خداوند متعال در آیه شریفه فوق خبر از وجود کرامت بشری میدهد. این آیه از قدیمالایام مورد تفسیر مفسران قرار گرفته و سخن دربارهاش بسیار گفتهاند؛ ولی تاکنون یک سؤال مهم در بارهاش مطرح نشده و اگر شده، به آن توجه نشده است: آیا این آیه شریفه صرفا خبر از هستی چنین شرافتی برای بشر میدهد و هیچ ارتباطی به احکام شریعت ندارد؟ به دیگر سخن خبردهنده گاه خبر از یک واقعیت خارجی میدهد؛ همانند آنکه گفته شود «کوه دماوند بزرگترین کوههای ایران است». چنین واقعیتی ربطی به قوانین حقوقی ایران ندارد؛ نه حقی برای ایرانیان ایجاد میکند و نه تکلیفی بر عهده آنان میگذارد. آیا خبر از اعطای کرامت و شرافت از جانب خدا به بشر همینگونه است؟ یعنی گزاره «بشر دارای کرامت است»، هیچگونه ارتباطی به حقوق و تکالیف انسانها که مجموعه آنها را در شریعت عنوان میدهیم، ندارد؟
پاسخ این جانب این است که خیر، درست به عکس، «اصل کرامت بشری» از اصولی است که من مایلم آن را مانند «اصل عدالت» از اصول پیشفقهی عنوان دهم. منظورم از «اصول پیشفقهی»، اصولی است که چنین نیستند که در عرض قواعد درون فقهی قرار گیرند، بلکه در فوق و یا به تعبیر دیگر در طول آنها هستند. «قواعد درون فقهی» قواعدی هستند که در عرض یکدیگر قرار دارند و در مقام تعارض و مقابله و رویارویی با یکدیگر، از قواعد اصول فقه برای حلّ و آشتی دادن آنها بهره میگیریم؛ مثلا «قاعده تسلیط» و «قاعده لاضرر» وقتی با هم درگیر میشوند، فقیه بررسی میکند که نسبت آنها چه نسبتی است: آیا عام و خاص است؟ یا حاکم و محکوم؟ و به هر حال بر طبق موازین فن اجتهاد وارد عمل میشود و به راه حلی میرسد که چه بسا راه حل و نتیجهای که هر یک از مجتهدان به آن میرسند، با راهحل دیگری و نتیجه او متفاوت باشد.
اما اصولی که من آنها را «اصول پیشفقهی» عنوان دادم، اصولی برونفقهی هستند و چنانچه استنباطی در برخورد با آنها و رویاروی آنها قرار گیرد، باید بلافاصله عقبنشینی کند و شخص استنباطکننده، استنباط خویش را تخطئه نماید؛ یعنی مثلا وقتی شخصی در مسیر استنباط به حکمی میرسد که با اصل عدالت در تضاد و ظالمانه است، باید بلافاصله، دست از آن استنباط خود بردارد؛ زیرا بدیهی است هرگز حکم خدا ظالمانه نیست: أنّ الله لیس بظلاّم للعبید: خداوند هرگز به بندگان ستم نمیکند. (آلعمران،۱۸۲؛ انفال،۵۱؛ حج،۱۰)
اصل کرامت بشری اینگونه است؛ یعنی نباید تنها به عنوان یک اصل فلسفی و انسانشناسانه آن را منزوی ساخت و رابطهاش را با روابط بین انسانها قطع کرد. مجتهدان و متولیان شریعت از این اصل به نحو کاربردی باید بهره بگیرند و فتاوائی صادر کنند که کرامت بشری، این عطیه بزرگ الهی، زیر پا قرار نگیرد.
در اینجا مایلم نظر خود را با نظری از یکی از فقیهان بزرگ شیعه مویّد سازم؛ فقیهی که کسی در سترگی و عظمتش تردید ندارد و هرگز فقیهان معاصر نمیتوانند خود را همتا و حتی در قدرت استنباط فقهی خویشتن را با او مقایسه نمایند.
