twitter share facebook share ۱۳۹۷ بهمن ۲۵ 1325

شرک در اصطلاح به معنای شریک قرار دادن موجود دیگری با خداوند در یکی از مقامات و شئون مخصوص به آفریننده عالم همچون خالقیت، مالکیت، ربوبیت و عبادت است. شرک بر دو قسم است: شرک آشکار یا جلی همچون بت پرستی؛ در این نوع از شرک، آدمی سر بر آستان غیر خدا گذاشته و مخلوقات و موجودات دیگری را پرستش می کند.

و شرک پنهان یا خفی که در بیان آیت الله مکارم شیرازی «شرک در اطاعت و فرمانبرداری است بدین معنا که انسان در عین حالی که باید تنها گوش به فرمان خداوند باشد، غیر خدا را مطاع و واجب الاطاعه می داند». حال این غیر خدا می تواند حاکم باشد یا متولی دین یا هرکس دیگر.

ادعای موحد بودن می کنیم اما مشرکیم

یکی از بارزترین جلوه های شرک خفی در قرآن آیه 31 سوره توبه است که می فرماید: «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلا لِيَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لا إِلَهَ إِلا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ؛ آنان دانشمندان و راهبان خود را به جای معبود خویش گرفتند و (همچنین) مسیح فرزند مریم را درحالی که جز این فرمان نداشتند که خدای یگانه را بپرستند که جز او خدایی نیست پاک و منزه است از آنچه با وی شریک می سازند». امام باقر(ع) در تفسیر این آیه فرمودند: «والله ماصلوا لهم ولا صاموا ولکن اطاعوهم فی معصیه الله؛ به خدا سوگند که انان برای ایشان نماز نگزاردند و روزه نگرفتند بلکه ایشان را در نافرمانی خدا پیروی کردند»

همچنین قرآن كریم، حاکمیت فرعون بر بنی اسرائیل را «تعبید» (بنده گرفتن) می خواند و از زبان موسی در جواب فرعون می گوید: «وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ؛ تو بنی اسرائیل را بنده خود ساخته ای». این در حالی است كه بنی اسرائیل فرعون را نمی پرستیدند، بلكه تحت سیطره او قرار داشتند. در مثالی دیگر در آیه 47 سوره مؤمنون از زبان فرعون و دیگر سران و اشراف نقل می شود كه «فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ؛ آنها گفتند: آیا ما به دو انسان همانند خودمان ایمان بیاوریم، در حالی که قوم آنها بندگان ما هستند؟!»

در این آیه به گفته استاد مطهری در کتاب جهان بینی توحیدی كلمه «لنا» (از برای ما) بهترین قرینه است بر اینكه مقصود پرستش نیست، زیرا فرضا بنی اسرائیل مجبور به پرستش بودند، فرعون را پرستش می كردند نه همه فرعونیان را. بنابراین آن چیزی كه از ناحیه فرعون و همه فرعونیان بر بنی اسرائیل تحمیل شده بود اطاعت اجباری بود.

استاد مطهری همچنین در تعریف شرک خفی (در کتاب اشاره شده) چنین آورده است: عبادت مراتب و درجات دارد. هرگونه تقدیس و تنزیهی که برای غیر خدا انجام شود، و نیز هرگونه جهت اتخاذ کردن، ایده آل گرفتن و قبله معنوی قرار دادن پرستش است.

خداوند در آیه 31 و 32 سوره روم می فرماید: «وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ . مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ؛ از مشركين نباشيد؛ همان كسانى كه دين خويش را فرقه فرقه كردند و هركدام پيرو كسى (ياچيزى شدند) هر گروهى دلخوش است به آنچه خود دارد!»

دکتر عبدالعلی بازرگان در توضیح این آیه می گوید: كلمه شيعه (پيرو) درآيه فوق دلالت برجمع شدن عده اى پيرامون برخى شخصيت ها و پيروى متعصبانه از آنها مى كند. حال آنکه اگر كتاب خدا معيار و ملاك رفتار انسان گردد، دیگر كسى بُت نمى شود، اما وقتى این كتاب به فراموشی سپرده شد، آدم هائى براى مردم خدائى مى كنند و مردم هم چشم و گوش بسته مريد و مقلد آنان مى گردند. چنين مردمى به تعبير آيه فوق مشرك اند، هرچند آداب دينى شان را هم انجام داده باشند!

