، نتوانست مانع درگیریها شود و ایران نیز کاری نکرد. دولتهای شیعه پس از آن هم همواره تحت نفوذ شبه نظامیان شیعه بودند؛ شبه نظامیانی که درگیر نزاعهای مداوم بر سر فساد و تجارت غیرقانونی بودند.
پیش از مرگ سلیمانی، این نزاعها تا حدی با مدیریت او کنترل میشد، اما پس از کشتهشدنش در ۲۰۲۰، شبه نظامیان آزاد شدند تا منافع خود را دنبال کنند. بسیاری از آنها در ۲۰۱۶ وارد ساختار رسمی دولت شدند و به «حشد الشعبی» بدل شدند، اما به جای تقویت دولت، آن را از درون تضعیف کرده و از امتیازات دولتی برای گسترش فساد استفاده کردند. به گفتهٔ حمید مالک، آنها از واحدهای حشد برای فعالیتهای خارج از چارچوب دولت بهره میبرند و خودروهایشان از بازرسی معافاند؛ این آزادی کامل در جابهجایی، امکان قاچاق را فراهم میکند.
اما باید گفت، که اکنون بغداد در حال شکوفایی است. وقتی در اوت ۲۰۲۴ به آنجا رفتم، از دیدن شهری که پیشتر آن را با قتل و سرکوب می شناختم، شگفت زده شدم. شهر درگیر بازسازی بود؛ با مراکز خرید جدید و کافههایی شیک همچون دبی و میامی، پر از زنان و مردانی که نمادهای ثروت را با خود داشتند: آرایش، شاسیبلندهای غولپیکر و بدنهای ورزیده.
در سفرهای پیشینم به بغداد، دوست داشتم از خیابان «المتنبی» دیدن کنم؛ کوچهای باریک پر از کتابفروشها که به یکی از آخرین کافههای بزرگ ادبی جهان عرب ختم میشود. پیشتر تردد در آنجا ریسکی بزرگ بود؛ سال ۲۰۰۷ کسی کل آنجا را منفجر کرد و دهها نفر را کشت. این بار اما، با آرامش، به دکه های کتابفروشی سر زدم.
عراقیها به من یادآوری کردند که این صلح تازه، فساد عمیق و پنهانی را در دل خود نهفته دارد. علی معموری، که از ۲۰۲۰ تا ۲۰۲۲ مشاور نخستوزیر مصطفی الکاظمی در حوزه ارتباطات راهبردی بود، به من گفت: «اینجا کاملاً امن است، و میتوانی به هر جا بروی»، اما در ادامه افزود که یک «سویهٔ تاریک و عمیق» وجود دارد. به گفته او، کسبوکارهای بزرگ کشور، مانند شرکتهای برق، پالایشگاهها و مؤسسات مالی، هنوز زیر نفوذ شبه نظامیان فعالیت میکنند و برای برقراری امنیت «باید به این یا آن گروه شبه نظامی پول بدهیم.» من گفتم که بهنظر میرسد این شیوه برقراری امنیت مؤثر است، چون خیابانها امن به نظر میرسیدند و کسی ترسی ندارد. او پاسخ داد: بله امنیت هست؛ اما پلیس یا دولت در برقراری امنیت نقشی ندارند و این مسئله برای عراق در نهایت بد تمام می شود. چون این مافیاهای اخاذ، تدبیری موقتی هستند، بنابراین خطر درگیری های خیابانی همواره وجود دارد. شکوفایی پایدار عراق نیازمند ساختن یک دولت واقعی است.
من نشانههایی از آن دولتسازی را دیدم. یک روز صبح در مرکز بغداد، حدود ۳۰ مرد را با لباسهای یکشکل دیدم که دانشجویان افسری وزارت کشور -یکی از ارکان اصلی امنیت عراق- بودند. اما درست روبهروی وزارت کشور، مقر «حشد الشعبی» قرار داشت. در یک طرف، فعالیت برای ساختن دولت بود و در طرف دیگر، فعالیتهایی برای تضعیف همان دولت، توسط شبه نظامیانی که بسیاری باور دارند به دولت ایران وابستهاند.
