twitter share facebook share ۱۳۹۵ آبان ۰۵ 1138

تحلیل و بررسی ابعاد مختلف نهضت عاشورا گاه بر مبنای روش ها، شیوه ها و تاکتیک های نظامی انجام می گیرد و گاهی متوجه مدیریت جنگ یعنی نقش رهبری حضرت از یک سو و رهبری در سپاه مخالفان از سوی دیگر است. همه اینها مربوط به بررسی قیام امام حسین است، اما به نظر می رسد آن چه در این اقدام انقلابی حضرت، اهمیت بیشتری دارد و باید بیشتر مورد تأمل قرار بگیرد، این است که سلوک اخلاقی در این حرکت جهادی و انقلابی چه نقشی داشته است؟ آیا هدف این حرکت انقلابی، یک هدف اخلاقی بوده است یا نه؟

حرکت حضرت، حرکت برای رسیدن به قدرت نیست

روشن ترین ملاک برای داوری اخلاقی، داوری بر مبنای انگیزه هاست. می دانیم که در اخلاق اسلامی، ارزش هر فعل و رفتاری به نیت آن بستگی دارد؛ إنما الأعمال بالنیّات. چه بسا دو عمل از نظر ظاهر، کاملاً یکسان اما به لحاظ ارزش اخلاقی، کاملاً متفاوت باشند، زیرا با دو انگیزه متفاوت، تحقق پیدا کرده اند.

در زمینه حرکت اباعبدالله الحسین به لحاظ انگیزه، حضرت می فرمایند که «حرکت من در جهت رسیدن به قدرت نیست؛ «أللهمّ إنّک تعلم أنّه لم یکن الذی کان منّا منافسه فی سلطان و لا التماس شیء من فضول الحطام؛ خدایا تو آگاه و دانا هستی که اقدام و تلاش من تنافس در سلطان و قدرت نیست، برای هم چشمی در رسیدن به قدرت حرکت نکردم، قصد من ورود در مسابقه رسیدن به قدرت نیست چه اینکه در صدد رسیدن به آنچه از متاع دنیا می توان دریافت کرد هم نیستم».

امام(ع) در وصیتنامه ای هم که نوشتند و در اختیار برادرشان محمد حنفیه قرار دادند به بیان انگیزه خود می پردازد: «انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما؛ حرکت و اقدام من بر مبنای هوی و هوس نیست. نه در صدد زیاده طلبی و نه در صدد رسیدن به مقام هستم».

خداوند در قرآن بر این نکته تأکید می کند که برتری جویی اساساً با توحید سازگار نیست. «تـلک الدار الاخـره نـجـعـلهـا للذیـن لا یـریـدون عـلوا فـى الا رض و لا فـسـادا…» این آیه به انسان ها هشدار می دهد که سعادت در عالم آخرت، هرگز شامل حال کسانی نخواهد شد که در زندگی دنیا در صد برتری جویی و علوّ و تفوق بر دیگران هستند. یکی از لغزش های حرکت های جهادی و اقدامات انقلابی، نفوذ انگیزه های غیر الهی و جایگزین شدن انگیزه های قدرت طلبانه و ریاست طلبانه است که گاه افراد را به میدان جنگ هم می کشاند. در ظاهر، میدان جهاد است، اما در حقیقت شخص مغلوب هوی و هوس خود شده است.

چگونه کسب قدرت، اخلاقی می شود؟

کسب قدرت همراه با عوارض و لوازمی است که آنها غیراخلاقی اند. تعبیر قرآن کریم این است که «ان الانسان لیطغی ان راه استغنی». انسان وقتی به مرحله قدرت دست می یابد، سر به طغیان بر می دارد، خود را گم می کند، دیگران را تحقیر می کند و دست به استکبار و برتری طلبی می زند و همه این موارد برخلاف اخلاق است اما به هر حال جامعه به حکومت نیاز دارد و افرادی باید در رأس قدرت قرار داشته باشند پس نمی توان اصل قدرت و حکومت را نفی کرد اما باید عوارض قدرت و پیامدهای ناروای آن را به حداقل کاهش داد و کاهش یافتن این پیامدهای منفی، آن است که با حضور و همراهی مردم در قدرت، حالت استکبار، تفوق طلبی و برتری طلبی در حاکمان کنترل شود

امیرالمومنین علی(ع) در خطبه شقشقیه می فرمایند که «اگر حضور حاضر نبود، اگر مردم به کمک برنخاسته بودند و من مسوولیت نداشتم، قبول حکومت نمی کردم». دقیقاً همین برخورد را در روش اباعبدالله الحسین(ع) می بینیم.

