ازجمله حقوق اساسی انسانها در عرصه سیاسی، آزادی تعیین سرنوشت سیاسی ایشان است؛ بدین معنا که کسی به جای آنان در تعیین سرنوشت سیاسی‌شان تصمیم نگیرد. مردم خود، سرنوشت سیاسی خویش را رقم بزنند و هرکه را خواستند به عنوان نماینده و وکیل خود بر سرِ کار آوردند و در این امر، هیچ چیز بر آنان تحمیل نشود. امیرمؤمنان علی (ع) در این خصوص، دربارۀ خود فرموده است:

«لَنَا حَقٌّ، فَإِنْ أُعْطِينَاهُ، وَ إِلَّا رَكِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِلِ وَ إِنْ طَالَ السُّرَى»؛ حکومت حقّ ماست (شایستگی زمامداری از آنِ ماست)، اگر آن را به ما بدهند [و مردمان ما را بخواهند، می‌پذیریم]، و گرنه بر ترک شتر سوار شویم و برانیم [و کار خویش گیریم] اگرچه شب رَوی به درازا کشد.

امام علی (ع) خود را شایسته زمامداری و از همه سزاوارتر بدین امر می‌داند، امّا چون تعیین سرنوشت سیاسی مردم را ازجمله حقوق مسلّم آنان می‌داند، به صراحت می‌گوید که خود را به آنان تحمیل نمی‌کند و ایشان خود در این امر باید تصمیم بگیرند، چنان‌که پس از بیست وپنج سال پشت کردن به شایستگی بی‌بدیل او برای زمامداری، سرانجام مردم بدو روی کردند و سرنوشت سیاسی خود را به گونه‌ای دیگر، جز آنچه بر آنان رفته بود، رقم زدند؛ امام (ع) دراین باره‌ فرموده است:

«أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، لَوْلَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِر، وَ مَا أَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبَهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا»؛ بدانید، به حقّ آن که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر مردمان چنین حاضر نمی‌شدند و با اعلام وجود ناصران، حجّت را بر من تمام نمی‌کردند، و اگر خداوند از عالمان پیمانی سخت نگرفته بود که در برابر شکم‌بارگی ستمگر و گرسنگی ستمدیده هیچ آرام و قرار نگیرند، بی‌تأمّل ریسمان مهار حکومت را بر گردنش می‌افکندم و با همان جام نخست، آخرش را هم سیراب می‌کردم (حکومت را نمی‌پذیرفتم و چون گذشته خود را به کناری می‌کشیدم). (نهج البلاغه، خطبه ۳)

پاسداشت حقوق مردم، در گرو این امر است که آنان خود، حکومت تشکیل دهند و حکومتی به آنان تحمیل نشود. خداوند که حاکمیّت مطلق از آنِ اوست، خود، حقّ تعیین سرنوشت سیاسی مردم را به ایشان واگذاشته و به حجّتهای درونی و بیرونی، آنان را راهنمایی کرده است. البتّه امکان استفادۀ نادرست از این حقّ هم، وجود دارد؛ زیرا خداوند حقّ انتخاب راه هدایت و ضلالت را به مردم داده است و آنان می‌توانند هریک را برگزینند و پیامدهای انتخاب خویش را بر خود رقم بزنند. ذکر این نکته ضروری است که «حقّ داشتن» ملازم «حقّ بودن» نیست. حقّ داشتن به معنای مطابق واقع و درست و ضدّ باطل بودن است. انسان حقّ دارد سرنوشت سیاسی خود را رقم زند، ولی هرگونه رقم زدن، حقّ نیست. چنان‌که امام علی (ع) در نامه ای به معاویه به این موضوع اشاره کرده و فرموده است:

«وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ، فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذلِکَ لِلَّهِ رِضىً»؛ جز این نیست که شورا از آنِ مهاجران و انصار است، پس اگر دربارۀ کسی هم‌آواز شدند و او را زمامدار نامیدند، همین کار گونه‌ای خشنودی خدا را دربر دارد. (همان، نامه ۶)

