twitter share facebook share ۱۳۹۶ فروردین ۱۱ 1219

حکومت موفق را با عملکردش می‌شناسند؛ نه طول عمرش. دلشاد تهرانی که این جمله را می‌گوید، حکومت موفق را حکومتی می‌داند که بر اساس حق و عدالت عمل کند و بنا بر همین اصل، حکومت چهارسال و نه ماهه علی(ع) را موفق‌ترین حکومت تاریخ می‌خواند. این استاد سیره نبوی و علوی درباره نگاه حضرت علی(ع) به آرای مردمی می گوید:

در اینجا دو بحث را باید با ادبیات امیرمؤمنان(ع) و آموزه‌ها و رفتارشناسی حضرت بررسی کرد. یک مطلب، مشخص کردن پاسخ این پرسش است که «حق تعیین سرنوشت سیاسی مردم  از آن چه کسی است؟» مساله‌ی دوم نیز آن است که کمی فراتر رویم و این پرسش مطرح شود که «نقش مردم در حکومت چیست؟». دو اصطلاح در ادبیات امیرمؤمنان وجود دارد که از نظر مفهومی ابتدا در آموزه‌های پیامبر(ص) مطرح شده و به‌طور ویژه خطاب به امیرمؤمنان(ع) است. بعد از آن در بیانات خود حضرت توسعه پیدا کرده است.

این دو اصطلاح، «حق حکومت» و «حق حاکمیت» است. حق حکومت به معنای سزاواری اداره‌ی امور، سزاواری حکومت و  شایستگی قرارگرفتن در جایگاه زمامداری است. حق حاکمیت نیز به معنای رخصت، اجازه و اختیار بر سر کار آوردن و حاکم کردن است. اگر بخواهیم بر اساس آموزه‌های پیامبر(ص) و امیرمؤمنان(ع) به اجمال بگوییم که این دو به چه معطوف می‌شوند، در یک کلمه باید گفت که حق حکومت از آن شایستگان و حق حاکمیت از آن مردم است.

ریشه‌ی این نظر به سفارشی برمی‌گردد که پیامبر اکرم(ص) به امیرمؤمنان علی(ع) داشت. این سفارش در متنی گزارش شده است که آن متن، سرگذشت‌نامه‌ی علی‌بن‌ابی‌طالب است که حضرت در اواخر حکومت خود به قلم خویش نوشته‌است.

این سرگذشت‌نامه‌ تقریباً به‌طور کامل در چهار منبع آمده است، این چهار منبع شامل «الإمامه و السیاسه» ابن قتیبه دینوری، «الغارات» ابن‌هلال ثقفی، «المسترشد فی امامه امیرالمومنین علی‌بن‌ابی‌طالب (ع)» طبری امامی و «کشف المحجه» سید بن طاووس است. بخش‌هایی از این سرگذشت‌نامه نیز در منابع متعددی آمده‌است. شریف رضی ۱۱ بخش از این سرگذشت‌نامه را در نهج‌البلاغه آورده است.

عبارتی که در این سرگذشت‌نامه آمده، این است که «قد کان رسول الله عهد الیّ عهداً؛ پیامبر خدا که درود خدا بر او و خاندانش باد! من را متعهد به پیمانی کرد». در ادامه چنین آمده است: «فقال یابن أبی طالب! لک ولاء امتی؛ به من فرمود ای پسر ابی طالب! سرپرستی امت من حق تو است». این جمله بدان معناست که تو شایسته‌ی سرپرستی هستی که حق حکومت را می‌رساند. ادامه‌اش چنین است: «فان ولّوک؛ اگر مردم تو را سرکار بیاورند» و این نیز حق حاکمیت مردم است.

