twitter share facebook share ۱۴۰۰ مرداد ۲۶ 1371

فراز ششم: لَقَدْ خَشِیتُ عَلَیْکُمْ أَیُّهَا الْمُتَمَنُّونَ عَلَى اللَّهِ أَنْ تَحُلَّ بِکُمْ نَقِمَهٌ مِنْ نَقِمَاتِهِ

سخن در فراز ششم خطبه امام حسین(ع) در نقد و بررسی عملکرد عالمان دین در برابر نابسامانی‌های اجتماعی ا‌ست. موضوع این بخش از سخنان حضرت، این‌ است که علماء توقع و انتظار آن را دارند که در پیشگاه الهی از قرب و منزلت برخوردار باشند ولی حضرت آن‌ها را نسبت به چنین خیال خامی تخطئه می‌کنند و می‌فرمایند رویه‌ و رفتار شما نه‌تنها تناسبی با بهشت الهی ندارد بلکه این رفتار متناسب با عذاب الهی ا‌ست و بترسید که عذاب الهی گریبان شما را بگیرد: حضرت فرمودند: «لَقَدْ خَشِیتُ عَلَیْکُمْ أَیُّهَا الْمُتَمَنُّونَ عَلَى اللَّهِ أَنْ تَحُلَّ بِکُمْ نَقِمَهٌ مِنْ نَقِمَاتِهِ» من نگران آن هستم که نقمتی از نقمت‌های الهی و عذابی الهی به‌سراغ شما بیاید.

اهمیت وظیفه اجتماعی نخبگان

اگر فرض کنیم که مخاطبان این سخن شخصاً افراد فاسدی نیستند، آن‌وقت با این سؤال مواجه می‌شویم که چرا امام حسین(ع) به کسانی که عالم و دانشمندند و در میان مردم نام نیک دارند و به‌ خیرخواهی شناخته می‌شوند، وعده‌ی جهنم می‌دهند و آینده‌ی خطرناکی را برای آن‌ها پیش‌بینی می‌کنند؟ پاسخ این ا‌ست که این عالمان و دانشمندان هرچند از نظر فردی، انسان‌های خوبی بودند اما به‌لحاظ اجتماعی، تکالیف و وظایف خود را به‌درستی عمل نکرده‌اند و این تضاد بین رفتار شخصی و رفتار عمومی باعث هلاکت آن‌ها می‌شود.

در این فراز ششم، حضرت عملکرد آن‌ها را از نظر اجتماعی مورد بررسی قرار می‌دهند تا معلوم شود با چه معیارها و شاخص‌هایی درباره‌ی رفتار دیگران (به‌خصوص علماء و نخبگان) می‌توان داوری کرد؟ ما معمولاً براساس معیارهای فردی درباره‌ی افراد نظر می‌دهیم. وقتی می‌گوییم شخصی خوب است، یعنی به وظایف شخصی خود عمل می‌کند. وظیفه‌ شخص، نماز، روزه، حج، خمس، زکات و… است. اما این داوری، یک داوری یک‌جانبه و ناقص است چون برای داوری درباره‌ی افراد باید به جنبه‌ی دیگری هم توجه کرد و آن این ا‌ست که آیا این انسان فرهیخته، وظایف خود در قبال دیگران را هم به‌درستی انجام می‌دهد؟

اعتراض امام حسین(ع) در این سخنرانی به علماء و دانشمندان، به این دلیل نیست که مثلا شما اهتمام به نماز یا روزه ندارید یا مواظب زبان یا چشم خود نیستید. این‌ها داوری‌هایی‌ در قلمرو دینداری شخصی‌ است.‌ آن‌چه که حضرت مطرح می‌کنند، این ا‌ست که عالم دین مسئولیت اجتماعی هم دارد، آیا به ‌اقتضاء این مسئولیت عمل می‌کند؟

اقتضائات این مسئولیت اجتماعی برای علماء دین چیست و چه توقع و انتظاری از عالمان دین در قبال مردم وجود دارد؟ برخی فکر می‌کنند توقع و انتظار از عالم دین، این ا‌ست که به خدمات اجتماعی اقدام کند. البته خدمات اجتماعی برای هر انسانی، یک فضیلت و ارزش است و اگر عالم دین هم به آن اقدام کند، کار ارزشمندی انجام داده است. اما آن وظیفه‌ی اختصاصی و ویژه‌ای که برعهده‌ی دانشمندان و نخبگان قرار دارد، امر دیگری ا‌ست و امام حسین(ع) آن تکلیف ویژه را مطرح می‌کنند.

آن تکلیف ویژه این ا‌ست که عالمان دین در برابر نابسامانی‌هایی که وجود دارد (به‌خصوص آن‌جایی که پای تضییع حقوق مردم در میان است) چگونه عمل می‌کنند؟ امام حسین(ع) وقتی می‌خواهند عالمان دین را مورد ارزیابی قرار دهند و آسیب‌شناسی نسبت به این طبقه داشته باشد، براساس این معیار قضاوت می‌کند که در مواجهه‌ با درد مردم چه موضعی در میان عالمان دین وجود دارد و آیا همان‌گونه که برای درد خود فریاد برمی‌آورد، برای درد مردم هم فریاد برمی‌آورد؟

شاخص‌های ارزیابی نخبگان

شاخص‌هایی برای این ارزیابی در بیان نورانی امام حسین(ع) وجود دارد:

یک شاخص کلی و عمومی این ا‌ست که آیا عالم دین نسبت به پایمال شدن احکام الهی حساسیتی دارد؟ این معیار، یک معیار بسیار کلی است و قلمرو بسیار گسترده‌ای دارد ولی با توضیحات حضرت مشخص می‌شود که امام حسین(ع) در میان همه‌ی احکام الهی، نسبت به چند حکم اهمیت بیشتری قائل هستند و عملکرد علماء را از زاویه‌ی عمل کردن یا عمل نکردن به این چند مورد ارزیابی می‌کنند که یکی، مسأله‌ی مواجهه‌ی علماء و دانشمندان با مسأله‌ی کرامت انسان‌هاست این‌که اگر در جامعه، کرامت انسان‌ها نادیده گرفته می‌شود و حرمت انسان‌ها تضییع می‌شود، علماء دین در قبال آن چه موضعی دارند؟

شاخص بعد (که جنبه‌ی خاص و جزیی دارد) این ا‌ست که وقتی گروهی از مردم در فقر و محرومیت قرار می‌گیرند، علمای دین چه موضعی دارند؟ و شاخص آخر این‌که علماء چه ارتباطی با حاکمان جائر پیدا می‌کنند، به آن‌‌ها نزدیک می‌شوند یا از آن‌ها فاصله می‌گیرند؟

این‌ها ملاک‌هایی‌ است که امام حسین(ع) در اختیار ما قرار می‌دهند و خود حضرت هم وقتی‌ عملکرد علماء را مورد نقد و اعتراض قرار می‌دهند، براساس همین معیارهاست.

