چه اتفاقی برای ما افتاد؟ این سوالی است که اذهان مردم را در جهان اسلام و عرب به خود مشغول داشته است. شما این سوال را از ایران تا سوریه و از عربستان تا پاکستان و همچنین در کشور من لبنان می شنوید. ما گذشته متفاوتی داشتیم، در ترس دائمی از کشتارهای فرقه گرایانه به سر نمی بردیم، اوضاع سیاسی و اقتصادی در کشورهایمان متزلزل بود اما خبری از عدم رواداری مذهبی و جنگ های بی قاعده و پایان ناپذیر نبود. در گذشته هم کودتا و جنگ بود اما این ناامنی ها و بی ثباتی ها بالاخره در جایی مهار می شد و آینده نوید روزهای بهتری را می داد؛ ولی اکنون ما را چه شده است؟
کسانی که خیلی جوان هستند و خاطره ای از گذشته متفاوت جهان و کشورهای خود ندارند و نمی دانند که والدینشان در جوانی در شب های شعر پیشاور دور هم جمع می شدند، در میکده های بیروت درباره مارکسیسم بحث می کردند و در سواحل رود دجله در بغداد دوچرخه سواری می کردند، چنین علامت سؤالی هم در ذهن خود ندارند. همچنین برای کسانی که در غرب زندگی کرده و تصور می کنند افراط گرایی و خونریزی همیشه با جهان اسلام عجین بوده است، روبرو شدن با چنین سؤالی مایه شگفتی است. یافتن پاسخ این سؤال از آن جهت مهم است که بدون اینکه بفهمیم چه چیزی را از دست دادیم؟ و چگونه این اتفاق افتاد؟ و از همه مهمتر اینکه چگونه رقابت بین عربستان و ایران چنین نقش مهمی در ایجاد این شرایط ایفا کرد؟ در رقم زدن آینده ای بهتر ناکام می مانیم و درک ما از خاورمیانه ناقص خواهد ماند.
منطقه خاورمیانه در تاریخ معاصر خود شاهد نقطه عطف های بسیاری بوده است که می تواند چرایی فرور فتن ما را در این منجلاب توضیح دهد؛ از جمله این نقطه عطف ها پایان امپراتوری عثمانی و حمله آمریکا به عراق در سال 2003 است؛ اما هیچکدام از این رویدادها به تنهایی تصویر کاملی از اوضاع و احوال منطقه و چرایی ایجاد این شرایط ترسیم نمی کند. در عوض من نگاهی می اندازم به سال 1979 سالی که سه رویداد مهم در آن به وقوع پیوست: انقلاب ایران که با بازگشت آیت الله خمینی در ماه فوریه (بهمن) به تهران به اوج خود رسید، تصرف مسجد الحرام توسط یک گروه بنیادگرای اسلامی در ماه نوامبر و حمله شوروی به افغانستان در ایام کریسمس، حمله ای که موجب شد جهادی ها برای نخستین بار جولانگاهی برای خود بیابند و جالب آنکه از حمایت آمریکا هم برخوردار شوند. این رویدادها گرچه مستقل از یکدیگر بوده و به هم ارتباطی نداشت، اما ترکیب آنها باهم شرایط را به گونه ای به هم ریخت که دیگر هیچ چیز مثل قبل نشد و رقابت ایران و عربستان هم از این نقطه آغاز گشت.
پیش از این، ایران و عربستان در رقابت دوستانه ای با یکدیگر بودند و آمریکا در تحقق هدف خود برای مقابله با کمونیسم در منطقه، از کمک هر دو کشور استفاده می کرد؛ تا اینکه انقلاب ایران به وقوع پیوست. حکام عربستان در ابتدا، اسلامی بودن انقلاب و قانون اساسی جدید ایران که مبتنی بر قرآن بود را مورد تحسین قرار دادند، اما دیری نگذشت که ریاض متوجه واقعیت جدیدی شد: آیت الله خمینی که رهبری انقلاب ایران را بر عهده داشت، خاندان حاکم سعودی را بربر و شتر چران توصیف می کرد؛ مهمتر آنکه علیرغم شیعه بودن، طرح های بزرگی برای رهبری جهان اغلب سنی اسلام در سر می پروراند. این امر در عربستان که پادشاهش متولی مقدس ترین اماکن مسلمانان بود، احساس ناامنی ایجاد کرد. دو هفته محاصره مسجدالحرام نیز به شدت به وجهه پادشاهی عربستان در جهان اسلام آسیب وارد کرده بود و نشان می داد که آل سعود در نقش خود به عنوان متولی این مکان مقدس ناکام مانده اند. وقتی شوروی به افغانستان حمله کرد، ریاض فرصت را برای بدست آوردن اعتبار از دست رفته خود غنیمت شمرد و این کار را با کمک مالی و حمایت از گروههایی که آن زمان به نظر می رسید علیه کمونیسم مبارزه می کنند انجام داد؛ ضمن اینکه از این طریق با یک تیر دو نشان می زد و نیروی جوانان بنیادگرای کشور را متوجه نبرد در کشوری خارجی می کرد. اینگونه بود که رقابتی مخرب بر سر رهبری جهان اسلام آغاز شد که تاکنون ادامه دارد.
