کلام ۲۱۹ نهج البلاغه بیانگر اخلاق مداری امیرمومنان در رویارویی با مخالفان، دشمنان، و کسانی است که جنگ به پا کردند، بر جنگ افروزی اصرار ورزیدند و جنگی را به امام تحمیل کردند. امام بسیار تلاش کردند که کار به جنگ کشیده نشود، اما به ناچار دفاع کردند و کسانی که آتش جنگ به پا کرده بودند در آن آتش سوختند. کلام ۲۱۹ زمانی ایراد شده که جنگ جمل فرو نشسته، هوا رو به تاریکی رفته، و ستاره ها در آسمان سر زده بود، آن گاه امیرمومنان در میان کشته های دشمن قدم می زدند، بالای سر جنازه بزرگان قریش مانند طلحه و برخی دیگر رفتند و به شدت اندوهگین بودند. اساساً وقتی بر دشمنی که جنگ برپا کرده و جنایت نموده است، پیروز می شوید، باید جشن بگیرید، اما امیرمومنان جشن نگرفتند، بر سر کشته های دشمن بنا بر بعضی از نقل های تاریخی گریستند و سخنانی ایراد کردند، بعد از این سخنان بر جنازه های دشمن نماز خواندند و فرمان دادند، جنازه های دشمن را با احترام دفن کنند. بعید است بشریت چنین صحنه ای را در تاریخ دیده یا خوانده باشد.
دکتر دلشاد تهرانی به سخنان امیرمومنان بر پیکر طلحه و برخی دیگر از قریشیان اشاره و تصریح کرد: حضرت فرمودند: «لَقَدْ أَصْبَحَ أَبُو مُحَمَّد بِهذَا الْمَکَانِ غَرِیباً!» ابومحمد در این مکان، غریب افتاده است. نکته مهم آن است که حضرت برای طلحه کنیه به کار برده اند و به کار بردن کنیه برای احترام است. حضرت آنان را با زشتی نام نبردند و نگفتند منافقان را کشتیم. در حالی که طلحه زشت ترین رفتار را با امام کرده و جنگی پر هزینه را به جامعه تحمیل کرده بود. حضرت ادامه دادند: «أَمَا وَ اللّهِ لَقَدْ کُنْتُ أَکْرَهُ أَنْ تَکُونَ قُرَیْشٌ قَتْلَى تَحْتَ بُطُونِ الْکَوَاکِبِ» آگاه باشید، به خدا سوگند قطعا بیزار بودم شاهد این باشم که قریشیان در اینجا زیر ستارگان آسمان کشته افتاده باشند.
او برای رفع شبهه احتمالی مبنی بر اینکه ممکن است به ذهن کسی بیاید که اگر حضرت نمی خواستند که قریشیان کشته شوند، تلاش می کردند که جنگ به پا نشود، به تاریخ گذشته یعنی پیش از کشته شدن طلحه و قریشیان و عملکرد آنها اشاره و اظهار کرد:
طلحه و زبیر به دلیل اینکه خواسته ها و امتیاز طلبی های خلاف حق و عدلشان پاسخ داده نشد و دیدند که حکومتی که بر سر کار آمده است به روش سابق عمل نمی کند، یعنی دارایی های عمومی را در دامن آنها سرازیر نمی کند، همه را در برابر قانون یکسان می بیند و حاضر نیست به کسی به صرف خویشاوندی مقامی دهد، و امتیازی به کسی خلاف حق و عدل دهد، سر به مخالفت برداشتند و تصمیم گرفتند منطقه ای از سرزمین مسلمانان را جدا کنند و با حمایت معاویه حکومتی مستقل برپا نمایند و در واقع کار حکومت امیرمومنان را یکسره کنند.