کرامت

مورد اول بحث کرامت است. این علماء نسبت به موقعیت و حفظ کرامت خود حساسیت دارند. اگر جایی وارد شوند که احترام شایسته‌ی آن‌ها وجود نداشته باشد، در چهره‌ی آن‌ها عکس‌العمل دیده می‌شود و اگر اعتراضی هم نکنند، دیگر آن‌جا نخواهند رفت و با آن شخص ارتباط نخواهند داشت اما آیا همین حساسیت را نسبت به حفظ کرامت مردم عادی و توده‌های مردم هم دارند؟ حضرت می‌فرمایند: «بَلَغْتُمْ مِنْ کَرَامَهِ اللَّهِ مَنْزِلَهً فُضِّلْتُمْ بِهَا» شما علماء، به‌عنوان این‌که عالم دین هستید، احترام و کرامتی در میان مردم پیدا کردید. به‌دلیل این‌که انتساب به خدا پیدا کرده‌اید، لباس دین به تن کرده‌اید و خود را به‌عنوان وارثان انبیاء معرفی کرده‌اید، منزلت و موقعیتی برای خودتان به‌دست آوردید. حضرت نمی‌فرمایند که این نباید باشد، نه؛ احترام به علماء دین، درواقع احترام به دین و احترام به مکتب است. آن‌چه جای گلایه دارد، این ا‌ست: «وَ مَنْ یُعْرَفُ بِاللَّهِ لَاتُکْرِمُونَ» شما حرمتی برای مردم عادی قائل نیستید.

«کرامت» در کلام اباعبدالله الحسین(ع) یک محور اساسی‌ است.

پایه‌ی مسأله‌ این ا‌ست که آیا ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که اساس رفتار با شهروندان براساس حفظ کرامت آن‌هاست؟ این کرامت می‌تواند خود را در همه‌ی جامعه‌ نشان دهد. اگر بیماری مراجعه می‌کند و نمی‌تواند هزینه‌ی درمان خود را بپردازد و امکانات کافی برای رسیدگی به بیمار وجود ندارد و به‌جای این‌که در تخت بیمارستان با امکانات کافی به او رسیدگی شود، باید در کنار بیمارستان و در فضای سبز بیمارستان استراحت کند، آیا این با کرامت انسان سازگار است؟ اگر وسیله‌ی حمل و نقل عمومی به شکل مطلوبی نباشد با کرامت انسانی سازگار است؟ اگر حقوقی که به یک شخص داده می‌شود، کفاف زندگی آبرومندانه‌ی او را نمی‌دهد، آیا این با کرامت انسان سازگار است؟ متأسفانه کرامت را تقلیل و تنزل دادیم به این‌که از توده‌های مردم تعریف و تمجید صورت بگیرد! لفظ و حرف که برای مردم کرامت به‌وجود نمی‌آورد و کرامت‌ساز نیست. واقعیت‌های زندگی است که نشان می‌دهد که آیا مردم زندگی توأم با کرامت دارند؟

امام حسین(ع) می‌فرمایند: ای علماء، ای بزرگان، ای نخبگان جامعه! چگونه‌ است که نسبت به حفظ کرامت خود حساسیت دارید و اگر کسی کمترین بی‌ادبی نسبت به شما داشته باشد، شکایت و پیگیری قانونی و مجازات هست اما اگر نسبت به دیگران، چنین رفتاری وجود داشته باشد اعتنایی نمی‌شود و پیگیری وجود ندارد. شما به کرامت خود اهمیت می‌دهید «وَ أَنْتُمْ بِاللَّهِ فِی عِبَادِهِ تُکْرَمُونَ» ولی نسبت به بندگان خدا چنین کاری را انجام نمی‌دهید و وظیفه‌ی خود را نسبت به بندگان خدا چنین نمی‌شناسید «مَنْ یُعْرَفُ بِاللَّهِ لَاتکْرمُونَ» چرا آن‌ بندگان خدا، نباید مورد کرامت الهی قرار بگیرند و شما احترام آن‌ها را حفظ کنید؟

مشابه این کلام امام حسین(ع) در نهج البلاغه(خطبه۱۱۷) از امیرالمؤمنین علی‌(ع) هم دیده می‌شود. آن‌جا هم حضرت این مطلب را دارند که «تَکْرُمُونَ بِاللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ» مردم شما را احترام می‌کنند و کرامت شما را حفظ می‌کنند و حریم شما را حفظ می‌کنند البته به‌خاطر خدا، نه صرفاً به‌خاطر شخص خودتان. ولی درعین‌حال: «وَ لَاتُکْرِمُونَ اللَّهَ فِی عِبَادِهِ» شما نسبت به بندگان خدا، وظیفه‌ی حفظ کرامت را انجام نمی‌دهید. یک دوگانگی در شخصیت شما وجود دارد

شکسته شدن عهد الهی

آن شاخصی که جنبه‌ی عمومی دارد، این ا‌ست که حضرت فرمودند: «وَ قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللَّهِ مَنْقُوضَهً فَلَاتَفزعُونَ» شما می‌بینید که در جامعه عهد و پیمان الهی نقض می‌شود اما اعتراض و فزعی ندارید در حالی‌که نسبت به امور شخصی خودتان حساسید: «وَ أَنْتُمْ لِبَعْضِ ذِمَمِ آبَائِکُمْ تَفزَعُونَ» اگر حریم خانواده‌ و نیاکان خودتان شکسته شود، عکس‌العمل نشان می‌دهید و اعتراض می‌کنید. «وَ ذِمَّهُ رَسُولِ اللَّهِ مَحْقُورَهٌ» چرا برای خود اهمیتی قائلید که این اهمیت را برای حکم خدا، برای خاندان پیغمبر و برای سنت پیغمبر قائل نیستید؟ بنا بود شما عالم دین و دین‌محور باشید، درحالی‌که شما خودمحور هستید، نه خدامحور و دین‌محور. دنبال منافع خودتان هستید و براساس منافع خود حرکت می‌کنید. آن‌جا که سکوت می‌کنید برای خودتان است، آن‌جا که حرف می‌زنید آن‌هم باز به‌لحاظ منافع خودتان است. درحالی‌که انسان موحد خود را در برابر حق‌تعالی می‌بیند و در برابر حقیقت خود را متعهد و مسئول می‌بیند.

