twitter share facebook share ۱۳۹۵ اسفند ۰۵ 1123

خشونت رفتاری است برآمده از ساختار ذهنی و ایدئولوژی حاکم بر یک فرد که اگر مهار نشود و به مرحله ظهور برسد، به رفتاری دائمی تبدیل شده و در تمام ارکان جامعه ریشه می دواند. بنابراین چنین اندیشه ای که خشونت را تنها ابزاری بدانیم که می توان در شرایطی استثنایی مجوز استفاده محدود و موقت از آن را صادر نمود تصوری است اشتباه؛ چرا که خشونت این پتانسیل را دارد تا ساختار جامعه، باور و فرهنگ مردم را دگرگون کرده، تحت تأثیر و نفوذ خود قرار دهد.

بیراه نیست که خشونت را یکی از صفات نهفته در نهاد همه آدمیان بدانیم، ولی اگر فردی مهار نفس را از کف دهد و بینش و تفکر خود را تسلیم خشونت ورزی خویش گرداند، کل نظام رفتاری، باورها و فعالیت های وی زیر سایه این خصیصه ناپسند قرار خواهد گرفت.

از این مرحله به بعد شاهد پدیده هایی خواهیم بود که بیانگر ریشه یافتن خشونت و تثبیت آن به عنوان یک رفتار و فرهنگ است. این پدیده ها عبارتند از: افراطی گری، تعصب و استبداد، خودمحوری، تقدیس تفکر خویشتن و زیر سؤال بردن آرا و افکار مخالف.

از آثار این خشونت ذاتی که به فعلیت درآمده و در رفتار فرد نمود می یابد، خود محوری است. چنین فردی دیگران را به اطاعت و دنباله روی کورکورانه یا تقدیس تفکر و بینش خود مجبور می کند و با استمرار این روند استبدادی سر بر می آورد که روابط بین الملل را نیز تحت تأثیر قرار داده، سبب بروز جنگ های مذهبی می گردد. به عبارت دیگر ایدئولوژی مبتنی بر خشونت به مدد جهل و استبداد نظام حاکم، بستر مناسبی را برای گروههای کژ اندیش فراهم می آورد تا از حاشیه به درآیند و با به راه انداختن نزاع های خونین خودی نشان دهند.

خشونت همچنین با تقویت روح خودپرستی و خودخواهی در فرد او را به توهم توطئه مبتلا ساخته، موجب می شود که همواره به دیگران به چشم دشمن نگاه کند. این امر نهایتا به از هم گسیختگی جامعه منجر شده، ناهنجاری های دیگری همچون جنگ های داخلی و قومیتی بدنبال می اورد.

پیشتر گفتیم که با نهادینه شدن خشونت در جامعه، کل ساختار فرهنگی و آداب و رفتار مردم تحت تأثیر قرار می گیرد و دیگر جایی برای عقل و منطق باقی نمی ماند زیرا ماهیت خشونت بر زور و استبداد قرار گرفته است. القای حس تقدس به فرد، امکان هرگونه تغییر را از او سلب می کند و در چنین شرایطی بروز مجموعه ای از رفتارهای خشونت بار امری طبیعی است چرا که خشونت ورزان خود را از سایر گروهها برتر دانسته حق بیشتری برای خویشتن قائلند، از این رو حضور و حیات مخالفان را بر نمی تابند. پس تنوع فرهنگی از جامعه رخت برمی بندد و در نبود اقوام و فرهنگ های مختلف، انزوا، استبداد، از هم گسیختگی و کشتار جایگزین خواهد شد. تجربه نشان داده که این عده در خط مشی و رفتار، خشک و غیرمنعطف عمل کرده و موجب می گردند که از خود گذشتگی، بخشش و تنوع عقیده و نظر ارزش خود را در جامعه از دست دهد.

با استمرار و تداوم ایدئولوژی خشونت تمامی این پدیده های ناسالم و ناهنجاری ها رشد کرده و جامعه به سمت نابودی و اضمحلال پیش می رود، جایی برای خردورزی و اصلاح باقی نمی ماند و فساد و بهره کشی از دیگران مجال ظهور و بروز پیدا می کند. در چنین شرایطی اگر جنگ بین نظام سلطه و انقلابیون، حکومت را به دست خشونت ورزان دهد و آنان را بر اریکه قدرت نشاند، آیا دیگر می توان به رشد و شکوفایی چنین جامعه ای امید داشت؟

آنچه پس از تشکیل دولت خود خوانده اسلامی توسط داعش شاهد بودیم به روشنی گویای تأثیر نفوذ خشونت در ارکان دولت است. چه بسا که اعضای این گروه در ابتدای امر با این حد از قساوت بیگانه بودند، اما افکار جاهلی و پر و بال دادن به قساوت نهفته در ذاتشان سبب شد که خشونت ریشه دوانده، نظام باورها، رفتار و فرهنگ این گروه را تحت تأثیر خود قرار دهد. پس دیری نپایید که دست به تکفیر دیگران زدند و حتی خودی ها را به چشم دشمن دیدند، امری که به تشتت و پراکندگی گروه انجامید و منجر به نزاع های خونین با گروههای مشابهی همچون جیش الفتح و احرارالشام شد.

نویسنده: مرتضی معاش

مترجم: محمد منوری

نظر شما