او تصریح کرد: پیامبر(ص) در این‌جا امیرمؤمنان(ع) را شایسته‌ترین فرد برای زمامداری معرفی می‌کند اما در عین حال می‌فرمایند که مردم باید او را بخواهند و مردم باید به او رأی دهند.  حال، مردم چطور باید کسی را بخواهند؟ در ادامه گفته‌شده‌است که «فی عافیه» یعنی با سلامت، نه با نزاع، درگیری، تقلب و امثال آن. «و أجمعوا علیک بالرّضا؛ مردم با رضایت بر تو اجماع کنند». به این معنا که اکثریت مردم، تو را بخواهند. اگر چنین شد، «فقم بأمرهم؛ زمامداری آنها را بپذیر و بر کار آنها قیام کن». در ادامه سخنان پیامبر خطاب به علی(ع) مشاهده می‌شود: « و إن اختلفوا علیک فدعهم و ما هم فیه؛ اگر درباره ی تو اختلاف کردند و گفتند نمی‌خواهیم، رهایشان کن به هرکس که می‌خواهند».

مصلحت جامعه را خود جامعه باید تشخیص دهد

این استاد دانشگاه در پاسخ به اینکه مصلحت روی کار آمدن شایسته‌ترین فرد در اینجا چه خواهد شد؟ اظهار کرد: مصلحت جامعه را خود جامعه باید تشخیص دهد. جامعه اگر بخواهد خود را در چاه بیاندازد، شما اعلام می‌کنید که این محل، چاه است و هشدار می‌دهید که آن کار را انجام ندهند، اما اگر خواستند نمی‌توان اجبارشان کرد که نکنند. در آخرِ بخش یاد شده از سفارش پیامبر اکرم (ص) به علی (ع) در سرگذشت نامه آمده است: « فإنّ الله سیجعل لک مخرجا؛ خداوند برای تو گشایشی قرار خواهد داد». بعد از ۲۵ سال می‌فهمند چه اشتباهی کرده‌اند و با پای خود به در خانه‌ی تو می‌آیند. این آموزه‌ی پیامبر(ص) در این رابطه بود. امیرمؤمنان(ع) بر اساس این آموزه، هم مطالبی بیان کرده‌ که تبیین و تشریح همین آموزه‌ی اساسی است و هم بر اساس این آموزه عمل کرده است.

امیرمؤمنان در حکمت ۲۲ نهج البلاغه می فرماید: «لنا حق؛ حکومت حق ماست» یعنی ما شایستگی‌های لازم برای حکومت را داریم و این به معنای حق حکومت است. «فإن أعطیناهُ؛ اگر مردم، آن را به ما اعطا کنند» که این مطلب نیز همان حق حاکمیت مردم است. اگر مردم به هر دلیلی به شایسته‌ترین شخص اقبال نکردند، آن شایسته‌ترین فرد باید چه کند؟ ادامه ی این حکمت تکلیف را روشن کرده است: «و ألّا، رکبنا أعجاز الابل و إن طال السّری؛ اگر ما را نخواستند، ترک شترمان می‌نشینیم و به راه خودمان می‌رویم، هرچند که این شب روی به درازا [ و حتی ۲۵ سال طول ] بکشد [ که ما آن را تحمیل می‌کنیم ] .

گرفتن حق حاکمیت از مردم، پیامدهای سنگینی دارد

دلشاد تهرانی با اشاره به این آموزه‌ها و تأکید بر اینکه مردم می‌توانند خود انتخاب کنند، بیان کرد:  دلیلش این است که گرفتن این اختیار از مردم، پیامدها و آسیب‌های بسیار بیشتری خواهد داشت. تحمیل کردن خود در چیزی که دیگران، اختیار آن را دارند، پیامدهای سنگین‌تری دارد. با ارزش‌ترین پدیده در این عالم، هدایت است. آیا هدایت، تحمیلی است؟ نیست و نمی‌تواند باشد. در قرآن کریم، مکرر گفته شده‌است که «اگر خدا می‌خواست، خودش همه را مؤمن می‌کرد»، اما نمی‌خواهد. این امر هم از اموری است که خدا به مردم واگذاشته است یعنی خداوند که حاکمیت مطلق از آنِ اوست، اختیار تعیین سرنوشت سیاسی مردم را به خود ایشان داده است، همانطور که انتخاب هدایت و ضلالت را به آن‌ها واگذاشته است.