محرومیت محرومان

می‌توان گفت که شاخص بعد، توضیحی برای شاخص قبل هم به‌حساب می‌آید و از نظر ترکیب ادبی هم می‌توان همین را ادعا کرد و با این شاخص، حضرت توضیح می‌دهند که آن عهد و پیمانی را که به آن وفادار نیستید، چیست؟ «وَ الْعُمْیُ وَ الْبُکْمُ وَ الزَّمنَی فِی الْمَدَائِنِ مُهْمَلَهٌ لَاتَرْحَمُونَ». آن عهد و پیمان، عهد و پیمانی ا‌ست که نسبت به محرومان و ناتوانان و ضعیفان دارید. این‌ها در جامعه رها شدند، کسی از آن‌ها حمایت و جانب‌داری نمی‌کند و شما هم پیگیر کار آن‌ها نیستید. «وَ الْعُمْیُ» عده‌ای از مردم نابینایان هستند و در اثر نابینایی نمی‌توانند کار و اشتغال و درآمدی داشته باشند و این‌ها در جامعه رها هستند. «وَ الْبُکْمُ» عده‌ای دیگر هم به دلیل اینکه نمی‌توانند حرف بزنند و بشنوند، در فعالیت‌ها حضور ندارند و در زندگی‌شان با اختلال مواجه هستند. گروه سوم از ناتوانان: «وَ الزَّمنی». زمنی کسانی هستند که بیماری طولانی پیدا می‌کنند که گاهی ما از آنها به افراد «زمین‌گیر» تعبیر می‌کنیم. حضرت می‌فرمایند این گروه‌ها و مانند این افراد (از افراد ناتوان و ضعیف که نیازمند به حمایت و رسیدگی هستند)، شما با جایگاهی که دارید برای این‌ها کاری نمی‌کنید: «وَ لَا فِی مَنْزِلَتِکُمْ تَعْمَلُونَ». اگر افرادی هم به این‌ها رسیدگی می‌کنند شما درباره‌ی آن‌ها کوتاهی می‌کنید و حمایتی از آن افراد نیکوکار ندارید: «وَ لَا منْ عَمَلٍ فِیهَا تُعینُونَ».

امیرالمؤمنین علی(ع) این موضوع را در خطبه‌ی شقشقیه‌ به‌عنوان یک پیمان از طرف خدا برای علماء مطرح فرموده‌اند: «أخَذَ اللّه ُ مِن العُلَماءِ أن لایُقارُّوا على کِظَّهِ ظالِمٍ و لا سَغَبِ مَظلومٍ». این همان «سغب مظلوم» است. گاهی مسأله و مشکل ضعیفان، گرسنگی ا‌ست و گاهی هم ناتوانی و بیماری است که نیازمند به حمایت هستند. اشکال حضرت به علماء این ا‌ست که علماء چگونه با مسأله‌ی فقر و محرومیت برخورد می‌کنند و چه مواجهه‌ای دارند؟ ممکن است یک عالم دین بگوید که من به‌لحاظ شخصی، مکنت و قدرت مالی ندارم که بتوانم این‌گونه مشکلات را حل کنم. حضرت هم نمی‌خواهند بفرمایند که عالمان دین لزوما باید از چنین قدرت مالی و اقتصادی برخوردار باشند. مسأله این ا‌ست که آیا اساساً فقر و محرومیت برای عالمان دین، مسأله به‌حساب می‌آید؟ اگر برخی از معاصی و گناهان در جامعه دیده شود، عالم دین فریاد می‌زند که در فلان مراسم، در فلان پارک، در فلان باشگاه، در کنار دریا و… گناه و معصیت می‌شود، ایها الناس به داد دین برسید! بسیار خوب؛ این هست اما این‌جا امام حسین (ع) می‌خواهند بفرمایند که اگر عالم دین، انسان‌هایی را در فقر و فلاکت و محرومیت دید، آیا جزع و فزع می‌کند؟ دردش می‌آید؟ آیا این‌جا نباید رگ غیرت دینی بیرون بزند؟ آیا دین فقط و فقط در حوزه‌ی همان مسائل خاص است؟ امام حسین(ع) می‌فرمایند عالم دین، آن کسی ا‌ست که در برابر این نابرابری‌های اجتماعی، فاصله‌های طبقاتی، در برابر این گروه‌ها و اقشاری که زیر خط فقر مطلق زندگی می‌کنند، موضع داشته باشد و حرف بزند. آن‌جایی که باید کار اثباتی انجام دهد حمایت کند، آن‌جایی که باید قبح این موضوع را مطرح کند که این ننگ است و با معیارهای اسلامی نمی‌سازد، این را بگوید. می‌گوید از من برنمی‌آید که بخواهم تشکیلاتی برای رفع این مشکلات تأسیس کنم و قدرت مالی ندارم، معذور است و تکلیف ندارد. اما آیا نمی‌تواند در خطبه و سخنرانی و نوشته‌ی خود اعلام کند که جامعه‌ای که چنین لکه‌های ننگینی دارد، جامعه‌ی اسلامی نیست و با اسلام نمی‌سازد؟ تردیدی نیست که این حداقل کاری‌ است که باید انجام بگیرد.

