انسان براساس درك و فهم خود و نوع بينشى كه دارد راه مىگزيند، و نيز وابسته و دلبسته به امورى است و هنگام انتخاب كردن، اين وابستگىها و دلبستگىها به شدّت او را تحت تأثير قرار مىدهد؛ همچنين خواستههاى آدمى و تمايلاتش به او جهت مىدهد، و ساختار تربيت چون بسترى زمينهساز نوع انتخاب آدمى مىگردد.
آموزههاى دين و پيشوايان در اين جهت است كه انسان تعقل كند و امورى را كه در زندگى و راهيابى او نقش اساسى دارند به درستى دريابد و ادراكات خود را از آنها اصلاح نمايد و تعلقات خويش را سامانى مطلوب دهد و تمنياتش را در آن جهت قرار دهد كه كمال لايقش را تأمين كند و بر زمينههاى نادرست تربيتى غلبه كند و از زمينههاى درست تربيتى بهخوبى بهره گيرد؛ و اينچنين است كه آدمى هدايت و سعادت خويش را رقم مىزند. «وَ قَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ؛ و گويند: اگر شنيده [و پذيرفته] بوديم يا تعقل كرده بوديم، در ميان دوزخيان نبوديم.»
سعادت و شقاوت انسان از خود او و حاصل انتخابهاى اوست و آدمى نمىتواند بار تباهى خود را بر دوش عوامل ديگر بگذرد و هركس در گرو كسب و عمل خويش است. «وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِهَا لاَ يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْءٌ وَ لَوْكَانَ ذَا قُرْبَى إِنَّمَا تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَ مَنْ تَزَكَّى فَإِنَّمَا يَتَزَكَّى لِنَفْسِهِ وَ إِلَى اللّهِ الْمَصِيرُ؛ هيچكس بار گناه ديگرى را برندارد، و اگر گرانبارى كسى را به برداشتن بار خويش بخواند، چيزى از آن برداشته نمىشود، هرچند از نزديكان [وى] باشد. جز اين نيست كه تو كسانى را بيم مىدهى (بيم دادن تو تنها در كسانى تأثير مىكند) كه از پروردگارشان در نهان مىترسند و نماز برپا مىدارند؛ و هركه پاكيزگى جويد تنها براى خود پاكيزگى مىجويد، و فرجام [كارها] بهسوى خداست».
سركشىها، ستمها و تباهىهاى آدمى بهخاطر تعلقات نفسانى و آرزوهاى پست حيوانى است و تا انسان به دست خود اين دامها را نگشايد بهسوى بلنداى هستى راه نيابد؛ و اين گره به دست خود انسان گشوده مىشود. «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ مَتَاعَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا؛ اى مردم! ستم و سركشى شما تنها به زيان خودتان است [كه سبب آن] بهرهورى [كوتاهى از] زندگى دنيايى است.»
آن هنگام كه انسان بر سر دوراهى انتخاب قرار مىگيرد، تعلقات و دلبستگىها خود را به واقع نشان مىدهند، و اگر رابطهاى كه انسان با دلبستگىهايش برقرار كرده است، رابطهاى دنيايى و پست باشد، همانها اجازه انتخاب درست را از او مىگيرند. عشق به زن و فرزند پديدهاى انسانى و مبارك است، توجّه به امكانات اين جهانى براى مقاصد انسانى و متعالى ضرورت زندگى آدمى است؛ امّا اگر همينها صورتى دنيايى بيايد و در زندگى آدمى اصل گردد و مقدّم بر همه چيز شود، بازدارنده و سقوطدهنده مىشوند؛ و آنجا كه رفتن بايسته است، به نشستن مىخوانند؛ و آنجا كه جهاد كردن شايسته است، به قعود مىرانند. قرآن كريم اين حقيقت را به زيبايى تمام بيان كرده است: «قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَ أَبْنَاؤُكُمْ وَ إِخْوَانُكُمْ وَ أَزْوَاجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَ تِجَارَةً تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَ مَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ؛ بگو اگر پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و خاندانتان و اموالى كه به دست آوردهايد و تجارتى كه از كسادش مىترسيد، و خانههايى كه خوش داريد، در نزد شما از خداوند و پيامبرش و جهاد در راهش عزيزتر است، منتظر باشيد تا خداوند فرمانش را به ميان آورد؛ و خداوند نافرمانان را هدايت نمىكند»
اگر انسان نخواهد تعلقات خويش را تصحيح كند، كسى نمىتواند او را به انتخاب درست راه برد. اگر انسان خود تمايلى به تصحيح خويش نداشته باشد، كسى نمىتواند بهجاى او انتخاب كند و راه درست را بر او هموار سازد؛ و اگر بخواهد، هميشه امكان انتخاب صحيح و گام نهادن در راه كمال براى او مهيا است. اگر انسان بخواهد، مىتواند؛ و كسى نمىتواند او را بازدارد. «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، بر شما باد [نگاهداشتِ] خويشتن؛ چون شما راه يافته باشيد هركه گمراه شد به شما زيانى نرساند.»