یکی از مسائل در مبحث «وقف» این است که: آیا وقف مسلمان بر اشخاص کافر یعنی غیر مؤمنان به اسلام جائز است یا خیر؟ یعنی مثلا آیا جایز است یکی از مؤمنان بخشی از اموال خود را برای استفادة اقلیتهای مذهبی (یهودیان، مسیحیان، زرتشتیان) و به طور کلی غیر مسلمانان وقف کند یا چنین وقفی باطل است؟ در این مسأله حسب گزارش سیدمحمد کاظم طباطبائی یزدی، پنج قول در میان فقیهان شیعه وجود دارد:
قول اول) عدم جواز مطلقا. این قول منسوب است به برخی از فقیهان قرن پنجم از جمله: ابویعلى سلار (سالار) بن عبدالعزیز دیلمى در کتاب المراسم العلویه. و نیز قاضی ابن براج طرابلسی در المهذب. دلایل این دسته به شرح زیر است:
الف) آیه شریفه زیر: لا تجدُ قوماً یؤمنون بالله و الیوم الآخر یوادّون من حادّ الله و رسولهُ و لو کانوا آباءهُم أو أبناءهُم أو إخوانهُم أو عشیرتهُم أولئک کتب فی قُلوبهمُ الایمان و أیّدهُم بروح منهُ و یُدخلُهُم جنّات تجری من تحتها الانهارُ خالدین فیها رضی الله عنهُم و رضوا عنهُ أولئک حزبُ الله الا إنّ حزب الله هُمُ المُفلحون: نمى یابى مردمى را که به خدا و روز واپسین ایمان آورده باشند، ولى با کسانى که با خدا و پیامبرش مخالفت مى ورزند دوستى کنند، هرچند آن مخالفان، پدران یا فرزندان یا برادران و یا قبیله آنها باشند. خدا بر دلشان رقم ایمان زده و به روحى از خود یاریشان کرده است و آنها را به بهشتهایى که در آن رودها جارى است، درآورد. در آنجا جاودانه باشند. خدا از آنها خشنود است و آنان نیز از خدا خشنودند. اینان حزب خدایند، آگاه باش که حزب خدا رستگارانند. (مجادله،۲۲)
میگویند «محادّه» به معنای دشمنی وعداوت است. به موجب آیه شریفة فوق هر گونه «مودت» با دشمنان خدا و رسولش ممنوع اعلام شده است. کفار دشمنان خدا و پیامبرند و وقف بر آنان نوعی مودت محسوب است.
ب) وقف بر کافران مستلزم ترویج و حمایت از معصیت است، و حمایت و اعانت برگناه ممنوع و حرام است.
قول دوم) جواز مطلقا. این قول را محقق حلّی در شرایعالاسلام «اقوی» دانسته و بعدها بسیاری از فقیهان از ایشان پیروی نموده و ظاهرا قول مشهوراست. این دسته دلایل قول اول را رد و برای اثبات مدعای خود دلایلی اقامه کردهاند که در سطور آینده خواهد آمد.
قول سوم) تفصیل میان اقربا وغیر آنان. بعضی فقیهان میان وقف بر اقربا و ارحام غیرمسلمان که صحیح و جائز و برای غیر آنان باطل است، تفصیل قائل شدهاند. این قول منتسب است به: شیخ مفید، شیخ طوسی، ابوالصلاح حلبی، ابن حمزه طوسی و محقق کرکی است. دلیل این دسته جمع میان دلایل منع و ادله وجوب صله رحم است.
قول چهارم) تفصیل میان والدین وغیر آنان. برخی دیگر میان وقف تنها بر والدین غیر مسلمان را صحیح و مجاز و بر غیر آنان را باطل دانستهاند. این قول منتسب به ابنادریس حلی است. دلیل این قول جمع میان ادله منع و دو آیه شریفه زیراست: و صاحبهُما فی الدُّنیا معروفا: با پدر و مادر با نیکوئی رفتار کنید. (لقمان، ۱۵) و وصّینا الانسان بوالدیه حُسنا: ما به انسان راجع به پدر و مادرش سفارش کردیم.(عنکبوت، ۸)
میگویند وقف بر والدین مصاحبت و احسان است و بنابراین از ادله فوق مستثنی میگردد.
نقدی روشن بر استدلال دو قول اخیر وجود دارد و آن این است که نص آیه شریفه منع مودّت بر شمول منع نسبت به والدین و برادر و عشیره صراحت داشت، اگر معنای آیه را بدینگونه بپذیریم، چگونه میتوان چنین تفصیلی قائل شد؟
قول پنجم) تفصیل میان وقف بر کافران حربی وغیر حربی. به نظر این دسته وقف برای حربیان باطل است و بر غیر حربیان صحیح است. صاحبان این قول تمام ادله منع را بر این دسته یعنی کافران حربی حمل، و برای جواز نسبت به سایرین به عمومات ادله وقف و صدقه تمسک میکنند.
همانطور که گفته شد، نظر مشهور فقیهان بر قول دوم یعنی جواز مطلق است بهخصوص بر غیر کافران حربی. در میان این دسته فقیهان، جناب زینالدین عاملی معروف به شهید ثانی در دو کتاب مسالک و روضه البهیه نوعی استدلال فرمودهاند که برای آموزش شیوه اجتهاد بسیار جالب است.