یادمان نرفته است که قبل از انقلاب، این بزرگوارانی که در سمت و سوی مبارزه با رژیم طاغوت بودند، همین‌ها را در سخنرانی‌ها و بیانیه‌ها برجسته می‌کردند که آقا! در کشور زاغه‌نشین داریم. حالا بسیاری از آن‌ افراد، بعد از انقلاب احساس وظیفه و مسئولیت نمی‌کنند برای این‌که این موضوعات را مطرح کنند. آن‌موقع فکر می‌کردند برای تخریب آن نظام، گفتن این مسائل لازم است و امروز برای حفظ این نظام، نگفتن آن واجب است.

ساخت‌وپاخت با حکومت!

شاخص دیگر و آخر: «وَ بِالادِهَانِ وَ الْمُصَانَعَهِ عِنْدَ الظَّلَمَهِ تَأْمَنُونَ». حضرت فرمودند با این شاخص هم شما محکوم هستید. شما اهل مداهنه با ظلمه هستید و در اثر مداهنه و ساخت‌وپاخت با حاکمان، دنبال این هستید که خودتان امنیت و آسایش داشته باشید. برای این‌که کسی مزاحمتی نسبت به شما نداشته باشد، باید تعریف و تمجید کنید، دعا کنید، باید در برخی از جلسات حضور داشته باشید. حضرت گریبان این مخاطبین را گرفته و مؤاخذه می‌کند که شما اهل مسامحه و مداهنه با ظلمه هستید.

بعد حضرت می‌فرمایند: مگر خداوند دراین‌باره دستور نداده است: «کُلُّ ذَلِکَ مِمَّا أَمَرَکُمُ اللَّهُ بِهِ مِنَ النَّهْیِ وَ التَّنَاهِی وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ» در همه‌ی این موارد که اشاره شد، خداوند دستور داده است و شما را برحذر داشته است که خودتان نباید انجام دهید و هم دیگران را باید نهی کنید ولی شما تکالیف خودتان را کنار گذاشتید غفلت می‌کنید، غفلت عالمانه و عامدانه.

بزرگترین مصیبت!

بعد حضرت آب پاکی را روی دست این‌ها ریختند و فرمودند که در جامعه‌ی اسلامی بزرگ‌ترین مصیبت شمایید! معاویه سرکار است، یزید هست، این‌همه افراد فاسد و ظالم در جامعه وجود دارند و این‌همه ظلم اتفاق می‌افتد ولی حضرت فرمودند: «وَ أَنْتُمْ أَعْظَمُ النَّاسِ مُصِیبَهً» شما هستید که بزرگ‌ترین مصیبت برای جامعه اسلامی هستید چون شما جای عالمان واقعی را گرفتید. اگر عالم واقعی بودید و وظیفه‌تان را درست انجام می‌دادید، این اتفاقات در جامعه نمی‌افتاد: «وَ أَنْتُمْ أَعْظَمُ النَّاسِ مُصِیبَهً لِمَا غُلِبْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ مَنَازِلِ الْعُلَمَاءِ» اگر لباس دین‌ به تن نداشتید و مثل بقیه مردم سکوت می‌کردید، ساخت‌وپاخت می‌کردید و… به خودتان مربوط بود اما الان بر صندلی علماء نشستید و منزلت آن‌ها را به‌دست آوردید و در این‌ جایگاه قرار گرفتید و این لباس را به تن کردید و این عنوان را برای خودتان انتخاب کرده‌اید، لذا شما بزرگ‌ترین مصیبت هستید. «لَوْ کُنْتُمْ تَشعُرونَ» بزرگ‌ترین مصیبت، مصیبت شماست اگر می‌فهمیدید. نمی‌دانید چه خیانتی مرتکب می‌شوید و چه ضربه‌ای به دین وارد می‌کنید. ای کاش می‌دانستید که چه لطمه‌ای به خود و چه آسیبی به دین خدا وارد می‌کنید.

شبیه این فرمایشات در نهج البلاغه(خطبه۱۰۶) هم هست که «وَ قَدْ بَلَغْتُمْ مِنْ کَرَامَهِ اللَّهِ تَعَالَى لَکُمْ مَنْزِلَهً تکْرمُ بِهَا إِمَاؤُکُمْ وَ تُوصَلُ بِهَا جِیرَانُکُمْ … وَ قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللَّهِ مَنْقُوضَهً فَلَاتَغْضبُونَ وَ أَنْتُمْ لِنَقْضِ ذِمَمِ آبَائِکُمْ تَأْنفُونَ … فَمَکَّنْتُمُ الظَّلَمَهَ مِنْ مَنْزِلَتِکُمْ وَ أَلْقَیْتُمْ إِلَیْهِمْ أَزِمَّتَکُمْ وَ أَسْلَمْتُمْ أُمُورَ اللَّهِ فِی أَیْدِیهِمْ.» شمایید که ظالمان را در جایگاه خود قرار دادید. شمایید که کار را به دست آن‌ها دادید. سکوت کردید، مماشات کردید و چنین خطری در جامعه اتفاق افتاد.

فراز هفتم: أَنْتُمْ أَعْظَمُ النَّاسِ مُصِیبَهً لِمَا غُلِبْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ مَنَازِلِ الْعُلَمَاءِ

محور اصلی فراز هفتم تحلیل این نکته است که علماء، دانشمندان و نخبگان جامعه، جایگاه واقعی خود را از دست داده‌اند و نمی‌توانند نقش‌آفرینی کنند. اما چرا چنین اتفاقی در جامعه‌ی اسلامی افتاده است و برای جبران این خسارت چه باید کرد؟

منزلتِ از دست رفته!

حضرت این‌طور فرمودند: «أَنْتُمْ أَعْظَمُ النَّاسِ مُصِیبَهً لِمَا غُلِبْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ مَنَازِلِ الْعُلَمَاءِ» مصیبت شما علماء و دانشمندان امت، از همه‌ی مردم بزرگ‌تر و سنگین‌تر است چون شما منزلت واقعی علماء را از دست داده‌اید و در جایگاه علماء دین نیستید. از یک‌سو عالمید و از سوی دیگر موقعیت عالم را در جامعه ندارید. به‌لحاظ فردی عالمید (یعنی علم و دانش کسب کرده‌اید) ولی به‌لحاظ اجتماعی نمی‌توانید نقش یک عالم را  ایفا کنید.