او افزود: مکه پایگاه قریش و پایگاه مخالفان بنی هاشم بود و عایشه هم در آنجا به سر می برد و می دانستند که با امیرمومنان مخالف است، طلحه و زبیر تصمیم گرفتند به مکه بروند و در آنجا تدارک نیرو کنند و حمایت عایشه را هم جلب کنند و به مقصدی که داشتند، برسند، لذا نزد امیرمومنان آمدند و گفتند: «ما می خواهیم به عمره برویم» حضرت فرمودند: «ما تریدان العمره؛ شما اراده عمره ندارید، و لکن تریدان الغدره؛ شما می خواهید پیمان بشکنید، این کار را نکنید» طلحه و زبیر قسم خوردند که چنین نیست. سرانجام حضرت با رفتن آنها به عمره موافقت کردند و گفتند «پیمان نشکنید و خلاف نکنید». تقریبا همه نزدیکان و مشاوران امیرمومنان، از این حرکتی که حضرت کرد، برآشفتند و گفتند، «همین لحظه باید آنها را دستگیر کرد، اگر امروز آنها را دستگیر نکنیم، فردا مصیبت بزرگتری است»، خبری را شیخ مفید در کتاب الجمل خود روایت کرده که با قرائن بیرونی مطابق و این خبر کاملا قابل اعتماد است، شیخ مفید نقل می کند، از جمله کسانی که بر دستگیری طلحه و زبیر اصرار داشت، عبدالله بن عباس بود، او نزد حضرت آمد و اعتراض کرد که چرا به این دو نفر اجازه دادید به عمره بروند، بهتر نبود که آنها را دستگیر می کردید و به زنجیر می کشیدید و روانه زندان می کردید و مسلمانان را از شر این دو آسوده می ساختید، حضرت پاسخ دادند: «یابن عباس اتامرونی أن أبدأ بالظلم و بالسیّئه قبل الحسنه؛ آیا مرا فرمان می دهی که دست به ستم و بدی بگشایم قبل از اینکه دست بگشایم به خوبی و احسان» حضرت از ابن عباس پرسید: «آیا من کسی را مجازات کنم براساس ظن و تهمت!؟ تو انتظار داری که من نسبت به اقدام صورت نگرفته، کسی را دستگیر کنم؟! مگر اینها در حال حاضر خلافی کردند؟!» ابن عباس گفت: شما می دانید و همچنین شواهد نشان می دهد که آنها چه خواهند کرد، حضرت در واقع می فرمایند: مگر می شود قصاص قبل از جنایت کرد .
شارح نهج البلاغه ادامه داد: با محاسبات عقلی ما و با نوع تربیتی که شده ایم و با تبلیغاتی که همیشه برای ما صورت گرفته است، ما به راحتی می گوییم بهتر است که اکنون جلوی آن را بگیریم، اما امیرمومنان در واقع می فرمایند: شما نمی دانید اگر چنین کنید، هزار بار ضررش بیش تر خواهد بود. سپس فرمودند: «هرگز، به هیچ وجه من تن به خلاف اخلاق نمی دهم، به خدا سوگند هیچ گاه از پیمانی که خداوند برای داوری به دادگری و ابراز حقیقت از من گرفته است، عدول نخواهم کرد ».
علی(ع) فقط زمانی دست به شمشیر برد که کسی بر او شمشیر کشید
دلشاد تهرانی گفت: سرانجام طلحه و زبیر که به مکه رفتند، با پول هایی که غارتگران از بیت المال برده بودند، مزدور تدارک کردند و بعد از مشورت هایی تصمیم گرفتند که به بصره بروند و بصره را جدا کنند چون بصره مزایایی داشت، در بصره طرفداران خلیفه سوم و طلحه و بخشی از مخالفان امیرمومنان حضور داشتند، منطقه بسیار ثروتمندی بود و نیروهای رزمنده ای در آنجا حضور داشتند. وقتی این خبرها به حضرت رسید، با تعدادی نیروی اندک از مدینه حرکت کرد و گفت به ربذه برویم و جلوی آنها را بگیریم و با آنها مذاکره کنیم. حضرت حرکت کرد منتها آنها به سرعت از ربذه رد شدند. حضرت مدتی در ربذه توقف کرد و نامه هایی نوشت و افشاگری هایی کرد. یکی از پسران رفاعه بن رافع، در آنجا نزد حضرت آمد، می خواست بداند که امیرمومنان چه تصمیمی گرفته و چگونه می خواهد این بحران را حل و رفع کند. گفت: ای امیرمومنان چه مقصدی را دنبال می کنی، در پی چه کاری هستی، ما را به کجا می بری؟ حضرت فرمود: «آنچه که ما می خواهیم و در پی آنیم، اصلاح است؛ ما نمی خواهیم کسی را سرکوب کنیم، ما نمی خواهیم شمشیر بکشیم. اگر از ما بپذیرند و پاسخ مثبت دهند» . پسر رفاعه بن رافع گفت: اگر نپذیرفتند چه می کنید؟ حضرت فرمودند: «آنان را با دستاویز و بهانه هایی که ساز کرده اند وا می گذاریم، حق و حقوقشان را هم می دهیم، آن گاه صبر می کنیم». پسر رفاعه بن رافع گفت: اگر شما چنین کردید و آنها را با بهانه جویی هایشان واگذاشتید و حق شان هم دادید، بردباری هم کردید، باز راضی نشدند چه می کنید؟ حضرت فرمودند: «مادامی که با ما کاری نداشته باشند ما با آنها کاری نداریم، اگر از ما دست بدارند از آنها دست می کشیم». پسر رفاعه بن رافع گفت: اگر از ما دست نکشیدند و بر ما شمشیر کشیدند، چه خواهید کرد؟ حضرت فرمودند: «از خویش در برابر آنان دفاع می کنیم». وقتی حضرت این مطلب را بیان کرد، پسر رفاعه بن رافع، گفت: این مطالبی که گفتید سراسر راست و درست و نیک است. اخلاق مداری یعنی اینکه فقط زمانی می توانیم دست به شمشیر ببریم که کسی بر ما شمشیر بکشد.