اگر انسان چشمان خود را بگشايد و بخواهد ببيند و با بينايى راه را انتخاب كند، مىتواند. «قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدعُوا إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي؛ بگو: اين است راه من، كه من و هركس پيروىام كرد با بينايى بهسوى خدا دعوت مىكنيم.»
در مواقع انتخاب در زندگى، آنچه آدمى را به خوبى يارى مىكند، بصيرت و بينايى اوست. چون على (ع) بر مصدر امور نشست و اصلاحاتى اساسى را پيش گرفت، مخالفان اصلاحات فتنهها بهپا ساختند تا راه او را سد كنند، و نخستين فتنه، فتنه جمل بود. مسلمانان بر سر دوراهىِ سختى قرار گرفتند؛ در يك سو، على (ع) و پيروانش، و در ديگر سو طلحه و زبير و عايشه و پيروانشان. اميرمؤمنان در تبيين تكيهگاه لازم براى انتخاب در چنين موقعيتى فرمود: «وَ قَدْ فُتِحَ بَابُ الْحَرْبِ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ أَهْلِ الْقِبْلَةِ، وَ لاَ يَحْمِلُ هذَا الْعَلَمَ إِلاَّ أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ وَ الْعِلْمِ بِمَوَاضِعِ الْحَقِّ؛ ميان شما و اهل قبله درِ جنگ گشوده شد، و اين عَلَم را برندارد مگر آنكه بينا و شكيباست، و داند كه حق در كجاست.»
در دوراهى و چندراهى انتخاب، تعلّقات آدمى نقشى اساسى بازى مىكند و اگر انسان نتواند تعلّقهاى پست و دنيايى خود را مهار نمايد، او را به بدترين انتخابها سوق مىدهند. امام حسين (ع) پس از ورود به كربلا، درباره چنين تعلقاتى كه آدمى را به تباهى راه مىنمايند و مانع رستگارى او مىشوند فرمود: «النَّاسُ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَالدِّينُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ؛ مردم بندگان دنيايند و دين بر سرِ زبانشان است؛ پشتيبانىشان از دين تا آنجاست كه زندگىشان در رفاه است.»
آنان كه در برابر ستمگران كرنش را برگزيدهاند و سازش را انتخاب نمودهاند، بدينسبب است كه تعلقات دنيايى را نگسستهاند و از آن دام بيرون نرفتهاند، چنانكه حسين (ع) خطاب به عالمانى كه حقّ ناتوانان را تباه كردهاند و با سازش با ستمگران خود را آسوده داشتهاند فرموده است: «وَ لكِنَّكُمْ مَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ وَ اسْتَسْلَمْتُمْ أمُورَ اللّهِ فِي أَيْدِيهِمْ، يَعْمَلُونَ بِالشُّبُهَاتِ وَ يَسِيرُونَ فِي الشَّهَوَاتِ، سَلَّطَهُمْ عَلَى ذلِکَ فِرَارُكُمْ مِنَ الْمَوْتِ، وَ إِعْجَابُكُمْ بِالْحَيَاةِ الَّتِي هِيَ مُفَارَقَتُكُمْ؛ شما ستمگران را در مقام خود جاى داديد و امور حكومت خداوند را به آنان واگذاشتيد تا به شبههها كار كنند و به راه شهوتها روند. آنچه سبب گرديده است آنان را بر اين مقام مسلّط كنيد، گريز شما از مرگ است و دلبستگىتان به زندگى دنيا كه از شما جدا خواهد شد.»
هنگام انتخاب، تمنيات آدمى پيش روى اوست، و انسان با آرزوهايش راه مىگزيند؛ و چون آرزويى پست داشته باشد، چشم حقيقتبينش كور مىگردد؛ به تعبير امير بيان على (ع): «وَ الاَْمَانِىُّ تُعْمِي أَعْيُنَ الْبَصَائِرِ؛ آرزوها ديده بصيرت را كور سازد.»
اميرمؤمنان على (ع) در اين باره مردمان را هشدار داده و فرموده است: «أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمْ اَثنَتَانِ: اتِّبَاعُ الْهَوَى، وَ طُولُ الاَْمَلِ. فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ، وَ أَمَّا طُولُ الاَْمَلِ فَيُنْسِي الاْخِرَةَ؛ اى مردم! همانا بر شما از دو چيز بيشتر مىترسم: از خواهش نفس پيروى كردن، و آرزوى دراز در سر پروردن؛ كه پيروى خواهش نفس، آدمى را از راه حق بازمىدارد؛ و آرزوى دراز، آخرت را به فراموشى مىسپارد.»
