خدای متعال در قرآن کریم می فرماید: «الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ»[1] و در آیه نورانی دیگری می خوانیم: « قالَ رَبُّنَا الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏[2]»، همچنین در سوره مبارکه حمد آمده است: « الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين‏[3]»

بخش اول: بصیرت های قرآنی

واژه«رب» در آیات کریمه فوق و سایر آیات قرآنی بار معنایی و معرفتی عمیقی دارد، به طوری که بسی فراتر از فهم و درک انسان است، و انتخاب آن با بالاترین درجه حکمت روبرو است. مثلا اگر شاهدیم که خدای متعال گاهی می بخشد و گاهی منع می کند، یا یکی غنی و دیگری فقیر است، یکی را قدرت بخشیده و دیگری را محروم کرده، یا گاهی با سختی آزمایش می کند و گاهی با آسایش و رفاه، این همه بر اساس حکمت، مصلحت و علم به حقایق امور و نتایج آنها است. این شأن مربی و مقتضای تربیت و رشد است. مربی همیشه نمی بخشد، بلکه گاهی نیز محروم می کند. ممکن است پاداش دهد، همانطور که ممکن است تنبیه کند. ممکن است ستایش کند، همانطور که ممکن است نکوهش کند. حال اگر مربی، عالم مطلق و قادر مطلق و حکیم مطلق باشد، آنچه برای بنده اش برمی گزیند، همواره متضمن بالاترین میزان مصلحت و فایده برای بندگان است، و در عین حال بیشترین مقدار مفسده و زیان را دفع می کند، خواه بنده بداند یا نداند، یا خواه اعتراف کند یا انکار.

داوود بن فرقد از امام صادق(ع) نقل می کند: ((أَنَّ فِيمَا أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ (عليه السلام) يَا مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ عَبْدِيَ‏ الْمُؤْمِنِ فَإِنِّي إِنَّمَا أَبْتَلِيهِ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ وَأُعَافِيهِ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ وَأَزْوِي عَنْهُ مَا هُوَ شَرٌّ لَهُ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا يَصْلُحُ عَلَيْهِ عَبْدِي فَلْيَصْبِرْ عَلَى بَلَائِي وَلْيَشْكُرْ نَعْمَائِي وَلْيَرْضَ بِقَضَائِي أَكْتُبْهُ فِي الصِّدِّيقِينَ عِنْدِي إِذَا عَمِلَ بِرِضَائِي وَأَطَاعَ أَمْرِي[4]»؛

«خداوند عزوجل به موسی بن عمران(ع) وحی فرستاد: ای موسی بن عمران! هیچ مخلوقی نزد من محبوب تر از بنده ی مؤمن نیست، پس به هر ازمایش و سختی که مبتلایش کنم، برای او خیر است، و هر عافیت و نعمتی نیز که به او رسد، برای او خیر است، و انچه برای او بد و زیان آور است، از او دور می کنم به آنچه برای او خیر است، و من به انچه برای بنده ام صلاح است، آگاه ترم. پس باید بر بلای من صبر کند و بر نعمتم شکر گزارد و به قضای من راضی باشد، و اگر بنده ای به رضایت و امر الهی عمل کند، او را در زمره ی صدیقین نزد خودم ثبت خواهم کرد.».

بنابراین حمد کامل تنها شایسته و سزاوار رب العالمین است، «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين». در اینجا عنوان «رب العالمین» به شایستگی انتخاب شده، زیرا نسبت به عناوین دیگر دارای بار معنایی جامع تر و دقیق تری است. مثلا جمله (الحمدلله الخالق العالمین) به تنهایی (بدون در نظر گرفتن مقدمات عقلی) بر انجام کاری که به صلاح دنیا و اخرت ما باشد، دلالتی ندارد؛ یا جمله (راحم العالمین) فقط حالتی از رحمت را بدون اینکه دلالتی بر عقوبت و سختگیری در جای خود داشته باشد، به ذهن متبادر می کند. اما «رب العالمین» دربرگیرنده معانی زیادی از جمله: تربیت، رشد، رحمت، عقوبت و...  است،که خداوند بر اساس حکمت و مصلحت کامل بندگان عمل می کند.

آیه ای که به وضوح شأن «رب» را بیان می کند:

خدای متعال به زبان موسی(ع) این چنین می فرماید: «قالَ رَبُّنَا الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏»، یعنی از شأن «رب» است که به هر موجودی خلقتی بدهد که متناسب با نیازها و شرایط آن موجود باشد، سپس آن را به سوی آنچه که صلاحش است، هدایت کند و آنچه که برایش مفید است را به او رسانده و آنچه را که ضرر رسان است از او دفع کند، تا ویژگی ها و قابلیت های آن موجود به فعلیت برسد.

چرا کلمه«ربنا» در ایه مهاجرین انتخاب شده؟

انتخاب کلمه «ربنا» در آیه شریفه: «الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ؛ آن مؤمنانی که به ناحق از خانه‌هاشان آواره شده اند، جز آنکه می‌گفتند: پروردگار ما خدای یکتاست» علاوه بر اینکه محکومیتی برای کفار است که به ناحق و تنها به دلیل گفتن «ربنا الله» مؤمنان را از دیارشان اخراج کردند، حاوی مضمون تربیتی قوی و جامعی است. یعنی وقتی گروهی می گویند، رب ما خدا است (از آنجا که مربی بر اساس مصلحت واقعی عمل میکند) نباید نسبت به قضا و قدر الهی ناراضی باشند، حتی هنگامی که به ناحق از خانه هایشان رانده شده و به انواع بلایا گرفتار شوند. گرفتاری انسان به بلا و مصیبت، گاهی به خاطر ارتکاب او به گناه و معاصی و اعمال نادرست است، که در این صورت آن مصیبت سبب تطهیر و پاک شدن او می شود، و گاهی نیز خطایی از شخص سرنزده، که در این صورت آن بلا سبب افزایش درجات او می شود. پس در هر دو صورت مصیبت و بلای وارده به خیر و صلاح انسان است.

