twitter share facebook share ۱۳۹۵ خرداد ۱۵ 765

«اسلام فوبیا» سیاستی است که بویسله صهیویست جهانی برای دوری انسانها از اسلام در پیش گرفته شده که تشکیل داعش جدیدترین راه کار این پدیده می باشد. دستهای پنهان میکوشند با تبلیغات گسترده، اسلام را دینی خشن جلوه دهند که با زور شمشیر پیش رفت و انسانها را به رقیت و بردگی کشید. دینی که ازادیهای فردی را بر نمی تابد و اعدام و سنگسار از احکام بارز ان است. ایت الله العظمی سید صادق شیرازی دین اسلام را دین مهربانی، محبت، سخا و بخشش، جوانمردی و ایثار میداند و از مبلغان میخواهد چهره واقعی اسلام را به جهانیان معرفی کنند.

مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی سید صادق حسینی شیرازی مدظله العالی در آستانه فرارسیدن ماه مبارک رمضان، در شامگاه چهارشنبه 25 شعبان المعظم سال 1437ق (12/3/1395) سخنانی را در حضور جمعی از علما، فضلا و مبلغان ایراد فرمودند که بدین شرح می باشد:

بسم الله الرحمن الرحیم

 

خدای عزوجل در قرآن کریم می فرماید: «هَذَا بَلاَغٌ لِّلنَّاسِ؛(1) این (قرآن) ابلاغی است برای (عموم) مردم».

«بلاغ» یعنی وصول و رسیدن. آیه ی فوق در ظاهر به این معنی است که قرآن کریم پیغامی برای مردم همه ی زمان هاست. اما در کتب تفسیر درباره ی تأویل و تنزیل این آیه، حضرات معصومین علیهم السلام فرموده اند: «یعنی محمداً صلی الله علیه وآله»(2) مقصود از پیغام و بلاغی که خدای متعال برای بندگانش فرو فرستاده است، پیغمبر اسلام صلی الله علیه وآله است.

حجت های خدای متعال بر بندگانش سه چیز است: قرآن کریم، پیغمبر اسلام و عترت طاهره، نه چیزی کم و نه چیزی بیش. نیز پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله تصریح فرمودند که: «إنّی تارک فیکم الثقلین: کتاب الله وعترتی أهل بیتی؛(3) من بی گمان در میان شما دو چیز گرانبها به جا گذاشتم: کتاب خدا و عترت و خاندانم».

 از این رو هر مقوله ای در دین که به یکی از این سه حجت آشکار خدا عودت داده شود، یقین آور و درست است. نیز این سه هیچ تناقضی با هم ندارند. چنین نیستند که یکی مُثبِت و دیگری نافی آن باشد. قول و عمل و تقریر معصومین علیهم السلام کاملاً مطابق با اقوال و افعال و تقاریر پیامبر خدا صلی الله علیه وآله، و نیز منطبق با احکام و آیات قرآن است.

امیرمؤمنان علیه السلام در یکی از خطبه های خود به مناسبت روز غدیر فرمودند که همان سان که خدای عزوجل توحیدِ بدون نبوت را نمی پذیرد، توحید و نبوتِ بدون امامتِ ائمه معصومین علیهم السلام را مردود می داند. پس این سه در اسلام ملاک هستند و هرچه جز اینها علم آور نیست. اگر مرجع تقلید جامع الشرایط سخنش حجت است تنها در سایه ی اقتباس از این سه حجت است: قرآن، پیغمبر و عترت.

مرجع عالیقدر عالم تشیع، حضرت آیت الله العظمی سید صادق حسینی شیرازی دام ظله در ادامه ی سخنان خود با اشاره به اهمیت تبلیغ در ماه مبارک رمضان فرمودند: در تمام طول سال، تبلیغ امری لازم و واجب کفایی است. مگر کسی که قاصر باشد و نه جاهل؛ چون جاهل اگر مقصر هم باشد، یعنی کسی که نمی داند و برای دانستن مسأله خود تلاش نمی کند و در این مورد وجوب آموختن و به دیگران یاد دادن از دوش او برداشته نمی شود. اما قاصر در پیشگاه خدای عادل معذور است. «القاصر لا یستحق العقاب». 