علی(ع) همواره به دنبال اصلاح و صلح بود
دلشاد تهرانی ادامه داد: این قضایا ادامه یافت و حضرت سعی کرد که کار را اصلاح کند، مثلا از همان ربذه نامه ای نوشت به عثمان بن حنیف، استاندار بصره و به او گفت: «این گروه به بصره می رسند و چنین قصدی دارند، با آنها به نیکی رفتار کن، اگر پذیرای حق و خیر شدند و جنگ طلبی نکردند گرامی شان بدار تا من برسم و اگر جنگ افروختند دفاع کن». طلحه و زبیر و همراهانشان به بصره رسیدند و اعلام اشغال بصره را کردند، عثمان بن حنیف به دفاع رفت و جنگی در گرفت و عده ای در آن جنگ کشته و زخمی شدند. جملیان احساس کردند که ممکن است شکست بخورند پیشنهاد صلح دادند، عثمان بن حنیف پیشنهاد را پذیرفت، قراردادی مکتوب کردند که متارکه شود و دست از هم بکشند. بر طبق قرار داد بنا شد مکان های اساسی بصره در اختیار عثمان بن حنیف باشد و جملیان اگر خواستند وارد شهر شوند اشکالی نداشه باشد ولی به مکان های کلیدی نزدیک نشوند تا امیرمومنان برسد. دو روز از این قرار داد، گذشت، جملیان در شبی تاریک و بارانی پیمان را شکستند و از بیرون، به شهر حمله کردند و از عده ای که در درون شهر بودند هم کمک گرفتند و سرانجام شهر بصره سقوط کرد و دار الاماره و بیت المال در اختیار جملیان قرار گرفت. آنها عثمان بن حنیف را به سختی شکنجه کردند تا جایی که موهای محاسن، ابرو و پلک او را کندند و می خواستند او را به وضعی فجیع بکشند، ولی چون برادر عثمان بن حنیف فرماندار مدینه بود و خانواده های جملیان در مدینه بودند، عثمان بن حنیف را نکشتند و او را رها کردند و گفتند به سوی پیشوایت برو. عثمان بن حنیف با آن وضع نزد امام آمد، و همراه حضرت شد و سپس به سمت بصره حرکت کردند، به منطقه ای به نام فید رسیدند. این منطقه شهرکی بود در نیمه راه کوفه به مکه که به بصره نزدیک بود. شخصی به نام عامر بن مطر شیبانی، نزد امام آمد، حضرت پرسیدند: «تو چه کسی هستی؟» گفت: من فلانی هستم. عامر به حضرت گفت: شما در پی چه هستید؟، حضرت فرمودند: «به خدا سوگند ما به دنبال جنگ نیامدیم دنبال صلح و اصلاح هستیم. ما می خواهیم اوضاع درست شود». مردم کوفه در آخرین منزل به یاری امام آمدند، امیرمومنان با آنها سخن گفت: «بی گمان من شما را فرا خوانده ام که همراه ما با برادران بصره ای مان رو به رو شوید. پس اگر باز آمدند، این همان چیزی است که ما خواهان آنیم، و اگر اصرار بر جنگ کردند، با آنان مدارا می کنیم و از ایشان کناره می گیریم تا آنان تجاوز را آغاز کنند؛ و هرگز کاری را که موجب اصلاح و بسامانی امور باشد، بر تباهی ترجیح نمی دهیم، به خواست خدا، که نیرویی جز به کمک او نیست». این نمونه ها نشان می دهد که امیرمومنان اخلاق را چطور می دیدند و در بحرانی ترین اوضاع چطور تلاش بر اصلاح می کردند تا کسی یا گروهی به جنگ، دشمنی، شقاق و پاره پاره شدن امت دامن نزنند.