اردوگاه های آموزشی محل مشقت و سختی

زمانیکه شخصی وارد یک اردوگاه آموزشی می شود و یک مربی ماهر انتخاب می کند، کاملا تسلیم دستورات مربی شده است و هر چند آن دستورات سخت و مشقت بار باشد، اجازه اعتراض ندارد. او نمی تواند طلب تختخواب راحت یا غذای لذیذ کند، همینطور که نمی تواند به راه رفتن پابرهنه روی سنگ های تیز یا ورزش های سخت و طولانی و... اعتراض کند. وظیفه مربی نیز همین است. او باید متربی را به سختی بیندازد تا رشد و پیشرفت کند و به مقام قهرمانان و دارندگان کمربند سیاه برسد. اگر مربی خلاف این عمل کند، کوتاهی کرده است و اگر شخص نیز خلاف این بخواهد، نادان است. دنیا تماما یک اردوگاه آموزشی برای همه بشر است. پس چرا از سختی ها و بلایا ناراحت شویم؟!

مثال دیگر: اگر شخصی در یک جنگل خطرناک یا کوهستان صعب العبور گم شود و در این اثنا به یک راهنمای خبره برخورد کند، آیا تسلیم او می شود؟ یا از اینکه او را در مسیرهای سخت و پرپیچ وخم عبور می دهد بر او اعتراض می کند؟

خدای متعال«رب» ما است و اطلاق «رب» بر غیر خداوند، بدون قید و اضافه صحیح نیست، مثلا می گوییم: (رب الدار، رب الابل). اگر انسان به ربوبیت الهی به شکل مطلق ایمان دارد، پس باید بر او توکل کرده، به قضای الهی راضی باشد و بر او اعتماد کامل کند، چرا که: «مَنْ وَثِقَ بِاللَّهِ آوَاهُ السُّرُورَ، وَمَنْ‏ تَوَكَّلَ‏ عَلَيْهِ‏ كَفَاهُ‏ الْأُمُور؛ هركه به خدا اعتماد كند، خداوند شادمانى نشانش دهد و هر كه به او توكّل كند، خداوند كارهايش را كفايت كند.» البته توکل به معنای کاهلی و عدم سعی و تلاش نیست، زیرا سعی و تلاش از قواعد الهی برای رسیدن به موفقیت است و قرآن بر این مطلب تأکید دارد: « وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى‏ * وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى‏؛ و اینکه برای انسان جز آنچه تلاش کرده [هیچ نصیب و بهره ای] نیست، و اینکه تلاش او به زودی دیده خواهد شد [5]». ما امر شده ایم بر پیمودن راه های موفقیت، پس اگر به آنچه خواسته ما بود رسیدیم، شکر کنیم، و اگر نرسیدیم، حمد کنیم، و در هر دو صورت، او نیکوترین«رب» است و بر ما واجب است که در هر دو حالت ، بندگان نیکویی باشیم. روایت شده است که موسی(ع) گفت: «يَا رَبِّ، دُلَّنِي عَلَى عَمَلٍ إِذَا أَنَا عَمِلْتُهُ نِلْتُ بِهِ رِضَاكَ، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ يَا ابْنَ عِمْرَانَ إِنَّ رِضَايَ فِي كُرْهِكَ، وَلَنْ تُطِيقَ ذَلِكَ، قَالَ: فَخَرَّ مُوسَى (عليه السلام) سَاجِداً بَاكِياً؛ پروردگارا! مرا به عملی راهنمایی کن که در صورت انجام آن، رضایت تو را به دست آورم. خداوند به او وحی فرستاد: ای پسر عمران! رضایت من در آن چیزی است که تو از ان اکراه داری، و تاب تحمل آن مشکل است، پس موسی(ع) در سجده به گریه افتاد»

قال موسی(ع): «يَا رَبِّ خَصَصْتَنِي بِالْكَلَامِ وَلَمْ تُكَلِّمْ بَشَراً قَبْلِي وَلَمْ تَدُلَّنِي عَلَى عَمَلٍ أَنَالُ بِهِ رِضَاكَ، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنَّ رِضَايَ فِي رِضَاكَ بِقَضَائِي‏‏؛ پروردگارا! مرا با سخن گفتن برگزیدی و قبل از من با هیچ بشری سخن نگفته ای، ولی مرا به عملی که با آن رضایت تو را به دست آورم راهنمایی نکردی، پس خداوند به او وحی فرستاد، رضایت من در رضای تو به قضای من است.»[6]