بنابراین هیچ رویدادی به اندازه رویدادهای سال 1979 این چنین جهان اسلام و عرب را دستخوش تغییرات عمیق و اساسی نکرده است. گرچه رویدادها و لحظات مهم دیگری نیز بودند که به شروع و پایان جنگ، برهم خوردن اتحادها و ایجاد جنبش های سیاسی جدید منجر شدند، اما رویدادهای سال 1979 نتایج بسیار بیشتری در بر داشت: در این سال روندی آغاز شد که جامعه اسلامی را دگرگون کرد و منجر به تغییرات فرهنگی و دینی بسیاری شد. این تغییرات ما را هم عوض کرد، خاطره جمعی و گذشته ای که ما را به هم پیوند می داد را از بین برد و کشورهای کثرت گرایی همچون مصر و پاکستان را بدل به کشورهایی خطرناک برای اقلیت های قومی و مذهبی نمود. این تغییرات از آنجا شکل گرفت که هم ایران و هم عربستان تلاش می کردند تا با صرف پول، تبلیغات و تغییر مذهب مردم، توده های بیشتری را پشت سر خود جمع کنند و در مقابل یکدیگر صف آرایی نمایند.
برای یافتن پاسخی به این سوال که چه شد و چه بر سر ما آمد؟ من از قاهره به بغداد و از تهران به استانبول سفر کردم و هرجا رفتم با سیل احساسات مردمی مواجه شدم که از تاثیر تحولات سال 1979 بر زندگی خود می گفتند. در پاکستان روزنامه نگار «ندیم فاروق» در گفتگو با من به رویدادهای دیگری که همان سال در کشورش به وقوع پیوست اشاره کرد: دیکتاتور جدید پاکستان «ضیاء الحق» که از سال 1977 بر اریکه قدرت نشسته بود، رهبر سابق کشور «ذوالفقار علی بوتو» را در آوریل 1979 اعدام کرد و قوانین اسلام را بر جمعیتی که اکثرا سنی مذهب بودند تحمیل نمود. ضیاء الحق مفتخر بود که در اسلامی کردن قوانین بر آیت الله خمینی پیشی گرفته است. در آن زمان بسیاری از رهبران منطقه می کوشیدند خود را در اهتمام به امور مذهبی از دیگران بهتر نشان داده و گوی سبقت را از یکدیگر بربایند. در مصر «ابتهال یونس» استاد ادبیات فرانسه و بیوه اندیشمند ترقی خواه اسلامی «نصر ابو زید» به من گفت که سالها طول کشیده که بفهمد چطور سال 1979 که مصر قرارداد صلح را با اسرائیل امضا کرد، نه تنها مسیر کشورش که کل زندگی او را تغییر داد: در آن سال او و شوهرش به تبعیدی بلند مدت فرستاده شدند زیرا موج عدم تحمل و مدارا در قبال دگراندیشان، مصر را فرا گرفته بود و ابوزید متهم به ارتداد شده بود.
دهه 1980 توأم با جنگ و برخوردهای نظامی بود: یکی جنگ ایران و عراق بود که شکاف و اختلاف بین ایران و جهان عربِ اغلب سنی را افزایش داد و دیگری جنگی بود که علیه شوروی در افغانستان جریان داشت و بذر خشونت های فرقه ای و جهاد در همین جنگ کاشته شد. افزایش اختلافات فرقه ای و تقسیم بندی تاریخی و کلامی بین شیعه و سنی از پیامدهای هر دو جنگ بود؛ اختلافی که بعد از حمله آمریکا به عراق در سال 2003 شتاب گرفت و در نهایت به خشونت های فرقه ای که مهمترین عامل جنگ افروزی در دوران معاصر است بدل شد.
دهه 1990 با جنگ های فرهنگی شناخته می شود؛ این جنگ های فرهنگی از خاکستر جنگ های نظامی دهه 80 به پا می خاست و نقشی تعیین کننده در تغییر شکل منطقه داشت. آغاز این دهه با فرمان آیت الله خمینی مبنی بر مهدورالدم بودن سلمان رشدی نویسنده کتاب آیات شیطانی همراه بود. امروزه در این ماجرا، تنها به فتوای آیت الله خمینی اشاره می شود، اما در واقع، داستان از زمانی آغاز شد که گروهی از فعالان محافظه کار سنی که با عربستان در ارتباط بودند، با کمک سفارت آن کشور در لندن، کمپینی علیه کتاب راه انداختند؛ این درحالی بود که در ایران کتاب آیات شیطانی به فارسی ترجمه شده و در معرض فروش بود. اما اشتیاق برای سوار شدن روی موج خشم و نارضایتی ای که از هند و پاکستان تا بریتانیا را در نوردیده بود، باعث شد که آیت الله خمینی فتوا دهد و به این ترتیب خود را به عنوان رهبر توده های مسلمان مطرح کند.
