twitter share facebook share ۱۳۹۶ آذر ۱۲ 1779

دو عامل است که اسباب نزاع بین مردم و فروپاشی دولت ها را فراهم می کنند این دو عامل عبارتند از اختلاف طبقاتی و مشکلات زیست محیطی و تغییرات اقلیمی. گرچه امروزه تأثیر این دو عامل بیشتر در کشورهای فقیر و درحال توسعه نمایان است اما کشورهای غربی و توسعه یافته نیز از آن ایمن نخواهند بود این به معنای انهدام قطعی جوامع بشری نیست و همچنان می‌توان با اتکا بر روابط انسانی و ارزش‌های معنوی ساختار نظام سیاسی و دولت ها را حفظ نمود و به رشد و پیشرفت خود ادامه داد.

بنجامین فریدمن (کارشناس و متخصص اقتصادی و سیاسی) غرب را به یک دوچرخه ثابت تشبیه می کند که رشد اقتصادی چرخ‌های آن را به حرکت در می‌آورد، لذا اگر روزی رشد اقتصادی متوقف یا کند شود، به تبع آن کل جامعه از رشد و پیشرفت باز خواهد ایستاد و پایه‌های آن متزلزل خواهد شد. اصولی چون دموکراسی، آزادی‌های فردی، گذشت و احترام به دیگران و غیره که از ارکان جوامع غربی است، به دنبال رکود اقتصادی از بین خواهد رفت و جهان به مکانی بدل خواهد شد که مردم بر سر منابع محدود آن به ستیز می‌پردازند و هر کس که با آنان همراه نشود او را پس خواهند زد. بنابراین اگر نتوانیم حرکت را به چرخ‌های اقتصاد باز گردانیم دور نیست که با فروپاشی کل جامعه روبرو شویم.

تا کنون جوامع بسیاری را شاهد بوده ایم که در طول تاریخ از هم فروپاشیدند و از بین رفتند. تمدن های بسیاری در ابتدا با قدرت متولد شدند، اما از نقطه ضعف‌هایی نیز برخوردار بودند که با گذشت زمان همین ضعف ساختاری، این تمدن‌ها را به پرتگاه نابودی کشاند؛ بنابراین هیچ رفاه و استقراری دائمی نیست و اوضاع می‌تواند در هر لحظه دستخوش تغییر شود. گاهی حوادث طبیعی به نابودی بشر منجر می‌گردد مانند برخورد شهاب سنگ با زمین، زمستان هسته‌ای یا وبای کشنده، اما تاریخ نقل می‌کند که فروپاشی تمدن‌ها معمولاً به مجموعه بزرگی از عوامل وابسته است.

این عوامل کدامند؟ آیا نشانه‌ای از پدیدار شدن آنها وجود دارد؟ آیا با این شرایط نامستقر به مرحله غیرقابل برگشت رسیده ایم؟

البته کسی نمی‌تواند به طور قطع و یقین از آینده و شرایطی که پیش می‌آید سخن بگوید، ولی می‌توان با محاسبه احتمالات ریاضی و علوم و تاریخ این احتمال را داد که جوامع غربی برای مدتی طولانی دوام نخواهند آورد. موتیچاری (کارشناس علوم رایانه‌ای از دانشگاه مریلند) از مدل‌های کامپیوتری برای فهم عواملی استفاده می‌کند که در استمرار جوامع محلی و جهانی یا فروپاشی آنها دخیل هستند. او و همکارانش در این پروژه به نتایجی دست یافتند که آن را در سال 2014م منتشر کردند. آنها به این نتیجه رسیدند که دو عامل اساسی می‌تواند در فروپاشی جوامع بشری نقش داشته باشد. یکی از این دو عامل استفاده بیش از حد از منابع طبیعی و دیگری اختلاف طبقاتی است. برای نمونه با بالا گرفتن اختلاف طبقاتی در کشور آفریقای جنوبی دانشجویان سال 2016م تظاهراتی را با هدف تحقق عدالت اجتماعی برگزار کردند و در آن تظاهرات یک ماشین پلیس را به آتش کشیدند. اما در بین این دو عامل، عوامل ‌زیست محیطی و طبیعی سریع‌ترین راه برای هلاک ملت‌هاست بخصوص اگر آب‌های زیرزمینی، خاک، آبزیان، جنگل‌ها و سایر منابع طبیعی رو به نابودی گذاشته و به پایان رسد؛ در چنین شرایطی تغییرات آب و هوایی نیز می‌تواند به تشدید فاجعه کمک کند.