بالاترین مقام، مقام تسلیم مطلق

بالاترین مقامی که باید برای رسیدن به ان تلاش کرد، مقام تسلیم مطلق است. خداوند در قرآن می فرماید: «فَلا وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْليماً؛ نه چنین است، قسم به خدای تو که اینان (به حقیقت) اهل ایمان نمی‌شوند مگر آنکه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حَکَم کنند و آن‌گاه به هر حکمی که کنی اعتراض نداشته، کاملاً (از دل و جان) تسلیم (فرمان تو) باشند.[7]» حضرت موسی (ع) با خدا این چنین مناجات می کند: «أَيْ رَبِّ، أَيُ‏ خَلْقِكَ‏ أَحَبُ‏ إِلَيْكَ‏؟ قَالَ مَنْ إِذَا أَخَذْتُ حَبِيبَهُ سَالَمَنِي، قَالَ: فَأَيُّ خَلْقٍ أَنْتَ عَلَيْهِ سَاخِطٌ؟ قَالَ: مَنْ يَسْتَخِيرُنِي فِي الْأَمْرِ، فَإِذَا قَضَيْتُ لَهُ سَخِطَ قَضَائِي؛ پروردگارا! کدام یک از مخلوقاتت نزد تو محبوبتر است؟ خدا فرمود: کسی که وقتی عزیزش را از او می گیرم، تسلیم اراده من می شود. گفت: پس به کدام مخلوقت خشم می کنی؟ فرمود: کسی که در موردی از من طلب خیر کند، پس زمانی که برای او حکم دهم، از حکم من ناراضی باشد.[8]»‏

و روایت شده است که خداوند فرمود:« أَنَا اللَّهُ، لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا، مَنْ لَمْ يَصْبِرْ عَلَى بَلَائِي، وَلَمْ يَرْضَ بِقَضَائِي، فَلْيَتَّخِذِ رَبّاً سِوَائِي؛ من الله هستم، هیچ معبودی جز من نیست، و کسی که بر بلای من صبر نکند و به قضای من راضی نباشد، پس باید به دنبال پروردگاری غیر از من باشد»‏.

چرا رسول خدا(ص) به بالاترین مراتب قرب رسید؟

پیامبر اکرم(ص) به بالاترین مراتب قرب خداوند رسید و به مقام بزرگترین رسولان الهی و خاتم پیامبران نائل شد، زیرا ایشان خدای متعال را رب مطلق یافت، لذا با تمام اعضا و جوارح بندگی خدا را می کرد و به قضای الهی راضی بود. بنابراین ما نیز به مقام بندگی ایشان شهادت می دهیم: «وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ»

از این شهادت استفاده می شود که: مقام عبودیت مقدم است بر مقام رسالت، و از آنجا که پیامبر اکرم(ص) بیشترین خضوع و تسلیم را در برابر خداوند داشتند و از هر جهت خالص ترین بنده خدا بودند، به شرف رسیدن به مقام «رسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ» نائل شدند و به مقامی رسیدند که: «عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى * ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى * وَهُوَ بِالأُفُقِ الأَعْلَى * ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى؛ (فرشته) بسیار نیرومند به او تعلیم داده است. (همان که) دارای درایت و توانمندی شگفتی است، پس [به آنچه که مأمور انجامش می باشد] مسلط و چیره است. در حالی که در افق اعلا بود. سپس نزدیک رفت و نزدیک تر شد،پس [فاصله اش با پیامبر] به اندازه فاصله دو کمان گشت یا نزدیک تر شد. [9]»

به سوی او، وسیله جویید

ممکن است از آنچه در باب تسلیم گفته شد، اینگونه به نظر آید که انسان در مسائل و مشکلات زندگی نباید هیچگونه تلاشی کند، بلکه باید تسلیم مطلق سرنوشت گردد. یا در مصیبتی که خود در ایجادش دخیل بوده ( مانند اینکه انسان خود را از بلندی پرتاب کند یا در حفظ مرزهای کشور کوتاهی کند و سبب حمله دشمن به خانه اش شود) نزد خدا مأجور است، اما همانطور که در رابطه با توکل گفتیم، مقام تسلیم نیز مغایرتی با سعی و تلاش ندارد، بلکه مطابق قاعده، خداوند به طور غیبی و مستقیم دخالت نکرده، زیرا دنیا محل آزمایش و امتحان است و انسان با سعی و تلاش خود و به واسطه قوانین طبیعی و سنن الهی رشد می کند، سننی که هرگز تغییر پذیر نیست «وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْديلاً[10]»

خدای متعال دنیا را، دنیای واسطه ها و به صورت علت و معلولی قرار داده است: «اَبَى اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا عَلَى الْأَسْبَاب‏؛ خداوند ابا دارد از اين كه چيزها (امور) را جز از طريق اسباب فراهم آورد [11]». خداوند در قرآن می فرماید: «وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ؛و به سوی او وسیله جویید[12]»

پس انسان باید برای رسیدن به هدف تلاش کرده، از واسطه مناسب استفاده کند و مقدمات لازم را فراهم نماید؛ در این صورت اگر هدف محقق شد، به نتیجه مطلوب رسیده است و اگر هدف محقق نشد، خدای متعال عوضی به انسان می دهد که هیچ چشمی ندیده است.

لذا اگر دانستیم که او «رب» و چه نیکو «ربی» است، همان طور که همه می گوییم ((أَشْهَدُ أَنَّكَ‏ نِعْمَ‏ الرَّبُ‏))، بر ما واجب است که به قضای الهی راضی باشیم و در عین حال بر اساس سنن الهی برای تغییر مقدرات غیر حتمی در جهت آنچه که به نفع دنیا و آخرت ما است تلاش کنیم. این چیزی است که عاقل باهوش می پذیرد و نادان بی خرد آن را انکار می کند.

نتیجه نهایی بستگی به اراده و اجازه الهی دارد

اما با وجود همه برنامه ریزیها و تلاشها باید بدانیم که نتیجه نهایی در دست انسان نیست.