در تمام طول سال نباید از تبلیغ غافل شد، اما ماه مبارک رمضان به دلیل مواهب ویژه ای که دارد، فرصت مناسب تری برای تبلیغ است. از ویژگی های این ماه می توان به روزه داری و اعمال واجب و مستحبی که ویژه ی آن است و موجب آماده تر شدن دلها برای پذیرش حقایق می گردد اشاره کرد. یکی از وظایف مهمی که در این ماه وجود دارد خودسازی است. انسان باید تمام توان و همت خود را در این ماه برای خودسازی به کار گیرد. هر اندازه که انسان، خوب و با تقوا باشد، باز می تواند پله ای بالاتر رود. تقوا و اخلاق و اخلاص حدّی ندارد و همواره جای پیشرفت در آن هست، و چه فرصتی بهتر از این ماه. خدای متعال در قرآن کریم می فرماید: «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا؛(4) که هر کس نفس خود را تزکیه کرده، رستگار شده».

نفس انسان، چموش و همواره در پی فرو افکندن او در دام گناه است. رستگار کسی است که زمام نفس سرکش را به دست گیرد و آن را رام سازد. اگر کسی بیمار صعب العلاجی در منزل داشته باشد یا خود، گرفتار چنین بیماری باشد، طبیعی است برای درمان آن به هر دری می زند و به دنبال یافتن راه و چاره ای برای درمان آن می آید.

بر این قیاس، چموشی نفس انسان نیز باید با تهذیب نفس بهبود یابد. در غیر این صورت اگر از تزکیه ی نفس خود غافل شود، عاقبت باعث شقاوت او خواهد شد، همانگونه که بلعم باعورا و زبیر و بسیاری بزرگان دیگر گرفتار دام نفس خود شدند.

آیه ی «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا» ظهور در حصر دارد؛ به این معنا که تنها راهِ سعادت بشر در تزکیه ی نفس است. مطلب مفصلی در کتاب مطوّل در زمینه حصر و ادات آن است. بدین معنا که گاهی در جمله ای دو کلمه همزمان دلالت بر حصر می کنند مانند ادات نفی و استثنا. گاهی نیز «جمله ای» ظهور در حصر دارد. اگر در علم طب، درمان دردی را فلان دارو معرفی کنند. این تنها یک جمله ی خبری صرف نیست، بلکه دارای مفهوم حصر است. بر همین سیاق جمله «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا» علاوه بر اِخباری که دارد، حامل مفهوم حصر است که راه رستگاری را منحصر در تزکیه ی نفس دانسته است. پس انسان برای رستگاری باید تلاش کند. جزئی از این تلاش دعاست. جزء دیگر توسل به کسانی است که خدای متعال به توسل جستن به آنها امر کرده است، که همان ائمه ی معصومین علیهم السلام هستند. نیز دیگر از اجزای آن، مراقبه و محاسبه ی نفس است. انسان باید همه ی این چاره ها را برای اصلاح و درمان نفس خویش به کار گیرد. بیشتر کسانی که در قرآن به شقاوت آنها اشاره شده است، چنین نبوده که خود تمایلی به رستگاری نداشته اند، بلکه برای رسیدن به آن تلاش کافی نکرده اند.

اسوه ی تبلیغ

مرجع عالیقدر آیت الله العظمی سید صادق شیرازی دام ظله در ادامه سخنان خود به بررسی ابعاد شخصیت پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله و تأثیرگذاری ایشان بر انسان ها پرداخت. اخلاق والای پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله عامل مهمی در جذب بسیاری از انسان ها به دین اسلام بود. مرجع عالیقدر فرمود:

خدای عزوجل در قرآن کریم می فرماید: «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ؛(5) برای شما در زندگی رسول خدا سرمشق نیکوئی بود».

موفق ترین شخص در ماسوی الله پیغمبر اسلام است. ابزارهای موفقیت پیامبر اسلام برخی دنیوی بودند مانند دفاع. در تاریخ صدها جا ذکر شده است که امیرمؤمنان علیه السلام جان پیامبر را نجات دادند. از قبیل عقبه و اُحد و حنین و بسیاری جاهای دیگر یار و مددکار پیامبر صلی الله علیه وآله بود و از جان ایشان محافظت فرمود. این سخن مشهور است: «لولا سیف علی ومال خدیجة ما استقام الإسلام؛ اگر شمشیر علی و اموالِ خدیجه نبود اسلام پابرجا نمی گشت».