موتیچاری و همکارانش معتقدند که اختلاف طبقاتی به تنهایی نمی تواند جامعه را از بین ببرد؛ بلکه وقتی اقلیت ثروت اندوز منابع را به خود اختصاص ‌دهند و برای سایر مردم (که در اکثریت هستند و نیروی کار آن اقلیت به شمار می روند) مقدار ناچیز و یا گاهی هیچ کنار ‌گذارند، آنگاه است که جامعه به سمت عدم استقرار و فروپاشی پیش میرود. در چنین شرایطی طبقه کارگر از حقوق خود محروم می ماند و چون توانایی تأمین نیازهای اولیه خود را ندارد رو به نابودی می رود؛ پس با انهدام نیروی کار طبقه ثروتمند، لاجرم آن گروه نیز رو به زوال خواهند گذاشت.

امروزه توزیع ناعادلانه ثروت بین طبقات مختلف یک جامعه و گاه بین کشورها شرایط نگران کننده ای را ایجاد کرده است؛ اختلافی که حتی در میزان تولید گازهای گلخانه‌ای نیز قابل مشاهده می باشد؛ به گونه ای که می بینیم میزان گازهای گلخانه ای تولید شده توسط ثروتمندان و سرمایه‌گذاران که تنها 10% کل مردم جهان را تشکیل می‌دهند معادل تولید این گاز توسط 90% بقیه است.

از طرف دیگر نزدیک به نیمی از جمعیت جهان درآمدی کمتر از سه دلار در روز دارند.

کارشناسان و متخصصان معتقدند که در چنین شرایط سختی برنامه ریزی و تصمیم گیری برای بهبود اوضاع از توانایی‌های سیاسی و روحی ما خارج است.

یورگن راندرز استاد افتخاری استراتژی آب و هوا در دانشگاه بی آی نروژ و مؤلف کتاب 2052 می‌گوید: «اگر بخواهیم نگاهی به 40 سال آینده جهان داشته باشیم در می‌یابیم که جهان به راه حلی برای مشکل آب و هوا در این قرن دست پیدا نخواهد کرد.»

اگرچه همه جهان با تغییرات آب و هوایی مواجه است اما پیامدهای این تغییر ابتدا فقیرترین افراد را نشانه خواهد رفت. تغییرات اقلیمی به ویژه آنگاه که به فروپاشی کشورهای ضعیف منجر می شود زنگ هشداری است برای کشورهای ثروتمند که اگر به فکر نیفتند این امر دامن آنان را نیز خواهد گرفت. مثلاً در سوریه حاصلخیزی خاک در یک مرحله به میزان زیادی افزایش یافت و این امر باعث شد که تعداد جمعیت کشور افزایش پیدا کند، اما در سال 2000م که نوعی خشکسالی کشور را در برگرفت و از طرف دیگر آب‌های زیرزمینی کاهش یافت، تولیدات کشاورزی نیز به میزان قابل توجهی کم شد. این امر باعث شد که تعداد زیادی از روستاییان به خصوص جوانان که بر اثر خشکسالی بیکار شده بودند و از وضع نابسامان موجود راضی بودند به شهرها مهاجرت کنند. بدین ترتیب جمعیت شهرها از منابع موجود و خدماتی که دولت ارائه می داد پیشی گرفت و در نتیجه احتیاجات مردم به خوبی برآورده نشد. تضادهای نژادی که از قبل وجود داشت نیز مزید بر علت شد و این امر زمینه‌‌ای مناسب برای ظهور درگیری‌ها و خشونت را فراهم آورد. از طرف دیگر اجرایی کردن سیاست‌های لیبرالی جدید توسط دولت حاکم باعث شد که بخش‌ خصوصی قدرت خود را از دست دهد؛ یکی از این سیاست‌ها حذف یارانه آب توسط دولت در سال‌های خشکسالی بود؛ این امر به پدیدار شدن جنگ داخلی در سال 2011م کمک شایانی کرد و در نهایت منجر به فروپاشی کشور شد.

هومردیکسون معتقد است نشانه هایی وجود دارد مبنی بر اینکه ما وارد منطقه خطر شده‌ایم؛ یکی از این نشانه ها افزایش حوادثی است که متخصصان به آن تغییرات غیرقابل پیش‌بینی می‌گویند؛ از جمله بحران‌ مالی در سال 2008م، پدید آمدن گروهک داعش، خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا و در نهایت انتخاب دونالد ترامپ به عنوان رئیس جمهور آمریکا.