در حدیث امده است: «الْغِنَى وَالْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّهِ [تَعَالَى]؛ غنی و فقر بعد از عرضه به خدای متعال است». این عبارت بیش از یک تفسیر دارد، ولی یکی از تفسیرهای آن چنین است: برای مثال شخصی تلاش می کند تا مهارتی را کسب کند و در آن مهارت بسیار حرفه ای می شود. پس مقدمات کار را برای کسب درامد از این حرفه فراهم کرده و هر گونه سعی و تلاش و سختی را برای رسیدن به هدف تحمل می کند. حال سؤال این است: آیا این جهد و تلاش و درایت، برای ثروتمند شدن و موفقیت صددرصد او کافی است؟ آیا به صرف عملکرد درست من، نتیجه نهایی قطعی است؟ خیر، زیرا با وجود همه تلاش ها و برنامه ریزی ها، باز هم نتیجه نهایی در دست انسان نیست بلکه بستگی به اراده الهی دارد: «الْغِنَى وَالْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى». آیا قبول دارید که، مقدمات غیر اختیاری مختلفی در مسیر ثروتمند شدن وجود دارد، مثل وقوع حوادثی مانند زلزله، سرقت، بیماری که هیچکدام در اختیار انسان نیست؟ یا ممکن است جنگی اغاز شود که راه دسترسی به مهمترین منابع صادرات و واردات را ببندد؟ یا برعکس آیا تا بحال دیده اید، با وجودی که شواهد حاکی بر این است که شخص در دایره فقر باقی می ماند، اما به طور ناگهانی ثروتی غیرمنتظره به او می رسد؟! مثلا ارزش زمین بایری که داشته بالا می رود.؟!

پس برمی گردیم به ابتدای موضوع: با وجود همه تلاشها در راه رسیدن به هدف، نتیجه ی نهایی را باید به خدای متعال واگذار کرد. اگر به هدف نرسیدی و صبر کردی، به خاطر این صبر، مورد ستایش قرار گرفته، پاداش خواهی دید و اگر ناله و جزع کردی، ستایش و پاداشی نیز نخواهی داشت. آیا نمی بینی کسانی که در مصیبت ها مانند کوه استوار صبر می کنند، مردم آنها را تحسین و ستایش می کنند و به علاوه نزد خدا پاداش می گیرند؟ «إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ؛ البته صابران به حد کامل و بدون حساب پاداش داده خواهند شد.[13]»

معنای کلمه «رب» و مشتقات آن

1- به معنای اصلاح و مدیریت چیزی است؛ در این صورت «رب» به معنای مالک، خالق و صاحب است. مثلا وقتی گفته می شود: زارع زمین خود را اصلاح و مدیریت کرد، یعنی نه تنها وظیفه اصلاح دارد، بلکه بر زمین نظارت می کند تا از سلامت و بهبود آن اطمینان حاصل کند.

این معنا مشتقاتی دارد.

مثال اول: تمام این مثالها به معنای تربیت و پرورش دادن است. رَبَبْتُ الصَّبىَّ (من کودک را تربیت کردم)، أرُبُّه (من او را تربیت می‌کنم)، و رَبَّبْتُه (من او را بزرگ کردم).

مثال دوم: کاربرد«رب» در روابط خانوادگی، (الرَّبيبة الحاضِنة. ورَبيبُ الرَّجُل): «الرَّبيبة» به معنای دختری است که توسط یک زن پرورش می‌یابد (دختر زن). و «رَبيبُ الرَّجُل» به معنای فرزند زن او (یعنی فرزندی که زن او از شوهر قبلی دارد) است.

2- به معنای استمرار و پایداری در چیزی، و این معنا با معنای اول مناسب است.

مثال اول: أربَّت السّحابةُ بهذه البلدةِ، اگر ابری در این شهر دائماً باقی بماند.

مثال دوم: أرْضٌ مَرَبٌّ به معنای زمینی است که همواره باران دارد؛ و به همین دلیل، ابر را رَباباً نامیده‌اند.

3- به معنای ترکیب و پیوستن دو چیز با هم است، این مفهوم نیز با دو معنای دیگر مرتبط است، زیرا لازمه اصلاح و مدیریت یا پایداری و استمرار، ترکیب و پیوستن با آن شیء می باشد.

برای مثال: یقال للخِرْقة التي يُجعل فيها القِدَاحُ رِبابَةٌ: به پارچه‌ای که تیرها در آن قرار می‌گیرند، رِبابَة گفته می‌شود

به هر حال «رب» معانی سه گانه را در برمی گیرد، چه برخی از آنها به برخی دیگر بازگردند یا نه.

خدای متعال بر اصلاح امور بندگانش نظارت دارد، و او مهربان تر از مادر به طفل شیرخوارش است. نقل شده که پیامبر خدا(ص) زنی را در میان گروه اسیران در حال دویدن و جستجو دید، زن کودکی را در آن میان یافت و او را به سینه خود چسباند و به او شیر داد. پیامبر خدا به ما عرض کرد: «آیا فکر می کنید این زن فرزندش را در آتش بیاندازد؟ گفتیم: نه، به خدا او قادر نیست که کودک را در آتش بیاندازد. (سپس پیامبر خدا فرمود): خداوند به بندگانش مهربان تر از این زن به فرزندش است.».