تحلیل حضرت، بسیار تحلیل دقیق و جالبی ا‌ست که چگونه یک فرد عالم در منزلت یک فرد جاهل قرار می‌گیرد و در جامعه، علم او به‌طورکلی نقش و اثر خود را از دست می‌دهد.

جایگاه و منزلت علماء

مگر منزلت عالم چیست که این مخاطبان حضرت (از صحابه و تابعین)، آن منزلت را از دست داده‌اند؟ معیاری که حضرت برای منزلت علماء بیان فرمودند، این است: «وَ ذَلِکَ بِأَنَّ مَجَارِیَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْکَامِ عَلَى أَیْدِی الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ الْأُمَنَاءِ عَلَى حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ» منزلت واقعی علماء این ا‌ست که علماء در جامعه نقش‌آفرین باشند، بر امور جامعه تأثیرگذار باشند، بتوانند هدایت کنند و در واقع از احکام و ارزش‌های الهی به‌عنوان امین‌هایی که از وصف امانت‌داری برخوردار هستند، صیانت کنند. ولی الان شما چنین نقشی ندارید و «مَجَارِیَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْکَامِ» دست شما نیست و شما را حذف کردند. حذف فیزیکی و ترور نشدید، حذف علمی هم نشدید (درس دارید، شاگرد و تألیف دارید) اما حذف اجتماعی شدید یعنی نمی‌توانید نقش خود را در جامعه ایفا کنید. عالم واقعی، عالمی ا‌ست که در جامعه تأثیرگذار است و می‌تواند جلوی انحرافات و مظالم را بگیرد و جریان‌ساز باشد اما شما که چنین نقشی ندارید و شما را حذف کرده‌اند. «ذَلِکَ بِأَنَّ مَجَارِیَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْکَامِ» تعلیل برای جمله‌ی قبل است. شما مغلوب شدید و جایگاه خود را از دست دادید زیرا جایگاه عالم این ا‌ست که نبض جامعه به دست او باشد، اشاره‌ی او کارساز باشد، مورد‌توجه و اعتناء مردم قرار بگیرد، شما که امروز چنین نقشی در جامعه ندارید.

ربودن منزلت و جایگاه عالم دین

«فَأَنْتُمْ الْمَسْلُوبُونَ تِلْکَ الْمَنْزِلَهَ» شما این منزلت و موقعیت را از دست داده‌اید و آن را از شما ربوده‌اند («مسلوب» کسی ا‌ست که چیزی را از او گرفته‌اند و ربوده‌اند). آن‌چه در طول تاریخ برای دستگاه ظلم مزاحمت دارد، نقش اجتماعی ا‌ست و اگر هم شخص حذف فیزیکی می‌شود یا برای او محدودیت به وجود می آید به‌خاطر این‌ است که این نقش از بین برود و الا کسی با سواد و درسش، مخالفت و دشمنی ندارد.

البته بسیاری از اوقات، عالِم احساس نمی‌کند چیزی را از او دزدیده‌اند و منزلت خود را از دست داده است چون اصلاً توجه به منزلت عالم ندارد. فکر می‌کند همین‌که می‌تواند مسجد برود، امامت جماعت دارد و بعد از نماز جماعتش برای مردم مسأله می‌گوید، کار خودش را انجام می‌دهد و بیشتر از این توقع و انتظاری ندارد و دعاگوی همه هم هست که الحمدلله وضع عالمان دین خوب است و اگر حکومت‌، توجه و التفاتی هم به او داشته باشند و دست نوازشی هم بر سر او بکشند و به او کمکی هم کند، که دیگر عالی می‌شود! شخصی مانند اباعبدالله الحسین(ع) با آن بینش عمیق و با آن روشن‌بینی اجتماعی، لازم است تا به این افراد بفهماند (اگر بفهمند) که شما منزلت دیگری دارید و آن منزلت را از شما ربوده‌اند، و آن منزلت این ا‌ست که عالم دین می‌تواند در جامعه نقش ایفا کند، می‌تواند در نحوه‌ی سلوک مردم و در نحوه‌ی سلوک حکمرانان نقش داشته باشد. وضع اقتصاد، معیشت و حقوق مردم و… می‌تواند تحت‌تأثیر نقش‌آفرینی عالمان و نخبگان باشد که خود حضرت در فرازهای قبل فرمودند.

چگونگی ربودن منزلت علماء

یک سؤال این ا‌ست که چرا این ظلم و تعدی و ربودن نسبت به منزلت علماء اتفاق می‌افتد و علماء را از جایگاه خود ساقط می‌کنند؟ این اسقاط یک علت بیرونی دارد که آن علت فاعلی‌ و همان دستگاه ظلم است که تخریب می‌کنند و ساقط می‌کنند ولی علاوه بر آن مبدأ فاعلی، یک علت درونی و یک مبدأ قابلی هم دارد یعنی یک زمینه‌ها و نقطه‌ضعف‌هایی در خود علماء و دانشمندان وجود دارد، که با توجه به آن، منزلت‌ آن‌ها را می‌گیرند و ساقط‌شان می‌کنند و حضرت در ادامه، این نکته و علت درونی را بیان می‌فرمایند.

علت اول: فاصله گرفتن از حق

حضرت می‌فرمایند: «وَمَا سُلِبْتُمْ ذَلِکَ إِلَّا بِتَفَرُّقِکُمْ عَنِ الْحَقِّ». علت اول این ا‌ست که شما علماء به‌جای این‌که سراغ حق بروید، سراغ مسائل دیگر رفتید. همه‌ی نخبگان در جامعه و به‌خصوص عالم دین، اول باید سراغ حقیقت و دفاع از حقیقت بروند. اگر از حق و عدل دفاع کنند، در جایگاه و منزلت خود قرار می‌گیرند. ولی شما به‌جای این‌که از عدالت دفاع کنید و در برابر ظلم بایستید (که نقش اول عالم دین است)، به مسائل دست دوم و سوم پرداختید. درست است که بیگانه در این جهت تلاش کرده است اما بیگانه هم شما را با دست خودتان ساقط کرده و از چشم مردم انداخته است.