مطالعه و بررسی تاریخ در پیش بینی آنچه در آینده رخ خواهد داد راهگشاست. مثلاً اگر به روی کار آمدن امپراطوری روم و سقوط آن بنگریم، می‌بینیم که رومی‌ها در اواخر صده اول میلادی توانستند از راه دریای مدیترانه به مناطقی دست یابند. اما آنها به این محدوده بسنده نکردند و چون امور را بر وفق مراد دیدند احساس قدرت نمودند و پنداشتند که می توانند سرزمین های بیشتری را ضمیمه خاک خود کنند؛ غافل از آنکه نقل و انتقالات دریایی به آسانی صورت می‌گرفت اما حرکت در خشکی با کندی و با هزینه بیشتری همراه بود. پس چون در فتوحات و توسعه اراضی خود افراط کردند، توان حفظ و اداره کشور را از دست دادند.. با آنکه امپراطوری توانست تا قرن‌ها به قدرت و حاکمیت خود ادامه دهد ولی نتیجه این توسعه بیش از اندازه و افزایش هزینه‌ها، خود را در قرن سوم میلادی با جنگ و درگیری‌های داخلی و خارجی نشان داد. گرچه بودجه ارتش تمام شده و تورم به بالاترین حدّ خود رسیده بود، امپراطوری روم همچنان می کوشید زمین‌های اصلی خود را حفظ کند و با روش هایی همچون پایین آوردن ارزش پول کشور هزینه‌های خود را جبران نماید. بنابراین گرچه طبق گفته مورخان و پژوهشگران، امپراطوری روم با سقوط پایتخت توسط ویزیگوتها در سال 410م فرو پاشید، اما زمینه های این فروپاشی در طول یک قرن فراهم شده و اوضاع کشور مدت ها بود که رو به نابسامانی گذاشته بود.

جوزف تینتر (استاد محیط‌زیست و جامعه‌شناسی در دانشگاه یوتای آمریکا) نویسنده کتاب «سقوط جوامع پیچیده» معتقد است که مهم‌ترین درسی که می‌توان از سقوط امپراطوری روم گرفت این است که بنیانگذاری یک جامعه متمدن هزینه ها زیادی در پی دارد.

جوامع غربی توانستند که از ظهور عوامل سقوط و فروپاشی خود پیشگیری کنند و این کار را با استفاده از تکنولوژی تولید و استخراج انرژی‌های فسیلی انجام دادند. همان‌گونه که در سال 2008م شاهد بودیم ایالات متحده آمریکا برای شکستن سنگ‌ها در استخراج گاز طبیعی از فناوری هیدرولیکی استفاده کرد و باعث شد قیمت نفت افزایش یابد.

هومر دیکسون پیش‌بینی می‌کند که افزایش جنگ و درگیری به دنبال کمبود منابع طبیعی در کشورهای فقیر و درحال توسعه، دامان جوامع غربی را نیز خواهد گرفت و آنان را به سوی فروپاشی سوق خواهد داد. زمانی که کشورهای فقیرتر بر اثر جنگ‌ها و بلایای طبیعی از بین روند، گروه زیادی از مردم مصیبت زده به سمت کشورهای توسعه یافته روانه می شوند. پس جوامع غربی با موجی از مهاجرت روبرو خواهند شد و برای مقابله با آن به سخت‌تر کردن قوانین مهاجرت و در صورت لزوم حتی به ممنوعیت آن روی می‌آورند.

آنها برای محافظت از مرزها مجبور می شوند نظامیان را در مرزها مستقر کنند و هواپیماهای بدون سرنشین به محل اعزام نمایند درحالیکه این اقدامات برای آنها میلیاردها دلار هزینه خواهد داشت. آنها باید دیوارهای امنیتی و حائل ایجاد کنند و به مراقبت بیشتر و تشدید اقدامات امنیتی در مرزها روی آورند حال آنکه این کار خود نوعی آشوب و بی‌نظمی در مدیریت کشورها ایجاد خواهد کرد.