گرچه امروزه مظاهر شرک آشکار در جوامع اسلامی کمتر قابل مشاهده است، اما متأسفانه افراد بسیاری به شرک پنهان آلوده اند؛ حال آنکه خود از این امر غافلند و خویشتن را در شمار موحدان می پندارند. خداوند در آیه 106 سوره یوسف به این حقیقت تلخ اشاره نموده، می فرماید: «وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ؛ و بسیار از آنها که مدّعى ایمان به خدا هستند، مشرکند»

از امام صادق(ع) روایت شده است که «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِق فَقَدْ عَبَدَهُ، فَإِنْ کَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ کَانَ النَّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسَانِ إِبْلِیسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِیسَ؛ هر کس به سخنان کسى گوش فرا دهد، او را پرستش کرده است! اگر سخنران، سخنان خدایى بگوید، شنونده خدا را عبادت کرده، و اگر سخنان شیطانى بگوید، شنونده شیطان را پرستیده است!»

در خصوص نهی اطاعت از غیر خدا پیشتر به آیه 31 سوره توبه اشاره کردیم؛ درباره این آیه از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: «اما والله ما دعوهم الی عبادة انفسهم، و لو دعوهم الی عبادة انفسهم ما اجابوهم، ولکن أحلوا لهم حراماً، و حرموا علیهم حلالاً؛ فعبدوهم من حیث لا یشعرون؛ آگاه باشید که آنان (دانشمندان و راهبان) مردم را به بندگی و پرستش خویش دعوت نکردند و اگر هم می کردند ایشان نمی پذیرفتند اما آنان حرام را برای مردم حلال کردند و حلال را حرام نمودند (و مردم نیز پذیرا شدند و آنان را پیروی کردند) پس در واقع آنان را به جای خدا معبود خویش گرفتند»

بنابراین با توجه به روایات، خط قرمز انسان این است که هیچ کس را در نافرمانی خدا و در ناحق و در بی عدالتی پیروی نکند. امیرمؤمنان علی(ع) در حکمت 165 نهج البلاغه می فرماید: «لا طاعه لمخلوق فی معصیه الخالق؛ فرمان هیچ آفریده ای را که در جهت نافرمانی از افریدگار است نباید برد»

در روایتی از امام علی(ع) آمده است که رسول خدا(ص) سپاهی گسیل داشت و مردی را به فرماندهی آن گماشت و به سپاهیان دستور داد که فرمان او را بشنوند و از او اطاعت کنند. فرمانده به محض خارج شدن از مدینه گفت: آیا پیامبر خدا به شما دستور نداد که فرمان مرا ببرید؟ گفتند: آری. گفت: هیزم جمع کنید؛ پس از آن دستور داد تا آتشی برافروختند؛ آنگاه امر کرد تا میان آتش روند. گروهی خواستند فرمان او را اطاعت کنند و وارد آتش شوند و گروهی خودداری کردند و گفتند: ما (با اسلام) از اتش فرار کرده ایم. خبر به پیامبر رسید؛ به کسانی که می خواستند وارد اتش شوند فرمود: «اگر وارد اتش می شدید پیوسته تا روز قیامت در آتش می ماندید» و عمل آنان را که دستور فرمانده را نپذیرفته بودند تأیید کرد و از آنان تمجید نمود؛ آنگاه فرمود: «لا طاعه فی معصیه الله انما الطاعه فی المعروف؛ فرمانی را که در جهت نافرمانی خداوند باشد (از جانب هرکسی که باشد) نباید برد فرمانبرداری منحصرا در نیکی (و کار درست و معقول) است»

به نوشته دکتر دلشاد تهرانی در کتاب رخساره خورشید حضرت علی(ع) در آموزه هایی خطاب به مردم، اطاعت از حاکمان را مقید نمود و برای نمونه آنگاه که مالک اشتر را به عنوان استاندار مصر رهسپار آن دیار کرد در نامه ای به مردم مصر (نامه 38 نهج البلاغه) بدانان چنین آموخت: «أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ، لا يَنَامُ أَيَّامَ الْخَوْفِ، وَ لا يَنْكُلُ عَنِ الاَْعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ، أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِيقِ النَّارِ، وَ هُوَ مَالِكُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِج، فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا أَمْرَهُ فِيمَا طَابَقَ الْحَقَّ؛ اما بعد من بنده ای از بندگان خدا به سوی شما فرستادم که در روزهای بیم نخوابد و در هنگام بیم و هراس از دشمن روی برنمی تابد، بر پرده داران و حرمت شکنان از سوزش اتش تندتر است و او مالک پسر حارث مذحجی است، پس در فرمان هایی که برابر حق می دهد سخنش را بشنوید و فرمانش را ببرید» (نهج اللاغه/نامه 38)