در مقر حشد، رهبران گروهها تقریباً هیچ تلاشی برای پنهانکردن وفاداری دوگانهشان به ایران و عراق نمیکردند. عکسهای خامنهای و سلیمانی همهجا نصب بود. شبه نظامیان عضو حشد واحدهایی داشتند که مستقل از دولت عراق فعالیت میکردند و آشکارا فرقهگرا و وفادار به ایران بودند. برخی از آنها در فهرست گروههای تروریستی آمریکا قرار دارند. یک ساعت را در دفتر سیاسی یکی از افراطیترین این گروهها گذراندم: «حرکت حزبالله النجباء». مالک، یکی از تحلیلگران، به من گفت: «النجباء، نزدیکترین گروه شبه نظامی به ایران است. این گروه، بال نظامی ایران در عراق است. دستوراتشان را مستقیماً از تهران میگیرند.» سخنگوی خوشبرخورد گروه، حسین الموسوی، علاقهٔ گروهش به ایران را با اتحاد طبیعی آمریکا و اسرائیل مقایسه کرد. او گفت: «آمریکا و اسرائیل اتحاد دارند، ما هم اتحاد خودمان را داریم».
اما عجیب بود که ایران با اینهمه سلطه و دوستان زیاد، قادر نبود آنها را به یک دولت منسجم تبدیل کند. عراقیهای دیگر به من گفتند دلیل این بیانسجامی آن است که بیانسجامی همیشه به نفع ایران بوده است. اگر تو خامنهای یا سلیمانی باشی، و سالهای جوانیات را با گوشدادن به صدای بمبارانهای عراق بر تهران یا خواندن گزارشهایی از هممیهنانت که زیر بمبها میسوختند، سپری کرده باشی، آیا در ساختن دولتی در عراق که به اندازه خودت قدرتمند باشد، محتاط نمیشدی؟ هر قدرت یا ساختاری که یک دولت شیعی ایجاد میکرد، در صورت تغییر موازنهٔ قدرت، ممکن بود به دست آمریکاییها، اهلسنت یا کردها بیفتد. امنترین مسیر این بود که آمریکاییها را بیرون کنی، سنیها را سرکوب کنی و بگذاری جناحهای شیعه تا ابد با هم جدل کنند. خطرناکترین سناریو برای ایران، ظهور عراقی بود که بی توجه به خواست و منافع ایران، منافع خود را دنبال کند و توان رویارویی با تهران را داشته باشد.
دو سال پیش بهنظر میرسید ایران سه اسلحه بهسوی سر اسرائیل نشانه رفته است: یکی حزبالله با راکتهای مشهورش؛ دیگری عراق، با شبه نظامیان جنگآزموده و آخری یمن. وقتی اسرائیل تصمیم گرفت به ایران حمله کند، دو اسلحه آتش نکردند. حزبالله غافلگیر شد و در همان حملهٔ اول متلاشی گردید. شبه نظامیان عراق، برای جلوگیری از مبتلا شدن به سرنوشتی مشابه حزب الله واکنشی نشان ندادند. تنها حوثیهای یمن دست به شلیک زدند اما بدون همراهی دیگران، تهدید «محور» واقعیّت پیدا نکرد.
تا ۲۰۲۵، محور در آشفتگی بود و رهبران ایران هنوز از رویارویی مستقیم دوری می کردند. اما سلطهٔ اسرائیل در دیگر جبههها به او اعتمادبهنفس داد تا جنگ ۱۲روزهٔ ژوئن را آغاز کند، جنگی که در آن آخرین ابزار راهبردی ایران، موشکهای بالستیکش، به کار گرفته شد. جنگ با پیروزی یکطرفهٔ اسرائیل پایان یافت و و ایران را وادار کرد تا با درماندگی، به دنبال راههای تازهای برای ضربه زدن به اسرائیل و بازدارندگی باشد.
چقدر طول میکشد تا ایران جایگزینی برای «محور» بیابد؟ بار قبل وقتی ایران بی دفاع مانده بود، 15 سال طول کشید تا راه محور مقاومت را به عنوان راه بازدارندگی بیابد. شاید این بار هرگز موفق به پیدا کردن جایگزین نشود و محور مقاومت آخرین طرح راهبردی ایران باشد. شاید هم ایده بعدی بسیار کارآمدتر باشد؛ برای مثال به شکل مخفیانه کار تولید سلاح هسته ای را در پیش بگیرد یا ابتکاری هوشمندانه تر از آنچه قابل تصور باشد، پیدا کند.
