twitter share facebook share ۱۴۰۰ مرداد ۲۴ 1237

این روزها اگرچه موضوع کرونا دغدغه اصلی افکار عمومی در ایران است اما این باعث نشده است که بخش‌های گسترده‌ای از افکار عمومی کشورمان ابرهای سیاه فاجعه‌ای را که بر افغانستان سایه انداخته است، با نگرانی دنبال نکنند . دلایل بسیاری برای دغدغه‌مندی ایرانیان و برانگیخته‌شدن عواطف انسانی آنان در این‌باره وجود دارد که اینجا مجال تشریح آن نیست اما دراین یادداشت سعی دارم به شکل مختصر برداشت خود را از آنچه درافغانستان رخ داده است شرح دهم و برخی از گزاره‌های اصلی که به درک بهتر ماجرا اندکی کمک می‌کند، بیان کنم.
نکته اول:

مسایل افغانستان، مسایلی درهم پیچیده و به شدت تودرتو است که نمی‌توان به صرفِ خواندن چند مقاله یا اخبار چندخطی از تحولات این کشور داعیه فهم دقیق همه ابعاد آن را داشت. افغانستان کشوری متشکل از اقوام و گروه‌های متعدد است. هرکدام از این اقوام و گروه ها رویکردی مختص به خود دارد و آن رویکرد مجموعه‌ای از متغیرهای ایدئولوژیک، قومی و مذهبی است. به جز این، هرکدام از این گروه‌ها وقومیت‌ها با یک بازیگر منطقه ای موثر در افغانستان نرد عشق باخته است . بازیگران منطقه ای موثر در افغانستان هم متعددند از آمریکا و پاکستان و عربستان و امارات و قطر و هند بگیر تا ترکیه و ایران. همین تصویر اولیه به خوبی نشان می‌دهد که ورود به تحلیل مسایل افغانستان تا چه حد دشوار است.

نکته دوم:

اکنون طالبان در افغانستان دست بالا را دارد زیرا اولا پروژه ملت سازی در افغانستان چند قومیتی با آن جغرافیای کوهستانی و گره های تاریخی و سیاسی، شکست خورده است.

دوم اینکه ارتشی که آمریکا برای دولت افغانستان سامان داد ارتشی دومینویی است به این معنا که با خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان، این ارتش؛ فاقد شخصیت و قدرت و ابتکار عمل مستقل است و عملا یارای رویارویی با چالش های جدی نظامی و امنیتی را ندارد.

سوم اینکه دولت افغانستان، دولتی فاقد پایگاه مردمی و دچار تفرق است و از همه بدتر اینکه به شدت درگیر فساد مالی و اخلاقی است بنحویکه علیرغم دریافت کمک‌های مالی فراوان از غرب، بالاخص آمریکا ، عملا هیچ طرح توسعه ای یا اجرایی و امنیتی را به سامان نرساند و کار را به جایی رسانید که تصمیم گیران اصلی در آمریکا آن را به انبان بی‌انتهایی تشبیه می‌کنند که بودجه ها را می‌بلعد بی‌انکه این هزینه گراف ثمری داشته باشد. تا اینجای کار می‌توان دریافت که چرا هیچ مقاومت موثری در برابر طالبان وجود ندارد اما این پرسش باقی می‌ماند که گروه‌های جهادی با آن کارنامه درخشان چه شدند؟

آری در فقدان قدرت متمرکز و مقتدر مرکزی تنها گزینه ای که می شد به آن دل بست، هسته های مقاومت متشکل از گروه‌های باتجربه و ریشه‌دار جهادی بود. این گروه ها نیز با گذشت چند دهه از جنگ با اشغالگران روس، یا با از دست دادن رهبرانی چون «احمد شاه مسعود» رو به زوال رفتند یا در پروسه های سیاسی و فرسایشی نفسگیر فرسوده و تبدیل به ببری کاغذی شدند . آلوده شدن به زد و بندهای اقتصادی و سیاسی و اتمیزه شدن آنان نیز باعث شد، عملا از آنها جز یک نام چیزی برجای نماند، به همین دلیل است که می‌بینیم افرادی چون «ژنرال دوستم» این روزها از هر زمان دیگری مستاصل‌تر وناتوان‌ترند و فردی چون «اسماعیل خان» در هرات، نتوانست مشارکت دیگر گروه ها را جذب کند و عملا کسی به او نپیوست و دست آخر با دست تهی تسلیم طالبان شد.