مردم کوفه به اباعبدالله الحسین(ع) نامه نوشتند و از حضرت دعوت کردند. امام(ع) نماینده خود، مسلم بن عقیل را فرستادند. نامه ای که حضرت همراه مسلم به مردم کوفه فرستادند، این است که «شما برای من نوشته اید که امام، رهبر و پیشوا نداریم و از من خواسته اید که به سمت شما حرکت کنم؛ تا در یک حرکت اجتماعی، همه در مسیر حق و عدالت گام برداریم»، ولی حضرت پذیرفتن این پیشنهاد را مبتنی بر آن کردند که مسلم بن عقیل به کوفه برود و بررسی کند که نظر مردم چیست؟ اگر مسلم برای من گزارش کرد که انسان های اندیشمند، خردمند و نخبگان میان شما بر این نظر شما که نوشته اید، اتفاق نظر دارند و همه در این دعوت با یکدیگر همراه هستند، در این صورت اقدام خواهم کرد

چه اینکه بعد از این که سپاهیان حر هم در مسیر کربلا جلوی حضرت را گرفتند، حضرت همین سخن را تکرار کردند؛ فرمودند که با درخواست مردم حرکت کرده ام؛ و ان ابیتم الّا الکراهه لنا و الجهل بحقنا و کان رأیکم الآن غیر ما اتتنی به کتبکم انصرف عنکم؛ اگر نظر شما تغییر پیدا کرده و نمی خواهید در این اقدام اجتماعی مشارکت داشته باشید، من برمی گردم. خودم را بر شما تحمیل نمی کنم.

ممنوعیت بکارگیری روش های غیر اخلاقی در انقلاب

برخی چنین فکر می کنند که گاه منافع و مصالح انقلاب اقتضا می کند که خلف وعده صورت بگیرد، از نیرنگ در برابر دشمن استفاده شود، از روش هایی برای حذف مخالفان مانند شیوه ترور استفاده شود و خلاصه انقلابی بودن به معنای قبول همه این روش ها و شیوه هاست اما شیوه اباعبدالله الحسین(ع) جز این است.

نه تنها باطل را برای باطل نباید به کار گرفت، بلکه باطل را برای رسیدن به حق هم نباید به کار گرفت. دروغ زشت است، در هر راهی حتی برای رسیدن به یک هدف مقدس. ظلم قبیح است، همیشه و همه جا حتی برای رسیدن به یک هدف مقدس.

امام حسین در صدد مبارزه با ظلم بود و در این مسیر تلاش می کرد اما همه این تلاش ها با ابزار و شیوه های خاص اخلاق پسندانه بود. وقتی نماینده حضرت یعنی مسلم بن عقیل به کوفه آمد، یک طراحی برای ترور عبیدالله بن زیاد صورت گرفت. شریک بن اعور در خانه هانی بن عروه بود. شریک، بیمار بود و عبیدالله تصمیم به عیادت از او داشت. خود شریک به مسلم بن عقیل پیشنهاد کرد که وقتی عبیدالله بن زیاد به عیادت من می آید، تو وارد شو و در همان جا عبیدالله را به قتل برسان. اگر این اتفاق می افتاد چه بسا که اوضاع و احوال سیاسی به گونه ای دیگر رقم می خورد و نتایج دیگری اتفاق می افتاد. اما مسلم دست به این اقدام نزد. بعدها مورد اعتراض شریک قرار گرفت که ما مهیا بودیم تا تو در مجلس حضور پیدا کنی. مسلم در پاسخ گفت که به دو دلیل من این اقدام را انجام ندادم. یکی صاحب خانه هانی نسبت به این اقدام رضایت نداشت. دلیل دوم آن که پیغمبر فرمود که «ان الایمان قیّد الفتک»، ایمان جلوی ترور را می گیرد و من حاضر نیستم دست به ترور بزنم چون پیغمبر از آن نهی فرموده است.

در جریان این نهضت، از خود حضرت نیز کوچکترین اقدامی که شائبه ای از مخالفت با اخلاق داشته باشد، سر نزده است. به گفته شهید مطهری برای امام حسین مساله این نیست که کشته بشود یا کشته نشود، مساله این است که دین کشته نشود. یک اصل ولو اصل کوچک دین کشته نشود.