مایکل دوران از مؤسسه هادسون معتقد است که یک سرنوشت محتمل، سرنوشت کوبای کاسترو است: اینکه ایران نسل نخست رهبران کاریزماتیک خود را با یک حکومت نظامی جایگزین کند. او به من گفت: «حکومت ملاها مدتها پیش به پایان رسیده و اینک رژیم سپاه پاسداران حاکم است.» به گفتهٔ او، ایدئولوژی رژیم در حال تغییر از شیعیگری انقلابی به ملیگرایی ایرانی است؛ اما این تغییر به معنای پایان دشمنی با آمریکا و اسرائیل نخواهد بود، بلکه ایران تضعیفشده، که کاریزمایش را از دست داده، همچنان در پی آزار دادن آمریکا و اسرائیل برخواهد آمد.
این رفتار، ویژگی ثابت جمهوری اسلامی است. حتی زمانی که نظام به نظر آمادهٔ صلح با آمریکا بوده—از راه توافقها و مصالحه—باز هم با جدیت در خلاف آن تلاش کرده است. کریم سجادپور، پژوهشگر بنیاد کارنگی، به من گفت: «مقاومت بخش جداییناپذیر هویت جمهوری اسلامی است.» گرچه آقای خامنهای گاه تاکتیک خود را تغییر داده اما تلاش برای رهبری یک جنبش انقلابی جهانی علیه آمریکا و اسرائیل، غیرقابلچانهزنی است. او افزود: بهنظر میرسد «مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل، و حجاب اجباری» سه اصل تغییرناپذیر جمهوری اسلامیاند که بازنگری در آنها ممکن نیست.
در ۲۰۱۵، توافق هستهای دولت اوباما با ایران، دسترسی بیسابقهای به سایتهای هستهای این کشور ایجاد کرد و محدودیتهای سخت اما موقتی بر غنیسازی اعمال نمود. بااینحال این توافق هیچ تأثیری بر کاهش اشتیاق ایران به حمله به آمریکا و اسرائیل نداشت. در دوران مذاکرات و در سالهایی که توافق برقرار بود، ایران حمایت از محور را سرعت بخشید و حتی در پی توافق، از منابع و آزادی بیشتری برای پیگیری برنامه های تهاجمی خود برخوردار شد. ایران پشتیبانی از اسد را تشدید کرد (و عملاً یک جنگ داخلی را طولانیتر ساخت)؛ روابطش با حوثیها را مستحکمتر نمود؛ به حزبالله پول و موشک داد؛ و طبق گزارشها، حملاتی را علیه مخالفان خود برنامه ریزی کرد.
سخن آخر اینکه: صلح امر کم اهمیتی نیست. در جنگ اخیر، بسیاری از ایرانیان علیرغم مخالفت با حکومت، مرگ هموطنانشان توسط اسرائیل را محکوم کردند و از پایان جنگ مسرور شدند. اما ما دلایل زیادی داریم که نسبت به تداوم صلح بدبین باشیم. زمانی که آقای خمینی با پایان جنگ ایران و عراق موافقت کرد، این صلح را به نوشیدن جام زهر تشبیه نمود و هیچگاه حاضر نشد بپذیرد که ادامه جنگ اشتباه بوده است. اکنون نیز بعد از جنگ 12 روزه، حکومت ایران هیچ نشانی از پشیمانی یا تغییر در سیاست هایش نشان نمی دهد. بسیاری می پرسند چرا حکومت به جای حل مشکلات و مقابله با فساد، منابع کشور را صرف دشمنی با آمریکا و اسرائیل می کند. من نشانه ای نمی بینم که حکومت بخواهد اولویت های خود را تغییر دهد و در سیاست هایش بازنگری کند، بلکه برعکس، به نظر می رسد که بکوشد با اتخاذ شیوه های تازه، همان مسیر قبلی را ادامه دهد. رنجی که مردم ایران می کشند، به اندازه کافی غم انگیز هست؛ ولی آنچه ایران را خطرناک تر می کند، این است که حکومت این کشور می کوشد این رنج را به کشورهای همسایه اعم از دوست و دشمن منتقل نماید و همین امر ایران را به کابوسی برای همسایگانش تبدیل می کند.
*درج این مطلب به معنی تأیید اظهارات مطرح شده نبوده و صرفا به منظور آشنایی خوانندگان با نظرات مختلف صورت گرفته است.


نظر شما