خداوند هرگز امر ما را حتی به اندازه یک چشم بر هم زدن نادیده نمی گیرد، زیرا او (حی وقیوم) است، بر اصلاح امور بندگانش نظارت دارد و همواره به این مسئولیت پایبند است. او به بندگانش آنچه را که به صلاحشان است می دهد، از غنا و ثروت، فقر و نیاز، سلامت و بیماری، قدرت یا عدم آن و.... البته تمام اینها برای بندگانش است، اما برای غیر بندگانش اوضاع برعکس است، زیرا: «وَلا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلي‏ لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلي‏ لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذابٌ مُهين‏؛ آنان که به راه کفر رفتند گمان نکنند که مهلتی که ما به آنها می‌دهیم به حال آنان بهتر خواهد بود، بلکه آنها را (برای امتحان) مهلت می‌دهیم تا بر گناه و سرکشی خود بیفزایند، و آنان را عذابی خوارکننده است. [14]»

پس هر یک از ما باید مراقب باشد که ثروت یا قدرتش بلای جانش نشود، بلکه باید آن را در طول ساعات و روزها و ماه‌ها در اطاعت از خدا و خدمت به خلق خدا سرمایه‌گذاری کند.

بخش دوم: مشعل های نوری که توسط عالمان لبنانی روشن می شود

هدف از این فصل، آشنا کردن دینداران با عالمان ربانی است، به این امید که بتوانیم در ابعاد مختلف زندگی به ویژه در بعد عبودیت و بندگی، تسلیم و راضی بودن به قضای الهی، از آنها بیاموزیم و به آنها اقتدا کنیم. البته همه اذعان داریم که پیامبران و اوصیای الهی به عنوان کامل ترین انسانها، بهترین الگو برای آموختن و پیروی کردن می باشند، اما از آنجا که بسیاری از مردم به این بهانه ها متوسل می شوند که مقام پیامبران و امامان بالاتر از حد تصور است و چگونه از ما انتظار اقتدا کردن به آنها را دارید، ما کجا؟ آنها کجا؟ لذا عالمان ربانی بعد از پیامبران و اوصیا بهترین افرادی هستند که می توان از آنها آموخت و الگو گرفت.

هر چند این سخن با کلام جاودان امام علی(ع) پاسخ داده شده است: «أَلَا وَإِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَلَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَاجْتِهَادٍ وَعِفَّةٍ وَسَدَادٍ؛ البته شما را ياراى آن نيست كه چنين كنيد، ولى مرا به پارسايى و مجاهدت و پاكدامنى و درستى در گفتار و کردار يارى دهيد[15]»، اما با این حال خدای متعال علمای ربانی را به عنوان الگوهای میانه تعیین کرده است، به طوری که هیچکس نمی تواند بگوید که آنها بالاتر از سطح بشر هستند و چطور می توان از آنها الگو گرفت؛ چراکه در پاسخ به او گفته می شود، خیر! بلکه آنها مانند ما بودند، اما با تلاش و جدیت به هدف رسیدند. پس تو نیز از آنها الگو بگیر، حال یا به هدف می رسی یا به هدف نزدیک می شوی، اگر نمی توانی هزاران متر را بپیمایی، صدها متر هم کفایت می کند.

شهید اول، سید بزرگان بنی آدم

شهید اول، شیخ شمس الدین محمد بن مکی، از بزرگترین عالمان شیعه می باشد، تا جایی که فخر المحققین، فرزند علامه حلی، که همانند پدرش به نبوغ و علم فراوان مشهور بود، شهید اول را تحسین کرده است. همچنین شهید دوم که از بزرگترین شاگردان ایشان بود، او را به عنوان «سید فضلاء بنی آدم» توصیف کرده است. شیخ حر عاملی، مؤلف کتاب وسائل الشیعه نیز درباره ایشان می گوید: «او عالم و محدثی ماهر و قابل اعتماد، جامع فنون عقلی و نقلی، عابد و زاهد، شاعری ادیب و نویسنده ای بی نظیر در زمان خود بود.»[16].

شهید اول اولین کسی بود که پل‌های ارتباطی بین مدرسه حله و جبل عامل را برقرار کرد و اولین مؤسس حوزه علمیه جزین بود. همچنین او اولین کسی بود که شبکه وکلا را در آن مناطق تأسیس کرد، شبکه‌ای که تأسیس آن توسط ائمه اطهار (علیهم‌السلام) آغاز شده بود. او با فرقه‌های ضاله مقابله کرد، از جمله فرقه یالوشی که گفته می‌شود ادعای نبوت کرده بود.

دلایل قتل شهید اول

مورخان دلایلی را بر قتل شهید اول برشمردند:

1-ترس حاکمان ممالیک از قدرت رو به رشد او

2-دلیل حبس و قتل او توطئه‌ای از سوی افراد فرقه یالوشی بود، این فرقه مقالاتی ننگین درباره شهید نوشتند و او را به تمایل به نصیریه، اباحه خمر و دیگر اتهامات متهم کردند، تا از شر او خلاص شوند. این اتهامات توسط گروهی متشکل از هفتاد نفر از افراد فرقه یالوشی تأیید شد و سپس او را به نزد قاضی شام بردند.

3-گفته شده که دلیل قتل شهید اول حسادت قاضی برهان‌الدین مکّی و عباد بن جماعة و توطئه آنها علیه او بود. زیرا شهید اول در یکی از مناظره‌ها در حضور جمعی از علما قاضی برهان‌الدین را مغلوب کرد. گفته شده، این قاضی پس از مناظره، عریضه‌ای علیه شهید اول نوشت و آن را به امضای جمعی از علما رساند و به حاکم دمشق تقدیم کرد.

شهید اول دستگیر شد و به مدت یک سال در قلعه دمشق زندانی بود. در سال 786 هجری قمری بیرون آورده شد و با شمشیر کشته شد. سپس به صلیب کشیده شد، با سنگ رجم شد و پس از آن سوزانده شد و خاکستر او را در هوا پراکندند، به این امید که او را نابود کنند. اما در حقیقت، آنها خودشان نابود شدند و شهید اول به عنوان ستونی استوار در آسمان فقه، علم و معرفت در طول تاریخ باقی ماند. ایشان به سیدالشهداء (علیه السلام) تأسی نمود، همانطور که: «ظنّوا بأن قتلَ الحسينَ يزيدُهُم --- لكنّما قتـلَ الحسينُ يزيدا؛ گمان کردند که با کشتن حسین، به مقامشان  افزوده می‌شوند --- اما در حقیقت با کشتن حسین، خودشان را نابود کردند».