ایشان مسأله را به دو نوع تقسیم کردهاند: یکی اینکه شخصی وقف کند برای کافران به خاطر کفر و عدم ایمانشان به دین اسلام و یا برای مراکز عبادی و اجتماعاتشان، که در این صورت بیتردید صحیح نیست؛ ولی صورت دیگر آن است که شخص وقف میکند با قطع نظر از محتویات قلبی آنان و صرفا به عنوان گروهی از انسانها. به نظر شهید ثانی این وقف صحیح و لازم الوفاست.
«بخلاف الوقف علیهم أنفسهم. لعدم استلزامه المعصیه بذاته، إذ نفعهم من حیث الحاجه، و أنهم عبادالله، و من جمله بنیآدم المکرمین و من تجویز أن یتولد منهم المسلمون لا معصیه فیه»؛ یعنی وقف براشخاص آنان ـ نه برای جهت کفرشان، ملازم با معصیت نیست. وقف برای آنکه آنان نیازمندند، و اینکه بنده خدایند و از شمار بنیآدمند که خداوند آنان را کرامت بخشیده و اینکه ممکن است در آینده فرزندان مسلمان از آنان متولد گردد، معصیتی نیست.
شهید ثانی برای نظر خویش دلایل طرف مقابل را مردود دانستهاند. خلاصه بیان ایشان در رد دلایل طرف مقابل به شرح زیر است:
۱ـ به نظر ایشان آیه شریفهای که مورد تمسک صاحبان قول اول قراگرفته، مربوط است به مودت و دوستی با دشمنان خدا از آن جهت که دشمن خدایند، نه از آن جهت که بنده خدا و انسانند. این بیان مورد توجه فقیهان متأخر از جمله سیدطباطبائی یزدی قرارگرفته و چنین آوردهاند: «اذ المنع المستفاد منه انما هو عن المواده من حیث کونها محاده لا مطلقا، و لذا لا اشکال فی عدم حرمه مجالستهم و محادثتهم و الاحسان الیهم و التعارف معهم»: زیرا منعی که از آیه استفاده میشود، صرفا دوستی به جهت دشمنی آنهاست و نه مطلقا؛ لذا مجالست و گفتگو و احسان و تعارف با آنان اشکالی ندارد.
از فقیهان معاصر، آیتالله حاج سیداحمد خوانساری(ره) در کتاب جامعالمدارک بیان دیگری دارند. ایشان مینویسند: و اما قوله تعالى لا تجدُ قوما یُؤمنون بالله و الیوم الاخر یوادّون من حادّ الله و رسولهُ و لو کانوا آباءهُم أو أبناءهُم فلا یظهر منه المنع لعدم الملازمه بین التصدّق على الکافر و الاحسان الیه و بین الموادّه فإنّ الآیه الشریفه ابیه عن التخصیص و لا إشکال فی جواز إکرام الضیف الکافر و الاحسان إلیه کما حکی من عیاده الیهودیّ المریض.
به نظر ایشان ملازمهای میان صدقه و احسان به کافران، با مودت آنان نیست؛ زیرا از یک سو آیه شریفه ابی از تخصیص است و درحالی که جواز اکرام میهمان هرچند کافر باشد و احسان به وی از مسلمات است. شاهد این امر عیادت رسولالله(ص) از یهودی بیمار است.
۲ـ شهید ثانی در جواب دلیل طرف مقابل مبنی بر اینکه وقف ترویج و اعانت برمعصیت است، گفته است: کمک و اعانت و احسان به اشخاص کافر به هیچوجه وقف بر معصیت نمیباشد؛ زیرا خدمت به آنان برای رفع نیازمندی ایشان، از این جهت که بنده خدایند و بنیآدمند که خدای متعال به آنان کرامت عطا فرموده، هرگز معصیت نیست.
اندیشه در این استدلال آدمی را به نکته جدیدی از روش اجتهادی ایشان متوجه میسازد. اینکه کافران «بنده خدایند» چه نتیجه میدهد؟ نتیجهاش جواز و صحت وقف و نفعرسانی به آنان است. شاید ایشان میخواهد بگوید ما که مأمور به تخلّق به اخلاق الهی هستیم، بایست از صفت الهی بهره بگیریم. رحمانیت حق را اهل تفسیر، رحمانیت عامه تفسیر کردهاند، «رحمانیت عامّه» رحمتی است که شامل کافران و مؤمنان میگردد. به قول سعدی شیرازی:
ای کریمی که از خزانه غیب
گبر و ترسا وظیفهخور داری
دوستان را کجا کنی محروم؟
تو که با دشمنان نظر داری
بنابراین ما هم به عنوان کسی که خداوند به او امکاناتی داده و میتوانیم خدمتی بکنیم، نباید تنگنظر باشیم و در رساندن خیر انسانها را به خودی و غیر خودی تقسیم نکنیم.