در آن زمان، مهاجران و انصار در میان مردم برگزیده‌ترین اشخاص بودند و نقش نمایندگان آنان را داشتند؛ مردم به رأی و نظر مجموعه آنان احترام می‌گذاشتند و آن را رأی و نظر خود می‌دانستند؛ امّا با توجّه به روح این سخن و خانوادۀ حدیث آن و رفتار‌شناسی سیاسی امام علی (ع)، عبارت بالا بیانگر قاعده‌ای کلّی‌تر است، و آن اینکه حکومت با رأی و نظر مردم یا نمایندگان ایشان [و یا هر دو چنان‌که دربارۀ حکومت امام علی (ع) حاصل شد] شکل می‌گیرد و خداوند بدین امر خشنود است که مردم خود، سرنوشت سیاسی خویش را رقم زنند و با نظر خود، حکومت خویش را برپا سازند؛ البتّه لازم است مردم از این تکریم الهی دربارۀ خویش به درستی بهره گیرند و زمام امور حکومت خود را به شایستگان بسپارند؛ زیرا اگر جز این باشد، پیامدها و عواقب ناگوار آن، بر گردن خودشان است؛ البتّه درهرصورت، تحمیل سرنوشت سیاسی بر مردم مردود است، چنان‌که امیرمؤمنان علی (ع) در بخشی از نامه ای که سرگذشت خود را پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) تا شهادت محمّد بن ابی بکر و سقوط مصر (زمان کتابت سرگذشت نامه) بیان کرده، چنین آورده است:

«وَ قَدْ کَانَ رَسُولُ اللهِ ـ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ـ عَهِدَ إِلَیَّ عَهْداً، فَقَالَ یَابْنَ أَبی طَالِبٍ! لَکَ وِلَاءُ اُمَّتِي، فَإِنْ وَلُّوکَ فِی عَافِیَةٍ، وَ أَجْمَعُوا عَلَیْکَ بِالرِّضَا، فَقُمْ بِأَمْرِهِمْ؛ وَ إِنِ اخْتَلَفُوا عَلیْکَ، فَدَعْهُمْ وَ مَا هُمْ فِیهِ، فَإِنَّ اللهَ سَیَجْعَلُ لَکَ مَخْرَجاً»؛ رسول خدا (ص) مرا متعّهد پیمانی کرده و فرموده بود: پسر ابوطالب! سرپرستی امّتم حقّ تو است. اگر به درستی و عافیت تو را سرپرست خود کردند، و با رضایت دربارۀ تو به وحدت نظر رسیدند، کارشان را به عهد گیر و بپذیر؛ امّا اگر دربارۀ تو به اختلاف افتادند، آنان را به خواست خودشان واگذار، که خداوند راه گشایشی به روی تو باز خواهد کرد. (المسترشد، ابن رستم طبری امامی، ص ۴۱۷)

حکومت برای مردم است و درنتیجه باید با خواست و رضایت آنان برپا شود. از محمّد بن حنفیّه، فرزند امیر مؤمنان علی (ع)، نقل شده است که پس از کشته شدن عثمان، من در کنار پدرم بودم، آن حضرت وارد منزل شد و اصحاب رسول خدا (ص) اطراف وی را گرفتند و گفتند: «اکنون که عثمان کشته شده است، مردم چاره‌ای ندارند جز آنکه پیشوا و رهبری داشته باشند و ما امروز کسی را شایسته‌تر و سزاوارتر از تو برای این کار نمی‌یابیم؛ نه کسی سابقه تو را دارد و نه کسی از تو به رسول خدا (ص) نزدیک‌تر است». پس از این سخنان، حضرت از پذیرش زمامداری خودداری ورزید، ولی مردم پافشاری کردند و گفتند: «به خدا سوگند، ما دست برنخواهیم داشت تا با تو بیعت کنیم». آنگاه حضرت فرمود:

«فَفِي الْمَسْجِدِ، فَإِنَّ بَیْعَتِي لَاتَکُونُ خَفِیّاً، وَ لَاتَکُونُ إِلَّا عَنْ رِضَی الْمُسْلِمینَ»؛ پس [مراسم بیعت] در مسجد باشد، زیرا بیعت با من مخفی انجام نمی‌شود، و جز با رضایت مسلمانان عملی نیست. (تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۴۲۷)

امام علی (ع) حکومت را جز با اصرار مردم نپذیرفت؛ زیرا در اندیشه سیاسی و سیرۀ حکومتی وی، این حقّ مردم است که کسی را پذیرا شوند و بر سرِ کار آورند، یا کسی را کنار بزنند، چنان‌که فرمود:

«وَ اللهِ مَا كَانَتْ لِي فِي الْخِلاَفَةِ رَغْبَةٌ، وَ لاَ فِي الْوِلاَيَةِ إِرْبَةٌ، وَ لَكِنَّكُمْ دَعَوْتُمُونِي إِلَيْهَا، وَ حَمَلْتُمُونِي عَلَيْهَا»؛ به خدا سوگند مرا نه در زمامداری گرایشی بود، و نه در سرپرستی نیازی و خواهشی، بلکه این شما بودید که مرا بدان فراخواندید و بر پذیرش و عهده دار شدن آن واداشتید. (نهج البلاغه، کلام ۲۰۵)

امیر مؤمنان علی (ع) در همان زمان که مردم آمادگی خود را برای بیعت با او و تشکیل حکومت وی اعلام کردند، در مسجد مدینه همگان را مخاطب قرار داد و این حقیقت را که سرنوشت سیاسی مردم باید به دست خود آنان باشد و هیچ‌کس این حقّ را ندارد که به جای آنان تصمیم بگیرد و خود باید سرنوشت سیاسی خود را تعیین‌کنند، به صراحت بیان فرمود:

«أَيُّهَا النَّاسَ عَنْ مَلَاءٍ وَ إِذْنٍ! إِنَّ هَذَا أَمْرَكُمْ، لَيْسَ لِأَحَدٍ فِيهِ حَقٌّ إِلَّا مَا أَمَرْتُمْ، وَ قَدِ افْتَرَقَنَا بِالْأَمْسِ عَلَي أَمْرٍ وَ كُنْتُ كَارِهاً لِأَمْرِكُمْ، فَأَبَيْتُمْ إِلَّا أَنْ أَكُونَ عَلَيْكُمْ. أَلَا وَ إِنَّهُ لَيْسَ لِي دُونَكُمْ إِلَّا مَفَاتِيحُ مَالِكُمْ مَعِي وَ لَيْسَ أَن آخُذَ دِرْهَماً دُونَكُمْ؛ فَإِنْ شِئْتُ قَعَدْتُ لَکُمْ وَ إِلَّا فَلَا أَجَدُ عَلَي أَحَدٍ»؛ ای مردم! در برابر همگان و با دستوری خودتان آشکارا می‌گویم که این کار (حکومت) از آنِ شماست، و هیچ‌کس جز آنکه شما او را زمامدار خود گردانید، حقّ حکومت بر شما را ندارد. ما دیروز در حالی از هم جدا شدیم که من پذیرش سرپرستی شما را ناخوشایند داشتم، ولی شما این را نپذیرفتید و جز به اینکه من تشکیل حکومت دهم رضایت ندادید. آگاه باشید که من کسی جز کلیددار شما نیستم و نمی‌توانم حتّی یک درهم به ناروا از بیت‌المال برگیرم. اگر بخواهید، می‌نشینم [و کارتان را عهده دار می‌شوم] و گرنه بر کسی کینه یا از کسی گله ندارم. (الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج ۳، ص ۱۹۴-۱۹۳)

دلالت سخنان و رفتار امام (ع) بر اینکه مردم حقّ دارند آزادانه سرنوشت سیاسی خود را به دست خویش رقم زنند، کاملاً روشن و گویاست.

نظر شما