رب اني مظلوم فانتصر

حکایت می کنند که، وقتی او را از زندان به سوی محل اعدام می‌بردند، کاغذ و قلمی همراه داشت و پیام بسیار مختصری به خداوند متعال نوشت: (پروردگارا، من مظلوم هستم، پس یاری‌ام کن) و آن را روی زمین گذاشت. باد برگه را برد و برگرداند و وقتی او دوباره نگاه کرد، در پشت آن نوشته شده بود: «إن كنت عبدي فاصطبر؛ اگر بنده من هستی، پس صبر کن». این مقام عبودیت به خداوند تعالی است: تسلیم شدن به قضای حتمی (تسلیم به آنچه که ناگزیر است) زیرا اگر صبر کردی، تحسین و پاداش می‌یابی، وگرنه مذمت می‌شوی و پاداش نمی‌یابی.

 به هر حال، هنگامی که بلا و مصیبت حتمی نازل می‌شود، هیچ راه گریزی از آن نیست. پس جزع و بی‌قراری چه فایده‌ای دارد؟ در واقع جزع و بی‌قراری وضعیت را بدتر و مشکل را پیچیده‌تر خواهد کرد، و برعکس آن، اگر انسان بر بلا صبر کرد و به قضای الهی راضی بود، به آرامش و طمأنینه خواهد رسید «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبَادِي * وَادْخُلِي جَنَّتِي؛ ای جان آرام گرفته و اطمینان یافته! به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، باز گرد. پس در میان بندگانم درآی و در بهشتم وارد شو.[17]» در این صورت تأثیر مصیبت بر او به شدت کاهش می‌یابد، همچنین او از رضایت خداوند، پاداش عظیم و نام نیک بهره‌مند خواهد شد.

امام صادق(ع) می فرماید: «رَأْسُ طَاعَةِ اللَّهِ الصَّبْرُ وَ الرِّضَا عَنِ اللَّهِ فِيمَا أَحَبَّ الْعَبْدُ أَوْ كَرِهَ، وَلَا يَرْضَى عَبْدٌ عَنِ اللَّهِ فِيمَا أَحَبَّ أَوْ كَرِهَ، إِلَّا كَانَ خَيْراً لَهُ؛ شكيبايى و خشنودى نسبت به آنچه خدا مى كند ، خواه خوشايند بنده باشد يا نه ، در رأس بندگی خداست . و هيچ بنده اى، در پيشامدهاى خوشايند و ناخوشايند از خدا خشنود نباشد ، مگر اين كه آن برايش بهتر باشد» [18]

زیرا مقام عبودیت به خداوند تعالی ایجاب می‌کند که بر آنچه خداوند مقرر کرده است، صبر کنیم. اجل دو نوع است و تقدیر نیز دو گونه است: معلق و محتوم. تقدیر معلق با صدقات، صله رحم، دعاهای صالح، کلمه طیبه و امر به معروف و نهی از منکر دفع می‌شود، اما تقدیر محتوم را هیچ چیزی دفع نمی‌کند. بنابراین، باید صدقه بدهیم، صله رحم کنیم، تلاش کنیم و غیره، اما در تمامی این امور باید تسلیم امر الهی باشیم و به آنچه که در نهایت برایمان مقدر شده، راضی باشیم، که در این صورت به شرف بنده حقیقی بودن برای پروردگار جهانیان نایل خواهیم شد.

صاحب المعالم و صاحب المدارک

دو تن دیگر از عالمانی که در تاریخ تشیع سرمشق و الگو هستند، اول: صاحب المعالم، فرزند شهید ثانی است، که وقتی تنها شش سال داشت، پدرش به شهادت رسید و دوم: صاحب المدارک، فرزند خواهر ایشان است. این دو عالم جلیل القدر، تاریخ زندگی‌شان پر از درس‌های تربیتی، مواعظ و عبرت‌هایی است که می‌تواند بهترین توشه برای دانشجویان و حتی برای هر مسلمانی باشد. مقدس اردبیلی که در زمان خود به عنوان برجسته‌ترین علما به لحاظ علم، تقوا و تقدس شناخته می‌شد، استاد این دو بزرگوار بود. در آن زمان عالمان زیادی نزد مقدس اردبیلی تلمذ کرده بودند، اما او در این دو جوان مهاجر، یعنی صاحب المعالم و صاحب المدارک، ذکاوت، درخشش، صفا و نورانیت خاصی یافت و برایشان درس ویژه‌ای ترتیب داد. عجیب این است که وقتی او در حال نوشتن کتاب شرح الارشاد بود، که یک کتاب فقهی ارزشمند است، بخش‌هایی از کتابش را به این دو جوان داد تا نقد کنند و عباراتش را اصلاح نمایند، با اینکه این کار معمولاً غیر متداول بود. این مطلب هم نشان دهنده درخشش علمی این دو بزرگوار، و هم نشان دهنده تواضع و فهم بالای مقدس اردبیلی است. جالب‌تر این است که وقتی آن‌ها قصد بازگشت به جبل عامل را داشتند، شیخ حسن صاحب المعالم از ملا احمد اردبیلی خواست که چیزی به خط خودش برای یادگاری بنویسد. پس محقق اردبیلی برخی از احادیث را نوشت و در آخر آن اینگونه نگاشت: «این بنده برای مولای خود نوشت تا به یادگار بماند، و مرا در خلوت‌ها و پس از نماز فراموش نکند؛ خداوند او را به آنچه دوست دارد یاری کند و از لطف و کرم خود از او راضی باشد، بمحمد وآله صلوات الله عليهم[19]»، آیا  تا بحال استاد مشهوری را دیده اید که شاگردش را مولا و خود را بنده او خطاب کند؟!