اگر این حق از انسان گرفته شود، دیگر انسان، انسان نخواهد بود و انسانیت انسان نفی شده است. امیرمؤمنان(ع) همیشه عنوان کرده است که شایسته‌ترین فرد من هستم اما هرگز خود را به مردم تحمیل نکرده است. همانند پیامبران که همه تعیینی هستند اما هیچ‌کدام تحمیلی نیستند. در خطبه‌ی سوم نهج‌البلاغه نیز عبارتی داریم که حضرت می‌گوید: «من به خواست مردم پذیرفتم». عملاً اگر قرار باشد که شایسته‌ترین بر سرکار بیاید، باید با خواست، تقاضا و  رأی مردم سرکار بیاید.

حضرت می‌فرماید:«اما ولذی فلق الحبه و برء النسمه لولا حضور الحاضر وقیام الحجه بوجود الناصر وما أخذ الله علی العلماء أن لا یقارّوا علی کظه ظالم و لاسغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاریها» یعنی «قسم به آن خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید و پرداخت، اگر مردم حاضر نمی‌شدند و حجت را تمام نمی‌کردند که یاورانی هست و اگر خداوند از عالمان پیمان نگرفته بود که بر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم تحمل نیاورند، من حکومت را نمی‌پذیرفتم و ریسمان مهار شتر خلافت را بر گردنش می‌انداختم». در اینجا به صراحت گفته ‌شده ‌است که خلافت را برای این پذیرفت که مردم خواستند و پذیرفت تا بتواند عدالت را برپا کند.

دکتر تهرانی با اشاره به ماجرایی تاریخی از زبان محمد بن حنفیه اظهار کرد: بنابر نقل طبری و ابن اثیر، محمد بن حنفیه، می گوید که بعد از کشته شدن عثمان و آمدن مردم برای درخواست بیعت نزد امام(ع)، من در خانه، کنار پدرم بودم. چندنفر از سران و بزرگان نزد پدرم امیرمؤمنان آمدند و گفتند که ما چند نفر آمدیم بیعت کنیم، ما که بیعت کنیم به بقیه می‌گوییم بیعت کردیم و کار تمام است. حضرت فرمودند: «ففی المسجد؛ برویم در مسجد»، مردم آن‌جا جمع شده بودند و بقیه‌ی جمعیت هم بیرون مسجد بودند. « فإنّ بیعتی لا تکون خفیا؛ بیعت من مخفیانه نمی‌تواند انجام شود». نکته‌ی مهم این است که حضرت در ادامه فرمود: «و لا تکون إلّا ان رضی المسلمین؛ بیعت با من نمی‌شود انجام بگیرد مگر با رضایت مسلمانان».

حضرت نزد مردم رفت و حرف‌هایی مطرح شد؛ مردم اصرار می‌کردند و حضرت نمی‌پذیرفت. بعد از اصرارهای فراوان، حضرت جلوی جمعیت آمدند و فرمودند که «ایها الناس ـ عن مَلاء و اُذُن؛ ای مردمی که انبوه جمع شده‌اید». تقریباً دنیای اسلام در مدینه جمع شده بود یعنی نماینده‌های مردمی که نتوانسته بودند بیایند و بسیاری از مردم از مناطق مختلف، عراق، مصر و حجاز آمده‌بودند. حضرت ادامه دادند که «ای مردمی که جمع شده‌اید و من به خاطر شما به اینجا آمدم تا با شما سخن بگویم. «انّ هذا امرکم؛ بی گمان حکومت از آنِ خودتان است». «لیس لاحد فیه حق الاّ من امرتم؛ هیچ کس حق ندارد کسی را به شما تحمیل کند، مگر آن کسی را که خود، زمامدار کنید».

