twitter share facebook share ۱۳۹۶ تیر ۲۹ 2689

مصطفی دلشاد تهرانی، استاد دانشگاه علوم حدیث، در مراسم شب شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) با اشاره به تبعید ابوذر در زمان خلافت عثمان به دلیل انتقادات و افشاگری هایش گفت: در آن برهه حکومت اعلام کرد کسی حق مشایعت ابوذر را ندارد و طبعا مردم هم از مشایعت این صحابی شجاع پیامبر (ص) خودداری کردند. با این حال علی(ع)، عقیل و حسن(ع) و حسین(ع) و عمار یاسر این حکم را شکستند و هر یک در وداع با ابوذر خطبه ای خواندند که این سخنان موجود است.

اما یک نکته مهم که عمار در خطبه اش به آن اشاره می کند، این است که می گوید: «مردم فرهنگ (الملک لمن غلب؛ حکومت و قدرت از آن کسی است که چیرگی یابد) را پذیرفته اند. پس دست از دین کشیدند و دین خود را به زمامداران بخشیدند، و آنان نیز دنیا را به ایشان دادند، و زیانکاران این جهان و آن جهان شدند.» یعنی آنها در برداشت غلطشان که بعد از پیامبر(ص) ایجاد شده بود، تصور می کردند حق با همان کسی است که زور دارد و پیروز شده است.

دلشاد با اشاره به توصیه عبدالله بن عمر به امام حسین(ع) هنگام حرکت امام از مکه به سوی عراق اظهار داشت: عبدالله بن عمر خدمت ایشان آمد و ابتدا درخواست کرد سینه ایشان و محل بوسه رسول خدا (ص) را ببوسد و امام هم اجازه دادند. وی سپس امام حسین(ع) را به تقوا دعوت کرد و از ایشان خواست با حکومت یزید در نیفتد. اما سیدالشهدا(ع) نیز او را به تقوا دعوت کردند و از او خواستند ایشان را تنها نگذارد. جالب آن که پس از حادثه عاشورا، عبدالله بن عمر با یزید بیعت کرد وسخنی شگفت گفت که بازتولید شده شعار جاهلیت بود. او گفت: «نحن مع من غلب» ما با کسی هستیم که غلبه کرده است! اینجاست که دقیقا تفاوت اسلام اهل بیت(ع)با اسلام درخدمت ستمگران آشکار می شود.

این استاد دانشگاه با اشاره به نامه امام علی(ع) به مردم مصر گفت: ایشان نگرانی خود را در این نامه این می دانند که سفها و فجار امت، مدیریت جامعه را به عهده بگیرند و منظورشان قدرت گرفتن غیرمسلمان نیست، بلکه از قدرت گرفتن افراد سفیه و فاجر بر مصدر امور می ترسند. منظور از سفیه هم دیوانه نیست، بلکه منظور کسانی است که عقلانیت و تدبیرمندی لازم و توان درست برنامه ریزی و اداره امور را ندارند و فجار هم کسانی هستند که نابکار و مرزشکن و تبهکارند. به تعبیر امام علی(ع)، در صورتی که این افراد بر مصدر امور قرارگیرند چنین می کنند: «فیتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحین حربا و الفاسقین حزبا؛ دارایی های عمومی را میان خود دست به دست می گردانند و بندگان خدا را به بردگی می کشند وصالحان را دشمن خود می گیرند و فاسقان را حزب خود قرار می دهند».

