مقالات زیادی در باب فرهنگ، توسط نویسندگان و دگراندیشان نگاشته شده است؛ اما علی رغم وفور مکتوبات در این حوزه، مفهوم فرهنگ و فرهیخته، دایره قدرت و نفوذ این دو و نیز ارتباط بین آنها همچنان پوشیده و مجهول مانده است. در این میان سخن گفتن از ارتباط بین فرهنگ و اندیشوران گویای آن است که در جامعه شاهد افرادی هستیم که تنها نام فرهنگ را یدک می کشند و در عمل از آن بهره ای ندارند.
گرچه به نظر می رسد که تحولات و پیشرفت های سریع در زمینه های مادی و معنوی زندگی، امکان ایجاد تعریفی روشن از فرهنگ را با مشکل مواجه کرده باشد؛ اما اینگونه نیست و ترجمه و تبیین مفهوم فرهنگ بسیار آسانتر از مفهوم فرهیختگی است. طبق تعریف گروهی از اندیشمندان، «فرهنگ به روش زندگی بشر و هر آنچه که انسان در مقابل طبیعت تولید میکند» گفته میشود. بر اساس این تعریف، هر کس که چیزی تولید کند یا در زمینه های گوناگون مادی و معنوی زندگی به فعالیت بپردازد، انسان فرهنگی محسوب می شود؛ در نتیجه شمار واقعی صاحبان فرهنگ از آنچه مردم می پندارند بسیار بیشتر است، چراکه مردم تنها فردی را که در زمینه ادبیات و هنر به تولید و ابتکار بپردازد فرهنگی بهشمار میآورند.
گستره وسیع تعریف فرهنگ باعث شده که افراد بسیاری در زمره فرهنگیان قرار گیرند و نوعی سردرگمی و ابهام به وجود آید؛ به ویژه با پیشرفت و گسترش فضای مجازی (که نوعی تولید فرهنگی محسوب می شود، به همان اندازه که اختراعی در زمینه تکنولوژی تولید علمی بهشمار میآید) این ابهام دو چندان شده است. فضای مجازی تمدن بشری را تحت تأثیر قرار داده، موانع و مرز بین کشورها و ملتها را از بین برده و امیختگی طبقات جامعه در سنین مختلف را تغییر داده است. این تکنولوژی به هر فرد اجازه میدهد که با افراد بیشماری در ارتباط باشد و به بیان اندیشهها، خاطرات و دیدگاه خود با ابزارهای متعدد و آسانی که در دسترس اوست بپردازد؛ بدین ترتیب بیان آرا و عقاید بدون وجود هیچ مرز و مانعی صورت میگیرد، خواه از نظر علمی و فکری ارزش انتشار داشته یا نداشته باشد.
این شرایط گاه باعث میشود که فرد فرهنگی برای ورود به میدان کار و فعالیت و نشر ایدههای خود در فضاهای مجازی و برنامههای ارتباط جمعی جرأت پیدا نکند و نتواند توانایی های خود را به خوبی عرضه نماید. به عبارت دیگر شبکههای اجتماعی به آنان که داعیه فرهنگی بودن دارند، بیش از فرهنگیان واقعی مجال ظهور و بروز داده و خدمت کرده اند که نتیجه ای جز سطحینگری، اشتباه و سوءتفاهم در پی نداشته. امروزه فرهنگیانی که به تحریک افکار عمومی میپردازند حضوری بیشتر و فعالتر از فرهنگیان حقیقی (که به پروژههای فرهنگی و نوآوری اهمیت میدهند) در شبکههای اجتماعی دارند.
ارتباط بین شخص فرهنگی و فرهنگ، ارتباط حامل و محمول است چراکه این فرهنگیان هستند که فرهنگ جامعه را به دوش کشیده، از آن دفاع یا آن را نقد میکنند. حال سؤال اینجاست که هر یک از این دو، به چه میزان از یکدیگر تأثیر میپذیرند؟ آیا فرهنگیان فقط وظیفه حمل فرهنگ را بر دوش دارند و باید در مقابل آن کرنش کرده و با آن همرنگ و همسو شوند؟ یا اینکه بر فرهنگ تأثیر داشته، اولویتها و مسیر حرکت آن را تعیین می کنند و به اصلاح کجرویهای آن میپردازند؟ این سؤالها بهخصوص در کشورهای اسلامی بیشتر و جدیتر مطرح میشود، زیرا در این کشورها خشونت به یک فرهنگ تبدیل شده و دین به وسیلهای برای توجیه اهداف سیاسی بدل شده است. در بعضی از این کشورها هریک از دولت و ملت دیگری را کافر می خوانند، همچنین ارزشهای اخلاقی متزلزل گشته و افکار پوپولیستی بر مردم حاکم است، یأس و ناامیدی گسترش یافته و فرهنگ مردم دستخوش انحراف و تغییر شده است و سیاستمداران با پول بر تمامی نمودهای فرهنگی (نوشتاری، دیداری و شنیداری) تأثیر میگذارند.
شکی نیست که فرهیخته حقیقی کسی است که انتقاد میکند، با کجرویها مبارزه مینماید، پیشتاز در نشر فرهنگ راستین است و در تمام این موارد بر عقل تکیه کرده و به شنیدهها بسنده نمیکند. اندیشوران به ضمیر و احساسات جامعه خویش نزدیک بوده و جیرهخوار حکومت، قدرت و سیاست نمیباشند. انها خود را از دیگران برتر نمیبیند و به نوآوری و تولید روی آورده و از هرگونه تحریک احساسات و عواطف حظر می کنند. انها وجدان بیدار یک ملت به حساب میآیند و خواستههای جامعه اولویتشان است.