اما سوای یاری امیرمؤمنان و نصرت الهی و دفاع آن حضرت، اخلاق ایشان تأثیر عمیقی بر نفوذ اسلام در جانِ انسان ها داشت، که به عقیده بنده مهمترین عامل پیشبرد اسلام همین اخلاق والای ایشان بود. کسی در اخلاق همتا و همپای پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله نیست. مطالعه کتاب های تاریخ ـ البته نه کتاب هایی که برخی نسبت های ناروا به پیامبر داده اند ـ همچون بحارالانوار به ویژه جلدهای 15 تا 22 آن، در شناخت سیره و اخلاق آن بزرگمرد بسیار سودمند است.

جود و سخا، کارسازتر از شمشیر

یکی از داستان های درس آموز زندگی پیامبر صلی الله علیه وآله مربوط به جنگ ایشان با یهودیان اطراف مدینه بود. یکی از سرکردگان یهود از نخستین روزهای ورود پیامبر صلی الله علیه وآله به مدینه در پی کشتن ایشان و سرکوب اسلام بود. برای این منظور از همان اوان به جمع آوری عِدّه و عُدّه پرداخت. پول و سلاح بسیاری گرد آورد و افراد زیادی را برای این کار بسیج کرد. چند سالی بر این منوال سپری شد. جنگ بدر و احد نیز نتوانست اسلام را از بین ببرد. هرچه می گذشت این یهودی برای قتل پیامبر مصمم تر می شد. تا هنگامی که آهنگ جنگ با پیامبر را کرد. پیامبر صلی الله علیه وآله از تصمیم شوم او با خبر شد و مردم مدینه را برای جنگی دفاعی آماده کرد.

نکته قابل تأمل در سیره ی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و امیرمؤمنان علیه السلام و حتی امام حسین علیه السلام این است که آنان هرگز آغازگر جنگ نبوده اند. جنگ های پیامبر صلی الله علیه وآله همه حالت تدافعی داشته و خود جنگی را آغاز نکرد. یکی از راهکارهای صلح طلبانه ی آن بزرگواران فرستادنِ نماینده ای به سوی دشمن برای گفتگو با او بود. این نماینده می کوشید که از در گفتگو، دشمن را از جنگ بازدارد. در این جنگ پیامبر نیز کسی را برای گفتگو با یهودیان فرستاد. اما سودی نداشت. جنگ درگرفت. یهودیان بر کوه های اطراف مدینه مسلط بودند و در آن جا قلعه و خانه ها داشتند و بر مسلمانان که در زیر کوه بودند اشراف داشتند. این موضوع، موقعیت سوق الجیشی خاصی را به نفع آنان پدید آورده بود. با این حال خدای متعال به پیامبر وعده ی نصرت داده بود. جنگ درگرفت و مسلمانان پیروز شدند و غنایم بسیاری نیز تصاحب کردند. یکی از این غنایم دختر سرکرده یهودیان، جُوَیره بود.

پس از اینکه غلغله جنگ خوابید و یهودیان شکست خورده به کوه پناه بردند، حضرت پیامبر صلی الله علیه وآله برای رفع حاجت به بیابان رفت. سابق مرسوم بوده است که برای دستشویی به مکانی دور از انظار دیگران، مثلاً در بیابان می رفتند. افزون بر اینکه از ویژگی های پیامبر صلی الله علیه وآله این است که «ما رئی علی غائطٍ قط»(6). از قضا باران شدیدی باریدن گرفت به گونه ای که سیل عظیمی راه افتاد و پیامبر را از اصحابش جدا کرد. حضرت که لباسهایشان خیس شده بود در سایه درختی پناه گرفت و بالاپوش هایش را از تن خود بیرون آورد و بر روی درخت نهاد تا خشک شود و با ازاری که به دور خود پیچیده بود در زیر آن درخت اندکی دراز کشید.