بنا بر این سخنان، امیرمؤمنان(ع) علی رغم شایستگی کامل باید با رأی مردم برسر کار بیاید، در خطبه‌ی دوم نهج البلاغه، حضرت این را بیان می‌کند که «الان اذ رجع الحق الی اهله و نقل الی منتقله؛ اکنون حق به آن کسی که شایسته‌اش بود، برگشت و از آن‌جایی که نقل مکان کرده‌بود بدان‌جا بازگشت». به این معنا که من شایسته بودم اما من شایسته را کنار زده‌بودند، مردم به آن شایسته رجوع کردند و من در جایگاه زمامداری قرار گرفتم.

این استاد دانشگاه با بیان این‌که ممکن است این تصور پیش آید که  اگر فردی شایسته است، حق تحمیل هم دارد، اظهار کرد: خیر! ندارد چون اجازه و اختیار برسر کار آوردن از آنِ مردم است. امیرمؤمنان همیشه می‌گفت که من شایسته ترین هستم اما در عین حال حاضر به تحمیل خود نبود. برای مثال در خطبه‌ی ۷۴ نهج‌البلاغه داریم که «لقد علمتم أنّی أحقّ النّاس بها من غیری؛ شما همه خوب می‌دانید که من از همه مردم برای زمامداری شایسته‌ترم» اما  حال که من را نمی‌خواهید و اصرار بر دیگری دارید، «لأسلمنَّ ما سلمت أمور المسلمین؛ من می‌پذیرم  و تسلیم هستم، مادام که اوضاع مسلمانان به سلامت و رو به راه باشد».

در کلام  ۲۰۵ نهج‌البلاغه گفته‌ شده‌است: «و اللّه ما کانت لی فی الخلافه رغبه و لا فی الولایه إربه و لکنّکم دعوتمونی إلیها و حملتمونی علیها؛ به خدا سوگند من در زمامداری هیچ رغبت و گرایشی نداشتم و برای سرپرستی و قرارگرفتن در جایگاه سرپرستی، هیچ نیاز و خواهشی نداشتم. شما بودید که من را دعوت کردید و از من خواستید و این مسوولیت را بر دوش من گذاشتید». پس حضرت در این‌جا نیز به حق حاکمیت مردم اشاره می‌کند.

دلشاد تهرانی در پاسخ به این‌که اگر رجوع مردم به حضرت پس از ۲۵ سال را نشانه رشد جامعه بدانیم، چرا پس از مدت کوتاهی، امثال اموی‌ها روی کار می‌آیند؟ تصریح کرد: خرابکاری هایی که در دوره‌ی قبل در عرصه های مختلف صورت گرفت، مردم را جان به لب کرده بود و آن‌ها هیچ فردی را نمی‌دیدند که بتواند این همه خرابی را اصلاح کند. به صراحت هم می‌گفتند که جز تو کسی نمی‌تواند این خرابی ها را درست کند. اصرار آنها برای این بود که می‌دانستند تنها کسی که می‌تواند آن همه خرابی را اصلاح کند، امیرمؤمنان علی (ع) است.

خرابی‌های دوره پیش از روی کار آمدن علی(ع) متعدد اما در دو حوزه شدیدتر از دیگر بخش‌ها بود: یک بخش، غارت دارایی‌های عمومی که به تمام معنا غارت شده و به جیب عده‌ای رفته بود. جمعی بسیار محروم و عده‌ی اندکی به شدّت برخوردار، به‌گونه ای که کوه‌ها و قطب‌های ثروت برای گروهی ویژه ایجاد شده بود. بخش دیگر نیز بر سرکار آمدن ناشایستگان و کسانی بود که شایستگی‌های لازم را نداشتند و اینقدر بد رفتار کرده بودند که جان مردم را به لب رسانده بودند. حضرت در خطبه‌ای که ایراد کرد (کلام ۹۲نهج‌البلاغه)، مشکلات را برای مردم گفت و فرمود: « دعونی و التمسوا غیری؛ من را رها کنید و سراغ کسی دیگر بروید». این را هم اضافه کرد که هر کسی را که بر سر کار بیاورید، من هم به او کمک خواهم کرد، اما اگر من بیایم باید اوضاع را زیر و رو کنم تا درست شود.