علت دوم: اختلاف

علت دومی که حضرت بیان می‌فرمایند این است: «وَ اخْتِلَافِکُمْ فِی السُّنَّهِ بَعْدَ الْبَیِّنَهِ الْوَاضِحَهِ بعد از این‌که راه برای شما روشن است، بین خودتان تشتّت و تفرّق به‌وجود آمد. نیروی شما به‌جای این‌که دربرابر حاکم جائر قرار بگیرد و مصرف شود و در یک جهت باشد، صرف خنثی شدن نیروی دیگری شد و هم‌دیگر را متلاشی کردید. نظر واحد و راهکار واحد ندارید و هرکدام برای خودتان، یک اجتهاد و یک استنباط دارید. از نظر علمی، استنباط‌های مختلف و اجتهادهای گوناگون خیلی خوب است ولی در سطح جامعه مردم از شما راهکار می‌خواهند، باید استنباط‌های خودتان را منقح کنید و سنت را برای مردم به‌صورت واضح و روشن بگویید، درحالی‌که این‌قدر بین شما اختلاف و پراکندگی وجود دارد که مردم می‌گویند: هرکدام‌شان یک حرفی می‌زنند! این موجب می‌شود تا منزلت خود را از دست بدهید. البته گاهی اوقات، همان حاکمان جامعه اختلاف‌افکنی می‌کنند و با عوامل و دست‌های مرموزی که دارند اختلاف به‌وجود می‌آورند.

راهکار برای بازگشت به منزلت از دست رفته!

مسأله‌ی چهارمی که امام حسین(ع) در این فراز مطرح می‌فرمایند این است که چگونه علماء مجدداً به آن منزلت و جایگاه از دست رفته، برگردید؟ یک شرط اساسی دارد و آن این‌که باید صبر و استقامت داشته باشید و درد و رنجی را که بر شما تحمیل می‌کنند، بپذیرید. باید عافیت‌طلبی را کنار بگذارید و استقامت کنید. نظام‌های جبّار حاکم، از این‌که علمای دین، شخصیت‌های حرّ، آزاده و شجاعی باشند و در میان مردم تأثیرگذار باشند، نگران هستند و می‌خواهند این گروه نخبگان را در جامعه حذف کنند یا در مشت خودشان بگیرند که هرچه را که خواستند، به‌ آن‌ها القاء کنند و بگویند: این را بگو، این موضع‌گیری را داشته باش، او هم بگوید: چشم!

حضرت فرمودند: «وَ لَوْ صَبَرْتُمْ عَلَى الْأَذَى وَ تَحَمَّلْتُمُ الْمَئُونَهَ فِی ذَاتِ اللَّهِ کَانَتْ أُمُورُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ تَرِدُ» اگر شما بر اذیت‌ و آزارها صبر کردید (این مسیر یک مسیر سختی است، ممکن است زندان داشته باشد، تبعید داشته باشد، حصر داشته باشد، فشار داشته باشد و…) و هزینه‌ها و سختی‌های آن را در راه خدا تحمل کردید، مسیر امور به شما برمی‌گردد. مردم به شما برمی‌گردند و به شما اعتماد می‌کنند و امور الهی در اختیار شما قرار می‌گیرد. بحث فقهی نیست، بحث اجتماعی ا‌ست که چگونه شما تنزل کردید و چگونه می‌توانید بار دیگر به آن جایگاه برگردید. «کَانَتْ أُمُورُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ تَرِدُ وَ عَنْکُمْ تَصْدُر وَ إِلَیْکُمْ تَرْجعُ» امور جامعه به شما برمی‌گردد و از شما صادر می‌شود. یعنی شما در جایگاه مرجعیت واقعی قرار می‌گیرید نه مرجعیت صرفاً برای این‌که یک حکم کلی را درباره‌ی نماز و روزه بگویید. مسیر امور اجتماعی به‌دست شما قرار می‌دهد. ولی حضرت می‌فرمایند این اتفاق نیفتاده و نمی‌افتد! چون شما به‌جای این‌که مقاومت کنید و بایستید و هزینه‌های آن را بپردازید، خودتان به‌ دست خودتان منزلت خودتان را در مقابل جباران قربانی کردید و امور را به دست جباران و حاکمان سوء سپردید: «وَ لَکِنَّکُمْ مَکَّنْتُمُ الظَّلَمَهَ مِنْ مَنْزِلَتِکُمْ».

این نکته‌ی خیلی مهمی است! افتخار شیعه و ماهیت و حیات حوزه در طول بیش از هزار سال (از آن زمانی‌که شیخ طوسی(ره) حوزه‌ی نجف را تأسیس کرد تا بعد که حوزه‌های دیگر مثل حله، اصفهان و قم تأسیس شد)، به این بوده است که علمای شیعه از استقلال برخوردار باشند و همه‌ی تلاش حاکمان این بوده است که به‌گونه‌ای حکومت‌ها بتوانند این مراکز علم دین و علماء دین را مصادره کنند و در چنگ خودشان دربیاورند. امام حسین(ع) در این‌جا به صحابه و تابعین می‌فرمایند که شما اعتبار و جایگاهی داشتید و همه‌ی آن را به پای حاکمان جائر ریختید. این سرمایه‌ی اجتماعی، به این راحتی قابل ترمیم نیست و ده‌ها و صدها سال می‌گذرد تا آرام آرام این سرمایه‌ی اجتماعی شکل بگیرد.

اول سخن در این بود که منزلت شما را از شما ربودند، بعد حضرت تحلیل کردند که خود شما در پیدایش این وضع مقصر بودید و کوتاهی کردید. حالا حضرت می‌فرمایند: معلوم می‌شود که این فعل را اصلاً باید به خود شما نسبت داد: «إسْتسلَمْتُمْ أُمُورَ اللَّهِ فِی أَیْدِیهِمْ» شما امور الهی را به دست دیگران سپردید، خودتان کوتاهی کردید و تقصیر از ناحیه‌ی خود شماست.

جمله‌ای از این خطبه که در فقه وارد شد!

فراز هفتم از این خطبه‌ی نورانی اباعبدالله الحسین(ع) با فرازهای قبل و فرازهای بعد تفاوتی دارد. و آن این ا‌ست که از همه‌ی این خطبه‌ی نسبتاً طولانی، فقط یک جمله‌ی آن، مورد توجه فقهای ما قرار گرفته است و در فقه محل بحث و تحلیل قرار گرفته است. جملات دیگر این خطبه (که در کتب حدیثی بوده و هست)، مورد تحلیل فقهی و مورد استناد فقهی قرار نگرفته است. آن یک جمله‌، همین جمله‌ است: «وَ ذَلِکَ بِأَنَّ مَجَارِیَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْکَامِ عَلَى أَیْدِی الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ».