رئیس یهودیان که با یاران خود شکست خورده بود و بسیاری هم کشته داده بود، از بالای کوه پیامبر را دید که در زیر درخت تنها و بی یاور دراز کشیده است. به اطرافیانش گفت: بُرّنده ترین و قوی ترین شمشیرتان را به من دهید تا هم اینک کار پیامبر را پایان دهم و او و اسلام را از بین ببرم. از کوه فرود آمد و بالای سر پیغمبر ایستاد. دید که پیغمبر با بالاتنه برهنه در زیر درخت دراز کشیده بود. با خود اندیشید که شاید خوابیده است و از مروت و آداب جنگاوری به دور است که کسی را در حال خواب بکشد. از این رو شمشیر خود را بالای سرش گرفت و فریادی بر سر او زد که «من ینقذک الیوم؛ چه کسی تو را [از دست من] نجات می دهد؟» حضرت فرمود: «الله».

اما واژه «الله» را چنان بر زبان آورد که آن یهودی لرزه به اندامش افتاد و شمشیر از دستش رها شد و خود نقش بر زمین گشت. پیغمبر بلند شدند و شمشیر را برداشتند و بالای سر او ایستادند و گفتند: «من ینقذک منی؛ چه کسی تو را از دست من نجات می دهد؟»

بر پایه تمام قوانین دنیا و نیز قانون اسلام آن یهودی محارب بود و بر روی پیامبر شمشیر برکشیده، و تا چندی پیش قصد جان پیامبر را کرده بود. از این رو بر طبق تمام قوانین دنیا و نیز قانون اسلام، پیامبر حق داشت که او را بکشد. حتی نیاز به پرسیدن این جمله نبود که «من ینقذک منی؟». اما از آنجایی که خدای متعال ایشان را اسوه و سرمشق برای جهانیان قرار داده است در پیِ احقاقِ حق خود نبود. او می خواست به همه انسان ها در همه اعصار درسِ اخلاق و مروت بیاموزد.

پیامبر از آن یهودی پرسید: «من ینقذک منی؟». یهودی پاسخ داد: «جودک و کرمک؛ بخشندگی و بزرگواری ات». در همان لحظه پیامبر شمشیر را به او داد. این رفتار پیامبر به گونه ای در آن یهودی اثر گذاشت که او را کاملاً منقلب کرد و گفت: «أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أنک محمدٌ رسول الله». پس از آن، دعوتگر به اسلام شد و تعداد زیادی از یهودیان را به اسلام دعوت کرد. دختر او، جُبَیره نیز به همسری پیامبر صلی الله علیه وآله درآمد و گویا پیامبر نام او را به «بَرّه» تغییر داد.(7)

خوبی کردن در برابر بدی

هرچند که امروز درگیر جنگی نیستیم، این اخلاق پیامبر در حوزه تبلیغ بسیار آموزنده است. اگر به هنگام تبلیغ کسی به شما اهانت کرد یا تهمتی به شما زد، زود از کوره در نروید و مقابله به مثل نکنید. هرچند که قرآن کریم چنین حقی را به شما می دهد آنجا که می فرماید: «فَمَنِ اعْتَدَی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَی عَلَیْکُمْ؛(8) هر کس به شما تجاوز کرد، همانند آن بر او تعدی کنید».

با این حال، چنین اجازه ای، فقط یک رخصت است و الزام آور نیست؛ زیرا از آن سو نیز می فرماید: «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ؛(9) بدی را از راهی که بهتر است دفع کن (و پاسخ بدی را به نیکی ده)».

اگر کسی رفتار ناشایستی نسبت به شما روا داشت یا شما را آزار داد، شما نیز در مقابل، حق آزار دادن او و انجامِ رفتاری همسانِ رفتارش را با وی دارید، اما خدای متعال در این آیه اخیر سفارش به رفتاری نیکوتر (أحسن) کرده است. دیگر اینکه خدای متعال نفرموده است: حَسَن، بلکه «أحسن» را به کار برده، که خود جای تأمل دارد. پس مقابله به مثل اخلاق پسندیده ای نیست. همان گونه که رفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و امامانِ معصوم علیهم السلام نیز بر این پایه بوده است که بدی ها را با خوبی پاسخ داده اند.