وی ادامه داد: در واقع ما می بینیم که اهل بیت در مقاطع مختلف تلاش کرده اند مرز بین اسلام خود و اسلام های دیگر به ویژه اسلام اموی و عباسی را در مسایل فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بیان کنند که امام صادق(ع) در این زمینه بیشترین فعالیت را داشته اند. از جمله بنا بر نقل شیخ صدوق در کتاب خصال به عماربن ابی احوص فرمودند: «فلا تخرقوا بهم. اما علمت ان امارة بنی امیة کانت بالسیف و العسف و الجور؛ در راهبری و اداره و مدیریت مردم با آنان به خشونت و با تندی رفتار نکنید. آیا نمی دانی که زمامداری و حکومت بنی امیه بر شمشیر و تندی و خشونت و ستم استوار بود». یعنی بنی امیه به نام اسلام اینگونه مردمان را اداره می کردند. امام در ادامه به بیان ویژگی حکومت اهل بیت اشاره نموده و می فرمایند: «و ان امارتنا بالرفق و التالف و الوقار و حسن الخلطة و التقیة و الورع و الاجتهاد؛ و بی گمان زمامداری و حکومت ما بر اساس نرمی و ملایمت و الفت برقرار کردن و آرامش و روابط نیکو و تقیه و ملاحظه حساسیت مردمان را کردن و آن را تحریک نکردن و پرواداری و تلاش ورزی است».

دلشاد تاکید کرد: این یک دروغ بزرگ است که اسلام نبوی با شمشیر پیشرفت کرده است. البته اسلام بنی امیه با همین ابزار بر مسلمانان تسلط پیدا کرده است اما در اسلام اهل بیت (ع) هیچ جایی برای خشونت ورزی و زورگویی و مرزشکنی و خلافکاری وجود ندارد.

این مدرس نهج البلاغه در تبیین معنای «ورع» به شورای شش نفره منتخب عمربن خطاب برای تعیین خلیفه بعد از خودش اشاره کرد و گفت: در این شورا علی(ع)، عثمان، طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عوف و سعدبن ابی وقاص حضور داشتند تا هرکس رای آورد، خلیفه شود. در مرحله اول زبیر به نفع علی(ع) و طلحه به نفع عثمان و سعدبن ابی وقاص به نفع عبدالرحمن بن عوف کناره گیری کردند و علی(ع) و عثمان و عبدالرحمن بن عوف هریک صاحب دو رای شدند و هریک با یکی از دو نفر دیگر بیعت می کرد آن فرد با چهار رای خلیفه می شد. عبدالرحمن بن عوف به امام علی(ع) گفت: با تو بیعت می کنم بر کتاب خدا، سنت پیامبر (ص) و سیره شیخین. امام دو مورد اول را پذیرفت، اما اظهار کرد که سیره شیخین را قبول ندارد و به اجتهاد خود عمل می کند و سه بار تکرار این درخواست توسط عبدالرحمن نتیجه نداد، اما عثمان پذیرفت و خلیفه شد. در اینجا ممکن است گفته شود چرا علی(ع) یک دروغ توریه ای و مصلحتی نگفت و حکومت مسلمین را از دست داد؟ پاسخ این است که در اسلام اهل بیت(ع)، حکومتی که با دروغ به دست آید، از آن صلاح و سامانی بیرون نمی آید.

وی ادامه داد: در حدیث دیگری که مرحوم کلینی در کافی آورده است، امام صادق(ع) می فرمایند: «ان بنی امیة اطلقوا تعلیم الایمان و لم یطلقوا تعلیم الشرک لکی اذا حملوهم علیه لم یعرفوه؛ همانا بنی امیه راه های تعلیم ایمان را بر مردم گشودند، اما راه های تعلیم شرک را بستند. برای این که وقتی مردم را به شرک کشاندند مردم آن را نشناسند و درنیابند». یعنی برای مردم نماز جماعت برپا می کردند، آنها را به حج و زیارت و... می فرستادند. شاید ما بگوییم این خوب است، اما آنها می خواستند اگر مردم را به سوی شرک و اطاعت از خود کشاندند، مردم نفهمند و تسلیم باشند.