نکته سوم:

پایه سیاست خارجی اعلامی آمریکا منافع و ارزشهای آمریکایی و حقوق بشری است. تاریخ البته به کرات تفوق اولی بر دومی را نشان داده است که در سیاست بین الملل امری مرسوم است بنابراین علیرغم فیگورهای ایالات متحده در مورد دموکراسی، این کشور در نهایت به این نتیجه رسیده است که ادامه پروسه ملت سازی یا حمایت از دولت بی ثبات و فشل کنونی ناممکن و پرهزینه است. البته نباید از یاد برد که در ساختار تصمیم گیری ایالات متحده نیز نگاه یکدستی به مسایل افغانستان وجود ندارد برای مثال پنتاگون مخالف خروج از افغانستان و دست کشیدن از دولت و ارتش این کشور است اما وزارتخارجه این کشور با محوریت «زلمای خلیل زاد» این تفکر را از سالها پیش نهادینه کرد که صرف هزینه برای دولت و ملت سازی یا تثبیت دموکراسی هرچند نیم بند در افغانستان، آب در هاون کوبیدن است.

زلمای خلیل زاد این نگاه را به دولت ترامپ تحمیل و آن دولت را متقاعد به خروج از افغانستان کرد. این اندیشه در دولت بایدن نیز مورد پذیرش قرار گرفت. زلمای خلیل زاد سفیر سابق آمریکا درافغانستان و از مذاکره کنندگان اصلی با طالبان، خود یک پشتون است (طالبان مدعی نمایندگی قوم پشتون است و در بسیاری موارد رویکردش نه در قالب مذهب که در قالب قومیت قابل تبیین است) ضمن آنکه خود وی در شرکت یونیکال ذینفع است. یونیکال کمپانی مشهور نفت و گاز در آمریکاست که تا مدتها از طالبان حمایت مالی می‌کرد . این شرکت تلاش دارد تا نفت و گاز ترکمنستان را در قالب «پروژه تاپی» از طریق افغانستان  به پاکستان و هند منتقل کند. جالب آنکه اشرف غنی و حامد کرزی نیز در کنار خلیل‌زاد بی نصیب از حمایت های مالی این شرکت نبوده‌اند اما این طالبان بود که در سال 1994 به این شرکت تضمین داد که در صورت قدرت گرفتن، امنیت این پروژه پرسود نفت و گاز را در مناطق وسیع و گاه صعب العبوری که خارج از کنترل دولت مرکزی است، تضمین خواهد کرد . تحقق این پروژه کفه رقابت انرژی و مسایل راهبردی دیگر را در این منطقه، به نفع آمریکا و به زیان ایران، چین و روسیه به شدت تغییر خواهد داد . تحولات اخیر افغانستان از این منظر چک تصمینی است که پاکستان با ابزار قررادادن طالبان و به شرط تامین منافع به ایالات متحده داده است. با این وجود نباید تصور کرد که همه رویکرد آمریکا در افغانستان را صرفا در قالب این پروژه می توان تحلیل کرد زیرا خود امریکا نیز چنانکه گفته شد در خصوص افغانستان دچار تعدد وتفرق های است که خود را در برخی رویکردها و اظهارنظرها نشان می‌دهد

نکته چهارم:

برخی در توجیه تغییر نگاه خود به طالبان مدعی تغییر ماهوی یا رفتاری این گروه شده اند. این ادعایی سهل و ممتنع است. سهل از این منظر که آری، طالبان بعد از تجربه ناکام حکومتداری به این نتیجه رسیده است که انچه در گذشته باعث شکست شد بی اعتنایی به مقوله مشروعیت و پذیرش بین المللی است لذا در بازگشت دوباره خود تلاش میکند که ملزومات بین المللی را رعایت کند بنابراین اگرچه ممکن است که بی سروسامانی نیروهای بدوی آن، منجر به رفتارهای وحشیانه و ضد بشری و خودسرانه شود اما در دورنمای رفتاری خود، دست کم در اتاق های فکر فرماندهان ارشد این گروه، اراده ای برای ترویج گسترده خشونت مذهبی چندانکه پیشتر وجود داشت، وجود ندارد زیرا -دست کم در این مقطع- طالبان نمی خواهد که این امر به رویه ای فراگیری منتهی شود و بار دیگر جامعه بین المللی را علیه خود بشوراند.