به نظر شهید ثانی کرامتی که خداوند در آیه شریفه سوره اسراء (آیة۷۰) برای فرزندان آدم اعلام داشته، عام است و اختصاص به مؤمنان ندارد. این امر حقیقتی است که نباید به عنوان خبر از یکی از واقعیات عالم در حوزه جهانبینی بسنده گردد. انسانها در روابط با یکدیگر همواره باید آن را ملحوظ دارند، یکدیگر را با هر عقیده قلبی بپذیرند و به کرامت الهی اعطاشده به انسان حرمت نهند.
به دیگر سخن، رفع نیاز اعضای جامعه و احسان و تکریم او از حقوق شهروندی است؛ یعنی حقی است که هر فرد از عضویت جامعه برخوردار میگردد. در این حوزه ایمان و عقاید مربوط به قلب است و اثری در حوزه شهروندی نمیگذارد.
جای تردید نیست که اگر فردی اقدام به ارتکاب جرائمی نماید که از آن رهگذر کرامت خود را پایمال سازد، در روابط اجتماعی مستحق مجازات میگردد. شخصی که نظم اجتماعی را برهم میزند، خونریزی و فساد میکند، به جنگ با دیگران برمیخیزد و بالاخره مصداق محارب میگردد، به یقین ارزش حیات ندارد؛ ولی کفر که امری قلبی است، مادام که در جوارح ظاهر نشده و به حقوق دیگران تجاوز نکرده، جرم محسوب نمیشود تا از تکریم محروم گردد.
جالب آنکه سیدمحمدکاظم طباطبائییزدی، فقیه نامدار قرن معاصر پا را فراتر نهاده و در مورد کافران حربی به صراحت گفته است: «و بالجمله لا دلیل علی عدم جواز الوقف علی الکافر من حیث انه کافر حتی الحربی»؛ یعنی خلاصه آنکه هیچ دلیلی برای عدم جواز وقف بر کافر از آن جهت که کافر است ـ حتی حربی ـ وجود ندارد.
ظاهراً به نظر ایشان «کافر حربی» عبارت است از کفار غیر ذمی و مقصود ایشان در متن فوق، آن است که کفر ـ حتی در مورد غیر ذمی ـ مانع احسان و تکریم در روابط اجتماعی نیست؛ یعنی آنچه در روابط اجتماعی مؤثر است، قتال، حرب و جنگ بالفعل است. وقتی با سلاح به طرف انسان میآید، بیتردید آدمی دفاع متناسب میکند و چه بسا به کشتن او بینجامد، ولی چنین موجودی حرمت و کرامت خویش را هدر و نابود ساخته ولی بیحرمتی او به جهت تجاوز اوست و نه به جهت کفرش.
مولی محمد کاظم خراسانی رسالهای در وقف تألیف فرمودهاند که انتشارات جامعه مدرسین قم تحقیق و در سال ۱۳۱۴ق چاپش کرده است. در آن رساله آوردهاند: «و قد نسب الى المشهور بطلان وقف المسلم على الحربی لذلک للنهى عن موادته و موالاته و بره و الوقف علیه منها. و یشکل بأنه لیس من المواده و لا من الموالاه نعم هو من البر و الاحسان الیه و هو لیس بمنهی عنه بل قوله تعالى لا ینهاکُمُ اللهُ عن الذین لم یُقاتلوکُم فی الدّین و لم یُخرجوکُم من دیارکُم أن تبرّوهُم دلیل على جواز بره إذا لم یکن مقاتلا و لو کان حربیا.»
محقق خراسانی در متن فوق نخست نظر منتسب به مشهور مبنی بر بطلان وقف بر کفار را به آیه شریفه نهی از مودّت مستند ساخته است. آنگاه در نقد آن گفته است:
اولا وقف احسان و نیکوکاری است و آنچه آیه شریفه منع فرموده، «مودت» است و «احسان و نیکوکاری» با مودت تفاوت دارد و مورد نهی و منع قرآن مجید قرار نگرفته است.