او تصریح کرد: زمانی هم که دیگر کار به اوج رسیده بود و مسلم شده بود که جملیان می خواهند جنگ را تحمیل کنند، چون حضرت سفیر به سوی آنها فرستادند و آنها گفتند فقط جنگ! با این حال حضرت فرمودند: «ما تلاش می کنیم که کار اصلاح شود و به سامان بیاید و آتش جنگ فرو بنشیند و آتش افروزی در این غائله بخوابد، شاید خداوند به وسیله ما این امت را دوباره جمع کند و وحدت این امت را برگرداند و این تکه تکه شدن را درست کند، من تلاش می کنم و خداوند کمک کند که جنگ طلبی آنها زایل شود» . کوفیان خطاب به امیرمومنان گفتند: آنها حاضر نیستند دست از جنگ بکشند، چه خواهید کرد؟ حضرت فرمودند: «ما آنها را رها می کنیم اگر ما را رها کنند» گفتند: اینها رها کننده نیستند؛ حضرت فرمودند: «اگر جنگ به پا کردند ما فقط از خودمان دفاع می کنیم» .
او گفت: کلام ۱۵۶ بعد از فرو نشستن جنگ جمل و رفتن امام به بصره و آرام کردن بصره ایراد شده است. حضرت حدود یک ماه در بصره اقامت نمود و بصره را آرام کرد. البته پس از گلایه از آنها، تهدیدشان هم کرد که اگر یک بار دیگر جنگ طلبی کنند با آنان برخورد سختی خواهد شد. جو بصره آرام شد. در سخنانی که حضرت در بصره ایراد کردند، از عایشه یکی از عناصر اصلی برپا کننده جنگ جمل گلایه کردند و گفتند: «آنچه او با ما کرد به سبب کینه ای بود که از ما در دل داشت و نسبت به هیچ کس دیگری چنین نمی کرد که با ما کرد. اما با همه آنچه کرد، حرمت او مانند گذشته است، حساب خواهی او نزد خداست، کسی حق ندارد به او بی احترامی کند». دو نفر از قبیله بنی ازد به عایشه توهین کردند. حضرت فرمود: «این دو باید برای توهینشان مجازات شوند» اخلاق مداری یعنی این!
او به جنگ صفین که معاویه و ستمگران و ستم پیشگان پیرو او بر امام تحمیل کردند، اشاره و اظهار کرد: امام به دنبال این بود که باز کار به جنگ نکشد. امام به دلیل اینکه نمی خواست از قواعد اخلاقی دور شود، بنایش بر این بود که معاویه را هم بر سر عقل بیاورد. کارگزار قبلی همدان، جریربن عبدالله بجلی که از دوستان معاویه بود، نزد حضرت آمد و گفت: اجازه دهید که من برای مذاکره بروم. در چنین شرایطی که انسان پیش بینی می کند با کسی روبه روست که جز جنگ نمی خواهد، نباید به او فرصت داد، اما امیرمومنان به جریربن عبدالله بجلی اجازه داد که برای مذاکره به سوی معاویه برود. این در حالی بود که مشاوران حضرت مخالف بودند و می گفتند که همین لحظه اعلام جنگ کنیم، ولی نظر حضرت این بود که نباید اعلام جنگ شود و اگر روزنه ای برای صلح و اصلاح وجود داشته باشد باید تلاش کرد که از آن استفاده شود. سرانجام حضرت، جریربن عبدالله بجلی را به سوی معاویه فرستاد. منتها با جریر شرط هایی کرد که چگونه سخن بگوید، و اینکه معاویه او را معطل نکند و سوء استفاده نکند مدت مذاکره را هم معین فرمود .