دلشاد تهرانی با اشاره به گوشه هایی از سخنان خلفای اموی وعباسی اظهارداشت: بنا بر نقل ابن اثیر در الکامل فی التاریخ عبدالملک بن مروان می گفت: «هر کس مرا به تقوا و پرواپیشگی دعوت کند گردنش را می زنم». و بنا بر نقل طبری در تاریخش ولیدبن عبدالملک می گفت: «هرکس دربرابر ما بایستد او را خواهیم کشت و هرکس سکوت کند درد سکوت او را خواهد کشت». منصور دوانیقی که در نهایت امام صادق(ع) را مسموم کرد، بنا بر نقل سیوطی در تاریخ الخلفا، در روز عرفه در خطبه ای گفت: «ای مردم، منحصرا من از طرف خدا بر روی زمین حاکمم و به توفیق الهی امور شما را اداره می کنم. من خزانه دار خدایم و بیت المال در اختیار من است و به خواست او عمل می کنم و به اراده او تقسیم می کنم و با اجازه او می بخشم. و خداوند مرا قفل خزاین خود قرار داده است و هرگاه بخواهد مرا باز می کمد تا به شما عطا کنم».

وی افزود: بنا بر نقل مسعودی در مروج الذهب، منصور دوانیقی در خطبه ای در جمع مردم خراسان گفت: «ای مردم خراسان، خدا حق ما را ظاهر ساخت و میراث ما از پیامبر را به ما بازگردانید. حق در جای خود قرار گرفت. خدا نور خود را در ما ظاهر و یارانش را عزیز و ستمگران را نابود ساخت». منصور دوانیقی اینگونه به نام اسلام خودکامگی می کرد، سرکوب می نمود، جنایت می کرد، و هیچ کس جرات نداشت در مقابل او سخنی گوید.

دلشاد گفت: در مقابل، امام صادق(ع) حتی با کافر و زندیقی چون ابن ابی العوجاء با منطق سخن می گفت و سخنان تند و زشت و بی پایه او را پاسخ می داد. شیخ کلینی روایت کرده است که او هنگام حج نزد امام رفت و گفت: «تا کی این بیدر را به پای می کوبید؟ ( بیدر خرمنگاه است که او به طعنه گرداگرد خانه خدا را خرمنگاه و طواف کنندگان را گاو خوانده است) و تا کی به این سنگ پناه می برید و این خانه بالا برده با آجر و کلوخ را می پرستید و چون شتران گریزان گرداگرد آن هروله می کنید؟»

امام صادق (ع) بدون آن که برآشوبد مزخرفات او را پاسخ گفت و چنان استدلال نمود که او درماند و راه خود را گرفت و رفت.

این استاد دانشگاه به برخورد امام علی(ع) با خوارج اشاره کرد و گفت: خوارج در مسجد به امام علی(ع) دشنام می دادند و ایشان را تهدید به مرگ می کردند و یاران حضرت آنها را می گرفتند و نزد ایشان می آوردند. امام می فرمودند در مورد دشنام یا از آنها گذشت کنید یا شما هم به آنها پاسخ دهید. و درباره تهدید به مرگ هم می فرمودند هنوز کاری رخ نداده است که بخواهید برخورد کنید. بر اساس اسناد تاریخی، خوارج که هنگام ماجرای حکمیت حدود ۲۰ هزار نفر بودند و سپس به عضوگیری نیز پرداختند و از کوفه و مناطق دیگر بسیاری را به خود جذب کردند و جمعیت بسیاری شدند، با همین رفتارهای امام کاهش جدی یافتند. به گونه ای که در نهروان تنها ۴ هزار نفر به جنگ با امام آمدند و در آنجا هم امام علی(ع) ابتدا وارد جنگ نشد، بلکه با آنان سخن گفت که باعث شد تعداد آنها به حدود ۲ هزار تن کاهش یابد و در پایان نیز به آنان گفت ما با شما جنگ نداریم. تنها قاتلانی را که چند تن را کشته اند تحویل دهید. اما آنها گفتند همه ما قاتلیم که علی(ع) به ناچار در برابر آنان ایستاد.