ثانیا قرآن مجید در آیه شریفه زیر نیکوکاری، خوشرفتاری و حسن سلوک را با عموم کفار هرچند حربی «غیر مقاتل» مجاز دانسته است: لا ینهاکُمُ الله عن الذین لم یُقاتلوکُم فی الدّین و لم یُخرجوکُم من دیارکُم أن تبرّوهُم و تُقسطوا إلیهم إنّ الله یُحبُّ المُقسطین: خدا شما را از نیکى کردن و عدالت ورزیدن با آنان که با شما در دین نجنگیده اند و از سرزمینتان بیرون نرانده اند، باز نمى دارد. خدا کسانى را که به عدالت رفتار مى کنند، دوست دارد.(ممتحنه، ۸)
در آیه فوق خداوند نیکوکاری به کفاری را که در حال مقاتله با مسلمانان به خاطر دینشان نیستند و در جلای وطن مسلمانان نقشی نداشتهاند، غیر ممنوع دانسته و بلکه میتوان گفت با تعبیر ذیل آیه که ان الله یحب المقسطین توصیه نموده است.
جالب آنست که مفهوم مخالف آیه شریفه عینا در آیه بعد به صراحت آمده است: إنّما ینهاکُمُ الله عن الذین قاتلوکُم فی الدّین و أخرجوکُم من دیارکُم و ظاهروا على اخراجکُم أن تولّوهُم و من یتولّهُم فأولئک هُمُ الظّالمون: خدا تنها از دوستى ورزیدن با کسانى که با شما در دین جنگیده اند و از سرزمین خود بیرونتان رانده اند یا در بیرون راندنتان همدستى کرده اند، شما را باز میدارد. و هر که با آنها دوستى ورزد، از ستمکاران خواهد بود. (ممتحنه، ۹)
در آیه دوم به طور دقیق منع را متوجه یک مورد دانسته است: دوستی با دشمنانی که جزء گروهی هستند که مقاتله با مسلمانان به خاطر دین کرده و در بیرون راندن و جلای وطن مسلمانان نقش همکاری داشتهاند. به هرحال به نظر محقق خراسانی، باید میان کافران مقاتل و دیگران تفاوت قائل شد. تنها گروهی که دوستی با آنان ممنوع دانسته شده، یک گروه خاص میباشند و آن عبارت است از گروه مقاتلین. به نظر ایشان حربی هم میتواند مقاتل باشد و میتواند غیر مقاتل باشد. و غیر مقاتل از این حکم مستثنی میباشند. غیر این دسته افراد، همه دارای حرمت و کرامت میباشند و میتوانند از احسان مؤمنان برخوردار شوند.
نظر توضیحی و تکمیلی نگارنده
همواره این اتهام متوجه ادیان بوده که هریک از ادیان موجب میشوند که انسانها به دو دسته «مؤمن» و «کافر» تقسیم شوند؛ پیروان هر دین هممسلکان خود را مؤمن و دیگران را کافر و از این رهگذر، جامعه بشری را با این معیار به خودی و غیرخودی تقسیم میکنند. این تقسیم صرفا به حوزه دل و قلب بسنده نمیشود، بلکه بهسرعت توسط آنان به روابط اجتماعی سرایت میکند. تا آنجا که برای مؤمنان فقط مؤمنان حق حیات و حرمت دارند و غیرمؤمنان نه تنها هیچ حقی که حتی هیچ حرمت و کرامتی ندارند، نه حق حیات، نه حق مالکیت خصوصی و نه حق آزادی، کرامت، حریت و طهارت! بیحقی که جای خود دارد، مؤمنان مکلف به کشتن برخی و اسیر گرفتن برخی و «جزیه» گرفتن از برخی دیگر میشوند.
مشکل این مسأله هنگامی سختتر میشود که تعیین مؤمن و کافر هم به دست هر کس و ناکسی قرار میگیرد؛ زیرا ایمان و کفر را چه کسی تعریف میکند؟ بالاتر آنکه هر مؤمنی مکلف به پیداکردن کافر میشود و در پی تفحص و جستجو میافتد. و باز هم بالاتر از آن، وقتی که تعریف کفر و ایمان به دست قدرت سیاسی و در راستای اهداف آن قرار گیرد. نهاد تکفیر در طول تاریخ خون بسیار ریخته و قربانیان زیادی گرفته است. چهارصد و اندی سال پیش از میلاد سقراط دانای یونان را هیأت منصفه، «تکفیر» میکند. در قرون وسطی چه شخصیتهای درخشان علمی که اربابان کلیسا تکفیرشان کردند و به سوختن محکوم شدند. جالب آنکه بسیاری از قربانیان و جانباختگان مدعی بودند که ما مؤمن حقیقی هستیم و ایمان صحیح را ما تعرفه میکنیم ولی چون تعرفه آنان به نفع قدرت کلیسا نبود، تکفیر میشدند! در تاریخ اسلام نیز نمونههای بسیاری در این زمینه وجود دارد. و شاید بیشترین مکتبی که شهید تکفیر داشته، «مکتب شیعه» میباشد؛ ولی تکفیر، شیعه و سنی نمیشناسد؛ نهاد بیرحمی است که میتواند همه جا نقش خود را ایفا کند و با چهره خشمناک وارد گردد. کشتارها، تفتیش عقایدها، تجسسها، و «ومحنه»ها همه به دست این نهاد صورت گرفته است.