مشکل موجود این بود که جمع گسترده‌ای به آن مناسبات فاسد، نادرست، رانت‌ها و غارت‌گری‌ها عادت کرده بودند. حالا اگر یک نفر بیاید و بگوید که همه مقابل قانون یکسان هستند، در بیت‌المال به هیچ وجه _ هرچند یک دینار _ نباید دخل و تصرف شود، هیچ فرد ناشایستی نباید سرکار قرار بگیرد و مانند این موارد، طبیعی است که مخالفت‌ها شروع می‌شود. نظام جامعه هم نظام قبیله‌ای بود و سران قبایل، محور و مردم تابع سران قبایل بودند. بسیاری از سران قبایل هم به آن سوءاستفاده‌ها، ویژه‌خواری‌ها و غارتگری‌ها عادت کرده‌بودند و حاضر نبودند از آن دست بکشند.

با همه‌ی این شرایط، امیرمؤمنان روی کار آمد و به ستم‌ها، تجاوزها و ویژه‌‌خواری‌ها پایان بخشید، اما مخالفت‌هایی از طرف سران قبایل شکل گرفت و  مردم به تبع سران قبایل کوتاهی کردند و در نهایت حکومت دچار مشکل شد. امیرمؤمنان(ع) در حکومت خود با ۲۰ مشکل بزرگ مواجه بود که هر کدام کمر یک حکومت را می‌شکند اما با وجود این مشکلات، در آن مدت ۴ سال و ۹ ماه یک حکومت نمونه ارائه کرد. حکومتی که تحت سخت‌ترین شرایط، آزادی‌ها را حفظ می‌کند، بر پاسداشت حقوق پافشاری می‌کند، سعی می‌کند کرامت‌ها حفظ و از دارایی‌های مردم پاسداری شود و هرجا و از جانب هرکس ستمی بر مردم رود بلافاصله ریشه ستم را قطع  و تلاش می‌کند که امکان مشارکت و نظارت برای همه‌ی مردم فراهم شود.

حکومت چهارسال و نه ماهه علی(ع) موفق‌ترین حکومت تاریخ است

دلشاد تهرانی با اشاره به مشکلات و مصیبت‌های فراوان در دوره حکومت امیرمؤمنان، آن حکومت چهارسال و نه ماهه را موفق‌ترین حکومت تاریخ خواند و افزود: حکومت امام علی (ع) در مدتی کوتاه، رفاهی نسبی فراهم کرد و فقر را تا اندازه‌ی بسیار زیادی از بین برد و آزادی ها را در نهایت آن پاس داشت و بر مدار اخلاق عمل کرد. این موارد از موفقیت‌ها و  ارزش‌های حکومت امام است. حکومتی که حاضر نشده است خلاف عدالت و خلاف حق عمل کند. البته به دلیل مشکلات و آن ساختارهای قبیلگی، بعد از امیرمؤمنان(ع)، معاویه حکومت را به دست می‌گیرد اما ارزش‌های حکومت ایشان در تاریخ می‌ماند. این ۴ سال و ۹ ماه به همه‌ی تاریخ می‌ارزد.