برخی از نمونه های تربیتی در رفتار این دو بزرگوار

1-همدردی با فقرا

 صاحب المعالم به دلیل شدت تقوا، برای همدردی با فقرا قوت سالانه خود را جمع نمی‌کرد، زیرا رایج بود که مردم در فصل برداشت، غذای سالانه خود را به دلیل فراوانی و ارزانی آن در این زمان خریداری می‌کردند. وقتی فصل برداشت به پایان می‌رسید، کالاها کم می‌شد و قیمت‌ها افزایش می‌یافت و چون فقرا توانایی خرید غذای سالانه را به دلیل قیمت‌های بالا نداشتند، بقیه سال را در سختی و تنگدستی می‌گذراندند، لذا در مصرف غذا صرفه‌جویی می‌کردند یا ممکن بود اصلاً برخی غذاها را فقط در فصل برداشت بخورند. بنابراین صاحب المعالم به جای خرید قوت یک ساله، تنها غذای هفته یا ماه خود را برای همدردی با فقرا خریداری می‌کرد و اگر پس از آن قیمت‌ها افزایش می‌یافت، خود را از لذت آن غذاها محروم می‌کرد تا با فقرا همدردی کند.

 2- عدم تمایل به دیدار با سلاطین

افراد با تقوا در ملاقات با قدرتمندان احتیاط می کنند. سید نعمت‌الله جزایری در کتاب «الانوار النعمانیة» نقل می کند، که صاحب المعالم و صاحب المدارک در نجف بودند و قصد هجرت به خراسان را داشتند، اما از این کار منصرف شدند، زیرا از این می‌ترسیدند که مجبور شوند با شاه عباس ملاقات کنند، و این احتیاط را به دلیل این آیه‌ی قرآن داشتند: «وَلا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ‏؛ و (شما مؤمنان) هرگز نباید با ظالمان همدست و دوست و بدانها دلگرم باشید وگرنه آتش (کیفر آنان) در شما هم خواهد گرفت [20]»

3- تواضع و فروتنی

صاحب المعالم و صاحب المدارک، افرادی متواضع و فروتن بودند. یک نمونه از تواضع ایشان این بود که، همزمان هم دانشجو بودند و هم استاد. نوه شهید ثانی، شیخ علی بن شیخ محمد بن شیخ حسن، در کتاب «الدر المنظوم والمنثور» ذکر کرده است: «جد من، صاحب المعالم، نزد ملا عبدالله یزدی، کتاب‌های تهذیب، مطول، حاشیه خطائی و حاشیه ملا عبدالله علی خطائی را می‌خواند، و این موضوع همزمان بود با دوران نگارش حاشیه مشهور ملا عبدالله بر تهذیب، و آن حاشیه به خط جد من موجود است.( به این معنی که او نسخی از این حاشیه را با دست خود نوشته یا رونویسی کرده است) همچنین ملا عبدالله نزد جد من و صاحب المدارک درس فقه و حدیث می‌خواند.»

4- پرهیز از منیت و خودبرتربینی

این دو بزرگوار هر گونه منیت را از خود دور کرده بودند. مثلا هرگاه یکی از آن‌ها زودتر به مسجد می‌رفت، دیگری به او اقتدا می‌کرد و این روال را تا پایان عمر خود حفظ کردند، یا هنگامی که درباره مسئله ای از آنها سؤال می شد، اگر حکم آن را استنباط کرده بودند، پاسخ می دادند و در غیر این صورت به دیگری ارجاع می دادند. همچنین هر یک از آن‌ها مردم را تشویق می‌کرد که به دیگری علاقه‌مند شود و از علم و دانش او بهره‌ ببرد، و خود نیز در درس‌های یکدیگر شرکت می‌کردند. همه این موارد نشان از نهایت صداقت، صفا، ایمان، خلق برجسته و نبود (منیت) در وجود آنها است.

فاطمه، بانوی جبل عامل

دختر شهید اول، فاطمه، ام الحسن العاملی الجزینی معروف به «ست المشایخ» می باشد. پدرش او را تمجید می‌کرد و زنان را به پیروی از او و مراجعه به او در مسائل حیض، نماز و مانند آن‌ها تشویق می‌کرد.[21] حر عاملی در کتاب «أمالیه» درباره‌ی او می‌گوید: «او عالمه، فاضله، فقیهه، صالحه و عابده بود.» او میراث خود از پدرش را به دو برادرش، محمد و علی، در مقابل چهار کتاب به همراه قرآن کریم بخشید. این هم متن سند که نشان‌دهنده فصاحت، بلاغت و ادب او، و نیز نشان دهنده عشق او به علم و کتاب‌های علمی است:

«بسم الله الرحمن الرحیم، حمد و سپاس خدای را که به بندگانش هر چه بخواهد، عطا می‌کند، و به اهل علم و عمل نعمتی ارزانی می‌دارد، و برای آنان شرافت، مقام و احترامی قائل می‌شود، و آنان را به واسطه‌ی اعمال والا و مراتب عالی‌شان در دنیا و آخرت بر سایر خلق برتری داده است، و جن و انس بر فضل ایشان شهادت می‌دهند.  درود و سلام کامل و بی‌نقص بر سرور ما محمد، آقای همه‌ی فرزندان آدم، و بر خاندان و یاران پاکش، و کسانی که دنباله‌رو آنها و پیروان آنها هستند. اما بعد، فاطمه ام الحسن، به برادرانش، ابوطالب محمد و ابوالقاسم علی، فرزندان فقیه بزرگوار، احیاگر رسوم امامان طاهرین (علیهم‌السلام)، مولای ما شمس الملّة و الحق و الدین محمد بن احمد بن حامد بن مکّی (قدس سره)، منتسب به سعد بن معاذ، بزرگ اوسیان (قدس الله ارواحهم) تمامی حقوق خود از میراث پدرش در جزین و سایر مکان‌ها را به عنوان هبه شرعی به خاطر رضای خدای متعال و به امید ثواب بزرگ او بخشید، و به جای آن کتاب تهذیب و مصباح شیخ (رحمه الله)، کتاب «من لا یحضره الفقیه» و کتاب یادآور پدرش (رحمه الله) و قرآن معروف به «هدیه علی بن مؤید» را دریافت کرد، و خداوند ناظر است بر آنچه ما می‌گوییم.[22]» در بالای نوشته، شیخ حسن بن علی التولینی امضاء کرد و مهر زد، سپس گفت: «به من خبر داده شد که این سند در بین اشخاص بزرگوار و پاک تثبیت شده است، و آنچه که رخ داده را آگاه شدم و با علم یقین ثبت کردم، و من پایین‌ترین مردم حسن بن علی التولینی هستم.» شاهدان عبارت بودند از: دایی‌شان، المقدم علوان بن احمد بن یاسر، شیخ علی بن حسین الصائغ و شیخ فاضل بن مصطفی البعلبکی، که هر سه با مهر خود برگه را مهر کرده بودند.[23]

شواهدی از حکمت این بانوی بزرگوار

1- میراثش را به جای فروختن بخشید چرا که فروش، کار تاجران است و بخشش کار بزرگواران

2- به دلیل ارزشمندی بالایی که علم دارد، میراث خود را با چند کتاب معاوضه کرد. این می تواند درس و عبرتی برای نسل های آینده باشد، که علم باقی می ماند و مال نمی ماند. بانو فاطمه در این کار به امام مجتبی(ع) تأسی کرد، علي بن جذعان می گوید: ((خَرَجَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ مِنْ مَالِهِ مَرَّتَيْنِ، وَقَاسَمَ اللَّهَ مَالَهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ حَتَّى إِنْ كَانَ لَيُعْطِي نَعْلًا وَيُمْسِكُ نَعْلًا وَيُعْطِي خُفّاً وَيُمْسِكُ خُفّاً؛ حسن بن علی (علیه‌السلام) دو بار تمام اموالش را بخشید و سه بار مالش را با خدا تقسیم کرد، حتی اینکه یک جفت نعلین (کفش) می‌داد و یک جفت نعلین برای خود نگه می‌داشت و یک جفت خفّ (نوعی کفش) می‌داد و یک جفت خفّ برای خود نگه می‌داشت[24]))

همچنین از امام حسین (علیه‌السلام) آموخت که وقتی معلم پسرش سوره حمد را به او یاد داد، دهان او را با مروارید پر کرد و به او هزار دینار و هزار حله (لباس) داد، «إِنَّ عَبْدَ الرَّحْمَنِ السُّلَمِيَّ عَلَّمَ وَلَدَ الْحُسَيْنِ الْحَمْدُ فَلَمَّا قَرَأَهَا عَلَى أَبِيهِ أَعْطَاهُ أَلْفَ دِينَارٍ وَأَلْفَ حُلَّةٍ وَحَشَا فَاهُ دُرّاً»[25]

3- بانو فاطمه هبه را، هبه معوضه قرار داد، تا قابل فسخ نباشد و پس از گرفتن آن عوض، دیگر نتواند در هبه رجوع کند.


*سلسله سخنرانیها در تفسیر قرآن کریم- آیه الله سید مرتضی شیرازی

مترجم: حکیمه سادات راغب زاده


[1]  حج-40

[2]  طه-50

[3]  فاتحه-2

[4]  شیخ کلینی- کافی- دارالکتب الاسلامیه- تهران-ج2-ص62

[5]  نجم39-40

5 قطب الدین الرواندی- الدعوات-ص164

 6 سوره نساء-65

[8]  شهید ثانی،مسكن الفؤاد عند فقد الأحبة والأولاد، دار بصيرتي ـ قم: ص85،

[9]  سوره نجم-5-9

[10]  احزاب-62

[11]  ابن ابی جمهور- عوالی اللالی-ج3-ص286

[12]  سوره مائده-35

[13]  سوره زمر-10

[14]  سوره ال عمران-175

[15]  نهج البلاغه-نامه45

[16]  نگاهی به ترجمه شهید اول در کتاب امل الآمل - نوشته حر عاملی-ج1-ص188

[17]  سوره فجر-27-28

[18]  شیخ کلینی- کافی دارالکتب اسلامی- تهران-ج2-ص60

[19]  میرزا محمد بن سلیمان تنکابنی-قصص العلماء ص301

 [20] سوره هود-113

[21]  امل الآمل- حرعاملی-ج1-ص193

[22]  موسوعه شهید اول-ص108

[23]  فاطمه عاملی جزینی- ویکی شیعه

[24]  ابن شهر آشوب- مناقب آل ابی طالب(ع)- ج4-ص14-دار علامه-قم

[25]  المصدر-ج4-ص66

 

نظر شما