دلشاد تهرانی به خرده گرفتن سفیان ثوری به لباس امام صادق(ع) اشاره کرد و گفت: پس از آن که سفیان ثوری جواب منطقی و مستدل امام را شنید و رفت، چند تن دیگر از متظاهران به زهد نزد امام آمدند و به این دو آیه قرآن اشاره کردند که خدا می فرماید: «و یوثرون علی انفسهم ولو کان بهم خصاصة و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون» و «و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا» و به امام صادق (ع) ایراد گرفتند که چرا شما چنین نمی کنید؟ امام در پاسخ به لزوم استفاده از کل آیات قرآن در کنار هم تاکید کردند و اینکه باید ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه قرآن را به درستی شناخت و اصول و جهت گیری های دین را به درستی دریافت و اعتدال را پاس داشت و در انفاق نزدیک و دور را درنظر داشت و دور را بر نزدیک مقدم نداشت. سپس امام فهم درست پیامبر از دین را به آنان یادآور شد و از پیامبر نقل کرد که اگر کسی پنج دانه خرما یا پنج گرده نان یا چند درهم و دینار داشته باشد و بخواهد انفاق کند اول بر پدر و مادر، سپس خود و خانواده خود، سپس خویشاوندانش، سپس برادران مومن خود، سپس همسایگان نیازمند خود، آن گاه در راه خدا به دیگر نیازمندان که اجر این آخری از همه آن ها کمتر است. و نیز امام صادق (ع) روایت کرد که رسول خدا(ص) درباره مردی انصاری که هنگام مرگ پنج یا شش برده آزاد کرده بود و جز آن چیزی نداشت و او را کودکانی خردسال بود فرمود: «اگر مرا از کار او آگاه کرده بودند نمی گذاشتم او را در گورستان مسلمانان به خاک بسپارند. خردسالانی را به جا گذاشته است که باید سربار مردم باشند».

وی یکی دیگر از ویژگی‌های اسلام اهل بیت(ع) را مرزبندی با ظالمان دانست و گفت: این نکته در سیره امام صادق(ع) بسیار پررنگ و آشکار است. شیخ کلینی و شیخ طوسی روایت کرده اند که عبدالله بن ابی یعفور گوید نزد امام صادق(ع) بودم که مردی از یاران ما داخل شد و به امام گفت: «خداوند امور شما را اصلاح کند. گاهی یکی از ما گرفتار فقر وتنگدستی می شود و در این حال او را برای کار ساختمان و نهرسازی و یا جاده سازی برای حکومت دعوت می کنند، آیا شما اجازه می دهید؟» امام فرمود: «من دوست ندارم برای آنان ریسمانی گره زنم و یا سر کیسه ای را ببندم و اگر از این سر شهر تا آن سر را به من بدهند با آنان همکاری نمی کنم ، و به اندازه نوشتن سر قلمی نیز کاری برایشان انجام نمی دهم ».

دلشاد در پایان سخنانش گفت: مرزبندی با ظالمان در آموزه های امام صادق (ع) و مبازره منفی با آنان تا بدانجاست که بنا بر نقل شیخ طوسی، آن حضرت به یونس بن یعقوب فرمود: «لا تعنهم علی بناء مسجد؛ آنان را در ساختن مسجد هم یاری نکن». در منطق امام صادق(ع)، با سازش مردم نسبت به ستمگران است که آنان بقا می یابند و به ستمگری خویش ادامه می دهند و اهل حق محروم، محبوس و مقتول می شوند. امام صادق(ع) با صراحت تمام این را بیان کرده و فرموده است: «لو لا ان بنی امیة وجدوا من یکتب لهم و یجبی لهم الفیء و یقاتل عنهم و یشهد جماعتهم لما سلبونا حقنا و لو ترکهم الناس و ما فی ایدیهم ماوجدوا شیئا الا ما وقع فی ایدیهم؛ اگر بنی امیه کسانی را نمی یافتند که منشی آنان شوند و مالیات برای آنان جمع آوری کنند و از آنان دفاع کنند و به جماعت آنان حاضر شوند، نمی توانستند حق ما را سلب کنند. و اگر مردم آنان را ترک می کردند جز بر آنچه در تیول ایشان بود به چیز دیگری دسترسی پیدا نمی کردند». بنا بر آموزه های پیشوایانِ حق، کم ترین کمک به ستمگران در ستم آنان حرام است و اگر به این آموزه ها عمل شود، بی گمان ستم رنگ می بازد و حق در جای خود قرار می گیرد.

*آنا

نظر شما