جریربن عبدالله رفت و کار طول کشید مشخص شد که معاویه پاسخ صریح نمی دهد و دنبال این است که بیشتر تدارک نیرو کند. یاران و فرماندهان نظامی امام دور امام را گرفتند و گفتند که کار به درازا کشیده است و شما اعلام جنگ کن. حضرت در پاسخ به آنها که در کلام ۴۳ آمده، می فرماید: «اینکه من فرمان دهم برای جنگ با شامیان آماده شوید در حالی که جریر نزد آنان است، بستن در به روی شام است، ما دَر را به روی شام نمی بنیدیم، تا جایی که می شود دَر مذاکره را باز نگه می داریم و نمی گوییم که اینها شامی و جنگ طلب هستند؛ این به معنای منصرف کردن و برگرداندن شامیان از جنگ است، اگر خواهان آن باشند البته برای جریر وقت معین کرده ام، اگر بعد از آن، به این وضع ادامه داد، دو حال بیشتر ندارد، یا فریب خورده است یا سرکشی کرده، البته نظر من این است که آرام باشید مدارا کنید البته آمادگی خود را هم حفظ کنید». این قضیه گذشت و مسلم شد که شامیان جز جنگ نمی خواهند و سپاهشان را حرکت دادند و امام هم ناچار شد که تدارک کند و رفتند به سوی شام؛ در این اوضاع و احوال که تدارک جنگ از دو طرف انجام شده بود، حضرت شنیدند که حجربن عدی و عمرو بن حمق، دو شخصیت برجسته صدر اسلام و از اصحاب پیامبر که از یاران امیرمومنان و از فرماندهان خوب سپاه وی بودند، به شامیان دشنام می دهند. بلافاصله این دو را خواستند و فرمودند: من بیزارم از اینکه دشنام گو باشید. حجربن عدی و عمرو بن حمق، گفتند که آیا شامیان بر باطل نیستند؟ حضرت فرمودند: من اینها را بر باطل می دانم. گفتند: مگر اینها با ما در حال جنگ نیستند یا قصد جنگ ندارند؟ حضرت فرمودند: بله! اینها جنگ طلب هستند، اما دشنام دادن به هیچ کسی منطق ندارد، این خلاف اخلاق است شما اگر پایبند به اخلاق باشید، دشنام ندهید؛ اگر می خواهید نقدشان کنید، ایراد ندارد، اعمالشان را توصیف کنید و حالشان را بیان کنید منتها منصفانه؛ به دشمن هم حق ندارید دشنام دهید یا اگر کاری را نکرده نسبت دهید. حجربن عدی و عمرو بن حمق سوال کردند، شما می فرمایید ما چه بگوییم؟ حضرت فرمود: به جای دشنام دادن به آنها این جملات را بگویید: خدایا خون ما و خون آنان را حفظ کن، خدایا میان ما و آنها را اصلاح کن، خدایا آنها را از گمراهی هدایت کن، تا کسی که حق را نمی شناسد حق را بشناسد و کسی که اصرار دارد به تجاوز گری و ستمگری و گمراهی و دشمنی برگردد. این اخلاق مداری امیرمومنان است.
دلشاد تهرانی افزود: این ایام گذشت و دو سپاه آماده شده بودند، هنوز جنگ آغاز نشده بود که نیروهای معاویه پیش دستی کردند و راه آبِ فرات را اشغال کردند، حضرت، صعصه را نزد معاویه فرستاد که مذاکره کند و بگوید که بستن آب خلاف اخلاق است. آنها نپذیرفتند، ۲۴ ساعت گذشت، سپاه امام بی آب ماند، از مناطق بسیار دور آب تهیه می کردند. در تنگنا قرار گرفتند. حضرت چاره ای ندید، فرماندهانش را خواست و مشورت کرد و تصمیم بر این شد که حمله کنند و آب را پس بگیرند. بنا شد مالک اشتر و اشعث بن غیث با گروهی حمله کنند. حضرت برای نیروها، خطبه ای ایراد کرد که خطبۀ ۵۱ نهج البلاغه است و فرمود: اینها از شما جنگ می طلبند، ما جنگ طلب نیستیم، یا بپذیرید ذلت را و عقب نشستن را یا شمشیرها را برکشید و از خون دشمن شمشیرها را سیراب کنید تا خود از آب سیراب شوید. مرگ واقعی این است که انسان زیر بار شکست زنده بماند و زندگی واقعی این است که انسان بمیرد در حال پیروزی بر دشمن. بدانید معاویه جمعی گمراه را حلقه به گردنشان انداخته و به دنبال خودش کشیده، خبرها را بر آنان پوشیده و اینها نمی دانند مساله چیست که دنبال معاویه راه افتاده اند، اطلاعات درست ندارند و معاویه با اطلاعات غلط آنها را به دنبال خود راه انداخته و نمی گذارد اطلاعات صحیح را بشنوند و به دلیل این نا آگاهی و نادانی گردن هایشان را در معرض مرگ قرار داده اند و فدایی معاویه شده اند. پس از اینکه حضرت این خطبه را ایراد کردند، سپاه مانند یک طوفان برآشفت و حمله کرد و در ساعتی آب را پس گرفتند، پس از آن، فرماندهان، یاران و نیروهای امام گفتند مقابله به مثل، حال نوبت ماست که آب را بر دشمن ببندیم. تا این گزارش به امام رسید، حضرت فرمود: ما آب را به روی کسی نمی بندیم. یاران امام گفتند، اگر آب داشته باشند، دشمن تقویت می شود، فرمودند: ما کاری خلاف اخلاق نمی کنیم و به معاویه پیام داد که ما بنا بر اخلاق عمل می کنیم و براساس اخلاق پیروز خواهیم شد. این ایام گذشت، و درگیری های مختصری هم اتفاق افتاد، ولی امام اجازه حمله اصلی را صادر نمی کرد، زمزمه هایی در سپاه شنیده شد، گویا عده ای گفتند: سن امیرمومنان بالا رفته و از مرگ و از جنگ هراس دارد، این علی، علی غزوه بدر، اُحد، خندق و خیبر نیست. گویا گروه دیگری گفتند: درست است که سن علی بالا رفته ولی این همان علی است، رزم آور، پهلوان و بی مانند در جنگ است ولی در باطل بودن معاویه و شامیان شک دارد لذا امروز و فردا می کند تا این شک برطرف شود. این گزارش ها به امام رسید، امام نگفت چرا درباره من این چنین حرف می زنید بلکه فرمود: سپاهیان را جمع کنید و خطبه ای ایراد کرد که در نهج البلاغه خطبۀ ۵۵ است. فرمود : «اما گفته شما که این همه درنگ به خاطر ناخوش داشتن مرگ است، به خدا پروا ندارم که من به آستانۀ مرگ درآیم یا مرگ به سر وقت من آید. اما گفتۀ شما که در جنگ با شامیان دو دل مانده ام، به خدا سوگند که یک روز جنگ را به تأخیر نینداختم، جز اینکه امید دارم گروهی از آنان به سوی من آیند و به راه حق گرایند و به نور هدایت من راه پیمایند و این مرا خوش تر است تا شامیان را بکشم و گمراه باشند، هر چند خود گردن گیرندۀ گناه خویش باشند». سرانجام جنگ نهایی پیش آمد، بعضی از یاران امیرمومنان که در آن جنگ ها همراه حضرت بوده اند، مطلبی را نقل کرده اند که در نهج البلاغه و بیرون از نهج البلاغه مکرر آمده است و آن اینکه امیرمومنان پیش از هر نبرد بخشنامه ای اخلاقی صادر می کرد. نامه ۱۴ از جمله آن بخشنامه اخلاق مداری در جنگ دفاعی است: شما آغازگر جنگ نباشید و بگذارید که آنها آغاز کنند، اینکه جنگ را آغاز نمی کنید، دلیل روشنی بر حقانیت شماست. درست است که شما تا به حال به دنبال آتش افروزی نبودید و آغازگر جنگ نیستید، این خود دلیل