پرهیز از غَدر

نکته آموزنده دیگری که از این داستان دانسته می شود، به رفتار آن یهودی برمی گردد. غدر (خیانت و خنجر از پشت کشیدن) در اسلام امری ناروا بوده است، حتی فراتر از اسلام، در زمان مشرکان و نیز میان یهود و نصاری و صاحبان دیگر ادیان نیز نامرسوم، و بلکه امری ناجوانمردانه به شمار می رفته. جای بسی تأسف است که دنیای امروز به آن بسیار مبتلا است. حتی در زمان جاهلیت نیز غدر ناپسند بوده است و از آن بسیار پرهیز می شده. آری، با روی کار آمدن خاندان های اموی و عباسی، این امر در میان مسلمانان رسوخ یافت و آوازه ی آنان را لکه دار کرد. هنگامی که چهل تن از سران مشرکان در لیلة المبیت قصد جان پیامبر را کردند و تصمیم گرفتند که شبانه در خانه پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله بریزند و او را با شمشیرهای خود تکه تکه کنند، با خود گفتند که شب هنگام است و ممکن است پیامبر خواب باشد. بهتر است تا صبح صبر کنیم. آری، حتی مشرکان از این عمل زشت پرهیز می کردند، اما بنی امیه و بنی عباس آغازگرانِ این رسم زشت در اسلام بودند.

البته گفتنی است که «مکر» با «غدر» تفاوت دارد. «مکر» در جنگ رواست. چنانکه صاحب جواهر نیز به این موضوع در کتاب خود اشاره کرده است که خدعه به هنگام جنگ اشکال ندارد، اما غدر جایز نیست.

ابولهب دشمن سرسخت پیامبر

تاریخ اسلام مالامال از اخلاق نیک پیامبر و داستان های شگفت آور از تحمل رنج ها و مشقت هایی است که پیامبر بزرگوار اسلام در راه تبلیغ و گسترش آیینِ خدا به جان دل خرید. یکی از دشمنان سرسخت پیامبر، عموی ایشان ابولهب است که خدای متعال در نکوهش او سوره ای نازل فرمود. پیامبر اسلام با بیانِ دلنشین و سخنان روح افزای خود مردم را در هر گوشه و کنار و هر فرصت و مناسبتی که می یافت به دینِ مبین اسلام فرا می خواند.

بسیار پیش می آمد که شنوندگان سخنانش به دلیل تهمت ها و بدگویی های فراوان ابولهب از گرد پیامبر صلی الله علیه وآله پراکنده می شدند. ابولهب نسبت دروغ گویی به پیامبر می داد و می گفت که او برادرزاده من است و ـ نستجیر بالله ـ مجنون است و هرچه او را درمان می کنیم فایده ای ندارد. کما اینکه در قرآن نیز به این موضوع اشاره شده است.(10)

از طرفی ابولهب یکی از چهره های سرشناس قریش و حتی جزیرة العرب بود. در آن روزگار رسم بود که در ماه های رجب و ذی قعده و ذی حجه، مشرکان برای بت هایشان حج و عمره به جا می آوردند. همچنین بازارهای موسمی در آن منطقه و اطراف آن برپا می شد و مردم مناطق اطراف برای داد و ستد به آنجا رو می آوردند. پیامبر خدا در این اجتماعات و در غیر آن، برای خود مردم مکه، به ترویج دین اسلام می پرداختند و با کارشکنی و آزار و اذیت ابولهب و همانندانِ او روبرو می شدند. پیغمبر صلی الله علیه وآله در بازار ندا می دادند: «قولوا لا إله إلا الله تفلحوا؛(11) بگویید: خدایی نیست جز خدای یگانه، رستگار می شوید».

ابولهب، پیامبر را دشنام می داد و حتی در مواردی به سوی ایشان سنگ پرتاب می کرد. در یک مورد این سنگ به پشت پای مبارک اصابت کرد و موجب آسیب دیدن رگِ عُرقوبِ ایشان شد.