از طرف دیگر حجاب زنان نیز در این دهه تغییر کرد و طرز پوشش زنان عربستان که همان نقاب و عبایه بود گسترش یافت؛ حال آنکه این نوع پوشش، پیشتر در کشورهایی مثل مصر ناشناخته بود. دهها بازیگر زن محبوب و مشهور مصری لباس کوتاه را کنار گذاشتند و با تشویق و پرداخت پول از جانب سعودی های ثروتمند، نقاب بر چهره گذاشتند. درحالیکه سال 1985 تعداد کمی از کتاب های منتشر شده در مصر ماهیت مذهبی داشتند، تا سال 1995 می بینیم که 85% کتابهای موجود در نمایشگاه کتاب قاهره را کتاب های مذهبی تشکیل می دهند.
در لبنان با اقداماتی که ایران به منظور صدور انقلاب انجام داد، این کشور دستخوش تحولاتی شد؛ پوشش چادر بین زنان روستاهای شیعه نشین در حومه جنوبی بیروت گسترش یافت، درحالیکه پیشتر، فقط زنان بسیار محافظه کار و سنتی چادر می پوشیدند که اغلبشان همسران روحانیون بودند. بساط موسیقی و مغازه های فروش مشروبات الکلی در این مناطق بسته شد و شعار «همه ما خمینی هستیم» روی دیوارها نقش بست.
لذا می بینیم که در این دهه نشانه های بنیادگرایی، عدم رواداری مذهبی و نفرت پراکنی فرقه ای در کشورهای اسلامی افزایش یافت و همه اینها منجر به ایجاد شکل جدیدی از آگاهی جمعی[1] شد؛ آگاهی ای که هم اکنون توسط نسل های جوان تر به چالش کشیده می شود.
من در سفرهایم با سوال دیگری روبرو شدم که مرا به شگفتی واداشت؛ سوالی که جوانان از والدین خود می پرسیدند: چرا هیچ کاری برای جلوگیری از ایجاد چنین اوضاعی نکردید؟ بنابراین در بین نسل جوان خشمی نسبت به نسل قبلی وجود دارد که اجازه رخداد چنین اتفاقاتی را دادند. پیش از سال 1979 در عربستان علیرغم فضای به شدت محافظه کارانه ای که بر کشور حاکم بود، پادشاهی سعودی با اقداماتی مثل اعطای حق تحصیل به دختران، به آرامی به سوی تغییر در حال حرکت بود؛ اما سال 1979 فرصتی برای وهابی ها فراهم کرد تا فهم سختگیرانه خود را از دین بر تمام کشور تحمیل کنند. دهه 1980 سعودی ها می تواستند با صرف پول به هر جا که می خواهند سفر کنند و آنجا به تئاتر و سینما رفته، در کافه بنشینند و آزادانه هرچه می خواهند بخرند و از این طریق از فضای سیاهی که کشور را فرا گرفته بود فرار کنند؛ اما الان فرزندانشان می خواهند بدانند که چرا والدینشان وقتی قانون قیمومیت مردان بر زنان سخت تر و شدیدتر شد و وقتی پلیس امر به معروف و نهی از منکر از دیوار خانه ای که صدای موزیک از آن بلند شده بود بالا می رفت، اعتراض نکردند؟
بدین ترتیب رقابت بین ایران و عربستان ادامه یافت و با وقوع جنگ های نیابتی در سوریه و یمن و عراق، مردم این کشورها تاوان این رقابت را پرداختند. اکنون چالش های پیش رو اینقدر زیاد شده است که گاه این تصور ایجاد می شود که راهی برای خروج از این بحران ها نیست. اما پیش از اینکه چنین شرایط بغرنجی ایجاد شود، ایران و عربستان راه تنش زدایی را یافته، در صلح و آشتی به سر می بردند و خبری از خشونت های سیستماتیک بین شیعه و سنی نبود.
اما - اگر جنگ یمن را کنار بگذاریم- عربستان در مقایسه با ایران از روش های ظریف تر و موذیانه تری برای افزایش نفوذ خود در بین کشورهای منطقه استفاده می کند. این کشور گروه های شبه نظامی ندارد که به نیابت از او علیه معترضان بجنگند، اما با اعمال زور، اعطای پول و جنگ رسانه ای، آسیب زیادی به فهم و درک مردم از مذهبشان وارد کرده و می کوشد فهم تنگ نظرانه و متعصبانه خود از اسلام را بر میلیون ها مسلمان تحمیل کند.
کوتاه سخن اینکه: حلقه بی پایان خصومت بین دو کشور به راحتی شکسته نمی شود، اما جوانان منطقه از جمله نسل جدید ایران و عربستان نشان داده اند که خواهان آینده ای متفاوت هستند. خواست ما برای تغییر جهان به خاطر دلتنگی گذشته نیست، بلکه به این خاطر است که ما باور داریم تحقق آینده ای بهتر امکانپذیر است.
*منبع: آتلانتیک (با تصرف و تلخیص)
مترجم: فاطمه رادمهر
messages.comments