این جمله در فقه ما در طول دویست سال اخیر مورد توجه قرار گرفته است. از موقعی‌که مرحوم ملااحمد نراقی(ره) در کتاب عوائدالایام بحث ولایت فقیه را مطرح کرد و درصدد این برآمد که شواهد روایی را برای اثبات این موضوع جمع کند، یکی از روایاتی که به‌نظر او رسید برای این کار مطلوب و مفیدست، این جمله بود؛ فقهاء ولایت دارند چون امام حسین (ع) فرمود: «وَ ذَلِکَ بِأَنَّ مَجَارِیَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْکَامِ عَلَى أَیْدِی الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ» مسیر و جریان امور باید در اختیار علماء باشد و مقصود از علماء هم همان فقهاء و علمای‌ دین است پس فقهاء برای اداره‌ی امور جامعه معین شده‌اند و حکومت به‌ آن‌ها اختصاص دارد. این اشاره‌ای‌ است که در کلام مرحوم نراقی دیده می‌شود(عوائد الایام، ص۵۳۴). در همان زمان، عالم بزرگوار دیگر صاحب جواهر(ره) است که ایشان هم تعبیری دارد که نشان می‌دهد چنین برداشتی از این روایت داشته است(نک: جواهرالکلام، ج۲۵، ص۲۵۸). بعد از نراقی و صاحب جواهر، به طبقه‌ی بعد می‌رسیم که طبقه‌ی شیخ انصاری(ره) است، ایشان هم نگاه مثبتی به همین تحلیل دارد که ما می‌توانیم در بحث ولایت فقیه از این جمله‌ی امام حسین(ع) استفاده کنیم(نک: کتاب المکاسب، ج۳، ص۵۵۴). بعد نوبت به طبقات بعدی مثل مرحوم سید یزدی در تکمله العروه الوثقی می‌رسد که ایشان هم در بحث کتاب القضاء به این روایت استناد کردند و تعدادی از علمای دیگر.

اظهار تاسف!

اولاً باید اظهار تأسف کرد ‌که چرا چنین روایت و خطبه‌ای، با چنین مضامین بلندی (که درباره‌ی نقش و مسئولیت علماء است به‌خصوص در قبال حاکمان جور است)، به‌طورکلی مورد توجه و التفات علمای ما قرار نگرفته است؟ در دوره‌ی اخیر مثل مرحوم نراقی توجهی فقط به یک جمله آن داشته‌اند، آن یک جمله هم فقط در جهت این‌ است که حق ولایت را برای علماء اثبات کند. اما دو صفحه خطبه امام حسین(ع) که بحث تکالیف و مسئولیت‌های علماء است، مورد‌توجه و استناد قرار نگرفته است، با این‌که خطبه‌ی بسیار سنگینی ا‌ست. اگر این خطبه در تحف العقول است و تحف العقول اعتبار سندی ندارد ولی از این‌که مرحوم علامه مجلسی آن را نقل کرده و اعتماد کرده است، آن را می‌پذیریم و بسیاری از بزرگان هم یک چنین رویکرد مثبتی نسبت به این خطبه دارند.

اگر جمله «مَجَارِیَ الْأُمُورِ…» را در آن‌جایی که حقی را برای فقهاء اثبات می‌کند می‌پذیریم و قابل استناد است و اعتبار دارد، قاعدتاً باید بقیه‌ی جملاتش را هم بپذیریم؛ «غرم» و «غنم» با هم است. حق و تکلیف با هم است. اگر چنین منصبی برای فقهاء از این روایت استفاده می‌شود و امام حسین(ع) در مقام بیان آن هستند، حضرت آن مسئولیت‌های سنگین را هم فرمودند؛ حضرت سکوت و ترس علماء را هم محکوم کردند و اختلاف بین آن‌ها را هم مذموم دانستند.

به‌نظر می‌رسد اگر این خطبه در طول اعصار و قرون مختلف در میان علماء‌ ما زنده بود و مورد‌توجه بود، همین یک خطبه می‌توانست سرنوشت علمای دین و حوزه‌های علمیه را تغییر دهد.

ارتباط این جمله با ولایت فقیه

آیا این جمله «وَ ذَلِکَ بِأَنَّ مَجَارِیَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْکَامِ عَلَى أَیْدِی الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ» با بحث ولایت فقیه ارتباط دارد؟ این یک مسأله‌ی اختلافی ا‌ست. یک تفسیر، تفسیری ا‌ست که امثال صاحب جواهر و مرحوم نراقی دارند که بله، این «مجاری الامور» نشان می‌دهد که علماء از ناحیه‌ی شرع برای چنین مقام و موقعیتی (اداره‌ی جامعه و رهبری امت)، تعیین شده‌اند. تفسیر دوم، تفسیر عده‌ای از بزرگان مثل آخوند خراسانی(ره) و محقق اصفهانی(ره) است که مقصود از این «العلماء بالله» را ائمه(ع) می‌دانند که امام حسین(ع) در میان علماء (از صحابه و تابعین و…) گلایه و شکایت می‌کنند که شما نسبت به جایگاه ائمه(ع) کوتاهی کردید و این وضع و نابسامانی‌های جامعه، به‌خاطر این است که شما حق ائمه(ع) را رعایت نکردید. تفسیر سوم هم عده‌ای از بزرگان مثل میرزای نائینی(ره) فرمودند که «مجاری الامور» در مورد فقهاست اما نه مسئولیت حکومتی یا اجتماعی فقهاء، بلکه مسئولیت علمی و فقهی آن‌هاست. یعنی علماء وظیفه دارند که احکام الهی را به مردم به‌درستی برسانند و تبلیغ دین کنند چون در ادامه‌ روایت هست که: «الْأُمَنَاءِ عَلَى حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ» این‌ها انسان‌هایی امانت‌دار هستند و امانت حلال و حرام الهی است. علماء از کتاب و سنت، حلال و حرام را برمی‌دارند و باید این امانت را حفظ کنند و بدون تحریف، به مردم برسانند.