به نظر صاحب این قلم، ایمان و کفر امری است قلبی و نباید در روابط اجتماعی اعم از روابط شهروندی و یا همزیستی تأثیری بگذارد. در قرآن مجید آیات متعددی دال بر تقسیم انسانها به مؤمن و کافر وجود دارد و این امری کاملا مسلم و غیرقابل انکار است؛ ولی باید دقت کنیم که این تقسیم، مربوط به قلب انسانهاست و ربطی به روابط اجتماعی و حقوق شهروندی ندارد. در روابط اجتماعی این تقسیم بایست جای خود را به «مسالم» و «محارب» بدهد. منظورم از مسالم یعنی کسی است که جنگطلب نیست و سلاح در دست ندارد و نظم اجتماعی و آسایش دیگران را تهدید نمیکند و منظورم از محارب کسی است که به هر انگیزهای به جنگ با ما برخاسته و حیات و آسایش ما را هدف گرفته است. با این دسته دوم تا حد توان و بقول قرآن مجید ما استطعتم من قوه باید جنگید. این جنگ نامش دفاع است.
این نظر من استنباطی است که شخصاً از قرآن مجید دارم. درست است که قرآن فرموده: هو الذی خلقکُم فمنکُم کافرٌ و منکُم مُؤمنٌ و الله بما تعملون بصیرٌ (تغابن، ۲) ولی ناگفته روشن است که این آیه در مقام بیان عدم اجبار قلبی توسط خداوند است؛ یعنی خدا شما را آفریده و با آزادی، برخی مؤمن و برخی کافر شدید. او میتوانست به نحو جبر شما را مؤمن بیافریند، ولی حکمت الهی در خلقت انسان چنین نبود. به هر حال این گونه آیات ربطی به روابط اجتماعی ندارد. آنچه در خصوص روابط اجتماعی سخن میگوید، این آیه است: قالت الاعرابُ آمنّا قُل لم تُؤمنوا و لکن قولوا أسلمنا و لمّا یدخُل الایمانُ فی قُلوبکُم و إن تُطیعوا الله و رسولهُ لا یلتکُم من أعمالکُم شیئا إنّ الله غفورٌ رحیم: اعراب بادیه نشین به تو گفتند ایمان آوردیم. بگو: نه، هنوز ایمان نیاورده اید، بگویید داخل در اسلام شدیم؛ چون هنوز ایمان در دلهاى شما داخل نشده و اگر خدا و رسول را اطاعت کنید، خدا از پاداش اعمالتان [یعنی از حقوق اجتماعیتان] چیزى کم نمى کند که خدا آمرزگار رحیم است. (حجرات، ۱۴)
آیه ۱۳سوره حجرات حاوی پیامی بزرگ برای بشریت است؛ یعنی اصل وحدت خانواده بشری: «یا أیُّها النّاسُ إنّا خلقناکُم من ذکر و اُنثى و جعلناکُم شُعوبا و قبائل لتعارفوا إنّ أکرمکُم عندالله أتقاکُم إنّ الله علیمٌ خبیر: اى مردم، ما شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را ملتها و قبیله ها کردیم تا یکدیگر را بشناسید. هرآینه گرامى ترین شما نزد خدا، پرهیزگارترین شماست. خدا دانا و کاردان است.» (حجرات، ۱۳)
این آیه حامل اصل مهم وحدت خانواده بشری است. اینکه همه انسانها از یک پدر و مادر آفریده شدهاند، وحدت خانواده بشری را اعلام میدارد. شاید بتوان گفت تمام اصول حقوق بشر جهانی مبتنی بر این اصل است؛ لذا میبینیم که سطر نخستین اعلامیه جهانی حقوق بشر چنین آغاز میشود: «از آنجا که بازشناسی حرمت ذاتی آدمی و حقوق برابر و سلب ناپذیر تمامی اعضای خانواده بشری بنیان آزادی، عدالت و صلح در جهان است…»
اصولی مانند برابری و برادری و امثال آنها کلاً بر وحدت خانواده بشری مبتنی است. به هر حال قرآن مجید پس از اعلام این اصل، آیه ۱۴ را آورده و گویی مفاد آن که در زیر میآید، مبتنی بر همین اصل است. مفاد آیه ۱۴ سوره حجرات فوق چند مطلب است:
