twitter share facebook share ۱۳۹۶ اسفند ۱۵ 1020

1. تكبّر و خودبرتر بينى و طاغوتگرى.

2. ترس از جامعه‏ اى كه به آن ستم مى‏ كنند.

3. فرار از انبوه كارهايى كه بر عهده آنهاست.

اما هيچ يك از اين دلايل و عوامل در اميرمؤمنان عليه ‏السلام مطلقا وجود نداشت. او با تكبّر و خود برتر بينى و طاغوتگرى بيشترين فاصله را داشت. اميرمؤمنان عليه ‏السلام به هيچ كس ستم نمى‏ كرد كه در نتيجه بترسد وارد جامعه شود و به ميان مردم آيد. سرور اوصياء همواره جوياى رنج و زحمت در راه خدا بود؛ پس چگونه از آن فرار كند.

آن حضرت، در كنار كارهاى بزرگ، كارهاى كوچك و كم ‏اهميت را نيز خود، شخصا، انجام مى‏ داد و نيازهاى مردم را برآورده مى‏ ساخت و شب و روز و در گرما و سرما در پى رفع نيازهاى مردم بود، همين امر باعث مى‏ شد كه ناتوانان و مستمندان و مستضعفان خيالشان آسوده باشد كه مردم به آنها ستم نمى‏ كنند؛ چون مى‏ دانستند كه اميرمؤمنان عليه‏ السلام مدام در كوچه‏ ها و بازارها و معابر عمومى و مراكز تجمع مردم مى‏ گردد و در صورتى كه ستمى به آن‏ها شود ياريشان مى‏ رساند و جلو ستم را مى‏ گيرد.

اين رفتار حضرت على عليه ‏السلام همچنين مانع از آن مى‏ شد كه گردنكشان و مستكبران به مردم ستم و آزار رسانند؛ چون مى‏ دانستند كه حضرت على عليه‏ السلام در كمين آنهاست و شخصا در ميان افراد جامعه حضور دارد؛ بنابراين در هر لحظه و در هر مكانى ممكن است حضرت شاهد و حاضر باشد و آنها را در حين ارتكاب جرم دستگير كند.

در اين‏جا به ذكر نمونه‏ هايى از حضور هميشگى اميرمؤمنان عليه ‏السلام در ميان مردم مى‏ پردازيم تا رهبران مسلمانان از آنها عبرت گيرند و ملت خود را رها نكنند و در برجهاى عاج بخزند و از جامعه فاصله بگيرند و در نتيجه، ستمگران آسوده خاطر از اين كه كسى مانع آنها نيست به ستمگرى بپردازند و ستمديدگان از ستم و تعدّى ستمكاران در ترس و هراس باشند.

پا در ميانى كردن نزد قصّاب

علامه مجلسى رحمه ‏الله در «بحار»، به نقل از «خرائج» آورده است: روايت شده است كه قصّابى به كنيزى گوشت فروخت و به او ظلم كرد. كنيز با گريه از مغازه قصاب بيرون آمد و حضرت على  عليه ‏السلام را ديد. قضيه را به حضرت گفت: حضرت على عليه‏ السلام همراه كنيز نزد قصاب رفت و از او خواست كه در حق وى انصاف را رعايت كند و به نصيحت قصاب پرداخت و فرمود: «براى تو فقير و غنى بايد يكسان باشند و به مردم ظلم نكنى».

وساطت كردن نزد خرما فروش

ابن شهرآشوب در «مناقب» به نقل از ابو مطر بصرى آورده است: اميرمؤمنان عليه‏ السلام از بازار خرمافروشان مى‏ گذشت كه ديد كنيزكى گريه مى‏ كند. فرمود: چرا مى‏ گريى، اى كنيزك؟ گفت: آقايم چند درهم به من داد و من از اين خرما خريدم و برايشان بردم، اما آن را نپسنديدند و برگرداندم ولى فروشنده پس نمى‏ گيرد. حضرت به خرما فروش فرمود: اى بنده خدا، او يك نوكر است و اختيارى از خود ندارد؛ بنابراين، درهم هايش را برگردان و خرما را بگير. خرما فروش برخاست و مشتى به سينه حضرت زد. مردم گفتند: اين اميرمؤمنان است. نفس مرد [از ترس] بند آمد و رنگش زرد شد و خرما را گرفت و درهم هايش را پس داد و گفت: اى اميرمؤمنان! از من راضى شو. حضرت فرمود: وقتى از تو راضى مى‏ شوم كه خودت را اصلاح كنى. يا فرمود: زمانى از تو راضى مى‏ شوم كه حق و حقوق مردم را ادا كنى».

از اين داستان معلوم مى‏ شود كه يا اميرمؤمنان عليه‏ السلام تازه وارد آن شهر ـ بصره يا كوفه ـ شده بوده يا مرد خرمافروش. به همين دليل، اميرمؤمنان عليه‏ السلام را نشناخته و به او مشت زده است.

اميرمؤمنان عليه ‏السلام او را به خاطر مشتى كه زده بود مجازات نكرد؛ چون از نظر امام يك قضيه شخصى است و على عليه‏ السلام به شخص خودش اهميتى نمى‏ دهد. علاوه بر اين، وظيفه امام عليه‏ السلام در آن لحظه دفع ستم از كنيزك بوده و اگر امام به مسأله شخصى خودش مى ‏پرداخت شايد اين وظيفه پايمال مى ‏شد.