اما متأسفانه می بینیم که فرهنگیان در راستای انجام وظایف خویش در معرض انواع بیاخلاقیها و سوءتفاهمها قرار می گیرند. درحالیکه نقش آنان بسیار کلیدی است و اگردر یک کشور دموکراسی حاکم نباشد، اصحاب فرهنگ و اندیشه هستند که منافع و اولویت های ملت را مشخص می کنند و بار سنگین روشنگری افکار عموم را به جان می خرند.
اینکه گفته میشود فرد فرهنگی باید منتقد باشد، بدینمعنا نیست که همیشه با حکومت و دولت ناسازگار بوده و در ستیز به سر برد. ارتباط بین حکومت یا بهطور دقیقتر کسانی که ادعا میکنند نمایندگان مردم هستند با مردم ارتباطی نیست که از پیش تعیین شده و در قالب خاصی گنجانده شود. بنابراین نمی توان حکومت را همیشه در قالب شیطان یا فرشته دسته بندی کرد؛ بهخصوص اینکه در کشورهای اسلامی دو مفهوم حکومت و ملت بهطور واضح و روشن تفکیک نشده و نقاط مبهم بسیاری در این میان وجود دارد.
اگر رفتارهای نامناسب و غلط حکومتها هیچگونه توجیهی نداشته باشد (که در کشورهای اسلامی غالباً چنین است) باز یک انسان فرهنگی حق ندارد به نقد تخریبی پرداخته، تمام ارزشهای اخلاقی را زیرپا نهد و به انتقاد از تمام رفتارهای حکومت یا دولت بپردازد. شخص فرهنگی اعم از نویسنده، شاعر یا نقاش و نگارگر، مجموعهای کامل از آگاهی، دانش، نوآوری و اخلاق است؛ ازاینرو باید در انتخاب کلماتی که بهکار میبرد، کمال دقت را بهکار گیرد. او باید از هرگونه ناسزا، بیادبی، تهمت، خائن شمردن و کافر خواندن طرف دیگر دوری بجوید.
این تصور که انسان فرهنگی باید منتقد بوده، بیش از دیگران سروصدا ایجاد کند و با بقیه درگیر شود، تصور غلطی است. نتیجه اینگونه رفتارها آن است که وی برای مدت محدودی مشهور شده و مخالفان او (چه افراد و چه حکومت) شرمسار گردند، اما کمک چندانی به منافع مردم و اولویتهایی که برای آن مبارزه مینماید، نمیکند. بهخصوص اگر با بیگانگان برای زیرسؤال بردن مردم و حکومت همگام شده، آلت دست آنان گردد، چه بسا که در این حالت مردم این تندرویهای او را به حساب انتقامهای شخصی وی از حکومت گذارند.
آنکه به نام فرهنگ، بد دهان است و ناسزا میگوید، گرچه در قدرت و شوکتِ حکومت خدشه ایجاد نموده و زمامداران را خشمگین میکند، ولی تأثیر سخن او با فروکش کردن خشم حکومت از بین میرود. درحالیکه یک انسان فرهنگی متوازن و آرام، از تأثیر کلام بیشتر و عمیقتری برخوردار است؛ وی با عقل و اندیشه افراد سروکار داشته و از احساسات و عواطف آنها استفاده نمیکند، از این رو قادر است که پایههای ظلم و استبداد را سست نموده و نظام حاکم را رسوا کند.
گروهی دیگر از فرهنگیان منفی نگر بوده و از هر حادثه و رخدادی تنها جنبه های منفی آن را مشاهده میکنند، به عبارت دیگر نیمه خالی لیوان برای آنان حائز اهمیت است؛ ازاینرو آثار هنری و تولیدات فکری آنها نوعی یأس و ناامیدی را به مخاطب القا میکند. وجود این خصیصه در آنان، باعث میشود که حتی اگر در دسته روشنفکران قرار گیرند، یکی از مهمترین ویژگیهای فرهنگی بودن را از دست دهند؛ همچون اندیشمند ایتالیایی «آنتونیو گرامشی» که کتابی با عنوان «بدبینی عقل و خوشبینی اراده» منتشر کرده است.
درست است که کشورهای اسلامی متأثر از پاره ای عوامل داخلی و خارجی که سرچشمه آن توطئه علیه این کشورها است، از نوعی عقب ماندگی در زمینههای مختلف رنج میبرند، ولی این دلیل مناسبی نیست که تاریخ و فرهنگ اصیل اسلامی خود را کنار بگذارند. یأس و ناامیدی به همان اندازه که از یک انسان و شهروند معمولی قابل درک و پذیرش است از یک فرهنگی غیرقابل قبول است. وظیفه فرد فرهنگی که به ملیت خویش بالیده و به هویت خود پایبند می باشد، آن است که مشکلات و معضلات جامعه را تشخیص داده و آن را نقد کند، در عین حال به مردم امید بهبودی اوضاع دهد و برای خارج شدن از مشکلات راهحل ارائه نماید. کار فرهنگی تنها یک وظیفه یا سرگرمی فکری نیست بلکه مسؤولیتی جهادی است که پایانی برای ان نیست.
نویسنده: دکتر إبراهيم أبراش
مترجم: محمد منوری
نظر شما