پرهیز از آغاز جنگ

یکی از اصول اخلاقی در جنگ، تلاش برای کاهش صدمات جانی و مالی است. یکی از سفارشاتی که رسول اکرم داشتند، این بود که در جنگ ها هرگز سپاهیان اسلام به دشمن شبیخون نزنند و در وضع شبیخون، آنها را به قتل نرسانند؛ اجازه دهندکه افراد از سر اراده و آگاهی خود در میدان جنگ حضور پیدا کنند و با کسانی برخورد شود که با قصد خود قدم به میدان جنگ و درگیری می گذارند.

یکی دیگر از توصیه هایی که در این زمینه از امیرالمومنین علی(ع) وجود دارد، این است که حضرت معمولاً جنگ را تا ظهر به تأخیر می انداختند. دلیل این تأخیر چه بود؟ امام صادق(ع) توضیح دادند که فلسفه این تأخیر آن بود که زمان تا فرا رسیدن غروب آفتاب کمتر باشد، زمان درگیری کاهش پیدا کند، کشته ها کمتر و امکان این که افرادی بتوانند برگردند و از جنگ منصرف شوند، وجود داشته باشند. مهم است که امیرالمومنین علی(ع) با دشمنانی می جنگد که از راه بغی و طغیان در برابر حضرت ایستاده اند و حتی شروع کننده جنگ هم آنها بودند، اما در عین حال حضرت رضایت نمی دهد که کشته های آنها به حداکثر برسد بلکه سیاست ایشان بر این است که هر چه کشته کمتر باشد. بر همین اساس یکی از توصیه هایی که از جانب اولیای الهی وجود دارد، این است که مسلمانان و حق طلبان باید حتی الامکان شروع کننده جنگ نباشند

ما همین سیاست و سلوک اخلاقی را در جریان نهضت اباعبدالله الحسین(ع) می بینیم. برخورد سپاهیان حر با سپاه اباعبدالله الحسین، پیش از این بود که سپاه عمر سعد برسند و پیش از این بود که امام حسین به سرزمین کربلا هم وارد شود. آنجا زُهِیر بن قین خدمت حضرت عرض کرد که اجازه دهید که ما جنگ را همین جا امروز آغاز کنیم چون درگیری با سپاهیان حر، امروز به مراتب ساده تر است از درگیر شدن با لشکری بزرگ که در آینده به آنها ملحق خواهند شد. امروز امکان پیروزی برای ما بیشتر است ولی حضرت نپذیرفتند. امام حسین فرمودند که «ما جنگ را آغاز نمی کنیم. هر وقت آنها دست به سلاح و شمشیر بردند ما وظیفه پاسخگویی داریم». همین قصه و ماجرا به شکل دیگری در صبح روز عاشورا هم اتفاق افتاد. اول صبح بود که شمر به خیمه های اباعبدالله الحسین نزدیک شد و دید که حضرت، خیمه ها را در شب عاشورا به یکدیگر نزدیک کرده اند و آراسته اند. آنجا شمر فریاد زد که «حسین بن علی! خودت را برای آتش جهنم آماده کرده ای». مسلم بن عوسجه عرض کرد که «یابن الرسول الله! اجازه دهید با پرتاب یک تیر کار شمر را تمام کنم». «فالفاسق من اعظم الجبارین» این شخص، شمر است که یکی از جبارین و ظالمین و ستمگران است. اماحضرت اجازه نفرمودند. فرمودند «انی اکره ان ابدئهم»