رگِ عُرقوب یکی از درشت ترین رگ های بدن است و در صورت آسیب دیدن به سادگی بهبود نمی یابد. استقرار بدن بر این دو عصب است. بنده در کربلا شاهد بودم که شخصی بر اثر حادثه ای عرقوب یکی از پاهایش صدمه دید. قریب به ده سال بعد که او را دوباره دیدم، در راه رفتن می لنگید. از طرفی سنگی که پیامبر را با آن زد نیز چه بسا «حجر» بود که در جنگها استفاده می شد. سنگی که کناره های آن تراشیده و به سوی دشمن پرتاب می گردد. در جنگ احد هنگامی که دشمنان از پشت بر مسلمانان یورش بردند و عرصه را بر آنان تنگ کردند؛ با حمایت های امیرمؤمنان علی علیه السلام جان پیامبر در امان ماند اما ضربه ای با حجر به سر مبارک شان اصابت کرد و خون از سر ایشان جاری شد. در واقعه کربلا نیز که برخی از دشمنان سنگ به سوی اصحاب امام حسین علیه السلام پرتاب می کردند، چه بسا از این قبیل ابزار جنگی بوده است. این قبیل باریک بینی در امور تاریخ برای اهلِ علم و مبلغان در خور مطالعه و بررسی است.

به هر روی در روایت آمده است که ابولهب به پای پیامبر سنگی زد که موجب شد هر دو عرقوب آن بزرگوار زخمی شود. در احوالِ پیامبر خدا صلی الله علیه وآله آورده اند که ایشان بسیار از لحاظ بدنی قوی بودند، به گونه ای که با چهل مرد جنگی برابری می کردند. اگر جز این می بود چه بسا این ضربه موجب زمین گیر شدن آن حضرت می شد. پیامبر در برابر این رفتار ناجوانمردانه ابولهب، حتی رو به سوی او برنگردانید و به قدر کلمه ای لب به اعتراض نگشود.

چنین رفتارهای بزرگ منشانه ای، بسیاری را به اسلام جذب کرد، اما در دلِ ابولهب و اقرانِ او کارگر نبود. به هر حال، اخلاق والای پیامبر صلی الله علیه وآله در تبلیغ دین بسیار مؤثر بود. و می سزد مبلغان، رفتار کریمانه پیامبر را الگوی فعالیت های تبلیغی خود قرار دهند. در برابر ناملایمات و اهانت ها صبر کنند و با تقلید از راه و روش پیشوایانِ دین و آیات قرآن، آن را به نحو نیکو و با رفتاری پسندیده پاسخ دهند.

حتی در روایتی درباره یکی از جنگ های یهود با پیامبر نقل کرده اند که فرمانده ی سپاه یهود، در میدان جنگ با دو فرزند خود نزد پیامبر آمده و اسلام آوردند. آیا چیزی جز اخلاق شکوهمند پیامبر مسبب چنین تسلیمی شد؟ مگر پیامبر خدا در جنگ های دفاعی خود چه تعداد کشته داد؟ و مگر جز این است که موفقیت های فراوان پیامبر صلی الله علیه وآله حاصل اخلاق والای اوست؟

وجوب کفایی حسن خلق

حضرت آیت الله العظمی سید صادق شیرازی دام ظله در ادامه سخنانِ خود تأکید بسیاری بر ضرورت حسنِ خلق در تبلیغ نمودند و آن را واجب کفائی دانستند. ایشان در ادامه افزودند: مهمترین عامل موفقیت های پیامبر، حسن خلق او بود که قرآن در این زمینه فرموده است: «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»(12). پس مبلغان ـ آن گونه که اشاره شد ـ باید «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ»(13) را سرلوحه امور تبلیغی خود قرار دهند. مبلغ دین نباید در پیِ احقاقِ حقّ، خود از اهانت کنندگان باشد. چنین کاری هرچند جایز است، اما برای مبلغ دین روا نیست؛ به واقع خداوند چنین مقرر نفرموده است که اخلاق حسنه را واجب اعلام کند تا التزام آور باشد، اما از سوی دیگر، اخلاق نیک برای هدایت مردم ـ همچنانکه در سیره ی تبلیغی پیامبر مشهود است ـ امری لازم است. در نتیجه، اخلاق نیک وجوب کفایی دارد و هرگاه «من فیه الکفایة» نباشد، واجب عینی خواهد بود. که امروزه در عراق و ایران چنین است و مبلّغان شایسته، بسیار مورد نیاز است.