روشنی است که شما بر حق هستید. اگر خدا کمک کرد و پیروز شدید، کسی را که پشت کرده و می رود، مبادا بزنید، بگذارید برود. کسی را که آسیب دیده یا ناتوان است، ضربت نزنید. اگر کسی مجروح است، جرح دیگری به او وارد نکنید. مبادا زنان را آزار دهید، هر چند دشنام بدهند و زشت بگویند. منطق دین و پیشوایان دین این بوده است که با زنان در جنگ نباید هیچ گونه بدرفتاری صورت گیرد. در انتهای این سخن حضرت می فرمایند: «آن گاه که زنان در شرک به سر می بردند، ما مأمور بودیم که از آنان دست باز داریم؛ و در جاهلیت اگر مردی با سنگ یا چوبدستی بر زنی حمله می برد، او و فرزندانی را که از پس او آیند بدین کار برای همیشه سرزنش می کردند و مایه ننگ می دانستند» عرب جاهلی هم این ملاحظات را می کرد. در نامه ۵۳ نیز حضرت به مالک اشتر می فرمایند: «اگر با دشمن قراردادی بستی، قراردادت را با دشمن به هیچ روی نشکن و جانت را سپر تعهد خود کن»
علی(ع) هرگز استبداد نکرد/ برای حفظ حکومت خود اخلاق را زیر پا نگذاشت
او به نمونه دیگری از اخلاق مداری امیرمومنان اشاره و اظهار کرد: کلام ۶۹ نهج البلاغه جزو آخرین سخنان امام و بیانگر اوج اخلاق مداری است. این کلام از سه بخش گزینش شده تشکیل شده که به ترتیب در سال های ۳۸، ۳۹ و ۴۰ ایراد شده و شریف رضی در کنار هم قرار داده و در یک سخن آورده است. بخش سوم که قسمتی از یک سخنرانی در سال ۴۰ است، مربوط به زمانی است که بسر بن ابی ارطات از شام حرکت کرد تا مردم را بترساند و غارت کند. امیرمومنان گروهی را فراهم کرد که برای دفع او بروند. قبل از اینکه این گروه تدارک شود، سران و بزرگان و به تبع آنان مردم در دفاع کوتاهی می کردند. چون سران قبایل به خواسته های غیر قانونی خود نرسیده بودند و امتیازهای خلاف قانون قبل را تقاضا می کردند و حضرت تن نمی داد، آنها با امام همراهی نمی کردند و مردم هم تابع سران بودند و کار سخت پیش می رفت. سه هزار تن سپاهی فراهم شدند و به فرماندهی جاریه بن قدامه برای دفع غارتگران قاسطین رفتند. قبل از اینکه این نیرو تدارک شود در اوج کوتاهی ها و ناهمراهی ها کسانی از دوستان امام نزد حضرت آمدند و گفتند که اینها با این شکلی که شما رفتار می کنید، همراه نمی شوند، ما راه را می دانیم، راه همراه کردن این سران و مردمی که تابع این سران هستند، یک چیز است، استبداد و زور؛ مثلا دستور دهید یکی دو تن از سران را دستگیر کنند، مردم متوجه می شوند که باید با شما همراهی کنند، حضرت فرمودند: همه را دعوت کنید می خواهم سخن بگویم. پس خطبه ای ایراد کرد و از کار آنان سخت گلایه کرد که به خدا قسم شما زمان حرف زدن و شعار دادن بسیار هستید ولی وقتی پای عمل به میان می آید اندک هستید، من خوب می دانم چه چیزی شما را درست می کند، من خوب می دانم چه چیز کجی شما را راست می کند، شما به شیوه های استبدادی عادت کردید ولی من اینگونه نیستم، به خدا قسم حاضر نیستم برای درست کردن شما خودم را تباه کنم. یعنی من استبداد نمی کنم، من زور نمی گویم، من کسی را بی گناه دستگیر نمی کنم، من برای حفظ حکومت خود اخلاق را زیر پا نمی گذارم .