از طرف دیگر اختلاف طبقاتی شدید بین ثروتمندان و فقیران به یک بحران داخلی در این کشورها تبدیل خواهد شد. راندرز می‌گوید: «با فرا رسیدن سال 2050م جامعه ایالات متحده آمریکا و انگلستان به دو طبقه تقسیم می شوند. اقلیتی ثروتمند از زندگی مرفه و آسوده بهره‌ خواهند داشت درحالی‌که اکثریت فقیر از اوضاع نابسامان زندگی رنج می برند، در چنین شرایطی است که عدالت اجتماعی از بین می رود.»

هومر دیکسون می‌گوید: «با افزایش ترس و خشم مردم آنان به گروه و حزبی که به آن تعلق دارند وابسته‌تر می‌شوند. گاه این احزاب و تمایلات، دینی است و گاه نژادی یا قومی. همچنین در این شرایط مردم به انکار حقایق و واقعیت‌ها روی می‌آورند؛ از جمله این حقایق نشانه‌های فروپاشی و سقوط است حتی اگر ادله مستحکمی بر اثبات آن گواهی دهد. مردم حتی اگر بخواهند مشکل را بپذیرند، مسئوولیت آن را به عهده شخصی غیر از حزب خود خواهند گذاشت و در این صورت خشم و تخریب یکدیگر افزایش می‌یابد».

در حقیقت هر یک از افراد جامعه از نظر روانی و اجتماعی زمینه را برای انتشار خشونت فراهم می‌سازد؛ حال آنکه اگر خشونت انتشار یابد و به درگیری و جنگ در کشور منتهی شود، پیشگیری از فروپاشی دولت امری بسیار دشوار خواهد بود.

با این شرایط اروپا اولین جایی است که آثار فشار را احساس خواهد کرد چراکه در همسایگی قاره آفریقا قرار دارد و آفریقا پل ارتباطی خاورمیانه به اروپا محسوب می شود؛ در نتیجه به حکم همسایگی با کشورهای ضعیف این فشار بر اروپا محسوس‌تر خواهد بود. حال آنکه ایالات متحده آمریکا به دلیل وجود اقیانوس‌های اطراف خود، برای مدت طولانی‌تری از این فشار در امان خواهد ماند.

البته در این میان برخی از جوامع غربی هستند که خود شکست و زوال را پذیرفته‌اند و لذا پایانی خشونت آمیز در انتظارشان نیست.

راندرز می‌گوید: «بریتانیا از سال 1918م شکست و فروپاشی امپراطوریش را پذیرفت و به شکل آرام و مسالمت آمیز به سمت تقسیم حرکت کرد. این روند همچنان ادامه دارد و شاید کشورهای غربی دیگر نیز به دنباله‌روی از آن بپردازند. با گذشت زمان این کشورها عظمت و اهمیت خود را از دست می دهند و از ارزش‌هایی که امروزه به آن چنگ زده‌اند دست برمی دارند.»

وی معتقد است که: «کشورهای غربی سقوط نمی‌کنند، بلکه مدیریت سیاسی آنها دستخوش تغییر می شود. همچنین همبستگی و محبت حاکم بر جوامع غربی بر اثر اختلاف طبقاتی زیاد از بین خواهد رفت. در این شرایط مردمی که تا پیش از این آزاد و در سایه دموکراسی زیسته بودند، مغلوب نظام های قوی‌تری مثل چین خواهند شد.»

بعضی از پیش‌بینی‌ها دور از انتظار نیست و شاید نشانه‌هایی از آن نیز پدیدار شده باشد. هومر دیکسون می‌گوید: «سقوط تمدن غرب یک امر حتمی نیست. جوامع بشری اگر به عقل و قانون بازگردند و در مدیریت کشور از ارزش‌های معنوی و روابط انسانی و دوستانه خود دست برندارند، می‌توانند همچنان به حیات خود ادامه داده و حتی به رفاه و پیشرفت بیشتری دست یابند.»

بنابراین بشر کنونی اگرچه با فشارهایی چون تغییرات آب و هوایی، افزایش جمعیت و کاهش منابع انرژی روبرو است، اما همچنان می تواند ساختار جامعه مدنی خود را حفظ کرده و به پیشرفت خود ادامه دهد. ولی متأسفانه مشکلات و فشارهای موجود باعث شده است که انسان شهوت‌های طبیعی خود را غالب کرده و اصول مهمی همچون همکاری و بخشش و تعقل را نادیده بگیرد. هومر دیکسون می‌گوید: «سؤال مهم این است که چگونه می‌توان با این تغییرات زیست محیطی مقابله کرد بدون اینکه از انسانیت خویش دست برداشت؟»

مترجم: سید محمد منوری

نظر شما