بسیاری از امور مستحبی همچون دعاها و نمازهای نافله نیز ممکن است واجب کفایی شود. دعا کردن، توسل جستن، و حتی نماز شب، هرچند امور مستحبی هستند، اما در برخی موارد مقدمه تقوا می گردند. از طرفی خدای متعال امر به «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ؛(14) بنابراین تا آنجا که در توان دارید تقوای الهی پیشه کنید» فرموده است. پس بی راه نیست اگر نماز شب و دعا و بسیاری امور مستحب دیگر را برای دست یافتن به تقوا واجب عینی بدانیم.

تبلیغ دین واجب عینی نیست، واجب کفایی است. هنگامی که «من فیه الکفایه» نباشد، تبدیل به واجب عینی می گردد که در مناطقی چون ایران و عراق به مبلغ نیاز هست و از این حیث کمبود مبلغ مشهود است. تبلیغ نیک چنان اثری دارد که حتی یهودیان را نیز متحول می سازد. خدای عزوجل در قرآن می فرماید: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُواْ؛(15) بطور مسلم یهود و مشرکان را دشمن ترین مردم نسبت به مؤمنان خواهی یافت».

در این آیه خدای متعال کینه توزی یهود را نسبت به مؤمنان از مشرکان نیز بیشتر دانسته است. با بررسی تاریخ شواهد بسیاری حاکی این حقیقت است. در بسیاری موارد یهودیان با تطمیع و وعده دادن ها به مشرکان آنها را بر علیه مسلمانان شورانده اند. با این حال پیامبر بزرگوار خدا توانست آنان را شیفته ی رفتار و مرام زیبای خود کند.

اخلاق، زبانِ درون

تاریخ زندگانی امیرمؤمنان، علی علیه السلام نیز سرشار از نمونه های شگرفی از تأثیر اخلاق نیک در جذب دیگران به حقیقت است. هنگامی که امیرمؤمنان، حکومت اسلامی آن روزگار را در دست داشت ـ حکومتی که شامل پنجاه کشور امروزی، از میانه ی اروپا تا درون آفریقا و خاورمیانه و نیز ایران بوده ـ در حالی که با گروهی مسلح از محلی عبور می کردند، یکی از خوارج با صدای بلند ـ نستجیر بالله ـ گفت: «قاتله الله کافر ما افقهه؛(16) مرگ بر او، چه کافر زیرکی است!». اطرافیان ایشان اجازه خواستند تا او را مجازات کنند. حضرت اجازه ندادند و فرمودند: «سبّ بسبّ أو عفو عن ذنب؛(17) چاره آن یا دشنامی است در [پاسخ] دشنام [او]، و یا گذشتگی است از گناه او».

اخلاق نیک با درون انسان ها گفتگو می کند. گویی دل های انسان ها از راه رفتارهای آنها با هم ارتباط دارند. راز تأثیرگذاری فراوانِ اخلاق نیز در این ارتباط دلی است. آیا امروزه در هیچ کجای جهان مدرن امروز که داعیه ی آزادی نیز دارند حکومتی یافت می شود که یکی از شهروندان رو در رو به رئیس حکومت توهین کند و از او گذشت شود؟ امام علی علیه السلام با فروتنی بسیار، بی آنکه از رفتار آن شخص برآشوبد فرمود: «أمّا السب فإنه لی زکی».

مرجع عالیقدر در پایان سخنان خود، با تأکید بر اهتمام در به دست آوردنِ اخلاق نیک، اهل علم را به خویشتنداری بیشتر و تأسی به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و امامان معصوم علیهم السلام فراخواند. ایشان تأکید فرمودند که دستمایه ی انسان در آخرت عمل اوست، و کمتر چیزی همانند اخلاقِ نیک پرونده ی اعمالِ انسان ها را پربار می سازد. خدای متعال در قرآن کریم می فرماید: «وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَی؛(18) و بی تردید برای انسان چیزی جز حاصل تلاش او نیست». 

پس انسان ها در هر مقام و جایی که هستند باید اخلاق والای پیامبر را سرلوحه ی زندگی خود قرار دهند. در این راستا مطالعه و آشنایی با داستان های پیامبر صلی الله علیه وآله و امامان همام علیهم السلام بی گمان بسیار مؤثر و پرثمر خواهد بود.

وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین

نظر شما