همين موضوعات به ظاهر كوچك است كه جامعه را از جنبه‏ هاى گوناگون تربيت مى‏ كند؛ چرا كه شخص اول مملكت اسلامى در بين مردم حضور دارد و شخصا مشكلات آنها را رفع و رجوع مى‏ كند و ستمگران را نصيحت مى ‏نمايد و حق ستمديدگان را مى‏ گيرد.

آشتى دادن ميان زن و شوهر

نيز در «مناقب» از امام محمد بن على الباقر عليه ‏السلام آورده است كه آن حضرت در خبرى فرمود: «چلّه تابستان بود و حضرت على عليه‏ السلام به خانه ‏اش بر مى‏ گشت كه ديد زنى ايستاده است و مى‏ گويد: شوهرم به من ظلم كرده و تهديدم كرده و قسم خورده است كه مرا مى ‏زند. حضرت على عليه ‏السلام فرمود: اى بنده خدا، صبر كن تا هوا خنك شود و انشاء اللّه‏، [براى وساطتت] با تو مى ‏آيم. زن گفت: آن وقت، شوهرم بيشتر از من عصبانى مى‏ شود. حضرت سرش را پايين انداخت و بعد آن را بلند كرد و فرمود: نه به خدا، بايد حق مظلوم بى‏ واهمه گرفته شود. خانه ‏ات كجاست؟ پس، به در خانه او رفت و گفت: سلام عليكم. جوانى بيرون آمد. حضرت على عليه ‏السلام به او فرمود: اى بنده خدا، از خدا بترس. تو اين زن را ترسانده‏ اى و بيرونش كرده‏ اى. جوان ـ كه اميرمؤمنان عليه ‏السلام را نمى‏ شناخت ـ گفت: به تو چه مربوط است. به خدا قسم حالا كه اين حرف را زدى، او را آتش مى ‏زنم. اميرمؤمنان عليه ‏السلام فرمود: من تو را به معروف دعوت مى‏ كنم و از منكر نهى مى‏ كنم و تو با منكر و نفى معروف جواب مرا مى‏ دهى؟ در اين هنگام، مردم از هر طرف جمع شدند و مى‏ گفتند: سلام بر شما اى اميرمؤمنان. جوان، دست و پايش را گم كرد و گفت: مرا ببخش اى اميرمؤمنان. به خدا كه خاك پاى او مى‏ شوم. حضرت على عليه ‏السلام شمشيرش را غلاف كرد و به زن فرمود: اى بنده خدا، به خانه‏ ات درآى و كارى مكن كه شوهرت مجبور شود دست به چنين كارهايى بزند».

ستمديده را يارى مى ‏رسانم

شيخ بزرگوار محمد بن محمد بن نعمان مفيد قدس‏سره در كتاب خود «الاختصاص» حديثى مفصّل از ابن دأب روايت كرده كه در آن آمده است: كوفيان نقل مى‏ كنند كه: سعيد بن قيس همدانى حضرت على عليه ‏السلام را ديد كه در گرماى شديد در ميدان جلو باغى ايستاده است. عرض كرد: يا اميرمؤمنان، در اين ساعت روز [چرا اينجا ايستاده ‏ايد]؟! فرمود: «فقط براى اين بيرون آمده ‏ام كه ستمديده ‏اى را يارى رسانم يا غمزده ‏اى را كمك كنم».

منع كردن از راه رفتن پشت سرش

مرحوم علامه مجلسى در «بحار» به نقل از «كافى» و «محاسن» با سندهاى صحيحى، از امام صادق عليه ‏السلام آورده است: «اميرمؤمنان عليه‏ السلام سوار بر مركب به ميان يارانش رفت. ياران حضرت پياده پشت سر ايشان به راه افتادند. حضرت به طرف آنها رو كرد و فرمود: كارى داريد؟ عرض كردند: نه، اى اميرمؤمنان. بلكه دوست داريم همراه شما بياييم. حضرت فرمود: برگرديد؛ چون راه رفتن پياده با سواره مايه تباهى شخص سوار و خوارى فرد پياده است.

همچنين امام صادق عليه ‏السلام فرمود: بارى ديگر نيز همين اتفاق افتاد و حضرت سواره بيرون آمد و يارانش پشت سر او پياده به راه افتادند. حضرت فرمود: برگرديد؛ زيرا بلند شدن صداى كفشها پشت سر مردان مايه تباهى دلهاى احمقان است».

در «مناقب» به نقل از زاذان آورده است كه: «آن حضرت در بازارها تنها مى‏ رفت، براى اين كه گمشده‏ اى را راهنمايى كند يا به ناتوانى كمك نمايد. از فروشنده و بقال كه مى‏ گذشت قرآن را برايش باز مى‏ كرد و اين آيه را مى‏ خواند: «تِلْكَ الدَّارُ الْأَخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِى الْأَرْضِ وَلاَ فَسَادًا وَ الْعَـقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ؛ آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مى ‏دهيم كه خواهان برترى در زمين و يا تباهى نيستند، و عاقبت از آنِ پرهيزگاران است».

آرى، اميرمؤمنان عليه ‏السلام پيوسته در ميان مردم و در متن جامعه بود، با مشكلات آنها زندگى مى‏ كرد و معضلات و گرفتاري هايشان را حلّ مى ‏نمود و با گفتار و دانش و رفتار و كردارش به تربيت آنان مى ‏پرداخت.

*برگرفته از کتاب اسلام و سیاست، نوشته آیت الله سید صادق شیرازی

نظر شما