اما آن‌چه را که ما توضیح دادیم، تفسیر چهارم است که باید این جمله‌ی «مجاری الامور…» را با توجه به فرازهای قبل و بعد معنا کنیم چون این یک جمله از این خطبه است. باید ببینیم حضرت در چه فضایی فرمودند: «مَجَارِیَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْکَامِ عَلَى أَیْدِی الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ…» آن فضا را که ببینیم، مقصود را متوجه می‌شویم. آن فضا این ا‌ست که امام(ع) از علماء گلایه دارند پس مقصود از این علماء، ائمه(ع) نیستند. گلایه‌ حضرت این بود: «لِمَا غُلِبْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ مَنَازِلِ الْعُلَمَاءِ» منزلت علماء را از شما علماء ربوده‌اند؛ آن جایگاه رفیع نقش‌آفرینی و تاثیرگذاری در جامعه. بعد حضرت فرمودند چون اختلاف پیدا کردید، تأثیرگذاری را از دست دادید. حضرت فرمودند با صبر و تحمل و پایداری می‌توانید جبران کنید. این‌ها تحلیل اجتماعی است و حضرت واقعیت‌ها را بیان می‌کنند و نه بیان فقهی. حضرت نمی‌خواهند بفرمایند که از نظر فقهی، آیا ولایت برای فقهاء هست یا نیست. البته ممکن است ولایت فقهاء با دلیل دیگر باشد و آن را نفی نمی‌کند. بیان حضرت از آغاز تا پایان این خطبه، تحلیل وضع جامعه، نابسامانی‌های اجتماعی به‌خصوص فقر، محرومیت و فساد و نقشی که علماء در به‌وجود آمدن نابسامانی‌ها و حل آن دارند، است. فضای کلی این خطبه، فضای تبیین احکام شرعی نیست. این برداشت و تفسیری‌ است که با توجه به مجموع این خطبه به‌نظر بنده می‌رسد.

تفسیر آیت الله حائری یزدی

یکی از کسانی‌که همین برداشت را فرمودند و خوب هم توضیح دادند، آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی‌(ره) است. معمولاً در بحث ولایت فقیه کتاب البیع این روایات بحث می‌شود. متاسفانه این قسمت از کتاب مرحوم آقای حائری (که درس‌های مرحوم حاج شیخ و به قلم آیت الله اراکی است) چاپ نشده است. در جمهوری اسلامی این کتاب را چاپ کردند و این قسمت‌ها‌ را حذف کردند با اینکه بحث علمی است و روایات را معنا کردند. ولی خوشبختانه آن متن اصلی در دسترس است ولو چاپ نشده است. عبارت حاج شیخ عبدالکریم حائری(ره) را می‌خوانم که ثبت شود و دوستانی که دسترسی ندارند ببینند: «هو جزءٌ من روایه طویله فی تحف العقول عن مولانا أبی عبدالله الحسین(ع) فی مخاطبته بجمع من الصحابه و التابعین و توبیخه إیاهم علی التقاعد عن اظهار الحق حتی خرج عن ید أهله و أنهم السبب لذلک» این جمله از خطبه‌ی مفصل امام حسین(ع) است که برای صحابه و تابعین بیان کردند و آن‌ها را توبیخ کردند که چرا از اظهار حق و دفاع از حق کوتاهی می‌کنید؟ کوتاهی شما موجب این شده که انحراف در مسأله‌ی خلافت و امامت پیش بیاید. بعد می‌فرمایند: «و مَن لاحظ الروایه بتمامها یظهر له کمال الظهور أنّه(ع) لیس بصدد اعطاء المنصب للعلماء» اگر شما کل روایت را بخوانید، متوجه می‌شوید که حضرت نمی‌خواهند منصبی به فقهاء بدهند که حکومت حق فقهاء است. معنی هم ندارد خود امام حسین(ع) هستند و شرایطی نیست که بخواهند بفرمایند شما دارای منصب امامت هستید. خود امام(ع) هستند و جایی برای اعطاء منصب به دیگران نیست. پس مقصود چیست؟ می‌فرمایند: «إلا بیاناً للأمر الطبیعی من کونهم علماء مرهوبین فی الانظار محترمین المستلزم لمقبولیه کلمتهم» تعبیر ایشان این ا‌ست که حضرت می‌خواهند یک امر طبیعی را بازگو کند یعنی یک واقعیت اجتماعی را بیان می‌کنند. می‌فرماید شما می‌توانید در میان مردم نفوذ داشته باشید، شما در میان مردم احترام دارید و به‌دلیل این احترام و پشتوانه و سابقه، حرف شما در میان مردم می‌تواند تأثیرگذار باشد. اگر شما از این سرمایه استفاده کنید و به میدان بیایید، کارها دست شما خواهد بود. از این سرمایه‌ استفاده کنید، کارها اصلاح می‌شود: «فلو عملوا بوظیفتهم لجری جمیع الامور علی مجراها الواقعی و وُضع کل حق فی موضعه فکان مجاری هذه الامور بیدهم لکون اظهارهم السبب الاولی لذلک». این‌که حضرت فرمودند مجاری امور دست شماست، نه‌ این‌که الزاماً قدرت را به‌دست بگیرید و این منصب را به شما دادیم. نه؛ شما همان کاری را که باید یک عالم دین انجام دهد را انجام دهید، کارهای جامعه اصلاح می‌شود. مجاری امور شما هستید و با انجام نقش اجتماعی و تکلیفی که در این روایت برای علماء متعهد بیان شده است، می‌توانید اصلاح امور کنید. به‌تعبیر دیگر؛ کار دست شما هست، اما نه به شکل مستقیم که مسئولیت اجرایی برای شما تعریف شده باشد ولی قهراً شما نقش‌آفرینی می‌کنید و اصلاح امور صورت خواهد گرفت. مشی عملی‌ ایشان هم به همین سبک بود که معتقد بود اگر حوزه‌های علمیه، روحانیت و علمای دین، نقش واقعی خودشان را در جامعه ایفا کنند، مؤثر خواهند بود و علت برای اصلاح امور خواهند بود.

*شفقنا/ حجت الاسلام سروش محلاتی

نظر شما