ممتنع بودن ادعای تغییر طالبان هم از ان جهت است که از یاد نبریم؛ بن مایه طالبان ترکیبی از قوم گرایی پشتون و ایدئولوژی بنیادگرایی اسلامی است که از طریق آموزش نیروهای متعصب در سی هزار مدرسه دینی پاکستان قوام یافته است و به سادگی قابل مدیریت آن هم در افغانستان متکثر- از حیث قومی و مذهبی و نژادی- نیست.

رهبران طالبان این روزها می‌گویند که در صورت تصدی کامل قدرت، «حق» دیگر اقوام و مذاهب را رعایت خواهند کرد اما مراد آنها از «حق»، حق به معنای مدرن و پذیرش حقوق شناخته شده شهروندی نیست (اقوام غیرپشتون و گروه ها و جوامع مدنی و طبقات مانوس با تفکرات دموکراتیک، آسیب‌پذیرتر از سایر گروهها خواهند بود) بلکه در خوشبینانه ترین حالت آن، حق حیات نباتی بدون مشارکت سیاسی و اجتماعی خواهد بود که در مقایسه با رویه قبلی این گروه، قابل اعتنا و در قیاس استاندارد مدنی و حقوق بشری، یک شوخی است.

نکته پنجم:

با تمام اخبار و تحلیل هایی که از همدلی ایران با طالبان منتشر می‌شود، طالبان گزینه مرجح ایران نیست. انگونه که از مصاحبه ها و تحلیل ها بر می آید ظاهرا ایران پیش از این نیز به دولت افغانستان نسبت به قدرت گرفتن طالبان هشدار داده بوده است و رهبران جهادی نیز از رایزنی های طرف ایرانی برای تشکیل هسته های مقاومت سخن گفته بودند اما ظاهرا مهمترین مانع، استنکاف خود این گروه ها و بالاخص دولت افغانستان از دخالت ایران بوده است زیرا طرف آمریکایی پیشتر هشدار داده بوده است که در صورت ایفای نقش ایران در تشکیل هسته های مقاومت و تکرار محتوم تجربه حشد الشعبی، پا برای ماجراجویی ایران و تکرار ماجرای عراق و سوریه بازخواهد شد و این امر به معنی سلب حمایت کامل آمریکا از دولت افغانستان است زیرا آمریکا نمی‌خواهد تجربه عراق که با کمرنگ شدن نقش این کشور و پا گرفتن گروه های نیابتی ایران، اتفاق افتاد، دوباره تکرار شود. بر همین اساس از آغاز پاگرفتن دوباره طالبان نه هیچ گروه جهادی و نه دولت افغانستان فرش قرمزی را که دولتهای سوریه و عراق برای ایران پهن میکردند، پهن نکردند و ترجیح دادند مسایل را با طرف آمریکایی و تضمین های او حل کنند.

اگرچه در ایران هم مانند امریکا صداهای مختلفی به گوش می رسید و برخی تریبون‌ها به اصطلاح، از هول حلیم داخل دیگ حمایت از طالبان افتاده‌اند اما به نظر میرسد قدرت گرفتن طالبان چندان طفیلی نقش ایران نبوده است و بیشتر نفع آمریکا و پاکستان را تامین می‌کند و آنچه ایران اکنون بدان بسنده کرده است عدم دخالت، تامین امنیت مرزها و دیپلماتها (با حضور گروه های نیابتی و هرج و مرج مزمن در افغانستان و البته حضور داعش هنوز نمی‌توان به صرف تضمین طالبان از گزند احتمالی گروه های پیش گفته ایمن بود)، اجتناب ازصرف هزینه و به مخاطره انداختن منافع با نوعی حسن همجواری و تضمین کمرنگ در مورد سرنوشت شیعیان این کشور باشد. آرزوهایی که به هیچ وجه نمی‌توان بر تحقق آن شرط بست اما می توان با اطمینان گفت که در زمین بازی کنونی برگ های موثری هم برای انتخاب راهی جز آنچه در پیش گرفته شده است، در اختیار ایران نیست

*برگرفته از کانال تلگرام سهند ایرانمهر

نظر شما