آرزوها و تمنيات به آدمى جهت مىدهد، و هنگامى كه انسان درپى قدرت و مُكنت است، از سر عمد چشم بر حقيقت مىبندد و به راهى مىرود كه تمنياتش نقش مىزند. اميرمؤمنان على (ع) مشاهده كرد كه عمّار ياسر با مُغِيره بن شُعْبَه سخن مىگويد و تلاش مىكند او را به راه حق آورد، پس حضرت فرمود: «دَعْهُ يَا عَمَّارُ، فَإِنَّهُ لَمْ يَأْخُذْ مِنَ الدِّينِ إِلاَّ مَا قَارَبَهُ مِنَ الدُّنْيَا، وَ عَلَى عَمْدٍ لَبَّسَ عَلَى نَفْسِهِ لِيَجْعَلَ الشُّبُهَاتِ عَاذِرًا لِسَقَطَاتِهِ؛ عمّار! او را واگذار، چه او چيزى از دين برنگرفته جز آنچه او را به دنيا نزديك كردن تواند، و به عمد خود را به شبههها درافكنده تا آن را عذرخواه خطاهاى خود گرداند.»
تمنيات قدرتطلبانه و مُكنتجويانه دام انتخابهاى آدمى است، چنانكه در سرودهاى منسوب به حضرت حسين (ع) آمده است:
وَ لَمْ يَطْلُبْ عُلُوَّ الْقَدْرِ فِيهَا
وَ عِزَّ النَّفْسِ إِلاَّ كُلُّ طَاغٍ
وَ إِنْ نَالَ النُّفُوسُ مِنَ الْمَعَالِي
فَلَيْسَ لِنَيْلِهَا طِيبُ الْمَسَاغِ
إِذَا بَلَغَ الْمُرَادَ عُلاً وَ عِزًّا
تَوَلَّى وَ اضْمَحَلَّ مَعَ الْبَلاَغِ
كَقَصْرٍ قَدْ تَهَدَّمَ حَافَتَاهُ
إِذَا صَارَ الْبِنَاءُ إِلَى الفَرَاغِ
أَقُولُ وَ قَدْ رَأَيْتُ مُلُوکَ عَصْرِي
أَلاَ لاَ يَبْغِيَنَّ الْمُلْکَ باَغٍ
جز انسان طغيانگر كسى در دنيا قدرتطلبى و عزّتجويى نمىنمايد.
و اگر كسانى به برترىهاى دنيايى برسند، در اين دستيابى، هيچ خوشى و گوارايى نخواهد بود.
هرگاه آدمى به قدرتطلبى و عزّتجويى دست يابد، در همان حال آنها بدو پشت مىكنند و رو به فروپاشى مىروند.
همانند كاخى كه دو جانب آن فروريزد، چون ساختمان آن به پايان رسد.
من پادشاهان دوران خود را ديدهام و هشدار مىدهم كه هيچ ستمگرى درپى برترىجويى و ستمگرى در زمين برنيايد.
انسان مىتواند بر تمنيات پست خود و بر زمينههاى منفىِ تربيتى خويش فائق آيد و خود را آنگونه كه بايد انتخاب نمايد؛ و راه هدايت به همين مىخوانَد. اميرمؤمنان على (ع) در نامهاى به معاويه او را از اين جهت نكوهش كرده است كه وى نخواسته بر تمنيات پست خود و بر زمينههاى منفى تربيتى خويش فائق آيد و همان راهى را انتخاب كرده است كه پدرانش پيش از او انتخاب كرده بودند: «وَ أَمَّا قَوْلُکَ: إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ، فَكَذلِکَ نَحْنُ، وَ لكِنْ لَيْسَ أُمَيَّةُ كَهَاشِمٍ، وَ لاَ حَرْبٌ كَعَبْدِ الْمُطَّلِب، وَ لاَ أَبُوسُفْيَانَ كَأَبِي طَالِبٍ، وَ لاَ الْمُهَاجِرُ كَالطَّلِيقِ، وَ لاَ الصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ، وَ لاَ الْمُحِقُّ كَالْمُبْطِلِ، وَ لاَ الْمُؤْمِنُ كَالْمُدْغِلِ. وَ لَبِئْسَ الْخَلَفُ خَلَفٌ يَتَبَعُ سَلَفًا هَوَى فِي نَارِ جَهَنَّمَ؛ امّا گفته تو كه ما فرزندان عبد منافيم؛ درست است كه تبار ما يكى است، امّا اميّه در پايه هاشم نيست، و حرب را با عبدالمطّلب در يك رتبت نتوان آورد، و ابوسفيان را با ابوطالب قياس نتوان كرد. آنكه در راه خدا هجرت نمود چونان كسى نيست كه رسول خدا آزادش فرمود؛ و خاندانى را كه حَسَبى است شايسته، همچون كسى نيست كه خود را بدان خاندان بسته؛ و نه با ايمانِ درستكردار چون دروغگوى دغلكار. بدا پسرى كه پيرو پدر شود و درپى او به آتش دوزخ در شود.»
*دکتر مصطفی دلشاد تهرانی
نظر شما