اول اینکه جای ایمان، «قلب» است و نه «ظاهر»؛
دوم اینکه تشخیصدهندة وجود و عدم ایمان در قلب افراد، هیچکس جز خدا نیست و اگر پیامبر میگوید، با اعلان و امر و اخبار الهی است؛
سوم اینکه به موجب آیه فوق، قرآن افرادی را که به یقین قلباً مؤمن نبودند، به عضویت جامعه اسلامی و زندگی در کنار مسلمانان پذیرفته است. منافقین و در رأس همه، شخصی مانند ابوسفیان را که همه یقین داشتند که در قلب مؤمن نیست، از همه حقوق شهروندی برخوردار نموده است تا آنکه بهسرعت خود و فرزندانش وارد قدرت شدند. در این آیه قرآن مجید همین امر را به نحو صریح اعلام فرموده است:
«و إن تُطیعوا الله و رسولهُ لا یلتکُم من أعمالکُم شیئا إنّ الله غفورٌ رحیم: اگر [همان افرادی که در قلب ایمان ندارند،] خدا و پیامبرش را اطاعت کنند، اعمالشان هرگز بیارزش نخواهد بود.» (حجرات، ۱۴)
حال ببینیم منظور از اطاعت خدا و پیامبر چیست؟ و نیز منظور از بیارزش نشدن اعمال «لایلتکم» چیست؟
نظر تفسیری نگارنده در مورد این دو جمله، این است که اطاعت خدا و پیامبر(ص) هرگز به معنای مؤمن شدن نیست؛ زیرا اصولا مخاطبان بیایمانان با فرض عدم ایمان است. اطاعت از خدا و پیامبر عمل به مقررات و رعایت موازین اجتماعی و عمل به تکالیف شهروندی است.
جمله دوم «لایلتکم من اعمالکم شیئا» یعنی نسبت به شما کم نمیگذاریم. حال سؤال این است که کم نگذاشتن یعنی چه و ظرفش کجاست؟
به یقین «کم نگذاشتن اعمال» یعنی بیارزش ندانستن اعمال افراد و مزد آنها را دادن. اندک تأمل در آیه شریفه نشان میدهد که موضوع سخن قرآن، آخرت نیست که معنایش دادن مزد افراد در آخرت باشد. موضوع سخن، زندگی دنیایی و اینجهانی است؛ بنابراین معنای آیه چنین میشود که: شما افراد غیر مؤمن اگر پایبند به مقررات و انجام تکالیف عضویت در جامعه مؤمنین باشید، عضویتتان پذیرفته میشود و اعمالتان را همانند سایرین ارج مینهیم و از کرامت، حرمت و از تمام حقوق شهروندی برخوردارید.
آیه دیگر: «یا أیُّها الذین آمنوا إذا ضربتُم فی سبیل الله فتبیّنوا و لا تقولوا لمن ألقى إلیکُمُ السّلام لست مُؤمنا. تبتغون عرَض الحیاه الدُّنیا فعند الله مغانمُ کثیره کذلک کُنتُم من قبلُ فمنّ الله علیکُم فتبیّنوا إنّ الله کان بما تعملون خبیرا: اى کسانى که ایمان آوردهاید، چون در راه خدا سفر مى کنید و به افراد ناشناس برمى خورید [، به زودی قضاوت نکنید، بلکه] درباره آنان [درنگ کنید] تا وضعیتشان روشن شود، همین که کسى به شما سلام مى کند، دیگر نگویید مؤمن نیستی! مبادا به منظور گرفتن اموالش او را به قتل برسانید، بدانید که نزد خدا غنیمت هاى بسیار هست، خود شما نیز قبل از این، چنین بودید و خدا [با نعمت ایمان] بر شما منت نهاد، پس به تأمل و درنگ بپردازید که خدا به آنچه مى کنید، باخبر است.» (انعام،۹۴)
به موجب آیه فوق، در زندگی جمعی معیار پذیرش همزیستی مسالمتآمیز است. همینکه کسی در ظاهر و صرفا با شعار سلام اعلان صلح، دوستی و آشتی کند، عضو جامعه محسوب است و هیچکس مجاز به تفحص و تفتیش قلبی او نیست.
