انگلستان، در همین اواخر، یک تانکر ایرانی را در جبل الطارق توقیف کرده بود و ایتالیا و فرانسه از احزاب مخالف برای جنگ در لیبی حمایت میکنند. به نظر میرسد همهی حوادث، به نوعی تکرار تاریخ است.
در سال 2011 ، روزنامهنگار و مورخ انگلیسی، جیمز بار، کتابی تحت عنوان «خطی در شن» منتشر کرد. این کتاب از رقابت داغ فرانسه و انگلیس در نیمهی اول قرن بیستم برای هژمونی در خاورمیانه، سخن به میان آورده است و به ارائهی یکی از بهترین و چشمگیرترین گزارشهای تاریخ استعمارگری اروپا در منطقهی عربی و اسلامی پرداخته است.
مطالب این کتاب حاکی از سیاستهای استعماری دو کشور اروپایی فرانسه و انگلستان است که هر یک به نوبهی خود، خود را ابرقدرت جهان میدانند. خوانندهی آگاه با مطالعهی این اثر درخواهد یافت که تاریخ حکومتهای عرب و صهیونیسم را میبایست به عنوان تابعی از درگیریهای فرانسه و بریتانیا مورد بررسی قرار داد. آنچه بیش از هر چیز موجب حیرت است، اتحاد این دو کشور علیه آلمانها و کشتهشدن صدها هزار نفر از نیروهای انگلیسی و فرانسوی در جنگ جهانی اول است؛ حال آنکه همین دو کشور در سوریه و فلسطین به هر وسیله دست به تضعیف یکدیگر میزدند تا بتوانند حوزهی نفوذ خود را نسبت به دیگری گسترش دهند. آنها در راستای تضعیف یکدیگر، از روشهایی همچون ایجاد اتحادهای موقت با ذینفعان محلی استفاده می کردند. چنین اقداماتی را میتوان در ماجراهای جاسوس انگلیس لارنس عربستان که به طرح نقشههایی نه تنها علیه آلمان و امپراتوری عثمانی، بلکه علیه فرانسه پرداخته بود، ردیابی کرد.
بخشهایی از کتاب «خطی در شن» به توافق پنهانی بین مارك سایكس بریتانیایی و فرانسوا ژرژ-پیكوت فرانسوی، در سال 1916 اشاره دارد که براساس آن بخشهای شمالی خاورمیانه، در اختیار فرانسه و بخش های جنوبی آن در اختیار بریتانیا قرار گرفت. اما این دو کشور به این مقدار نیز بسنده نکردند و هریک به نوبهی خود به صورت مخفیانه تلاش میکرد تا با تجاوز به حیطهی دیگری، مرزهای خود را گسترش دهد. برای نمونه شورشیان دروزی که در اوایل دهه 1920 علیه حاکمان جدید فرانسوی خود در دمشق قیام کردند، به راحتی می توانستند به اردن که در اختیار انگلیس بود رفته و خود را به سلاح تجهیز کنند. به همین ترتیب، شورشیان فلسطینی که علیه انگلیسها شورش کرده بودند، در لبنان تحت کنترل فرانسه رفت و آمد داشته و خود را در آنجا مسلح می کردند.
در جنگ جهانی دوم، بریتانیا و فرانسه با حمایت آمریکا هزینههای بسیاری را متحمل شدند تا فرانسه را از اشغال آلمان آزاد کنند و آلمان نازی را وادار کنند تا از غرب پیروی کند. اما پس از مدتی نیروهای آزاد فرانسوی، تحت رهبری ژنرال دوگل، به آموزش رادیکالترین اعضای گروههای تروریست صهیونیسم برای مقابله با انگلیسیها پرداختند. جیمز بار در کتاب خود شواهدی مبنی بر آموزش دیدن تروریستهای یهودی عامل حملات مرگبار به مقامات انگلیس در شرق، توسط سرویس مخفی فرانسه، ارائه میدهد.
نمونهی مشابه حرکات و تصمیماتی را که دو رقیب در خاورمیانه علیه هم اتخاذ می کردند، میتوان در رقابتهای ایتالیا، انگلیس و فرانسه در شاخ آفریقا و سواحل دریای سرخ مشاهده کرد. در واقع، عواقب و تبعات بیشمار و ناگوار استعمار اروپا، از گذشته تا به امروز بر کشورهای مشرق زمین که موجب حوادث تلخ و درگیریهای داخلی آنها شده، بر کسی پوشیده نیست. اگرچه شاید پرتلاطمترین و پایدارترین تشنجها و درگیریها، مربوط به اسرائیل و فلسطین بوده است، اما این موضوع، تنها به درگیری این دو کشورختم نشده است.
از سوی دیگر، ممکن است به اشتباه تصور شود که روشهای استعمارگرانهی اروپا، تنها به دوران گذشته اختصاص داشته است، در حالی که امروزه شاهد تجدید و احیای این موضوع، چه به لحاظ روش و چه به لحاظ طرح و نقشه، هستیم؛ به گونهای که حتی نمیتوان به پایان یافتن آن در زمان حاضر نیز امیدوار بود. به عنوان مثال، لیبی اکنون در کشمکش بین دو قدرت استعمارگر ایتالیا و فرانسه به سر میبرد؛ از یک سو، ایتالیا که در گذشته از قدرتهای بزرگ استعمارگر جهان به شمار میرفت، از دولت نخست وزیر فائز السراج که پایتخت، طرابلس و مناطق اطراف را در کنترل دارد، پشتیبانی میکند. از سوی دیگر، فرانسه، به حمایت از کودتای نیروهای شورشی خلیفه حفتر[1] و حملات هوایی که وی به پایتخت این کشور نفتخیز می کند، پرداخته است.
