twitter share facebook share ۱۳۹۵ آذر ۲۰ 1565

پیامبری که این روزها در آستانه میلاد خجسته اش به سر می بریم به تصدیق قرآن از هر نظر الگو و دارای خُلق عظیم است. او از آن جهت خاتم پیامبران و پایان بخش ارسال رسل و انزال کتب شد که نکته‌ای را ناگفته باقی نگذاشت و پس از او در مجموعه تعالیم انبیاء نقصی نبود که دیگران برای تکمیل آن مبعوث شوند.

اما در میان همه آنچه از آن «اسوه حسنه» خوانده و شنیده‌ایم، رعایت حرمت انسان‌ها (و نه فقط مسلمان‌ها) و ادای حقوق آنان از برجستگی بیشتری برخوردار است.

او برترین مخلوق و علت خلقت بود ولی در همان حال کرامت هیچ بشری را نادیده نمی‌گرفت؛ با ضعیف‌ترین‌ها نشست و برخاست داشت، از گمنام‌ترین‌ها دلجویی می‌کرد و پایمال کردن حق هیچ کس را برنمی‌تافت؛ به ویژه کسانی که فریادشان به جایی نمی‌رسید و تضییع حقوق آنها هزینه‌ای در بر نداشت.

پیامبر ما چنان به انسان و حرمت او می‌اندیشید که حتی پیکر بی‌جان را نیز شایسته احترام می‌دید. در چندین روایت آمده است که به هنگام گفتگو با اصحابش، جنازه‌ای را عبور ‌دادند. تمام قد به احترام آن بر‌خاست. یارانش با بی‌رغبتی و تعجب ‌گفتند که این جنازه یک یهودی است!! (یعنی او از ما نیست و چنین حرمتی را سزاوار نمی‌باشد) اما حضرت با توبیخ این همه تنگ نظری ‌فرمود: مگر انسان نیست؟! هرگاه جنازه‌ای دیدید به احترام آن برخیزید (بدون آنکه به دین و آئینش بنگرید)!

چنین نگاهی بود که دوست و دشمن را پروانه‌وار گرد شمع وجودش جمع کرده و زمینه را برای جهان‌گیر شدن پیامش، با شتابی باور نکردنی، آماده کرده بود. قرآن برخلاف آنان که شمشیر علی (ع) و ثروت خدیجه (س) را تنها عامل گسترش اسلام معرفی می‌کنند به صراحت نرمی و مهربانی با مردم را رمز موفقیت پیامبر می‌داند .

راز دلدادگی به محمد (ص) آن بود که خود را از دیگران برتر نمی‌پنداشت و بدون آنکه امتیازی برای خود بطلبد، همواره همچون دیگران می‌زیست، او شرافت و فضیلت خود را مایه سرزنش کسی قرار نمی‌داد و سبق و سابقه خود را دلیل نفی آنها نمی‌دید. وقتی با یاران به سفر می‌رفت و در جایی برای رفع خستگی بار بر زمین می‌نهادند، هرکس به کاری می‌پرداخت. یکی ذبح حیوان را می‌پذیرفت و دیگری کندن پوست آن را. یکی پختن غذا را بر عهده می‌گرفت و آن یکی کاری دیگر را … در این میان پیامبر نیز مشتاقانه و فروتنانه جمع کردن هیزم را وظیفه خود قرار می‌داد. جمعیت یک صدا التماس می‌کرد که شما راحت باشید که ما به خدمت شما افتخار می‌کنیم. اما او پاسخ می‌داد: «خداوند دوست ندارد بنده‌ای را در میان دوستانش با وضعی متمایز ببیند که برای خود نسبت به آنان امتیازی در نظر گرفته است.»

جریان آخرین دیدار او با مردم؛ درس ماندگاری برای همیشه تاریخ است. در مسجد و خطاب به عموم مردم فرمود: خداوند سوگند یاد کرده است که از تجاوز به حقوق انسان‌ها نخواهد گذشت. پس شما را به خدا! هرکس حقی از او تباه کرده‌ام برخیزد و قصاص کند. پیرمردی به نام «سواده بن قیس» از میان آنان برخاست و گفت: پدر و مادرم به فدای تو! هنگامی که از طائف آمده بودی و عصای خود را بلند کردی تا برناقه‌ات فروآوری، بر شکم من زدی که در میان استقبال‌کنندگان بودم. نمی‌دانم به عمد زدی یا به خطا؟!

حضرت فرمود به خدا پناه می‌برم که به عمد کرده باشم. سپس بلال را فرمود که همان عصا را از فاطمه در خانه گرفته و بیاورد… بلال در کوچه‌ها ناله می زد که چه کسی مانند رسول خدا چنین می‌کند؟ عصا را آورد و پیامبر به آن پیرمرد داد. پیر گفت شکم خود را بگشا. اما در میان خشم و حیرت حاضران، فقط اجازه خواست تا به امید رهایی از دوزخ، بوسه بر جای قصاص بزند! پیامبر دوباره پرسید که آیا حق خود نمی‌گیری و پیرمرد که به آرزوی خود رسیده بود، عفو کرد و عفو خدا طلبید …

*محسن اسماعیلی

messages.comments