از همه بالاتر به این آیه توجه کنید: «یا أیُّها الذین آمنوا ادخُلوا فی السّلم کافّه و لا تتّبعوا خُطوات الشّیطان إنّهُ لکُم عدو مُبین: اى کسانى که ایمان آورده اید، بدون هیچ اختلافى همگى تسلیم خدا شوید و زنهار گامهاى شیطان را پیروى مکنید که او براى شما دشمنى آشکار است.» (بقره، ۲۰۸)
مخاطب آیه مؤمنان هستند نه کافران؛ یعنی مؤمنان هم میتوانند کسانی باشند که داخل در «سلم» نباشند! بنابراین قرآن همه انسانها ـ اعم از مؤمن و کافر قلبی ـ را در زیست اجتماعی به طرف «سلم» دعوت کرده. سلم همان کلمهای است که من اسم فاعلش را استعمال کردم. شخص داخل در سلم را «مسالم» و یا مسلم گویند. مسالم یعنی کسی که به رغم آنچه در دل دارد، در زندگی روزمره به همزیستی مسالمتآمیز، همراه با آشتی گرویده است. مقابل او «محارب» است. محارب کسی است که با انسانها سر جنگ دارد، او باید دفع شود. به موجب این آیه حتی مؤمنی که دست به سلاح ببرد و اقدام به کشتن مردم نماید و از این رهگذر نظم اجتماعی را برهم زند، غیر مسالم است و به تعبیر محقق خراسانی مقاتل محسوب است، هرچند که از مؤمنین باشد.
چرا تقسیم شهروندان را به مؤمن و کافر به فقیهان منتسب شده و از فقیهان بزرگی امثال شخصیتهای نامبرده غفلت گردیده؟ فقیهانی مانند محقق حلّی، شهید ثانی، محقق خراسانی، سیدیزدی و آیتالله خوانساریها فتوایشان متروک و همه جامعه فقاهت متهم به سختگیری و سوءرفتار نسبت به دیگر ادیان شده است؟ آذر بیگدلی شاعر قرن ۱۲ هجری گفته است:
به شیخ شهر فقیری ز جوع برد پناه
بدان امید که از لطف خواهدش خوان داد
هزار مسأله پرسیدش از حلال و حرام
که گر جواب ندادی، نخواهمت نان داد
نداشت قدرت پاسخ فقیر و شیخ
ببرد آبش و نانش نداد تا جان داد
عجب که با همه دانایی، این نمیدانست
که حق به بنده نه روزی به شرط ایمان داد
من و ملازمت آستان پیر مغان
که جام می به کف کافر و مسلمان داد
فقیهان شیعی پیرو مولایشان علی بن ابیطالب(ره) هستند که برای رعایت حقوق شهروندان در نامه به مالک اشتر فرمود: «و اشعر قلبک الرّحمه للرّعیّه، و المحبه لهم، و اللُطف بهم: مهربانی با مردم را پوشش دل خویش قرار ده، و با همه دوست و مهربان باش.
و لا تکوننّ علیهم سبُعا ضاریا تغتنمُ اکلهُم، فانّهم صنفان: اما اخٌ لک فی الدّین، او نظیرٌ لک فی الخلق: مبادا هرگز چونان حیوان شکاری باشی که خوردن آنان را غنیمت دانی، زیرا مردم دو دستهاند: یا در دین با تو برادرند، و یا در آفرینش با تو برابرند.
یفرطُ منهمُ الزّلل، و تعرضُ لهُمُ العللُ، و یؤتی علی ایدیهم فی العمد و الخطا، فاعطهم من عفوک و صفحک مثل الذی تُحبُّ و ترضی ان یُعطیک اللهُ من عفوه و صفحه: اگر گناهی از آنان سر میزند، یا علتهایی بر آنان عارض میشود، یا خواسته و ناخواسته اشتباهی مرتکب میگردند، آنان را ببخشای و بر ایشان آسان گیر، آنگونه که دوست داری خدا تو را ببخشاید و بر تو آسان گیرد.
فانّک فوقهُم، و والی الامر علیک فوقک، و اللهُ فوقُ من ولّاک! و قد استکفاک امرهُم، و ابتلاک بهم: همانا تو زبردست آنانی، و امام تو از تو بالاتر است، و خدا بر آن کس که تو را [به فرمانداری مصر] گماشت، والاتر است، که انجام امور مردم را به تو واگذارده و آنان را وسیله آزمون تو قرار داده است.»
چند مسأله باقی میماند که با توجه به مراتب فوق لازم به بازخوانی فقهی است؛ ولی این مقال جای طرحش نیست. از جمله مسأئلی مانند «استرقاق» و اخذ «جزیه» و نحوه پرداخت آن که نگارنده نظری خاص در این مسائل دارد و در جای خود به تفصیل نگاشته است
*اطلاعات/ آیت الله سید مصطفی محقق داماد
نظر شما