امیرمؤمنان علی(ع) درباره فرمان بردن از خود نیز فرمود: «آگاه باشید که من پیامبر نیستم و به من وحی نمی شود، ولی من تا آنجا که بتوانم به کتاب خدا عمل می کنم. هرگاه شما را به اطاعت خدا فرمان دادم از من اطاعت کنید چه شما را خوش آید و چه ناخوش آید، اما اگر من و یا دیگری شما را به معصیت و نافرمانی خدا فرمان دهد اطاعت نکنید، زیرا در معصیت و نافرمانی خدا نباید از کسی فرمان برد و فرمانبرداری فقط در کارهای نیک و درست است (و این سخن را سه بار تکرار کرد)»

آدمی را جایگاه خدایی نسزد

آدمی را نمی سزد که برای خود یا دیگری شأن خدایی قائل باشد و یا خود یا دیگری را در جایگاه خدایی قرار دهد. «ایاک و مساماه الله فی عظمته، و التشبه به فی جبروته، فان الله یذل کل جبار، و یهین کل مختال؛ بپرهیز از به نبرد برخاستن با خدا در بزرگی او و همانند دانستن خود با وی در قدرت و عظمت او که خداوند هر گردنکشی را خوار می سازد و هر خودبزرگ پنداری را بی مقدار می نماید» (نهج البلاغه/ خطبه 216)

استبداد و خودرأیی، به بندگی کشیدن مردم و خود را در جایگاه خدایی دیدن بی تردید یکی دیگر از مصادیق شرک است؛ چنانکه رسول اکرم(ص) در خصوص حکومت امویان این آینده نگری را نمود و نسبت به ظلم و استبداد آنان هشدار داد و ان را نوعی شرك و رابطه «ربّ و مربوبی» خواند. حضرت در این خصوص فرمود: «إذا بلغ بنو العاص ثلثین اتّخذوا مال اللّه دولا و عباد اللّه خولا و دین اللّه دخلا؛ هرگاه اولاد عاص بن امیّه (جدّ مروان حكم و اكثریّت خلفای اموی) به سی تن رسد، مال خدا را میان خود دست به دست می كنند، بندگان خدا را بنده خود قرار می دهند و دین خدا را مغشوش می سازند.»

به گفته دکتر داود فیرحی از جمله مباحث نائينی اين است که اساسا دينی بودن یا غيردينی بودن استبداد مهم نيست بلکه در ذات استبداد شرک وجود دارد. چون نظام های استبدای آزادی و عدالت را که دو ارزش اخلاقی هستند از آدميان سلب می کنند و نه تنها اراده انسان را از او می گیرند بلکه در تکوينيات آدم هم وارد می شوند، يعنی وقتی می گويند مثلاً نوع غذا و پوشش بايد فلان شکل خاص داشته باشد، در واقع، اُلوهيت می کنند و همان اقتداری که خداوند راجع به بنده دارد و غير او کسی از آن برخوردار نیست، استبداد آن اقتدار خدايی را اجرا می نماید. این درحالی است که مُطاع بودن تنها شأن خداوند است و هر نوع اطاعت غير خدا شرک می باشد؛ در نتيجه نايينی معتقد است نظام های استبدادی نه تنها حقيقتاً نظام سياسی نيستند بلکه به لحاظ اعتقادی هم گرفتار شرک می شوند.

امیرمؤمنان علی (ع)، نگاه خودکامانه از سوى زمامداران به مردمان، و نگاه مملوکانه از سوى مردمان به زمامداران را بزرگ‏ترین آفت حکومت مى‏ دانست و بسیار تلاش کرد که این امور را از ساحت حکومت خود پاک نماید. ایشان در خطبه 216 نهج البلاغه که ضمن جنگ صفّین ارائه نمود، خطاب به مردمان چنین فرمود: «فَإِنَّمَا أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبِیدٌ مَمْلُوکُون لِرَبٍّ لَا رَبَّ غَیْرُهُ؛ جز این نیست که من و شما بندگان و مملوکان پروردگاری هستیم که جز او پروردگارى نیست» یعنی من بنده هستم و شما هم بنده، اما بنده خداوند، نه بنده یکدیگر.