حکومت موفق، حکومتی است که بر اساس حق و عدالت عمل کند

مهم آن ست که یک حکومت چگونه عمل می‌کند نه این‌که چقدر عمر می‌کند، اما متأسفانه نگاهی که غلبه دارد، طول و عمر حکومت‌ها و نه کیفیت حکومت‌ها است، مثل این که مردم بیشتر به طول زندگی خود توجه می‌کنند تا به کیفیت زندگی خویش اما در نگاه امیرمؤمنان ملاک ارزش حکومت‌ها، طول عمر آن‌ها نیست، بلکه عملکرد حکومت‌ها و کیفیت کار آنهاست. اگر ملاک را طول عمر حکومت‌ها بگیریم، بنی‌امیه از سال ۴۱ تا ۱۳۲ و بنی‌عباس از ۱۳۲ تا ۶۵۶ حکومت کردند. عثمانی‌ها یا مغول‌ها چقدر حکومت کردند؟ اما ما این حکومت‌ها را موفق نمی‌دانیم. شما می توانید با ظلم و ستم، با خفه کردن و غارت نمودن، سالیان سال حکومت کنید، اما آیا انسان‌های منصف، چنین حکومت کردن را موفقیت می‌دانند؟ حکومت موفق، آن حکومتی است که بر اساس حق و عدالت عمل کند.

مردم سه نقش ایجادی، اصلاحی و ابقایی در حکومت دارند

این استاد دانشگاه در توضیح نقش مردم در حکومت با استفاده از آموزه‌های امیرمؤمنان(ع) اظهار کرد: مردم سه نقش ایجادی، اصلاحی و ابقایی در حکومت دارند. نقش ایجادی یعنی مردم، محقق‌کننده‌ و به وجود آورنده و برپا کننده‌ی حکومت هستند. نقش اصلاحی یعنی مردم باید در همه ی عرصه‌ها در حکومت مشارکت داشته و حضور و نظارت داشته باشند. نقش ابقایی یعنی حکومت سالم و موفق با مردم و خواست آزاد آنها می‌ماند و با حمایت واقعی مردم به کار خویش  ادامه می‌دهد. نقش ایجادی همان حق حاکمیت مردم است. درباره نقش اصلاح و ابقایی، به عنوان مثال در خطبه‌ی ۲۱۶ نهج‌البلاغه خطاب به مردم گفته شده است: «از نظر دادن، نظارت کردن، انتقاد کردن و گفتن سخن حق و نظر عدالت‌خواهانه دست برندارید». حضرت این چنین به مردم میدان می‌دهد. حتی حضرت می‌گوید هیچ‌کس ولو بالاترین انسان، بی‌نیاز نیست از همه، ولو پایین‌ترین اشخاص و همچنین پایین‌ترین فرد نباید نادیده گرفته شود، کوچک دیده شود یا به او میدان ندهند.

درباره‌ی نقش ابقایی مردم در حکومت باید توجه داشت که اگر قوی‌ترین زمامداران بر سر کار باشند و مردم حمایت و همراهی نکنند، آن زمامداران نمی‌توانند برنامه‌های خود را به درستی پیش برند. حضرت در خطبه‌ی ۲۷ بیانی دارند که «لا رأی لمن لا یطاع؛ اگر به حرف کسی گوش ندهند و او را همراهی و حمایت نکنند، نظری ندارد» یعنی کاری نمی‌تواند انجام دهد. این سه نقش مردم باید آموزش داده شود و برای آن‌ها زمینه فراهم شود.

در حکومت امیرمؤمنان نظارت اصلی بر همه‌ی دستگاه‌ها با مردم است

دلشاد تهرانی با بیان این‌که در حکومت امیرمؤمنان نظارت اصلی بر همه‌ی دستگاه‌ها با مردم است، با اشاره به دو سویه بودن این رابطه بین مردم و حکومت تصریح کرد: حضرت، بیانی در همین خطبه‌ی ۲۱۶ دارند که «فلیست تصلح الرعیّه إلاّ بصلاح الولاه و لا تصلح الولاه إلّا باستقامه الرعیه؛ مردم و شهروندان به سامان نمی‌شوند مگر به درستی و بسامانی زمامداران و زمامداران به سامان نمی‌شوند مگر به استقامت و راست بودن مردم و شهروندان». این رابطه کاملاً دوسویه است.

 *دکتر دلشاد تهرانی/ شفقنا

نظر شما