این نویسنده و پژوهشگر سیره نبوی و علوی، به نمونه ای اشاره کرد که نشان می دهد امیرمومنان، کارگزاران و مسوولان خود را در رفتار با مردم تا چه اندازه اخلاقی می خواست. وی گفت: نامه ۲۵ نهج البلاغه، به ماموران گردآوری زکات است، توصیه های اخلاقی آن، چنین است: «[مامور زکات !] راه بیفت با پروا داشتن نسبت به خدایی که جز او خدایی نیست. مبادا مسلمانی را بترسانی. مبادا بی اجازه وارد حیطه زندگی و کار و محیط کسی شوی. مبادا بیش از آنچه از حقوق مالی در دارایی کسی هست بخواهی بیش تر بستانی. وقتی به آن قریه یا روستا یا محله رسیدی، در آبگاه آن [که خارج از منطقه است] می ایستی بدون آنکه وارد خانه ها شوی. بیرون می ایستی. اگر اجازه دادند با آرامش وارد می شوی. وقتی به مردم رسیدی، تو سلام و احترام می کنی، و در احترام به مردم کم نمی گذاری. با مردم سخن می گویی و می گویی من نماینده سرپرست شما هستم و آمده ام حقوق مالی ای که در دارایی شما هست، بستانم. سپس سوال می کنی، آیا در دارایی های شما چیزی از حقوق مالی واجبی که باید بپردازید، هست؟ اگر کسی گفت نه! بنا را بر اعتماد بگذار و برگرد. کسی که گفت چیزهایی هست، همراهش می شوی، بدون اینکه او را بترسانی یا با خشونت با او رفتار کنی یا او را در تنگنا قرار دهی. اگر چارپا داشت، همراه او می شوی. وقتی به محل دام ها رسیدی، مبادا به گونه ای وارد شوی که بر مالک دام ها سلطه ای داری، و مبادا نسبت به مالک دام ها با خشونت رفتار کنی. مبادا دامی را رم بدهی و مبادا چارپایی را بترسانی. مبادا نسبت به صاحب و همدم دام ها در میان دام ها بدرفتاری کنی (چون دام ها ناراحت می شوند). بر طبق سفارش حضرت حتی با دام باید این قدر ملاحظه کرد، پس با انسان چه باید کرد و چگونه باید رفتار کرد!
نویسنده و پژوهشگر نهج البلاغه به نمونه دیگری از اخلاق مداری حضرت علی که مربوط به ضربت خوردن ایشان است، اشاره و تصریح کرد: امیرمومنان ضربت خورده بود و در بستر شهادت قرار گرفته بود. فرزندان و خاندانش بالای سرش آمدند، دیگر ساعات آخر بود. حضرت می خواستند آخرین صحبت ها را بکنند. نامه ۲۳ نهج البلاغه ناظر بر این سخنان است. فرمودند: « سفارش من به شما این است که چیزی را همتای خدا مدارید و سنت پیامبر را ضایع مگذارید. این دو ستون را حفظ کنید و برپا دارید. دیروز من همدم شما بودم و با شما می زیستم و امروز از شما جدا خواهم شد و امروز عبرتی برای شما هستم. اگر زنده بمانم از این ضربت، خودم سرپرست خون خودم هستم و خودم باید نظر بدهم، اگر مُردم مرگ وعده گاه همه است و وعده گاه من هم هست. اگر ببخشم، بخشش مایه نزدیکی من به خداست؛ و اگر شما ببخشید، برای شما مایه نیکوکاری و احسان است. پس ببخشید ! آیا دوست نمی دارید که خدا شما را بیامرزد؟». حضرت می گوید اگر زنده بمانم این جنایتکار را می بخشم. شما چه بکنید؟ شما هم ببخشید، نمی خواهید خداوند شما را ببخشد. پس از این، زمزمه هایی در جامعه پیش آمد، عده ای می گفتند که اگر امیرمومنان به شهادت برسند می دانیم با این جنایتکاران چه کنیم. وصیت ۴۷ نهج البلاغه که خطاب به حسن و حسین علیهما السلام است، بعد از این ایراد شده است، حضرت می گویند: «ای فرزندان عبدالمطّلب! نبینم در خون مسلمانان فرو رفته اید و دست ها را بدان آلوده اید و گویید امیرمومنان را کشته اند! بدانید جز کشندۀ من نباید کسی به خون من کشته شود. دقت کنید ! اگر من از این ضربت او مردم، او را تنها یک ضربت بزنید و مبادا او را مثله کنید که من از رسول خدا (ص) شنیدم که می فرمود: بپرهیزید از بریدن اندام مرده هر چند سگ دیوانه باشد». چرا حضرت اجازه داد ابن ملجم را فقط با یک ضربت بکشند، چون نگران کشته شدن عده زیادی شده بود وگرنه می گفتند که او را ببخشید. اخلاق مداری تا این اندازه!
دلشاد تهرانی در پایان گفت: اخلاق مداری در اندیشه، سیره و راه و رسم و زندگی امیرمومنان بی مانند است. حضرت هرگز و در هیچ شرایطی از پایبندی به اخلاق دور نشد. اخلاق بر همه چیز در زندگی آن حضرت حکومت می کرد و این قاعدۀ حاکم است و هر چیز در مورد امیرمومنان خلاف این شنیدید و خواندید، قطعا جعل است.
*شفقنا/ دکتر دلشاد تهرانی
messages.comments