بدیهی است که فرانسه وایتالیا، به عنوان دو عضو مؤسس اتحادیه اروپا برای دستیابی به اهداف استعمارگرانهی خود که در واقع، سیاست خارجی مشترک آنهاست، از طرفین جنگهای داخلی در قارهی افریقا حمایت می کنند. در واقع، اروپاییها با کاربست این سیاستها بار دیگر در تلاشند تا به عنوان استعمارگر و ابرقدرت، در این منطقه نفوذ کنند. تنها تفاوتی که در حال حاضر بین این دو کشور وجود دارد ان است که اقتصاد ایتالیا ضعیف شده و به شدت نیازمند چین است؛ درحالیکه فرانسه به عنوان ابرقدرت در جهان، به ایفای نقش می پردازد. این تفاوت ها نشان می دهد که دستیابی به یک ایدهی کلی دربارهی وضعیت فعلی اروپا، نیازمند مطالعهی تحولات جدید آن است.
اما طبق نظر مورخ برجسته، ایان کرشاو، بریتانیا پس از گذشت70 سال و با وجود خروج از اتحادیهی اروپا، هنوز جایگاه خود را در بین کشورهای قدرتمند جهان حفظ کرده و می بینیم که بر جبل الطارق که صخرهای واقع در تنگهی استراتژیک بین اروپا و شمال آفریقا است، حکومت میکند. از این منظر، جبل الطارق تنها یک جاذبهی توریستی برای خیل مشتاقانی نیست که به قصد مشاهده تمرینات سربازان انگلیسی به اسپانیا می آیند؛ بلکه ابزاری است در دست انانکه قصد دارند در بازیهای ژئوپلیتیک، نقش بیرحمانهی خویش را ایفا کنند.
هفته ها قبل یک نفتکش ایرانی که از اقیانوس اطلس میآمد و می خواست از تنگهی جبلالطارق عبور کند، با این عنوان که قصد ورود به بنادر سوریه را دارد، توسط نیروی دریایی بریتانیا توقیف شد. انگلیسیها ایران را به نقض تحریمهای اتحادیهی اروپا علیه سوریه متهم کردند و به همین دلیل کشتی را توقیف و ناخدا و افسر اول کشتی را دستگیر نمودند. در میانه این رویداد، وزیر امور خارجهی آلمان، بر اهمیت پایبندی به توافق هستهای تأکید کرد و فرانسه و آلمان با هشدار در مورد سقوط اقتصاد ایران، عصر حاضر را دشوارترین و رنجآورترین عصر به لحاظ اقتصادی برای مردم ایران خواندند.
طنین ردپای استعمارگران بار دیگر به گوش میرسد. ایران تجربههای تاریخی سلطهی انگلیس بر آن کشور را به ویژه در جنگهای تریاک[2]، شرکت نفت ایران-انگلیس در آبادان و طبیعتاً کودتای 28 مرداد که با طرح و حمایت مالی و اجرایی سرویس اطلاعات مخفی بریتانیا (اسآیاس)، آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا)، با همراهی ارتش شاهنشاهی ایران، کمک طرفداران محمدرضا پهلوی و پشتیبانی مخالفان محمد مصدق مانند سید ابوالقاسم کاشانی با هدف سرنگونی دولت قانونی محمد مصدق در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رخ داد و در آمریکا از آن به نام عملیات آژاکس نیز یاد میشود، از یاد نمیبرد. اما این بازگشت مجدد به سیاستهای استعمارگرانهی گذشته، به چه معناست؟
تنها کافی است که به جنگ سوئز در سال 1956 بیندیشیم؛ آنگاه به اهداف کشورهای اروپایی از هر گونه عملیات و تجاوز در منطقهی خاورمیانه مشکوک خواهیم شد. اما این مطلب بدان معنا نیست که عواقب این استعمارگریها گریبان خود آنان را نمیگیرد؛ بلکه کارشناسان بر این باورند که عواقب این موضوع دامنگیر خود اروپا هم بوده است؛ آنان، نگران واپاشی و تجزیهی اروپا در چنین شرایطی هستند؛ چرا که برخی کشورها از ترک اتحادیه اروپا و برخی دیگر از اقتدار بیشتر آن سخن می گویند. کشورهای عضو از دستیابی به توافق بر سر مسائل مختلف عاجزند؛ با بحران پناهجویان مواجه اند و هیچکس حاضر نیست بار این مسئولیت را، با پذیرش بیشتر پناهجو به دوش کشد. در میانه چنین بحران هایی است که قدرت های سابق اروپا می کوشند، بازی های استعماری خود را بار دیگر از سر گیرند.
https://en.qantara.de/content/europes-policies-in-the-middle-east-late-colonial-convulsions
مترجم: ط. مکارمی
نظر شما