با همین نگاه بود که حضرت در ادامه این خطبه خطاب به سپاهیان خود توصیه نمود: «فَلَا تَکُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ، أَوْ مَشْوِرَةٍ بِعَدْلٍ، فَإِنِّی لَسْتُ فِی نَفْسِی بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ، وَلَا آمَنُ ذلِکَ مِنْ فِعْلِی، إِلَّا أَنْ یکْفِی اللَّهُ مِنْ نَفْسِی مَا هُوَ أَمْلَکُ بِهِ مِنِّی؛ پس از گفتن حق یا رأی زدنی به دادگری باز مایستید که من خود را برتر از آن نمی دانم که خطا نکنم و در کار خویش خود را از خطا در امان نمی دانم مگر اینکه خداوند مرا درکار نفس کفایت کند که از من بر آن تواناتر است»

امیرمؤمنان علی(ع) همچنین در نامه خود به اَشْعَث بن قَیْس استاندار آذربایجان نوشت: «لَیْسَ لَکَ أَنْ تَفْتَاتَ فِی رَعِیَّهٍ؛ این حق براى تو نیست که در میان مردمان به استبداد و خودرأیى عمل نمایى» و در مطالب آغازین عهدنامه مالک اشتر بدو یادآور شد: «وَ لَا تَقُولَنَّ إِنِّی مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ، فَإِنَّ ذلِکَ إِدْغَالٌ فِی الْقَلْبِ، وَمَنْهَکَهٌ لِلدِّینِ، وَ تَقَرَّبٌ مِنَ الْغِیَرِ؛ مبادا بگویى من اکنون بر آنان مسلّطم، از من فرمان دادن است و از آنان اطاعت کردن؛ که این عین راه یافتن فساد در دل، و خرابى دین، و نزدیک شدن تغییر و تحوّل [در قدرت] است»

انسان سلطه گر، خود را در جایگاه حق می بیند و دیگران را مملوک خویش، برای خود حق قائل است و برای دیگران تکلیف و این مقام ربوبیت مختص خداوند است. امیرمؤمنان علی(ع) در این باره فرموده است: «لایجری لأحد الاّ جری علیه و لا یجری علیه الا جری له و لو کان لأحد اَن یجریَ لَهُ و لایجری علیه لکان ذلک خالصاً لله سبحان دون خلقه؛ برای کسی حقی فراهم نمی شود مگر اینکه بر عهده او تکلیفی بار می گردد و بر عهده کسی تکلیفی بار نمی شود مگر اینکه برای او حقی فراهم می گردد و اگر این امکان بود که برای کسی حق فراهم شود و تکلیفی بر او بار نگردد، بی گمان این حق یکسویه فقط ویژه خداوند پاک از هر کاستی بود نه کسی دیگر از آفریدگانش»

سخن پایانی آنکه در حدیثی که مرحوم کلینی در کافی آورده است، امام صادق(ع)می فرمایند: «ان بنی امیة اطلقوا تعلیم الایمان و لم یطلقوا تعلیم الشرک لکی اذا حملوهم علیه لم یعرفوه؛ همانا بنی امیه راه های تعلیم ایمان را بر مردم گشودند، اما راه های تعلیم شرک را بستند. برای این که وقتی مردم را به شرک کشاندند مردم آن را نشناسند و درنیابند». یعنی گرچه برای مردم نماز جماعت برپا می کردند و آنها را به حج و زیارت می فرستادند، اما در حقیقت می خواستند اگر مردم را به سوی شرک و اطاعت از خود کشاندند، مردم نفهمند و تسلیم باشند.

متأسفانه امروزه نیز در آموزش انواع شرک تنها به موارد معدودی از جمله دنیاپرستی، مال پرستی و هوا پرستی اکتفا شده و نسبت به تهدید حاکمان خودکامه و برخی از متولیان دین که مردم را به ترک هرگونه انتقاد و مخالفت و اطاعت بی چون و چرا از خود فرا می خوانند، هیچ هشداری صورت نمی گیرد؛ حال آنکه اگر مسلمانان با این دو جلوه مغفول از شرک آشنا بودند و فهم عمیق تری از این مطلب داشتند شاید که به  وضعیت کنونی دچار نمی شدند.

 

نظر شما