تقدم صلح بر جنگ

به لحاظ اخلاقی، صلح بر جنگ تقدم دارد و اگر بتوان مشکلات اجتماعی و سیاسی را با دشمنان به وسیله گفت وگو و مصالحه حل کرد، نوبت به جنگ و درگیری نمی رسد. از این نظر وظیفه جهاد در اسلام با برخی از واجبات دیگر مانند نماز متفاوت است. جهاد یک واجب تحصیلی نیست، و از این نظر مانند حج است. همانگونه که حج مشروط است به این که اگر فرد مستطیع شود، باید اعمال حج انجام شود، اما تحصیل این مقدمات بر عهده او نیست و تکلیفی ندارد؛ جهاد هم چنین وضعی دارد. اگر مسلمان ها در شرایطی قرار بگیرند که دفاع از حقیقت و آرمان های آنها و حفظ امنیتشان هیچ چاره ای جز جنگیدن نداشته باشد، در این صورت موظفند بجنگند، اما این بدان معنا نیست که مسلمان ها خود، زمینه وقوع جنگ را فراهم کنند یا اقداماتی تحریک کننده برای جنگیدن دشمنان داشته باشند. در قرآن کریم آمده است «و إن طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما» وظیفه اول، اصلاح بین برادران مسلمان است ولی اگر اصلاح نتیجه نداد و یک گروه بر بغی و طغیان و تجاوز اصرار ورزید، آن گاه وظیفه ثانوی فرا می رسد. «فقاتلوا التی تبغی حتی تفیء الی امرالله…» باید با یاغیان جنگید تا تسلیم فرمان الهی شوند. این یک نمونه از آیاتی است که نشان می دهد قتال و صلح در عرض هم نیستند بلکه در طول یکدیگرند و تقدم با صلح بر جنگ است.

در سیره امیرالمومنین(ع) نیز چنین است که وقتی حضرت حرکت کردند و به صفین آمدند، معاویه پیشدستی کرده و شریعه فرات را اشغال کرده بود و اجازه نمی داد اصحاب امیرالمومنین از شریعه استفاده کنند و دسترسی به آب فرات داشته باشند. امیرالمومنین(ع) توسط برخی اصحاب خود به معاویه پیام دادند که «معاویه چرا از ابتدا تصمیم به درگیری و مخاصمه گرفته ای؟ هنوز که جنگ آغاز نشده است، صبر کن! شاید کار به جنگ نینجامد. شاید بتوان مشکل را بدون جنگ حل کرد. چرا راه برای گفت وگو و عدم مخاصمه را سد می کنی و می بندی؟» کلام حضرت و سیره امیرالمومنین گویای آن است که حضرت تصمیم قطعی به جنگ نداشت، پس از آن که معاویه این روش را برگزید و بر آن اصرار ورزید، حضرت در برابر او مقابله کردند.

در سیره اباعبدالله الحسین(ع) نیز همین نکته دیده می شود. امام حسین(ع) برای جنگیدن حرکت نکرده بود. بله! حضرت برای امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح امت جد خود حرکت کرد، اما آیا حضرت تصمیم قطعی به جنگ گرفته بود یا جنگ را بر حضرت تحمیل کردند. شواهد بسیاری وجود دارد که جنگ و درگیری را بر امام تحمیل نموده اند، شاهد اول این است که در اولین مرحله که سپاهیان حر بن یزید ریاحی به حضرت رسیدند، امام(ع) تصمیم گرفتند که از ادامه حرکت به سوی کوفه صرفنظر کنند و به نقطه دیگری برگردند، اما حر اجازه نداد و گفت ماموریت من این است که شما را در این مسیر همراهی کنم.

مورد دیگر مذاکراتی است که امام(ع) با عمر بن سعد داشتند، پیش از این که امام به سرزمین کربلا وارد شوند. ورود به کربلا در روز سوم محرم بر حسب برخی از نقل ها اتفاق افتاده بود. امام(ع) با سپاهیان عمر سعد با چهارهزار نیرو برخورد کردند. در اینجا امام سخنی با عمربن سعد داشت. ابتدا عمر سعد نماینده ای فرستاد و استبصار کرد که حضرت چرا به طرف کوفه حرکت کرده است و چه هدفی را دنبال می کند. امام توضیح دادند که دعوت مردم کوفه، ایشان را به این سمت و سو کشانده است. عمر سعد گفت که وضع کوفه تغییر پیدا کرده است و امروز چنین استقبالی وجود ندارد. در این مرحله هم اباعبدالله الحسین(ع) پیشنهاد کردند که «اگر اجازه نمی دهید و وضع کوفه تغییر پیدا کرده پس بگذارید من به نقطه دیگری برگردم. از همانجایی که آمده ام، به همان جا برمی گردم». کمااینکه همراه آوردن خانواده و فرزندان نیز همین پیام را به دشمنان منتقل می کرد پس سلوک اخلاقی اباعبدالله الحسین(ع) در عاشورا گویای این است که به سمت و سوی جنگ نباید مشتاقانه حرکت کرد بلکه حتی الامکان باید زمینه عدم وقوع درگیری را فراهم نمود

 *شفقنا/حجت الاسلام سروش محلاتی

نظر شما